دری که بسته شد
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
کاریکاتوری از PHIL HANDS در مورد اصرار ترامپ بر ساخت دیوار مرزی
کاریکاتوری از PHIL HANDS در مورد اصرار ترامپ بر ساخت دیوار مرزی
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
دری که بسته شد
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
کاریکاتوری از PHIL HANDS در مورد اصرار ترامپ بر ساخت دیوار مرزی
کاریکاتوری از PHIL HANDS در مورد اصرار ترامپ بر ساخت دیوار مرزی
۲۵ بهمن ۱۳۹۷

هدیه‌ی پیرمردِ در برف مانده

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
دوشنبه برف سنگینی باریده بود و همسایه‌ها اومده بیرون و به پارو کردن مسیرهای جلوی منزل‌شون مشغول بودن. ما هم داخل اتومبیل بودیم و داشتیم از پارکینگ خارج می‌شدیم که ناگهان پیرمردی رو دیدم که جلوی منزل کناری، روی برف به رو خوابیده و داره تقلا میکنه.

از ماشین دویدم بیرون و صدا زدم کمک میخواید؟ نمیتونست حرف بزنه. با سر اشاره کرد که آره. اینو پرسیدم چون از دور دقیق مشخص نبود و گفتم نکنه یه وقت عمداً داشته اینکار رو میکرده. مثلاً ملت آفتاب میگیرن، ایشون شاید داشته برف میگرفته :)

ترسیده بود اما وقتی زیر بازوهاش رو گرفتم آروم شد و سعی میکرد هیکل درشت خودش رو از روی برف بلند کنه. خانمم هم اومد و بلندش کردیم. نمیتونست درست بشینه یا پاشه. یه صندلی براش آوردیم. نشست روش و گفت داشته پارو میکرده که زمین خورده. خیلی مسن بود و عینک‌هاش پر از برف شده بود. حالش که بهتر شد تشکر کرد و رفتیم. نمیدونم چقدر طول کشید تا ما دیدیمش و کمکش کردیم اما عجیب بود که هیچ‌کسی نیومده بود کمکش کنه. حداقل ۴ نفر دیگه اون اطراف مشغول پارو کردن بودن. نمیدونم شاید صحنه رو ندیده بودن...

چند روز بعدش همون پیرمرد زنگ منزل‌مون رو زد و یه کارت هدیه‌ی رستوران بهم داد و گفت از محبتی که در حق‌م کردی متشکرم. پالِ ۸۵ ساله که به سختی راه میرفت، منزلش رو بهمون نشون داد که بیشتر در ارتباط باشیم.

مطالب مرتبط

هدیه‌ی پیرمردِ در برف مانده

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
دوشنبه برف سنگینی باریده بود و همسایه‌ها اومده بیرون و به پارو کردن مسیرهای جلوی منزل‌شون مشغول بودن. ما هم داخل اتومبیل بودیم و داشتیم از پارکینگ خارج می‌شدیم که ناگهان پیرمردی رو دیدم که جلوی منزل کناری، روی برف به رو خوابیده و داره تقلا میکنه.

از ماشین دویدم بیرون و صدا زدم کمک میخواید؟ نمیتونست حرف بزنه. با سر اشاره کرد که آره. اینو پرسیدم چون از دور دقیق مشخص نبود و گفتم نکنه یه وقت عمداً داشته اینکار رو میکرده. مثلاً ملت آفتاب میگیرن، ایشون شاید داشته برف میگرفته :)

ترسیده بود اما وقتی زیر بازوهاش رو گرفتم آروم شد و سعی میکرد هیکل درشت خودش رو از روی برف بلند کنه. خانمم هم اومد و بلندش کردیم. نمیتونست درست بشینه یا پاشه. یه صندلی براش آوردیم. نشست روش و گفت داشته پارو میکرده که زمین خورده. خیلی مسن بود و عینک‌هاش پر از برف شده بود. حالش که بهتر شد تشکر کرد و رفتیم. نمیدونم چقدر طول کشید تا ما دیدیمش و کمکش کردیم اما عجیب بود که هیچ‌کسی نیومده بود کمکش کنه. حداقل ۴ نفر دیگه اون اطراف مشغول پارو کردن بودن. نمیدونم شاید صحنه رو ندیده بودن...

چند روز بعدش همون پیرمرد زنگ منزل‌مون رو زد و یه کارت هدیه‌ی رستوران بهم داد و گفت از محبتی که در حق‌م کردی متشکرم. پالِ ۸۵ ساله که به سختی راه میرفت، منزلش رو بهمون نشون داد که بیشتر در ارتباط باشیم.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب