پولیتیکو : ترور قاسم سلیمانی نیز موجب ترس ایران و دست کشیدن از اهدافش نخواهد شد.
۱۷ دی ۱۳۹۸تأثیر ترور قاسم سلیمانی بر سرنوشت ترامپ و انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰
۱۷ دی ۱۳۹۸تابستان امسال را چگونه گذراندهاید؟
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتابستون امسال، مدرسهی خود بچهها برای یکیشون کلاس تابستونی نداشت. اولش فکر میکردم چقدر حیف و حالا چی میشه.
در نهایت برای برنامه تابستونی، بچهها رو یه مدرسهی دیگه اسم نوشتیم. مدرسهای که با فضای بزرگتر و امکانات بیشتر و جوّ تابستونی بهتری اداره میشه. بچهها یه روز water day دارن و یه روز bike day. سر و کله میشکونن برای این دو روز و روزهای دیگه هم کلی کاردستی درست میکنن.
روز water day میتونن تفنگ آبپاشهای خودشون رو بیارن و کلی همدیگر رو خیس کنن و یه سری سرسره آب هم دارن. یه بچه ۱۲-۱۳ ساله هم میاد که بچهها خیسش کنن و خلاصه روزهای water day صدای بچهها وقتی عصر برشون میدارم در نمیاد از بس که جیغ و داد زدن. یک ساعت بعدش هم تعریف دارن از کارهایی که کردن و با اون صدای گرفته با هیجان داستانش رو تعریف میکنن.
روزهای bike day هم هر کسی دوچرخه یا اسکوتر خودش رو میاره مدرسه و بازی میکنن. هیجانشون صبح که از خواب پا میشن دیدنیه. حس مدرسهشون خیلی بیشتر حس صمیمیت و دوستی و آشنایی خانوادهها با هم رو میده.
این مدرسه یه Sunny School (برای اهل سنت) هست ولی اینجا خیلی حس منفی وجود نداره. همه مسلمون هستن و صبحها سلام و علیک گرمی با پدر مادرها که مصری و ترک و از همه جا هستن داریم. یه لبخند صبحگاهی شیرین.
امروز با بچهها یه مقدار قبل مدرسه دوچرخهسواری کردیم و یه کم دیرتر رفتن. حس شیطونی داشتن و میخواستن یه کم با هم بچرخیم.
باعث شد دیرتر برن کلاس و برنامهشون شروع شده بود. داشتم برمیگشتم که صدای کلاسشون بیرون میاومد. ناخودآگاه چند دقیقه روی نیمکت نشستم و به صداشون گوش کردم. داشتن با هم سورهی کافرون میخوندن از اون لحظههایی بود که بازم قاطی کردم کجاس اینجا و آیا خودم بچه شدم و کلاس چهارم دبستان هستم؟؟؟
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
سوالات معلم
همسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
همسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
آخرین مطالب
تابستان امسال را چگونه گذراندهاید؟
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتابستون امسال، مدرسهی خود بچهها برای یکیشون کلاس تابستونی نداشت. اولش فکر میکردم چقدر حیف و حالا چی میشه.
در نهایت برای برنامه تابستونی، بچهها رو یه مدرسهی دیگه اسم نوشتیم. مدرسهای که با فضای بزرگتر و امکانات بیشتر و جوّ تابستونی بهتری اداره میشه. بچهها یه روز water day دارن و یه روز bike day. سر و کله میشکونن برای این دو روز و روزهای دیگه هم کلی کاردستی درست میکنن.
روز water day میتونن تفنگ آبپاشهای خودشون رو بیارن و کلی همدیگر رو خیس کنن و یه سری سرسره آب هم دارن. یه بچه ۱۲-۱۳ ساله هم میاد که بچهها خیسش کنن و خلاصه روزهای water day صدای بچهها وقتی عصر برشون میدارم در نمیاد از بس که جیغ و داد زدن. یک ساعت بعدش هم تعریف دارن از کارهایی که کردن و با اون صدای گرفته با هیجان داستانش رو تعریف میکنن.
روزهای bike day هم هر کسی دوچرخه یا اسکوتر خودش رو میاره مدرسه و بازی میکنن. هیجانشون صبح که از خواب پا میشن دیدنیه. حس مدرسهشون خیلی بیشتر حس صمیمیت و دوستی و آشنایی خانوادهها با هم رو میده.
این مدرسه یه Sunny School (برای اهل سنت) هست ولی اینجا خیلی حس منفی وجود نداره. همه مسلمون هستن و صبحها سلام و علیک گرمی با پدر مادرها که مصری و ترک و از همه جا هستن داریم. یه لبخند صبحگاهی شیرین.
امروز با بچهها یه مقدار قبل مدرسه دوچرخهسواری کردیم و یه کم دیرتر رفتن. حس شیطونی داشتن و میخواستن یه کم با هم بچرخیم.
باعث شد دیرتر برن کلاس و برنامهشون شروع شده بود. داشتم برمیگشتم که صدای کلاسشون بیرون میاومد. ناخودآگاه چند دقیقه روی نیمکت نشستم و به صداشون گوش کردم. داشتن با هم سورهی کافرون میخوندن از اون لحظههایی بود که بازم قاطی کردم کجاس اینجا و آیا خودم بچه شدم و کلاس چهارم دبستان هستم؟؟؟