۴۵ سلبریتی آمریکایی متهم به جرایم جنسی
۱۸ مهر ۱۳۹۸
اقامت در آمریکا
اقامت با سفر قابل قیاس نیست
۱۸ مهر ۱۳۹۸
۴۵ سلبریتی آمریکایی متهم به جرایم جنسی
۱۸ مهر ۱۳۹۸
اقامت در آمریکا
اقامت با سفر قابل قیاس نیست
۱۸ مهر ۱۳۹۸
گروهی که در تصویر میبینید وکلایی از آلمان، فرانسه، آمریکا، استرالیا، ایتالیا، ماداگاسکار، روسیه و پرتغال هستند. در ان انتهای میز هم معاون دین پروگرم (مدیر گروه) دانشکده حقوق را میبینید که در یک رستوران هندی میزبان ماست.

خانوم پروفسور چند خصوصیت دارد، اولا بایستی به نام کوچک صدایش کنیم «تونی»، دوما هر روز با تیپ مردانه کت و شلوار و کتونی پیاده از منزل، زودتر از همه به دانشگاه می آید و قبل از دانشجویان سر کلاس حاضر می شود، سوما قبل از شروع کلاس موسیقی با صدای بلند پخش میکند تا راس زمان شروع کلاس، چهارما در میانه ی کلاس حاضر است به هر سوالی ولو چندین مرتبه پاسخ دهد، ولی خدا نکند کسی در زمان استراحت و یا بیرون از کلاس کوچکترین سوال درسی از وی بپرسد!

حالا روی صحبتم بیشتر به جمع های این چنینی بین المللیست و شوک فرهنگی ای که ناشی از تفاوت نگاههایمان در روزهای نخستین شاهدیم.

اوایل به چیزهایی میخندیدند که برای من هیچ جذابیتی نداشت، از سوی دیگر عکس این قضیه هم صدق میکرد، مواردی برای من جذاب بود که ایشان اصلا به آن وقعی نمی نهیدند.

خیلی وقت ها مجبور میشدم مدام عرضم را به روش های مختلف بیان کنم چون میدیدم که طرف مقابل متوجه ش نمی شود و یا دارد دچار سو تفاهم می شود.

انگار دنیاهای فکری مان متفاوت بود، نمیدانم دنیای آنها بزرگ تر بود یا دنیای من، ولی میدانم که حرف هم را نمیفهمیدیم.

این شما را تنها میکند. شمایی که احتمالا تا چندی قبل پر از همراه و دوست بودی و حالا بدلیل عدم امکان برقراری مشترکات فکری مجبور به انزوا میشوی.

شادی زیادشان هم برایم عجیب بود، یعنی من فکر میکردم که زیادیست! جشن و سرور آخر هفته شان، بی پروایی شان در شروع کلام، لبخند همیشگی شان، آغوش بازشان به روی یکدیگر، احترامشان در سخن گفتن و ...

حس اینکه از جهان دیگری آمده ام یا شاید از صد سال قبل یا بعد، نمیدانم ولی شاید غرب زدگی که میگویند این است، اینکه وقتی همین مسائل را برای حتی خانواده و دوستان روشنفکرم بیان میکردم، با جمله ی «رسما غرب زده شدیا» مواجه می شدم. طوری شده است که زمان هایی که با دوستانم صحبت میکنم نمیتوانم حتی اسمی از واژه ی «آمریکا یا نیویورک» بیاورم. جالب است که خودشان سوال میپرسند که مثلا فلان چیز در آنجا چطور است؟ ولی وقتی جواب مرا می شنوند و کافیست حس کنند که مشغول تعریفم، سریع میگویند: داداش غرب زده نشی!

مگر یک دنیا از نگاه دو نفر چقدر میتواند متفاوت باشد؟ شاید هم دیگر، یک، دنیا نیست...

مطالب مرتبط

گروهی که در تصویر میبینید وکلایی از آلمان، فرانسه، آمریکا، استرالیا، ایتالیا، ماداگاسکار، روسیه و پرتغال هستند. در ان انتهای میز هم معاون دین پروگرم (مدیر گروه) دانشکده حقوق را میبینید که در یک رستوران هندی میزبان ماست.

خانوم پروفسور چند خصوصیت دارد، اولا بایستی به نام کوچک صدایش کنیم «تونی»، دوما هر روز با تیپ مردانه کت و شلوار و کتونی پیاده از منزل، زودتر از همه به دانشگاه می آید و قبل از دانشجویان سر کلاس حاضر می شود، سوما قبل از شروع کلاس موسیقی با صدای بلند پخش میکند تا راس زمان شروع کلاس، چهارما در میانه ی کلاس حاضر است به هر سوالی ولو چندین مرتبه پاسخ دهد، ولی خدا نکند کسی در زمان استراحت و یا بیرون از کلاس کوچکترین سوال درسی از وی بپرسد!

حالا روی صحبتم بیشتر به جمع های این چنینی بین المللیست و شوک فرهنگی ای که ناشی از تفاوت نگاههایمان در روزهای نخستین شاهدیم.

اوایل به چیزهایی میخندیدند که برای من هیچ جذابیتی نداشت، از سوی دیگر عکس این قضیه هم صدق میکرد، مواردی برای من جذاب بود که ایشان اصلا به آن وقعی نمی نهیدند.

خیلی وقت ها مجبور میشدم مدام عرضم را به روش های مختلف بیان کنم چون میدیدم که طرف مقابل متوجه ش نمی شود و یا دارد دچار سو تفاهم می شود.

انگار دنیاهای فکری مان متفاوت بود، نمیدانم دنیای آنها بزرگ تر بود یا دنیای من، ولی میدانم که حرف هم را نمیفهمیدیم.

این شما را تنها میکند. شمایی که احتمالا تا چندی قبل پر از همراه و دوست بودی و حالا بدلیل عدم امکان برقراری مشترکات فکری مجبور به انزوا میشوی.

شادی زیادشان هم برایم عجیب بود، یعنی من فکر میکردم که زیادیست! جشن و سرور آخر هفته شان، بی پروایی شان در شروع کلام، لبخند همیشگی شان، آغوش بازشان به روی یکدیگر، احترامشان در سخن گفتن و ...

حس اینکه از جهان دیگری آمده ام یا شاید از صد سال قبل یا بعد، نمیدانم ولی شاید غرب زدگی که میگویند این است، اینکه وقتی همین مسائل را برای حتی خانواده و دوستان روشنفکرم بیان میکردم، با جمله ی «رسما غرب زده شدیا» مواجه می شدم. طوری شده است که زمان هایی که با دوستانم صحبت میکنم نمیتوانم حتی اسمی از واژه ی «آمریکا یا نیویورک» بیاورم. جالب است که خودشان سوال میپرسند که مثلا فلان چیز در آنجا چطور است؟ ولی وقتی جواب مرا می شنوند و کافیست حس کنند که مشغول تعریفم، سریع میگویند: داداش غرب زده نشی!

مگر یک دنیا از نگاه دو نفر چقدر میتواند متفاوت باشد؟ شاید هم دیگر، یک، دنیا نیست...

مطالب مرتبط



آخرین مطالب