با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههالووین به سبک ایرانی
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷آن اربر (Ann Arbor)
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷همسفر شراب (قسمت هشتم - دفاع یا حمله؟!)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاپنجشنبه ۵ سپتامبر ایمیلم را که باز میکنم میبینم استاد به همه ایمیل زده که به جلسهٔ دفاع دانشجوی دکترایش بیاییم. جستجو که میکنم میبینم استاد مشاورش بوده و استاد اصلی «کتی» است، یک جورهایی پرسابقهترین استاد دانشکده در زمینهای که کار میکنیم.
خود دانشجو هم یک دختر آمریکایی است که کارشناسیاش را استنفورد خوانده. با همسرم به سمت دانشکده میرویم. ساعت یک ظهر قرار است جلسهٔ دفاع در اتاق گردهمآیی دانشکده باشد. به در که میرسیم استادم را میبینم که دارد میآید. سلام و میکنم و همسرم را معرفی میکنم. بیهیچ سلام و علیکی میگوید که باید سریع به جلسه برود چون از اعضای هیئت داوری است. از راهروها میگذریم و به اتاقی میرسیم که آشپزخانهای هم دارد و ملت نشستهاند دور صندلیهایی و با لپتاپشان کار میکنند و چیزکی هم میخورند.
انتهای این اتاق، سالن گردهمآیی است. وارد سالن که میشویم شلوغی به چشم میآید. اتاقی به اندازهٔ حدوداً دو یا سه فرش دوازده متری؛ وسطش یک میز دراز هست که دور میز صندلیهایی چیده شده و دور اتاق هم صندلیهایی به موازات همان میزها. انتهای میز و روبروی در پردهٔ نمایش آویزان روی دیوار است. روی میز هم مقداری شیرینی و میوههای تکهتکهشده وجود دارد (رسم جالب این امریکاییهای مقتصد که حتی برای مهمان هم میوهٔ درسته نمیگذراند و تکهتکهاش میکنند یا اگر مثل پرتغال باشد پوستش میکَنند و به چندین پر تبدیلش میکنند). اعضای هیئت داوری شامل سه استاد (دو داخلی و یکی خارجی از دانشگاه نیویورک) و استاد راهنما و استاد مشاور هست. استاد راهنما هنوز نرسیده است.
از هر سه نفری که نشستهاند یک نفر با خودش غذا آورده و همزمان دارد میخورد. یکی دو استاد دیگر هم محض تماشا آمدهاند البته با غذایشان. دو سه دقیقه با تأخیر استاد راهنما با غذا در دست که میآید ارائه شروع میشود. دانشجو که شروع میکند به ارائه، فک اساتید هم به جنبش درمیآید. من هم نشستهام پشت سر استاد داور خارجی؛ پیرمردی که سال ۱۹۷۳ از همین کلمبیا دکترا گرفته.
صدای جنبیدن فکش قشنگ روی اعصابم راه میرود؛ از بخت بد من هوس چوبشور کرده و انگار صدای رنده از دهانش درمیآید. خود دانشجو هم سرشار از قر و اطوار؛ هر دو کلمهای که میگوید بطری آب معدنیاش را برمیدارد و آبی مینوشد. موضوع پروژه بازیابی اطلاعات چندزبانه با استفاده از روشهای ترجمه است با تمرکز بر زبان انگلیسی و عربی. مثلاً این که Ghazafi و Ghadafi و Qadafi و Qazafi همهشان به یک موجودیت اشاره دارند و چگونه میشود با بهترین شکل ممکن این اطلاعات را در موتورهای جستجو استخراج کرد. وسط ارائه دانشجو در دفاع از مفید بودن پروژهاش میگوید که مثلاً الان یک نفر توی جلسه نشسته و دلش میخواهد بداند در انقلاب مصر چه اتفاقات جدیدی افتاده است.
پسری لاغراندام در گوشهٔ راست سالن شروع به خندیدن میکند. میفهمم همان احمد، دانشجوی استادم است. استادها و دانشجوهای غذا به دست، دست از آرمانهایشان نمیکشند. این صحنه خیلی برایم مشمئزکننده است. انگار نه انگار اینجا جلسهٔ دفاع دکتری است.
ارائه که تمام میشود نوبت استادهاست که نظر بدهند. زن و مردی پیر بلند میشوند و با تشکر از همه خداحافظی میکنند. متوجه میشوم پدر و مادر دانشجو هستند. استادها خیلی آرام با هم اطلاعات رد و بدل میکنند. خیلی برایم عجیب است که این قدر بیدغدغه باشد یک جلسهٔ دفاع. بعدها متوجه میشوم که بستگی به استادها و دیدشان دارد که در این مورد، دید همه نسبت به کار خوب است.
صحبت استادها که تمام میشود همه بیرون میروند تا مشورت هیئت داوری انجام شود. احمد را از میان افراد پیدا میکنم و دست میدهم و سلام میکنم. صدایی از پشت سر میشنوم. دختری هست که خودش را معرفی میکند. نورا، همورودی لبنانی است. بعد از سلام و احوالپرسی به خانه میروم تا برای رفتن به کلاس آماده شوم.
خود دانشجو هم یک دختر آمریکایی است که کارشناسیاش را استنفورد خوانده. با همسرم به سمت دانشکده میرویم. ساعت یک ظهر قرار است جلسهٔ دفاع در اتاق گردهمآیی دانشکده باشد. به در که میرسیم استادم را میبینم که دارد میآید. سلام و میکنم و همسرم را معرفی میکنم. بیهیچ سلام و علیکی میگوید که باید سریع به جلسه برود چون از اعضای هیئت داوری است. از راهروها میگذریم و به اتاقی میرسیم که آشپزخانهای هم دارد و ملت نشستهاند دور صندلیهایی و با لپتاپشان کار میکنند و چیزکی هم میخورند.
انتهای این اتاق، سالن گردهمآیی است. وارد سالن که میشویم شلوغی به چشم میآید. اتاقی به اندازهٔ حدوداً دو یا سه فرش دوازده متری؛ وسطش یک میز دراز هست که دور میز صندلیهایی چیده شده و دور اتاق هم صندلیهایی به موازات همان میزها. انتهای میز و روبروی در پردهٔ نمایش آویزان روی دیوار است. روی میز هم مقداری شیرینی و میوههای تکهتکهشده وجود دارد (رسم جالب این امریکاییهای مقتصد که حتی برای مهمان هم میوهٔ درسته نمیگذراند و تکهتکهاش میکنند یا اگر مثل پرتغال باشد پوستش میکَنند و به چندین پر تبدیلش میکنند). اعضای هیئت داوری شامل سه استاد (دو داخلی و یکی خارجی از دانشگاه نیویورک) و استاد راهنما و استاد مشاور هست. استاد راهنما هنوز نرسیده است.
از هر سه نفری که نشستهاند یک نفر با خودش غذا آورده و همزمان دارد میخورد. یکی دو استاد دیگر هم محض تماشا آمدهاند البته با غذایشان. دو سه دقیقه با تأخیر استاد راهنما با غذا در دست که میآید ارائه شروع میشود. دانشجو که شروع میکند به ارائه، فک اساتید هم به جنبش درمیآید. من هم نشستهام پشت سر استاد داور خارجی؛ پیرمردی که سال ۱۹۷۳ از همین کلمبیا دکترا گرفته.
صدای جنبیدن فکش قشنگ روی اعصابم راه میرود؛ از بخت بد من هوس چوبشور کرده و انگار صدای رنده از دهانش درمیآید. خود دانشجو هم سرشار از قر و اطوار؛ هر دو کلمهای که میگوید بطری آب معدنیاش را برمیدارد و آبی مینوشد. موضوع پروژه بازیابی اطلاعات چندزبانه با استفاده از روشهای ترجمه است با تمرکز بر زبان انگلیسی و عربی. مثلاً این که Ghazafi و Ghadafi و Qadafi و Qazafi همهشان به یک موجودیت اشاره دارند و چگونه میشود با بهترین شکل ممکن این اطلاعات را در موتورهای جستجو استخراج کرد. وسط ارائه دانشجو در دفاع از مفید بودن پروژهاش میگوید که مثلاً الان یک نفر توی جلسه نشسته و دلش میخواهد بداند در انقلاب مصر چه اتفاقات جدیدی افتاده است.
پسری لاغراندام در گوشهٔ راست سالن شروع به خندیدن میکند. میفهمم همان احمد، دانشجوی استادم است. استادها و دانشجوهای غذا به دست، دست از آرمانهایشان نمیکشند. این صحنه خیلی برایم مشمئزکننده است. انگار نه انگار اینجا جلسهٔ دفاع دکتری است.
ارائه که تمام میشود نوبت استادهاست که نظر بدهند. زن و مردی پیر بلند میشوند و با تشکر از همه خداحافظی میکنند. متوجه میشوم پدر و مادر دانشجو هستند. استادها خیلی آرام با هم اطلاعات رد و بدل میکنند. خیلی برایم عجیب است که این قدر بیدغدغه باشد یک جلسهٔ دفاع. بعدها متوجه میشوم که بستگی به استادها و دیدشان دارد که در این مورد، دید همه نسبت به کار خوب است.
صحبت استادها که تمام میشود همه بیرون میروند تا مشورت هیئت داوری انجام شود. احمد را از میان افراد پیدا میکنم و دست میدهم و سلام میکنم. صدایی از پشت سر میشنوم. دختری هست که خودش را معرفی میکند. نورا، همورودی لبنانی است. بعد از سلام و احوالپرسی به خانه میروم تا برای رفتن به کلاس آماده شوم.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب (قسمت هشتم - دفاع یا حمله؟!)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاپنجشنبه ۵ سپتامبر ایمیلم را که باز میکنم میبینم استاد به همه ایمیل زده که به جلسهٔ دفاع دانشجوی دکترایش بیاییم. جستجو که میکنم میبینم استاد مشاورش بوده و استاد اصلی «کتی» است، یک جورهایی پرسابقهترین استاد دانشکده در زمینهای که کار میکنیم.
خود دانشجو هم یک دختر آمریکایی است که کارشناسیاش را استنفورد خوانده. با همسرم به سمت دانشکده میرویم. ساعت یک ظهر قرار است جلسهٔ دفاع در اتاق گردهمآیی دانشکده باشد. به در که میرسیم استادم را میبینم که دارد میآید. سلام و میکنم و همسرم را معرفی میکنم. بیهیچ سلام و علیکی میگوید که باید سریع به جلسه برود چون از اعضای هیئت داوری است. از راهروها میگذریم و به اتاقی میرسیم که آشپزخانهای هم دارد و ملت نشستهاند دور صندلیهایی و با لپتاپشان کار میکنند و چیزکی هم میخورند.
انتهای این اتاق، سالن گردهمآیی است. وارد سالن که میشویم شلوغی به چشم میآید. اتاقی به اندازهٔ حدوداً دو یا سه فرش دوازده متری؛ وسطش یک میز دراز هست که دور میز صندلیهایی چیده شده و دور اتاق هم صندلیهایی به موازات همان میزها. انتهای میز و روبروی در پردهٔ نمایش آویزان روی دیوار است. روی میز هم مقداری شیرینی و میوههای تکهتکهشده وجود دارد (رسم جالب این امریکاییهای مقتصد که حتی برای مهمان هم میوهٔ درسته نمیگذراند و تکهتکهاش میکنند یا اگر مثل پرتغال باشد پوستش میکَنند و به چندین پر تبدیلش میکنند). اعضای هیئت داوری شامل سه استاد (دو داخلی و یکی خارجی از دانشگاه نیویورک) و استاد راهنما و استاد مشاور هست. استاد راهنما هنوز نرسیده است.
از هر سه نفری که نشستهاند یک نفر با خودش غذا آورده و همزمان دارد میخورد. یکی دو استاد دیگر هم محض تماشا آمدهاند البته با غذایشان. دو سه دقیقه با تأخیر استاد راهنما با غذا در دست که میآید ارائه شروع میشود. دانشجو که شروع میکند به ارائه، فک اساتید هم به جنبش درمیآید. من هم نشستهام پشت سر استاد داور خارجی؛ پیرمردی که سال ۱۹۷۳ از همین کلمبیا دکترا گرفته.
صدای جنبیدن فکش قشنگ روی اعصابم راه میرود؛ از بخت بد من هوس چوبشور کرده و انگار صدای رنده از دهانش درمیآید. خود دانشجو هم سرشار از قر و اطوار؛ هر دو کلمهای که میگوید بطری آب معدنیاش را برمیدارد و آبی مینوشد. موضوع پروژه بازیابی اطلاعات چندزبانه با استفاده از روشهای ترجمه است با تمرکز بر زبان انگلیسی و عربی. مثلاً این که Ghazafi و Ghadafi و Qadafi و Qazafi همهشان به یک موجودیت اشاره دارند و چگونه میشود با بهترین شکل ممکن این اطلاعات را در موتورهای جستجو استخراج کرد. وسط ارائه دانشجو در دفاع از مفید بودن پروژهاش میگوید که مثلاً الان یک نفر توی جلسه نشسته و دلش میخواهد بداند در انقلاب مصر چه اتفاقات جدیدی افتاده است.
پسری لاغراندام در گوشهٔ راست سالن شروع به خندیدن میکند. میفهمم همان احمد، دانشجوی استادم است. استادها و دانشجوهای غذا به دست، دست از آرمانهایشان نمیکشند. این صحنه خیلی برایم مشمئزکننده است. انگار نه انگار اینجا جلسهٔ دفاع دکتری است.
ارائه که تمام میشود نوبت استادهاست که نظر بدهند. زن و مردی پیر بلند میشوند و با تشکر از همه خداحافظی میکنند. متوجه میشوم پدر و مادر دانشجو هستند. استادها خیلی آرام با هم اطلاعات رد و بدل میکنند. خیلی برایم عجیب است که این قدر بیدغدغه باشد یک جلسهٔ دفاع. بعدها متوجه میشوم که بستگی به استادها و دیدشان دارد که در این مورد، دید همه نسبت به کار خوب است.
صحبت استادها که تمام میشود همه بیرون میروند تا مشورت هیئت داوری انجام شود. احمد را از میان افراد پیدا میکنم و دست میدهم و سلام میکنم. صدایی از پشت سر میشنوم. دختری هست که خودش را معرفی میکند. نورا، همورودی لبنانی است. بعد از سلام و احوالپرسی به خانه میروم تا برای رفتن به کلاس آماده شوم.
خود دانشجو هم یک دختر آمریکایی است که کارشناسیاش را استنفورد خوانده. با همسرم به سمت دانشکده میرویم. ساعت یک ظهر قرار است جلسهٔ دفاع در اتاق گردهمآیی دانشکده باشد. به در که میرسیم استادم را میبینم که دارد میآید. سلام و میکنم و همسرم را معرفی میکنم. بیهیچ سلام و علیکی میگوید که باید سریع به جلسه برود چون از اعضای هیئت داوری است. از راهروها میگذریم و به اتاقی میرسیم که آشپزخانهای هم دارد و ملت نشستهاند دور صندلیهایی و با لپتاپشان کار میکنند و چیزکی هم میخورند.
انتهای این اتاق، سالن گردهمآیی است. وارد سالن که میشویم شلوغی به چشم میآید. اتاقی به اندازهٔ حدوداً دو یا سه فرش دوازده متری؛ وسطش یک میز دراز هست که دور میز صندلیهایی چیده شده و دور اتاق هم صندلیهایی به موازات همان میزها. انتهای میز و روبروی در پردهٔ نمایش آویزان روی دیوار است. روی میز هم مقداری شیرینی و میوههای تکهتکهشده وجود دارد (رسم جالب این امریکاییهای مقتصد که حتی برای مهمان هم میوهٔ درسته نمیگذراند و تکهتکهاش میکنند یا اگر مثل پرتغال باشد پوستش میکَنند و به چندین پر تبدیلش میکنند). اعضای هیئت داوری شامل سه استاد (دو داخلی و یکی خارجی از دانشگاه نیویورک) و استاد راهنما و استاد مشاور هست. استاد راهنما هنوز نرسیده است.
از هر سه نفری که نشستهاند یک نفر با خودش غذا آورده و همزمان دارد میخورد. یکی دو استاد دیگر هم محض تماشا آمدهاند البته با غذایشان. دو سه دقیقه با تأخیر استاد راهنما با غذا در دست که میآید ارائه شروع میشود. دانشجو که شروع میکند به ارائه، فک اساتید هم به جنبش درمیآید. من هم نشستهام پشت سر استاد داور خارجی؛ پیرمردی که سال ۱۹۷۳ از همین کلمبیا دکترا گرفته.
صدای جنبیدن فکش قشنگ روی اعصابم راه میرود؛ از بخت بد من هوس چوبشور کرده و انگار صدای رنده از دهانش درمیآید. خود دانشجو هم سرشار از قر و اطوار؛ هر دو کلمهای که میگوید بطری آب معدنیاش را برمیدارد و آبی مینوشد. موضوع پروژه بازیابی اطلاعات چندزبانه با استفاده از روشهای ترجمه است با تمرکز بر زبان انگلیسی و عربی. مثلاً این که Ghazafi و Ghadafi و Qadafi و Qazafi همهشان به یک موجودیت اشاره دارند و چگونه میشود با بهترین شکل ممکن این اطلاعات را در موتورهای جستجو استخراج کرد. وسط ارائه دانشجو در دفاع از مفید بودن پروژهاش میگوید که مثلاً الان یک نفر توی جلسه نشسته و دلش میخواهد بداند در انقلاب مصر چه اتفاقات جدیدی افتاده است.
پسری لاغراندام در گوشهٔ راست سالن شروع به خندیدن میکند. میفهمم همان احمد، دانشجوی استادم است. استادها و دانشجوهای غذا به دست، دست از آرمانهایشان نمیکشند. این صحنه خیلی برایم مشمئزکننده است. انگار نه انگار اینجا جلسهٔ دفاع دکتری است.
ارائه که تمام میشود نوبت استادهاست که نظر بدهند. زن و مردی پیر بلند میشوند و با تشکر از همه خداحافظی میکنند. متوجه میشوم پدر و مادر دانشجو هستند. استادها خیلی آرام با هم اطلاعات رد و بدل میکنند. خیلی برایم عجیب است که این قدر بیدغدغه باشد یک جلسهٔ دفاع. بعدها متوجه میشوم که بستگی به استادها و دیدشان دارد که در این مورد، دید همه نسبت به کار خوب است.
صحبت استادها که تمام میشود همه بیرون میروند تا مشورت هیئت داوری انجام شود. احمد را از میان افراد پیدا میکنم و دست میدهم و سلام میکنم. صدایی از پشت سر میشنوم. دختری هست که خودش را معرفی میکند. نورا، همورودی لبنانی است. بعد از سلام و احوالپرسی به خانه میروم تا برای رفتن به کلاس آماده شوم.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه