برای زندگی راحت در آمریکا چقدر باید درآمد داشته باشید ؟
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دختری که شش زبان را میداند؛ روش آموزش زبان به کودک زیر هفت سال – قسمت اول
۱۸ مهر ۱۳۹۸
برای زندگی راحت در آمریکا چقدر باید درآمد داشته باشید ؟
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دختری که شش زبان را میداند؛ روش آموزش زبان به کودک زیر هفت سال – قسمت اول
۱۸ مهر ۱۳۹۸

فرزندان طلاق خوشبخت ترند

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
-میلواکی را به مقصد نیویورک ترک میکنم. برف آمده و پروازهای سه روز اخیر غالبا کنسل شده. ولی هوای امروز خوب بود. بالاخره پرواز کرد. ساعت هفت و نیم سه شنبه شب و پنج و نیم چهارشنبه به وقت ایران.

-معرفی ام که میکردند، میگفتند “وکیل” است از “نیویورک”. از برخوردها و دعوت های پشت سر همشان معلوم بود که این دو واژه در غرب میانه ی آمریکا خیلی دهان پر کن است. احدی ملیتم را نمیپرسید مگر خودم میگفتم.

-در زمان تاخیر پرواز، دو ساعتی هم کلام شدم با مردی سفید پوست و تقریبا شصت ساله. شروع کرد از تجربه ی دوستی اش با یک خانم ایرانی نروژی، برایم تعریف کردن. دوستی ای که دو میلیون دلار خرج روی دستش گذاشت.

-تاماس، سال ۲۰۱۲ برای دوست ایرانی اش بلیط تهیه کرد تا از نروژ به اسپانیا سفر کند. خودش هم ازینجا به او ملحق شد. به همسرش گفته بود که عازم سفری کاری است.

-“مینو و من در کشتی بودیم، چهار روز از تور میگذشت. در رستوران طبقه یازدهم. کشتی به ناگاه تکان شدیدی خورد، تمام بطریهای نوشیدنی و مابقی آنچه روی میزها بود به اطراف پرتاب شدند، در روشنای متناوب چراغهای در شرف مرگ، مینو دستم را گرفت و مرا به سمت زمین بسکتبال در طبقه دوازدهم کشتی کشاند.

من هنوز در شوک بودم. رفتیم بالا، قایقهای نجاتِ یک سمت باز نمیشد، همه به سمت دیگر که بالاتر بود رفتیم. قایقها با تکانهای شدید بدلیل کج بودن کشتی، به آب پرت می شدند. چهار هزار نفر با قایق های نجات در شهری پانصد نفره پیاده شدیم، تمام عیش همه مان در لحظه ای تبدیل شده بود به ماتم، نه پولی داشتیم نه گذرنامه ای، برخی لباس هم به تن نداشتند.

حال روحی همه مان هم بسیار بد بود. افراد زخمی، کشته ها و حتی مغزهای له شده، دیده هایم در چهارساعت مرگ بود و شنیدهایم هم یا سکوت مطلق بود یا شیون ممتد. سی و شش نفر از ملیت های مختلف کشته شدند و ده ها نفر زخمی. با اتوبوس به هتل هیلتون در شهر روم منتقلمان کردند. تا اینجای کار هنوز متوجه مشکل اصلی نشده بودم. به لابی هتل رسیدیم. صدها خبرنگار و عکاس منتظر بودند. اولین دوربین که به سمتم آمد، از حالم گفتم، اصلا حواسم نبود که کجایم و چه شده و چکار دارم میکنم. بعد با چند تای دیگر هم مصاحبه کردم. شب صدها ایمیل و پیام و تماس داشتم، صدای زنگ تلفن اتاق هم قطع نمی شد. یکیشان، همسرم بود.

همسر سابقم البته. بله طلاق گرفت، کار سختی هم برای اثبات خیانت نداشت. در مصاحبه ها مرا به عنوان یک آمریکایی نجات یافته به همراه دوست دختر ایرانی اش، معرفی کرده بودند. مینو اینطور ازیشان خواسته بود. همانکه فردای پروازم دیگر جواب ایمیلم را نداد. دو میلیون دلار هم شد، سهم همسرم از اموال مکتسبه در دوره ی زندگی مشترکمان، البته کامیابان اصلی این اتفاق دختر و پسرم هستند که هنوز هم هستند.”

-قریب به نیمی از صدها آمریکایی، که تا بحال هم کلام یکدیگر شده ایم، حداقل یک مرتبه طلاق گرفته اند و به طرز عجیبی غالب دوستانم هم فرزند طلاقند. یک نکته ی جالب دارند این فرزندان طلاق، اغلب برای پرداخت شهریه شان وام نمیگیرند. جهت خرج یومیه شان هم.

توماس میگفت، که فرزندان طلاق خوشبخت ترند. چرا؟ چون با پدر و مادر بازی میکنند. با تحریک حس مالکیت و عواطفشان، حرفشان را به کرسی می نشانند. همین است که در زمان طلاقِ پدر و مادر، طرف هیچ کدام را نمیگیرند! چون هر دو را لازم دارند.

-یک ساعتی مانده تا فرود در فرودگاه نیوجرسی، از آنجا با اتوبوس میروم نیویورک، میشود نیم ساعت. مزیت اتوبوس این است که تمامش را میتوانم با پدر و مادرم صحبت کنم. به عادت هر روز. صبحشان را با من و شبم را با آنها میگذرانم. آنهم تصویری، کلی حرف مشترک داریم. قبلا نداشتیم.

مطالب مرتبط

فرزندان طلاق خوشبخت ترند

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
-میلواکی را به مقصد نیویورک ترک میکنم. برف آمده و پروازهای سه روز اخیر غالبا کنسل شده. ولی هوای امروز خوب بود. بالاخره پرواز کرد. ساعت هفت و نیم سه شنبه شب و پنج و نیم چهارشنبه به وقت ایران.

-معرفی ام که میکردند، میگفتند “وکیل” است از “نیویورک”. از برخوردها و دعوت های پشت سر همشان معلوم بود که این دو واژه در غرب میانه ی آمریکا خیلی دهان پر کن است. احدی ملیتم را نمیپرسید مگر خودم میگفتم.

-در زمان تاخیر پرواز، دو ساعتی هم کلام شدم با مردی سفید پوست و تقریبا شصت ساله. شروع کرد از تجربه ی دوستی اش با یک خانم ایرانی نروژی، برایم تعریف کردن. دوستی ای که دو میلیون دلار خرج روی دستش گذاشت.

-تاماس، سال ۲۰۱۲ برای دوست ایرانی اش بلیط تهیه کرد تا از نروژ به اسپانیا سفر کند. خودش هم ازینجا به او ملحق شد. به همسرش گفته بود که عازم سفری کاری است.

-“مینو و من در کشتی بودیم، چهار روز از تور میگذشت. در رستوران طبقه یازدهم. کشتی به ناگاه تکان شدیدی خورد، تمام بطریهای نوشیدنی و مابقی آنچه روی میزها بود به اطراف پرتاب شدند، در روشنای متناوب چراغهای در شرف مرگ، مینو دستم را گرفت و مرا به سمت زمین بسکتبال در طبقه دوازدهم کشتی کشاند.

من هنوز در شوک بودم. رفتیم بالا، قایقهای نجاتِ یک سمت باز نمیشد، همه به سمت دیگر که بالاتر بود رفتیم. قایقها با تکانهای شدید بدلیل کج بودن کشتی، به آب پرت می شدند. چهار هزار نفر با قایق های نجات در شهری پانصد نفره پیاده شدیم، تمام عیش همه مان در لحظه ای تبدیل شده بود به ماتم، نه پولی داشتیم نه گذرنامه ای، برخی لباس هم به تن نداشتند.

حال روحی همه مان هم بسیار بد بود. افراد زخمی، کشته ها و حتی مغزهای له شده، دیده هایم در چهارساعت مرگ بود و شنیدهایم هم یا سکوت مطلق بود یا شیون ممتد. سی و شش نفر از ملیت های مختلف کشته شدند و ده ها نفر زخمی. با اتوبوس به هتل هیلتون در شهر روم منتقلمان کردند. تا اینجای کار هنوز متوجه مشکل اصلی نشده بودم. به لابی هتل رسیدیم. صدها خبرنگار و عکاس منتظر بودند. اولین دوربین که به سمتم آمد، از حالم گفتم، اصلا حواسم نبود که کجایم و چه شده و چکار دارم میکنم. بعد با چند تای دیگر هم مصاحبه کردم. شب صدها ایمیل و پیام و تماس داشتم، صدای زنگ تلفن اتاق هم قطع نمی شد. یکیشان، همسرم بود.

همسر سابقم البته. بله طلاق گرفت، کار سختی هم برای اثبات خیانت نداشت. در مصاحبه ها مرا به عنوان یک آمریکایی نجات یافته به همراه دوست دختر ایرانی اش، معرفی کرده بودند. مینو اینطور ازیشان خواسته بود. همانکه فردای پروازم دیگر جواب ایمیلم را نداد. دو میلیون دلار هم شد، سهم همسرم از اموال مکتسبه در دوره ی زندگی مشترکمان، البته کامیابان اصلی این اتفاق دختر و پسرم هستند که هنوز هم هستند.”

-قریب به نیمی از صدها آمریکایی، که تا بحال هم کلام یکدیگر شده ایم، حداقل یک مرتبه طلاق گرفته اند و به طرز عجیبی غالب دوستانم هم فرزند طلاقند. یک نکته ی جالب دارند این فرزندان طلاق، اغلب برای پرداخت شهریه شان وام نمیگیرند. جهت خرج یومیه شان هم.

توماس میگفت، که فرزندان طلاق خوشبخت ترند. چرا؟ چون با پدر و مادر بازی میکنند. با تحریک حس مالکیت و عواطفشان، حرفشان را به کرسی می نشانند. همین است که در زمان طلاقِ پدر و مادر، طرف هیچ کدام را نمیگیرند! چون هر دو را لازم دارند.

-یک ساعتی مانده تا فرود در فرودگاه نیوجرسی، از آنجا با اتوبوس میروم نیویورک، میشود نیم ساعت. مزیت اتوبوس این است که تمامش را میتوانم با پدر و مادرم صحبت کنم. به عادت هر روز. صبحشان را با من و شبم را با آنها میگذرانم. آنهم تصویری، کلی حرف مشترک داریم. قبلا نداشتیم.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب