با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهفاینانشیال تایمز – شنبه ۲۰ آگوست ۲۰۱۶ (۳۰ مرداد ۹۵)
۳۱ مرداد ۱۳۹۵مقابله با تجزیهطلبی و تامین انرژی؛ عامل همکاری ایران و ترکیه
۳۱ مرداد ۱۳۹۵ره میخانه و مسجد کدام است
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاعزاداری محرم در مسجد امام علی
حوالی محرم که میشود دل هوایی میشود. خاصه آن که در خوابگاههای دانشگاه بدعادت شده بودیم به هفتهای یک بار دعای کمیل و زیارت عاشورا و سالی یک بار اردوی مشهد و دو هفتهای یک بار قم و سالی یک بار جنوب و شهادت یازده امام و یک ماه رمضان و ... و حالا چیزی نبود جز خیابانهایی که اصلاً شبیه نبودند به این خلوتگاههای بکر. دو به شک هستم که برویم مسجد یا نه چون قاعدتاً بازگشتمان دیروقت میشود. با همکلاسیها که مشورت میکنم به این نتیجه میرسم رفتنش ضرری ندارد. با مترو به مسجد میرویم. وارد قسمت مردانه میشوم و انگار میکنم که اینجا مرز گمرک بوده که رد کردهام و الان ایران خودمان است. مرد مسنی در حال خواندن زیارت عاشورا است. از خواندنش پیداست که این کاره نیست و قحطالرجالی به این کارش واداشته. نمازم را میخوانم و مینشینم تا سخنران صحبت کند.
دو روحانی پیر نشستهاند؛ یکیاش شبیه افغانهاست و دیگری ایرانی میزند. ایرانی بالای منبر میرود و شروع میکند به صحبت. رنگ و بوی ایرانی فضا بیشتر میشود وقتی صحبتهای سخنران شروع میشود. درست مثل مسجدهای بعضی محلههای ایران که مثلاً آخوند محل برای ملتی که گیر و گرفت دین و دنیاشان چیز دیگری است از مسائلی دیگرتر با لحنی غیرجذاب حرف میزند. خانمهای آن طرف دیوار حائل بین مردان و زنان هم انگار گرم گرفتهاند و برای خودشان حرف میزنند. سر آدم درد میگیرد از این چندصدایی بیحد و حصر. انگار نه انگار بنده خدایی آن بالا دارد حرف میزند.
کسی گوشش بدهکار نیست انگار. کمکم ذکر مصیبت که شروع میشود فضا ایرانیتر میشود چون مداح کاربلد میزند و چراغها هم خاموش شدهاند. وسطش هم دعوت میشود از برادران ازبک که دم بگیرند و به سبک خودشان مداحی کنند. افغانها هم هستند و ایرانیها که اکثریتاند. مجلس که تمام میشود دوست ایرانیمان را همراه جوانی دیگر میبینم. به سمت سالن غذاخوری مدرسه میرویم. سر صحبت که باز میشود دستگیرم میشود که اینجا فضا خیلی «جمهوری اسلامی» است و مداح و سخنران هم معمولاً از ایران میآید. همه چیز این فضا برایم جالب است. مخصوصاً بچههای هفتهشتسالهای که با لهجهای ناب انگلیسی صحبت میکنند و با پدر و مادرشان هم فارسی را روان صحبت میکنند.
شب تاسوعا هم به مسجد میرویم. جمعیت آنقدر زیاد شده که قرار است در سالن اجتماعات همه روی زمین بنشینند. اگر خانمها هم به همین نسبت آمده باشند، جمعیت شیرین پانصد نفری میشود. البته خیلیهاشان معلوم است ازبک هستند و فارسی نمیفهمند. سخنرانی برایم جذابیتی که ندارد هیچ، بلکه انگار راه میرود روی اعصابم. این که چرا برای چنین جایی که این همه شبهه دور و برت را گرفته در مورد مسائلی صحبت میشود که توی کتابهای بینش اسلامی (یا به قولی دین و زندگی) دبیرستان هم پیداشدنی است.
سفرههای یک بار مصرف برای شام پهن میشود. آقای مسن کنارم مینشیند و از کار و بارم میپرسد. خودش کارمند دفتر است و میگوید از هفتهٔ بعد قرار است برود ایران و مأموریتش تمام میشود ولی پسرش دارد اینجا ارشد میخواند و میماند. دقت که میکنم لهجهاش به شدت شبکهٔ شش میزند. از شهر و ولایتش که میپرسم میفهمم که همشهری که هست هیچ، قرابت دوری هم با ما دارد. یک جورهایی فامیل دور است. با پسرش آشنا میشوم و با چند آقای کارمند دیگر. برایم خیلی جذاب است که از شهر به آن کوچکی که آمدهام چقدر باید احتمالات را با هم ورچید تا کسی را این طوری توی نیویورک دید.
دو روحانی پیر نشستهاند؛ یکیاش شبیه افغانهاست و دیگری ایرانی میزند. ایرانی بالای منبر میرود و شروع میکند به صحبت. رنگ و بوی ایرانی فضا بیشتر میشود وقتی صحبتهای سخنران شروع میشود. درست مثل مسجدهای بعضی محلههای ایران که مثلاً آخوند محل برای ملتی که گیر و گرفت دین و دنیاشان چیز دیگری است از مسائلی دیگرتر با لحنی غیرجذاب حرف میزند. خانمهای آن طرف دیوار حائل بین مردان و زنان هم انگار گرم گرفتهاند و برای خودشان حرف میزنند. سر آدم درد میگیرد از این چندصدایی بیحد و حصر. انگار نه انگار بنده خدایی آن بالا دارد حرف میزند.
کسی گوشش بدهکار نیست انگار. کمکم ذکر مصیبت که شروع میشود فضا ایرانیتر میشود چون مداح کاربلد میزند و چراغها هم خاموش شدهاند. وسطش هم دعوت میشود از برادران ازبک که دم بگیرند و به سبک خودشان مداحی کنند. افغانها هم هستند و ایرانیها که اکثریتاند. مجلس که تمام میشود دوست ایرانیمان را همراه جوانی دیگر میبینم. به سمت سالن غذاخوری مدرسه میرویم. سر صحبت که باز میشود دستگیرم میشود که اینجا فضا خیلی «جمهوری اسلامی» است و مداح و سخنران هم معمولاً از ایران میآید. همه چیز این فضا برایم جالب است. مخصوصاً بچههای هفتهشتسالهای که با لهجهای ناب انگلیسی صحبت میکنند و با پدر و مادرشان هم فارسی را روان صحبت میکنند.
شب تاسوعا هم به مسجد میرویم. جمعیت آنقدر زیاد شده که قرار است در سالن اجتماعات همه روی زمین بنشینند. اگر خانمها هم به همین نسبت آمده باشند، جمعیت شیرین پانصد نفری میشود. البته خیلیهاشان معلوم است ازبک هستند و فارسی نمیفهمند. سخنرانی برایم جذابیتی که ندارد هیچ، بلکه انگار راه میرود روی اعصابم. این که چرا برای چنین جایی که این همه شبهه دور و برت را گرفته در مورد مسائلی صحبت میشود که توی کتابهای بینش اسلامی (یا به قولی دین و زندگی) دبیرستان هم پیداشدنی است.
سفرههای یک بار مصرف برای شام پهن میشود. آقای مسن کنارم مینشیند و از کار و بارم میپرسد. خودش کارمند دفتر است و میگوید از هفتهٔ بعد قرار است برود ایران و مأموریتش تمام میشود ولی پسرش دارد اینجا ارشد میخواند و میماند. دقت که میکنم لهجهاش به شدت شبکهٔ شش میزند. از شهر و ولایتش که میپرسم میفهمم که همشهری که هست هیچ، قرابت دوری هم با ما دارد. یک جورهایی فامیل دور است. با پسرش آشنا میشوم و با چند آقای کارمند دیگر. برایم خیلی جذاب است که از شهر به آن کوچکی که آمدهام چقدر باید احتمالات را با هم ورچید تا کسی را این طوری توی نیویورک دید.
سخنرانی دکتر مهدوی دامغانی در نیویورک
بعداْها که بیشتر به مسجد سر میزنم میبینم که سخنرانهای مختلف از جاهای مختلف میآیند. جالبترینش دکتر مهدوی دامغانی بود که وقتی آمد از بس جمعیت آمده بود بردندش سالن اجتماعات صحبت کند. پیرمردی است که خیلی هم جذاب و زیبا صحبت میکرد. آن قدر پیر هست که در کتاب «در بهشت شداد» که بیست و دو سال پیش نوشته شده هم از او به عنوان استادی پیر یاد شده است. وسط صحبت از بس از صحبتهای خانمها شاکی شد، شروع کرد به شعر خواندن که «با همگان به سر شود/ با تو به سر نمیشود... با این خانمها نمیشود راحت سر کرد».
کمی که میگذرد خانمها سکوت اختیار میکنند. چند دقیقهٔ بعد پیرمرد عصبانی میشود و اشاره به گوشهای از سالن میگوید «شما چه مرگتان هست؟ چرا این قدر حرف میزنید؟ جایی که حرف از آیات قرآن هست که نباید این قدر حرف زد». از رفتار ناگهانیاش خندهام میگیرد. آدم خیلی جالبی است. استاد دانشگاه تهران بوده و همنشین بزرگانی چون دکتر زرینکوب و بیست و چند سالی است که در دانشگاههای امریکا درس میدهد. آخر سخنرانیاش هم دعا میکند که حکومت شیعه و رهبر شیعه در ایران را خدا حفظ کند که تنها امید شیعیان جهان است. به توصیهٔ یکی از خانمهای افغان هم برای مردم افغانستان دعا میکند و میگوید برای او که مشهدی است افغانها نه همدین و همزبان که همفرهنگ و همشهریاند و برادر. با بغض برایشان دعا میکند.
کمی که میگذرد خانمها سکوت اختیار میکنند. چند دقیقهٔ بعد پیرمرد عصبانی میشود و اشاره به گوشهای از سالن میگوید «شما چه مرگتان هست؟ چرا این قدر حرف میزنید؟ جایی که حرف از آیات قرآن هست که نباید این قدر حرف زد». از رفتار ناگهانیاش خندهام میگیرد. آدم خیلی جالبی است. استاد دانشگاه تهران بوده و همنشین بزرگانی چون دکتر زرینکوب و بیست و چند سالی است که در دانشگاههای امریکا درس میدهد. آخر سخنرانیاش هم دعا میکند که حکومت شیعه و رهبر شیعه در ایران را خدا حفظ کند که تنها امید شیعیان جهان است. به توصیهٔ یکی از خانمهای افغان هم برای مردم افغانستان دعا میکند و میگوید برای او که مشهدی است افغانها نه همدین و همزبان که همفرهنگ و همشهریاند و برادر. با بغض برایشان دعا میکند.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ره میخانه و مسجد کدام است
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاعزاداری محرم در مسجد امام علی
حوالی محرم که میشود دل هوایی میشود. خاصه آن که در خوابگاههای دانشگاه بدعادت شده بودیم به هفتهای یک بار دعای کمیل و زیارت عاشورا و سالی یک بار اردوی مشهد و دو هفتهای یک بار قم و سالی یک بار جنوب و شهادت یازده امام و یک ماه رمضان و ... و حالا چیزی نبود جز خیابانهایی که اصلاً شبیه نبودند به این خلوتگاههای بکر. دو به شک هستم که برویم مسجد یا نه چون قاعدتاً بازگشتمان دیروقت میشود. با همکلاسیها که مشورت میکنم به این نتیجه میرسم رفتنش ضرری ندارد. با مترو به مسجد میرویم. وارد قسمت مردانه میشوم و انگار میکنم که اینجا مرز گمرک بوده که رد کردهام و الان ایران خودمان است. مرد مسنی در حال خواندن زیارت عاشورا است. از خواندنش پیداست که این کاره نیست و قحطالرجالی به این کارش واداشته. نمازم را میخوانم و مینشینم تا سخنران صحبت کند.
دو روحانی پیر نشستهاند؛ یکیاش شبیه افغانهاست و دیگری ایرانی میزند. ایرانی بالای منبر میرود و شروع میکند به صحبت. رنگ و بوی ایرانی فضا بیشتر میشود وقتی صحبتهای سخنران شروع میشود. درست مثل مسجدهای بعضی محلههای ایران که مثلاً آخوند محل برای ملتی که گیر و گرفت دین و دنیاشان چیز دیگری است از مسائلی دیگرتر با لحنی غیرجذاب حرف میزند. خانمهای آن طرف دیوار حائل بین مردان و زنان هم انگار گرم گرفتهاند و برای خودشان حرف میزنند. سر آدم درد میگیرد از این چندصدایی بیحد و حصر. انگار نه انگار بنده خدایی آن بالا دارد حرف میزند.
کسی گوشش بدهکار نیست انگار. کمکم ذکر مصیبت که شروع میشود فضا ایرانیتر میشود چون مداح کاربلد میزند و چراغها هم خاموش شدهاند. وسطش هم دعوت میشود از برادران ازبک که دم بگیرند و به سبک خودشان مداحی کنند. افغانها هم هستند و ایرانیها که اکثریتاند. مجلس که تمام میشود دوست ایرانیمان را همراه جوانی دیگر میبینم. به سمت سالن غذاخوری مدرسه میرویم. سر صحبت که باز میشود دستگیرم میشود که اینجا فضا خیلی «جمهوری اسلامی» است و مداح و سخنران هم معمولاً از ایران میآید. همه چیز این فضا برایم جالب است. مخصوصاً بچههای هفتهشتسالهای که با لهجهای ناب انگلیسی صحبت میکنند و با پدر و مادرشان هم فارسی را روان صحبت میکنند.
شب تاسوعا هم به مسجد میرویم. جمعیت آنقدر زیاد شده که قرار است در سالن اجتماعات همه روی زمین بنشینند. اگر خانمها هم به همین نسبت آمده باشند، جمعیت شیرین پانصد نفری میشود. البته خیلیهاشان معلوم است ازبک هستند و فارسی نمیفهمند. سخنرانی برایم جذابیتی که ندارد هیچ، بلکه انگار راه میرود روی اعصابم. این که چرا برای چنین جایی که این همه شبهه دور و برت را گرفته در مورد مسائلی صحبت میشود که توی کتابهای بینش اسلامی (یا به قولی دین و زندگی) دبیرستان هم پیداشدنی است.
سفرههای یک بار مصرف برای شام پهن میشود. آقای مسن کنارم مینشیند و از کار و بارم میپرسد. خودش کارمند دفتر است و میگوید از هفتهٔ بعد قرار است برود ایران و مأموریتش تمام میشود ولی پسرش دارد اینجا ارشد میخواند و میماند. دقت که میکنم لهجهاش به شدت شبکهٔ شش میزند. از شهر و ولایتش که میپرسم میفهمم که همشهری که هست هیچ، قرابت دوری هم با ما دارد. یک جورهایی فامیل دور است. با پسرش آشنا میشوم و با چند آقای کارمند دیگر. برایم خیلی جذاب است که از شهر به آن کوچکی که آمدهام چقدر باید احتمالات را با هم ورچید تا کسی را این طوری توی نیویورک دید.
دو روحانی پیر نشستهاند؛ یکیاش شبیه افغانهاست و دیگری ایرانی میزند. ایرانی بالای منبر میرود و شروع میکند به صحبت. رنگ و بوی ایرانی فضا بیشتر میشود وقتی صحبتهای سخنران شروع میشود. درست مثل مسجدهای بعضی محلههای ایران که مثلاً آخوند محل برای ملتی که گیر و گرفت دین و دنیاشان چیز دیگری است از مسائلی دیگرتر با لحنی غیرجذاب حرف میزند. خانمهای آن طرف دیوار حائل بین مردان و زنان هم انگار گرم گرفتهاند و برای خودشان حرف میزنند. سر آدم درد میگیرد از این چندصدایی بیحد و حصر. انگار نه انگار بنده خدایی آن بالا دارد حرف میزند.
کسی گوشش بدهکار نیست انگار. کمکم ذکر مصیبت که شروع میشود فضا ایرانیتر میشود چون مداح کاربلد میزند و چراغها هم خاموش شدهاند. وسطش هم دعوت میشود از برادران ازبک که دم بگیرند و به سبک خودشان مداحی کنند. افغانها هم هستند و ایرانیها که اکثریتاند. مجلس که تمام میشود دوست ایرانیمان را همراه جوانی دیگر میبینم. به سمت سالن غذاخوری مدرسه میرویم. سر صحبت که باز میشود دستگیرم میشود که اینجا فضا خیلی «جمهوری اسلامی» است و مداح و سخنران هم معمولاً از ایران میآید. همه چیز این فضا برایم جالب است. مخصوصاً بچههای هفتهشتسالهای که با لهجهای ناب انگلیسی صحبت میکنند و با پدر و مادرشان هم فارسی را روان صحبت میکنند.
شب تاسوعا هم به مسجد میرویم. جمعیت آنقدر زیاد شده که قرار است در سالن اجتماعات همه روی زمین بنشینند. اگر خانمها هم به همین نسبت آمده باشند، جمعیت شیرین پانصد نفری میشود. البته خیلیهاشان معلوم است ازبک هستند و فارسی نمیفهمند. سخنرانی برایم جذابیتی که ندارد هیچ، بلکه انگار راه میرود روی اعصابم. این که چرا برای چنین جایی که این همه شبهه دور و برت را گرفته در مورد مسائلی صحبت میشود که توی کتابهای بینش اسلامی (یا به قولی دین و زندگی) دبیرستان هم پیداشدنی است.
سفرههای یک بار مصرف برای شام پهن میشود. آقای مسن کنارم مینشیند و از کار و بارم میپرسد. خودش کارمند دفتر است و میگوید از هفتهٔ بعد قرار است برود ایران و مأموریتش تمام میشود ولی پسرش دارد اینجا ارشد میخواند و میماند. دقت که میکنم لهجهاش به شدت شبکهٔ شش میزند. از شهر و ولایتش که میپرسم میفهمم که همشهری که هست هیچ، قرابت دوری هم با ما دارد. یک جورهایی فامیل دور است. با پسرش آشنا میشوم و با چند آقای کارمند دیگر. برایم خیلی جذاب است که از شهر به آن کوچکی که آمدهام چقدر باید احتمالات را با هم ورچید تا کسی را این طوری توی نیویورک دید.
سخنرانی دکتر مهدوی دامغانی در نیویورک
بعداْها که بیشتر به مسجد سر میزنم میبینم که سخنرانهای مختلف از جاهای مختلف میآیند. جالبترینش دکتر مهدوی دامغانی بود که وقتی آمد از بس جمعیت آمده بود بردندش سالن اجتماعات صحبت کند. پیرمردی است که خیلی هم جذاب و زیبا صحبت میکرد. آن قدر پیر هست که در کتاب «در بهشت شداد» که بیست و دو سال پیش نوشته شده هم از او به عنوان استادی پیر یاد شده است. وسط صحبت از بس از صحبتهای خانمها شاکی شد، شروع کرد به شعر خواندن که «با همگان به سر شود/ با تو به سر نمیشود... با این خانمها نمیشود راحت سر کرد».
کمی که میگذرد خانمها سکوت اختیار میکنند. چند دقیقهٔ بعد پیرمرد عصبانی میشود و اشاره به گوشهای از سالن میگوید «شما چه مرگتان هست؟ چرا این قدر حرف میزنید؟ جایی که حرف از آیات قرآن هست که نباید این قدر حرف زد». از رفتار ناگهانیاش خندهام میگیرد. آدم خیلی جالبی است. استاد دانشگاه تهران بوده و همنشین بزرگانی چون دکتر زرینکوب و بیست و چند سالی است که در دانشگاههای امریکا درس میدهد. آخر سخنرانیاش هم دعا میکند که حکومت شیعه و رهبر شیعه در ایران را خدا حفظ کند که تنها امید شیعیان جهان است. به توصیهٔ یکی از خانمهای افغان هم برای مردم افغانستان دعا میکند و میگوید برای او که مشهدی است افغانها نه همدین و همزبان که همفرهنگ و همشهریاند و برادر. با بغض برایشان دعا میکند.
کمی که میگذرد خانمها سکوت اختیار میکنند. چند دقیقهٔ بعد پیرمرد عصبانی میشود و اشاره به گوشهای از سالن میگوید «شما چه مرگتان هست؟ چرا این قدر حرف میزنید؟ جایی که حرف از آیات قرآن هست که نباید این قدر حرف زد». از رفتار ناگهانیاش خندهام میگیرد. آدم خیلی جالبی است. استاد دانشگاه تهران بوده و همنشین بزرگانی چون دکتر زرینکوب و بیست و چند سالی است که در دانشگاههای امریکا درس میدهد. آخر سخنرانیاش هم دعا میکند که حکومت شیعه و رهبر شیعه در ایران را خدا حفظ کند که تنها امید شیعیان جهان است. به توصیهٔ یکی از خانمهای افغان هم برای مردم افغانستان دعا میکند و میگوید برای او که مشهدی است افغانها نه همدین و همزبان که همفرهنگ و همشهریاند و برادر. با بغض برایشان دعا میکند.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه