مستند GMO OMG ( تراریخته! اوه خدای من! )
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
مستند چگونه دیترویت به منطقه جنگی آمریکا تبدیل شد
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
مستند GMO OMG ( تراریخته! اوه خدای من! )
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
مستند چگونه دیترویت به منطقه جنگی آمریکا تبدیل شد
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

با این حقیقت رو به رو شوید؛ آمریکا دیگر پیروز جنگ هایش نیست

تاریخ انتشار گزارش: ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۶

پیش‌بینی کرده که در دورانِ ریاست جمهوریِ خود پیروزیِ فوقِ تصوری را نصیبِ کشورش سازد: «ما به چنان پیروزی هایی دست بیابیم که از هرچه پیروزی است خسته شوید و بگویید: آقای ترامپ، خواهشاً دیگر پیروزی بس است… و من هم می گویم: نه، ما باید آمریکا را دوباره بزرگ کنیم و قله های پیروزی را یکی پس از دیگری فتح کنیم.»

همانطور که ترامپ هم خوب می داند، پیروزی برای آمریکایی ها خیلی مهم است. کافی است به تعدادِ مدالهای طلایی که آمریکا در المپیکِ اخیرِ ریو کسب کرد نگاه کنید: ۴۶ تا. بعد از آن بریتانیای کبیر قرار دارد با ۲۷ طلا، یعنی حدوداً ۲۰ تا کمتر از کشوری که شورشیانِ تازه‌به‌دوران‌رسیده‌‌اش، در قرنِ ۱۸ بر آنها غلبه کردند.

در اوایلِ سده ی ۱۹، ایالاتِ متحده که آن موقع کشورِ نوپایی بود بریتانیایی ها را شکست داده بود، و در جنگهای جهانی که طیِ سده ی بیستم درگرفت، دو بار به آنها کمکِ مالی کرد. در این فاصله ی زمانی، ارتشِ آمریکا از خود سابقه ی زشتی برجای گذاشت (از جمله قتلِ عامِ قبایلِ بومی، گوشمالیِ مکزیک، یکی‌به‌دو با اسپانیا)، اما آینده ای هم در راه بود. باراک اوباما امسال در سخنرانیِ خود با افتخار اعلام کرد: «سربازانِ ما زبده‌ترین نیروی مسلحِ جهان در طولِ تاریخ هستند.» این اظهارات یادآورِ حرفهای سلفِ او یعنی جرج دبلیو بوش است  که در میِ ۲۰۰۱ اظهار کرده بود: «امروز آمریکا صاحبِ بهترین ارتشی است که دنیا به خود دیده است.»

در حدِ فاصلِ ایرادِ این دو سخنرانیِ پرطمطراق، ارتشِ آمریکا، یا همان بزرگترین نیروی مسلحِ دنیا در طولِ تاریخ، ۹ جنگ را پشتِ سر گذاشته است که از این میان دو جنگ را باخته، هفت جنگ را مساوی کرده، و تعدادِ جنگهای پیروز: صفر.

این سابقه ی مأیوس‌کننده در مجموعه اسلایدهای خلاصه‌واری که سپتامبرِ سالِ گذشته ستادِ فرماندهیِ عملیاتِ ویژه ی آمریکا موسوم به SOCOM تدوین کرده، آمده است. این مجموعه که A Century of War and Gray Zone Challenges نام دارد (گاهشماری از درگیری های آمریکا در مناطقِ مختلف، که نبردهای پیروز، شکست‌خورده و مساوی را نشان داده است)، جنگها و درگیری های آمریکا طیِ ۱۰۰ سالِ اخیر را موردِ بررسی قرار داده است.

Gray zone یا ناحیه ی خاکستری اصطلاحی است، رایج برای اشاره به عملیاتهای نظامی که در برزخِ جنگ و صلح قرار دارند. در مجموعه ی یادشده تصریح شده است که «جنگهای متعارف پارادایم هستند و درگیری های ناحیه ی خاکستری نُرم محسوب می شوند.»

اندرو بایشویک (Andrew Bacevich)، سرهنگِ بازنشسته ی ارتش و استادِ تاریخ و روابطِ بین المللِ دانشگاهِ بوستون، با اینکه ایراداتِ زیادی را بر تحلیلِ SOCOM وارد می داند، اما برآن است که ارزیابیِ این ستاد از جنگهای پس از یازدهِ سپتامبر «تا حدِ زیادی دقیق است.»

هرچند سیاستمدارانِ آمریکایی نظیرِ کلینتون دائم اصرار می کنند که ایالاتِ متحده ی آمریکا صاحبِ «برترین ارتشِ» روی کره ی خاکی است، از پاسخ به این سؤال طفره می روند که مداخلاتِ نظامیِ آمریکا تا کنون چه دستاوردِ عملی داشته است و کدام اهدافِ موردِ نظر را تحقق بخشیده است (ملاکِ صحیحِ پیروزی در جنگ). بایشویک می گوید: «حقیقت این است که ما نمی توانیم به طورِ قطعِ به یقین بگوییم به آن اهدافِ سیاسیِ ادعا شده با هزینه ای معقول دست پیدا کرده ایم.»

 

A Century of War and Gray Zone Challenges، گزارشی خلاصه‌وار از ستاد فرماندهی عملیات ویژه‌ی ایالات متحده ی آمریکا

  • بزرگترین ارتشِ متوسط تاریخ؟

۱۲ برد و ۹ باخت. در بیسبال، این رکوردِ سالانه ای است که پرتاب‌کننده های متوسطی همچون بیل کاودیل (Bill Caudill) در سالِ ۱۹۸۲، دیو لاپوینت (Dave LaPoint) در ۱۹۸۳، و نُرم شارلتون (Norm Charlton) در سالِ ۱۹۹۰ توانستند به ثبت برسانند. منتها رکوردِ قهرمانانِ بیسبال قطعاً بالاتر از این است.

در میدانِ جنگ هم، ۱۲ پیروزی و ۹ شکست، عددِ محیرالعقولی نیست، به خصوص برای کشوری که به جنگاوریِ خود می نازد. لیکن این عینِ برآوردی است که SOCOM از جنگهای آمریکا طیِ یک سده ی اخیر کرده است: ۱۲ پیروزی، ۹ شکست، و از همه عجیب تر ۴۳ مساوی.

طبقِ این برآورد، از مجموعِ این ۶۴ جنگ، فقط پنج جنگِ آن تمام‌عیار بوده است که آمریکا از سه تای آنها پیروز (جنگهای جهانیِ اول و دوم، و جنگِ خلیجِ فارس)، از یک مورد بازنده (جنگِ ویتنام) و از یکی دیگر هم مساوی (جنگِ کره) بیرون آمده است. در ناحیه ی خاکستری (عملیاتهای نظامی که نه جنگ هستند و نه صلح)، که SOCOM آن را «نُرم» می نامد، وضعیت از این هم غمبارتر است: ۹ پیروزی، ۸ شکست و ۴۲ مساوی.

بایشویک می گوید: «اگر این تحلیل را درست دانسته و همه چیز را به برد و باخت و مساوی محدود بدانیم، آمریکا عملکردِ چندان خوبی در جنگها از خود نشان نداده است. گرچه باختهای زیادی هم نداشته است، اما آمارِ مساوی هایش واقعاً زیاد است و این پرسش را پیش می آورد که چرا، بر اساسِ این معیارها، سیاستِ آمریکا باید اینقدر ناکارآمد به نظر برسد؟»

ارزیابی هایی که SOCOM از عملیاتها، مأموریتها و مداخلاتِ نظامیِ متعدد به عمل می آورد قابلِ تردید است. برای مثال، مطابق با ارزیابیِ این ستاد، نتیجه ی عملیاتِ ارتشِ آمریکا در چین پیش از جنگِ جهانیِ دوم «مساوی» بوده است، حال آنکه بایشویک آن را زیرِ سؤال می برد.

وی می گوید: «نمی دانم روی چه حسابی باید نتیجه ی جنگِ با چین از ۱۹۱۲ تا ۱۹۴۱ را مساوی قلمداد کنیم.» تازه اگر مبنا را صرفاً تحققِ اهدافِ سیاسی در نظر بگیریم، دو تا از عملیاتهایی که SOCOM آنها را «مساوی» دانسته، یعنی عملیاتِ هایتی و نیکاراگوئه،‌ را باید جزءِ «بُرد»ها دسته‌بندی کنیم.

از اینها گذشته، هیچ معلوم نیست چرا معدود کمکهایی که در ۱۹۸۳ به چاد شد تا با لیبی و شورشی های داخلی مبارزه کند، یا کمکهای نظامیِ محدودی که در عقب‌راندنِ نیروهای آمریکایی از آلبانی در سالِ ۱۹۹۷ انجام شد را باید در این فهرست گنجاند. یا چرا در گاهشمارِ SOCOM، تاریخِ پایانِ طولانی ترین جنگِ آمریکا، یعنی جنگ در افغانستان، بی‌جهت ۲۰۱۴ تعیین می شود. درست است که در این سال دولتِ اوباما رسماً به «مأموریتِ جنگیِ» خود در این کشور پایان داد، اما با آن ۸۴۰۰ سربازِ آمریکایی شاملِ نیروهای عملیات ویژه که هنوز در افغانستان در حالِ مأموریت هستند چه کنیم؟

مضافِ بر اینها، SOCOM بنابر عللِ نامعلومی عملیاتِ نظامیِ افغانستان را اساساً جزءِ «جنگ» ندانسته؛ بلکه آن را همپای محاصره ی برلین (۱۹۴۸-۱۹۴۹) و رزمایشِ محدودی که در دههه ی ۱۹۶۰ برای سرکوبِ کنگو برگزار شد، یکی از ۵۹ درگیری در ناحیه ی خاکستری به حساب آورده است. این که هیچ، حتی اشغالِ عراق توسطِ آمریکا از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ را نیز در همین دسته گنجانده است. بایشویک، که نویسنده ی کتابِ America’s War for the Greater Middle East: A Military History (برگی از تاریخِ ارتش: نبردِ آمریکا برای خارمیانه ای بزرگتر) نیز هست، گفته: «جنگِ‌ عراق را باید با جنگِ کره و ویتنام همتراز دانست.»

  • کشتار و ویرانی

آیا ممکن است ارتشی که پس از یازدهِ سپتامبر هیچیک از جنگها یا شبهِ‌جنگها را نبرده است همچنان بهترین نیروی مسلحِ دنیا در تاریخ باشد؟ بستگی دارد به اینکه منظورِ دقیقِ وزارتِ دفاعِ آمریکا و ارگانهای نظامیِ متبوعش را چگونه فهمیده باشیم.

گرچه در مصوبه ی تأسیسِ هسته ی اولیه ی این وزارتخانه در سالِ ۱۷۸۹ یعنی وزارتِ جنگ (Department of War)، تصریحِ چندانی در خصوصِ فلسفه ی وجودیِ آن به چشم نمی خورد، اما خودِ این نام گویای اهدافِ آن هست: تدارکِ جنگ، جنگ، و پیروزی در جنگ. با مصوبه ی ۱۹۴۷، وزارتِ یادشده جای خود را به «مؤسسه ی ملیِ ارتش» (National Military Establishment) داد که باز هم بیانگرِ اهدافِ نهاییِ این تشکیلات بود. تا اینکه با الحاقیه های ۱۹۴۹، وزارتِ دفاعِ کنونی شکل گرفت و آن هم به طریقِ ایضاً.

اوایلِ امسال و در خلالِ مناظراتِ جمهوریخواهان برای انتخاباتِ مقدماتی، مایک هاکابی (Mike Huckabee) فرماندارِ سابقِ آرکانزاس، به صراحت گفت که «هدفِ ارتش کشتارِ انسانها و ویرانگری است.»

بعضی از نظامیان از این حرفهای او رنجیدند، حال آنکه در حقیقت نیز، کشتار و ویرانیِ گسترده دو دستاوردی است که ارتشِ آمریکا طیِ مدتهای بسیار مدید و در نقاطِ بسیاری، از خود برجای گذاشته است. با این همه، وزارتِ دفاع هدفِ خود را چیز دیگری می داند: «مأموریتِ وزارتِ دفاع تأمینِ نیروهای مسلح جهتِ بازداری از وقوعِ جنگ و حفظِ امنیتِ کشور است.»

این که می بینید در گزارشِ SOCOM، شمارِ جنگهای واقعی‌ئی که آمریکا در آنها شرکت کرده نسبتاً اندک است، نه به این خاطر است که آمریکا فقط به دنبالِ «بازداری» از وقوعِ جنگ است، بل به این دلیل است که این ستاد خیلی ماهرانه تعریفِ جدیدی از جنگ ارائه داده است تا جنگهایی مثلِ عراق و افغانستان را از ذیلِ جنگ خارج و ذیلِ «درگیری های ناحیه ی خاکستری» طبقه بندی کند.

حقیقت این است که از سالِ ۱۹۸۰ به این سو، آمریکا تقریباً هر سال در نوعی عملیاتِ نظامی (طبقِ تعریفِ SOCOM) شرکت کرده است. اگر ما شبهِ‌جنگها را جنگِ واقعی بدانیم، آنگاه دیگر خیلی از عملیاتهای وزارتِ دفاع جنبه ی بازداری نداشته اند.

وزارتِ دفاع افزون بر توضیحِ یک جمله ایِ بالا در خصوصِ اهدافش، در جای دیگری نقشِ این وزارت و ارکانِ عمده ی آن را ترسیم می کند که با جزئیاتِ بیشتری همراه است.

  • هدفِ وزارتِ دفاع از تأمین و استفاده از نیروهای مسلح عبارت است از:
  1.  حمایت و حفاظت از قانونِ اساسیِ ایالاتِ متحده ی آمریکا در برابرِ دشمنان اعم از داخلی و خارجی.
  2.  تأمینِ امنیتِ آمریکا، دارایی های آن، و مناطقی که امنیتِ آنها برای منافعِ این کشور حیاتی است.
  3.  پیشبردِ و پشتیبانی از سیاستهای ملی و منافعِ ایالاتِ متحده.

از زمانِ تأسیسِ وزارتِ دفاع، ایالاتِ متحده ی آمریکا (همچنان که SOCOM متذکر شده است) در مناطقِ متعددی استقرار، مداخله یا مأموریتهای دیگر داشته است، از جمله: لبنان (۱۹۵۸)، کنگو (۱۹۶۴ و ۱۹۶۷)، جمهوریِ دومینیکن (۱۹۶۵)، کامبوج (۱۹۷۵)، ایران (۱۹۸۰)، ال‌سالوادور (۱۹۸۰ تا ۱۹۹۲)، گرنادا (۱۹۸۳)، چاد (۱۹۸۳)، لیبی (۱۹۸۶)، خلیجِ فارس (۱۹۸۷ تا ۱۹۸۸)، هندوراس (۱۹۸۸)، پاناما (۱۹۸۹)، سومالی (۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵)، هایتی (۱۹۹۴ تا ۱۹۹۵)، و آلبانی (۱۹۹۷).

شاید شما خیلی از اینها را به یاد نیاورید و ندانید چرا اتفاق افتادند و نتیجه ی آنها چه شد (احتمالاً این برجسته ترین نکته ای باشد که بتوان از فهرستِ SOCOM فهمید). بسیاری از این درگیری ها اکنون از خاطرِ مردمِ آمریکا محو شده است.

آیا این عملیاتها حقیقتاً دشمنانی را هدف قرار داده بودند که تهدیدی برای قانونِ اساسیِ آمریکا محسوب می شدند؟ آیا عملیاتهای نظامیِ پیاپی در دنیا واقعاً امنیتِ آمریکا را تضمین کرده است؟ و آیا به راستی به پیشبردِ منافعِ آمریکا کمک کرده است؟ چگونه؟

طبقِ گزارشِ SOCOM، از میانِ فهرستِ فوق، فقط عملیاتهای ال‌سلوادور، گرنادا، لیبی و پاناما «برنده» بوده اند. واقعاً آمریکا در این جنگها چه چیزی را برده است؟ کدامیک از این شبهِ جنگها اقلاً معیارهای خودِ وزارتِ دفاع را داشته اند؟ پس درباره ی جنگهای کره (مساوی)، خلیجِ خوکها (باخت)، ویتنام (باخت) و یا جنگِ مخفیِ لائوس (باخت) چه باید گفت؟ یا کدامیک از هشت جنگی که پس از یازدهِ سپتامبر، آمریکا (طبقِ ارزیابیِ SOCOM) آنها را باخته یا مساوی کرده، مأموریتِ موردِ ادعای وزارتِ دفاع را به انجام رسانده اند؟

سرگرد مت کاوانا (Matt Cavanaugh)، استراتژیستِ ارتشِ آمریکا، در واکنش به اظهاراتِ هاکابی می نویسد: «من در جنگ هم آدم کشته ام و هم ویرانگری کرده ام، اما در جایگاهِ افسرِ ارتش، هرگز هدفم اینها نبوده است.» او سپس متذکر می گردد که در نخستین اعلامیه ی فرماندهانِ ستادِ مشترک تصریح شده است که «قدرتِ ارتش در تلفیق با دیگر ابزارهای قدرتِ داخلی است که می تواند از ارزشها، منافع و اهدافِ آمریکا دفاع کرده و آنها را به پیش ببرد.»

آیا جنگهای ویتنام و لائوس از ارزشها دفاع کردند؟ جنگِ عراق چطور، آن هم با «بهترین نیروی مسلح»ی که تاریخِ بشریت به خود دیده است؟

در مارسِ ۲۰۰۳، دونالد رامسفلد، وزیرِ دفاعِ وقتِ آمریکا، مقاصدِ آمریکا در این جنگ را ترسیم کرد: «هدفِ ما دفاع از مردمِ آمریکا و امحای سلاحهای کشتارِ جمعی در عراق و نیز آزادیِ مردمِ عراق است.» وی سپس جزئیاتِ بیشتری از این اهداف را بیان کرد: «سربازانِ آمریکایی تروریستهایی را که در عراق حاشیه ی امنی برای خود یافته اند، پیدا و دستگیر کرده و از این کشور اخراج می کنند.»

بی‌تردید، حمله به عراق و اشغالِ آن سبب شد تا این کشور به محلِ جذبِ تروریستها و حاشیه ی امنی نهایی برای آنان تبدیل شود، چرا که خلافتِ تروریستها از مرزهای این کشور فراتر رفت و به سوریه نیز سرایت کرد. محوِ سلاحهای کشتارِ جمعیِ عراق نیز بنا به عللِ مبرهنی ناممکن از آب درآمد.

«آزادیِ مردمِ عراق» منجر به کشته شدنِ صدها هزار تن و کوچِ اجباریِ میلیونها نفر از آنان شد و چنان تفرقه ی مذهبی در کشور به راه افتاد که هنوز که هنوز است ۵۰ درصدِ جمعیتِ ۳۳ میلیون نفریِ آن از لطماتِ آن در رنج اند.

و اما سهمِ دفاع از مردمِ آمریکا. مطمئناً مردمِ آمریکا احساسِ دفاع نمی کنند. براساسِ نظرسنجی های تازه، امروز مردمِ آمریکا بیش از روزهای پس از یازدهِ سپتامبر از تروریسم هراس دارند. هراس از چه؟ هراس از گروهکِ تروریستی ئی که در کمپهای آمریکاییِ واقع در عراق ولادت و پرورش یافت؛‌ یعنی: داعش.

ظاهراً چنین سوابقی کمتر اهمیتی برای هیلاری کلینتون، کاندیدای ریاست‌جمهوری، داشته است، چرا که او زمانی که سناتور بود به حمله به عراق رأیِ موافق داده بود. همچنان که بایشویک یادآور می شود، با توجه به جنگِ عراق و سایرِ مأموریتهای ارتشِ آمریکا، کلینتون همچنان از پاسخ به این سؤالِ شفاف طفره می رود که «آیا می توان گفت که این اقداماتِ نظامی قطعِ به یقین و با هزینه ای معقول اهدافِ سیاسیِ ما را محقق کرده است؟»

دیدگاهِ ترامپ درخصوصِ ورزیدگیِ نظامیِ آمریکا در این سالها با ارزیابیِ SOCOM همخوان تر است. وی اخیراً در مصاحبه ای با فاکس نیوز، از شخصیتهای برجسته ی جنگِ مکزیک (مساوی) در دهه ی ۱۹۱۰ و جنگهای جهانیِ اول و دوم (برُد) و نیز جنگِ بدونِ برنده ی کره نام برده و گفته است: «ما برنده نیستیم. داعش را نمی توانیم شکست دهیم. فکرش را بکنید؛ ژنرال داگلاس مک‌آرتور یا ژنرال پاتون با دیدنِ عملکردِ امروزِ ما در میدانهای جنگ تنشان در گور می لرزد.»

هم ترامپ و هم کلینتون در تبلیغاتِ خود سؤالاتِ ما را بی پاسخ گذاشته اند. SOCOM نیز به همان اندازه از پاسخ به سؤالاتی درباره ی نتایجِ گاهشماریِ منتشرشده ناتوان است، با این حال اعداد و ارقامِ آن (به خصوص درباره ی عملیاتهای پس از یازدهِ سپتامبر) خود گویای خیلی چیزها هست.

بایشویک می گوید: «برای ارزیابیِ عملکردِ ارتشِ کنونیِ کشورمان و فاصله ای که بینِ لاف تا واقعیت هست، باید پیش از همه، به تواناییِ خود در کشتار و ویرانی اذعان کنیم. الحق که نیروهای آمریکایی عملکردِ درخشانی در ویرانی و کشتار نشان داده اند، خواه ویرانیِ ساختمانها با استفاده از پرتابِ دقیقِ یک موشک، یا ویرانیِ کشورها از طریقِ حمله به آنها و ایجادِ آشوب در آنها.»

ظاهراً آنچه SOCOM منتشر کرده اذعانی است به این حقیقت. ایالاتِ متحده یک قرن است که با جنگ‌افروزی های خود، از نیکارگوئه و هایتی گرفته تا آلمان و ژاپن دارد آدم می کشد؛ از کره و ویتنام گرفته تا عراق و افغانستان دارد ویرانی بر جای می گذارد؛ و رویّه اش در جنگها از ۱۹۸۰ تا کنون همان است که بود.

البته این همه قتل و ویرانی معدود پیروزی هایی هم به دنبال داشته است. اما برای ارتشی این همه ورزیده و حرفه ای و کارکشته و متخصص، که بودجه ی آن در دنیا بی نظیر است، و نامِ بهترین نیروی مسلحِ تاریخِ دنیا را یدک می کشد، کارنامه ای چنین ضعیف که ستادِ فرماندهیِ عملیاتِ ویژه ی آمریکا (SOCOM) نیز به آن اشاره کرده است،‌ چیزی جز سقوطی پرشتاب نیست.

سابقه ی یکصد ساله ی آمریکا در جنگ و خونریزی درسهای فراوانی به ما می دهد. اما مهمترینِ آن در رابطه با درگیری های ارتش شاید همانی باشد که بایشویک گفته است: «ما هم می کُشیم و هم ویران می کنیم، اما به اهدافِ سیاسیِ خود دست پیدا نمی کنیم.»