دادگاه شرکت Johnson&Johnson را به پرداخت غرامت سنگین محکوم کرد
۱۴ مهر ۱۳۹۷
رای سنا برخلاف خواست منتقدان ؛کاوانا عضو جدید دیوان عالی آمریکا
۱۴ مهر ۱۳۹۷
دادگاه شرکت Johnson&Johnson را به پرداخت غرامت سنگین محکوم کرد
۱۴ مهر ۱۳۹۷
رای سنا برخلاف خواست منتقدان ؛کاوانا عضو جدید دیوان عالی آمریکا
۱۴ مهر ۱۳۹۷

37 نقشه که جنگهای داخلیِ آمریکا را توضیح می دهد


نویسندگان: تی موتی بی لی (Timothy B.Lee) / متیو یگلیسیاس (Matthew Yglesias)
آوریلِ 1865 مقطعی سرنوشت ساز در تاریخِ آمریکا بود. در 9 آوریل، ارتشِ ائتلافِ جنوب [شماری از ایالاتِ جنوبی که هوای تجزیه طلبی از ایالاتِ متحده را در سر داشتند] به فرماندهیِ رابرت ای.لی (Robert E. Lee)، تسلیمِ نیروهای اتحادِ شمال تحتِ فرمانِ یولیسیز سایمن گرانت شدند و عملاً به جنگهای داخلی عملاً خاتمه دادند. در 14 آوریل (یعنی درست 150 سال قبل از نگارشِ این مقاله) آبراهام لینکلن، رئیس جمهورِ وقتِ آمریکا ترور شد. جنگهای داخلی را غالباً انقلابِ دومِ آمریکا نام می نهند، که به مصیبتِ برده داری خاتمه داد و سیطره ی اقتصادی شمال بر جنوب را به همراه آورد. در اینجا 37 نقشه داریم که منشأِ این جنگها، علتِ پیروزیِ اتحادِ شمال، و تغییراتی که این نبردها در ایالاتِ متحده ی آمریکا به وجود آوردند را توضیح می دهند.

جنگهای داخلی در قالبِ انیمیشن

اگر حوصله ی مطالعه ی مفصلِ جنگهای داخلی را ندارید، این انیمیشن آن را برای شما یکجا خلاصه کرده است: نیروهای ائتلافِ جنوب (Confederate States of America) در سالهای 1861 و 1862 خیلی مقتدرانه عمل کردند، و هر بار که دو ایالتِ مرزیِ میسوری و کنتاکی (که از حامیانِ برده داری بودند) در کشاکش با جبهه ی مقابل از چنگشان می رفت مجدداً آن را تصاحب می کردند. اما با شروعِ سالِ 1863، جبهه ی مقابل یعنی اتحادِ شمالی (Union) یا همان ایالاتِ متحده ی وقت، بخشهای مهمی از سرزمینهای پیرامونِ رودِ می سی سی پی (از جمله ایالتِ تنسی) و مناطقی از سواحلِ راهبردیِ اقیانوسِ اطلس را به تصرفِ خود در آورد. ائتلافِ جنوب دیگر توانِ بازسازیِ ارتشِ خود را نداشت، با این حال هنوز قلمروِ وسیعی را در اختیار داشت، و ادامه ی جنگ را دشوار، هزینه بر و به زیانِ خود می دانست و بیمِ آن داشت که به سراسرِ جنوب کشیده شود. سوالِ مهمی که در این جنگ مطرح بود این بود که آیا اتحادِ شمال واقعاً قصد دارد به هر قیمتی که شده پیروزِ میدان شود، یا به دنبالِ توافقی دو طرفه بود؟ صندوقِ رأی و میدانِ جنگ پاسخِ این سوال را قطعی کردند: در سپتامبرِ 1864 ویلیام شرمن آتلانتا (پایتختِ ایالتِ جورجیا) را تصرف کرد و این فتح، شانسِ لینکلن برای انتخابِ مجدد در ریاست جمهوری را به شدت افزایش داد، که در نتیجه ی آن، جنگ با پیروزیِ قاطعِ اتحادِ شمال پایان یافت.

زمینه های جنگِ داخلی

موازنه ی شکننده ی قدرت بینِ ایالتهای آزاد و برده دار

تا دهها سال پیش از جنگهای داخلی، اکثرِ اعضای مجلسِ نمایندگان از ایالتهای شمالی بودند. اما در مجلسِ سنا، هر ایالت، صرف نظر از جمعیتش، دو رأی بیشتر نداشت (و ندارد) و از طرفی، از 1800 تا 1850، تعدادِ ایالتهای برده دار همواره با تعدادِ ایالتهای آزاد برابر (و گاه بیشتر از آنها) بود که باعث می شد ایالتهای جنوبی بتوانند قوانینِ ضدِ برده داری را با قدرت وتو کنند. با این همه، گسترشِ ایالاتِ متحده به سوی غرب تهدیدی برای حفظِ این تعادل بود، چرا که بسیاری از ایالتهای غربی که خواهانِ پیوستن به ایالاتِ متحده بودند چندان با کشاورزیِ برده-محور سازگار نبودند. در سالِ 1820 و با پیوستنِ ایالتِ میسوری به جمعِ ایالتهای برده دار طیِ «توافقِ میسوری»، این تعادل موقتاً حفظ شد. در سالِ 1850 نیز مجدداً اقدامی برای خواباندنِ آتشِ این کشاکش صورت گرفت که البته توفیقِ چندانی نیافت. در خلالِ دهه ی 1850، کشمکش بر سرِ اینکه آیا برده داری در ایالتهای تازه تاسیس (به ویژه کانزاس) باید مجاز باشد یا خیر، کشور را به کامِ چنددستگی فرو برد.

حمایت از لغوِ بردگی


ایالتهای شمالی تا پایانِ جنگهای داخلی کمابیش به الغای برده داری پایبند بودند. این گرایش تا چند دهه قبل از جنگ یک رویکردِ افراطی تلقی می شد. در سالِ 1840، حزبِ نوپای لیبرتی (Liberty Party) از کاندیداتوریِ جیمز برنی (James Birney) در ریاست جمهوری حمایت می کرد. برنی، که یک وکیلِ اهلِ کنتاکی بود و با جدیت خواهانِ الغای بردگی بود، کمتر از 7000 رأی کسب کرد. این نقشه نتیجه ی کاندیداتوریِ مجددِ او در 1844 را نشان می دهد. این بار او توانست 62000 رأی، یعنی دو درصدِ آراءِ صندوقها، را کسب کند. او حتی در قطبِ حمایت از الغای بردگی، یعنی در ایالتهای ماساچوست و نیوهمپشیر نیز نتوانست بیش از 8 درصدِ آراء را به خود اختصاص دهد. اما طیِ دو دهه ی بعد، حمایت از الغای بردگی در ایالتهای شمالی اوج گرفت.

بردگانِ فراری، آزادیِ خود را مدیونِ راه آهن های زیرزمینی هستند


به دست دادنِ نقشه ای دقیق از این راه آهن های زیرزمینی کاری است ناممکن، زیرا این سیستم به معنای واقعیِ کلمه راه آهنِ زیرزمینی نبود، بلکه مجازاً به شبکه ای از مخالفانِ برده داری اطلاق می شد که به بردگانِ فراری کمک می کردند تا در ایالتهای شمالی و یا کانادا به آزادی و امنیت دست یابند. این نقشه برخی از شاهراه های فرارِ بردگان را به تصویر کشیده است که یکی از آنها از امتدادِ رودِ می سی سی پی می گذشت و دیگری کریدورِ شمالِ شرقی بود که از شهرهای واشینگتن دی سی، فیلادلفیا و نیویورک عبور می کرد. یکی از بخشهای توافقِ 1850 قانونِ سختگیرانه ای بود که مقاماتِ دولتیِ ایالتهای شمالی را ملزم می کرد تا در دستگیریِ بردگانِ فراری همکاری کرده و آنان را به اربابانشان تحویل بدهند. گاهی اوقات در مراکزِ ضدِ برده داریِ شمال نظیرِ بوستون، سفیدپوستان مردم را به سرپیچی دربرابرِ این قانون دعوت می کردند، که خود موجبِ تنش میانِ شمال و جنوب می گشت.

پیامدهای خونبارِ برده داری


در دهه ی 1850، سرزمینِ کانزاس بینِ پیوستن به جنوبی های حامیِ برده داری (مثلِ همسایه اش، میسوری) یا پیوستن به شمالی های مخالفِ برده داری در تردید قرار داشت. به موجبِ قانونِ کانزاس-نبراسکا (1854 Kansas-Nebraska Act)، در 1854 کنگره تصمیم گرفت تا انتخاب در این باره را بر عهده ی رأی دهندگانِ سفیدپوستِ خودِ این سرزمین بگذارد. مخالفانِ برده داری با این امید که اکثریتِ ضدِ برده داری را در آنجا شکل دهند فوج فوج به سمتِ کانزاس رهسپار شدند. ساکنانِ میسوری نیز برای حمایت از برده داری ایالتِ خود را ترک گفتند تا به طورِ غیر قانونی مجلسی را در 1855 روی کار بیاورند که موافقِ برده داری باشد. آنها همچنین با ساکنانِ مخالفِ برده داری برخوردهای خشونت باری کردند، که اقداماتِ تلافی جویانه ی طرفِ مقابل را در پی داشت. اقداماتِ متقلبانه و خونبارِ جنوبی ها، پا روی دمِ رأی دهندگانِ شمالی گذاشت و آنان را بر آن داشت تا از اقداماتِ خشونت بار جهتِ مقابله با گسترشِ برده داری حمایت کنند، ولو به قیمتِ جنگِ بینِ شمال و جنوب تمام شود.

یکی از مخالفانِ سرسختِ برده داری به نامِ جان براون حملاتِ بی نتیجه ای را به یک اسلحه خانه ی فدرال ترتیب داد


جان براون (John Brown) که یکی از مخالفانِ تندروی برده داری بود و تجربه ی درگیری های خشونت بار در کانزاس را هم داشت، در 1859 نقشه ی حمله به یکی از اسلحه خانه های فدرال واقع در شهرِ هارپرز فری در ایالتِ ویرجینیا را طراحی کرد. قصدِ براون این بود که برده ها را در کشتزارهای اطراف مسلح کند و آنها را به روستاهای اطراف گسیل دارد تا بروند و برده های بیشتری را آزاد و مسلح کنند. این نقشه با شکستِ کامل مواجه شد؛ چراکه تنها معدودی از بردگان از وقوعِ چنین شبیخونی اطلاع یافتند، و ثانیاً هیچیک از آنان حاضر نبودند با اسلحه کشیدن روی اربابانشان زندگیِ خود را به خطر بیاندازند. با ورودِ یکی از قطارها به داخلِ شهر، راننده ی قطار که از شورش مطلع شده بود دیگران را نیز با خبر کرد. اندکی بعد شبهِ نظامیانِ محلی و یگانهای فدرال براون را محاصره کردند. براون پس از دستگیری اعدامِ خود را با آغوشِ باز پذیرفت چرا که خود را شهید می دانست. او پس از آنکه به خیانت و قتل متهم شد سخنرانیِ تأثیرگذاری ایراد نمود. برخی از هم مسلکانش او را به چشمِ قهرمان می دیدند. اما چریکهای جنوب، که از اقداماتِ براون برآشفته بودند، به تنش میانِ شمال و جنوب دامن زدند.

جنگهای داخلی قطعاً با برده داری مرتبط بود

انقلابِ صنعتی موجبِ شکوفاییِ صنعتِ پنبه در جنوب گردید


تکنولوژیِ بافندگی در اوایلِ دهه ی 1800 به سرعت پیشرفت کرد. و از طرفی، صنعتِ نساجی در بریتانیا و نیو انگلند رونق گرفته بود. در نتیجه تقاضای پنبه سخت افزایش یافت. این امر تاثیرِ مثبتی بر اقتصادِ ایالاتِ جنوبی گذاشت که آب و هوای گرم و مرطوب و خاکِ حاصلخیزِ آنها برای کشتِ پنبه کاملاً مساعد بود. این نقشه پیشرفتِ ایالاتِ جنوبی در تولیدِ پنبه را طیِ چهاردهه پیش از جنگهای داخلی نشان می دهد. تولیدِ پنبه از تگزاس به سوی کارولینای شمالی، و از تنسی به سمتِ فلوریدا گسترش یافت، تا جایی که در سالِ 1860، 60درصدِ صادراتِ آمریکا را پنبه تشکیل می داد، و تقریباً همه ی آن از جنوب می آمد.

رونقِ پنبه تقاضای برده را بالا برد


شباهتِ این دو نقشه با دو نقشه ی پیشین هیچ اتفاقی نیست. کشتزارهای وسیعِ پنبه در کاشت و برداشت به شدت متکی به برده بودند، از همین رو، افزایشِ تقاضا برای پنبه به معنای افزایشِ تقاضا برای برده بود. در همین حال، در شمالِ کشور، که کوچک بودنِ مزارع و ظهورِ صنعتی سازی از ارزشِ کارِ بردگان کاسته بود، اوضاع متفاوت بود. این بود که شکافِ روز افزونی بینِ شمالِ آزاد و جنوبِ برده دار شروع به شکل گیری کرد.

James McPherson, Ordeal by Fire: The Civil War and Reconstruction

گرایشاتِ جدایی طلبانه در ایالاتی که برده زیادتر داشتند پررنگ تر بود


گاه می شنویم که جنگِ داخلی ربطی به برده داری نداشته است؛ بلکه به مسائلِ دیگری نظیرِ حق و حقوقِ ایالتها یا قدرتِ بیش از اندازه ی دولتِ فدرال مرتبط بوده است. اما اگر دقت کنیم به ایالتهایی (و آن بخش از ایالتهایی) که به جدایی بیشترین رأی را داده اند، تقریباً بر ما مبرهن می شود که برده داری در این رابطه عاملِ اساسی بوده است. برای مثال، در غربِ تنسی، که برده داری رایجتر از شرق بود، جدایی طلبی خیلی پررنگ تر بود اما در بینِ اهالیِ کوهستانهای شرقیِ تنسی که به ندرت صاحبِ برده بودند این گرایشها کمرنگ بود. یا در شمالِ آلاباما، که برده داری نسبتاً نامتداول بود، رأی دهندگان به جدایی رأیِ منفی داده بودند. غربِ ویرجینیا هم، که برده داری در آن کمرنگ بود و رأی دهندگانش به جدایی رأیِ منفی داده بودند، به ایالتی مستقل به نامِ ویرجینیای غربی مبدل گشت.

آغازِ جنگ


تا پیش از 1860، همه ی روسای جمهورِ آمریکا هم در جنوب و هم در شمال طرفدارانی داشتند. اما پس از سالِ 1860، شکاف میانِ شمال و جنوب آنقدر عمیق شد که هیچ کاندیدایی نتوانست آن را پر کند. احزابِ داخلی که دهها سال بود بر سیاستِ آمریکا غالب بودند نیز هریک در درونِ خود گرفتارِ شکاف و دودستگی شدند. نیمه ی شمالیِ حزبِ دموکرات یک کاندیدا معرفی می کرد و نیمه ی جنوبیِ این حزب کاندیدایی دیگر. در شمال، بقایای حزبِ منحله ی ویگ (Whig) به مخالفانِ برده داری پیوست و حزبِ جمهوریخواهان را تشکیل داد، در حالیکه ویگهای جنوب به ملی گرایان پیوستند و حزبِ اتحادِ قانونگرایان (Constitutional Union Party) را شکل دادند. در نتیجه، دو میدانِ مسابقه ی مجزا برسرِ ریاست جمهوری در کشور برپا شده بود. در شمال، آبراهام لینکلن از حزبِ جمهوریخواهان (رنگِ قرمز) استفن داگلاس، نماینده ی دموکراتها (رنگِ آبی) را شکست داد. در جنوب، جان برکینریج از دموکراتهای جنوب (رنگِ سبز) جان بل از حزبِ اتحادِ قانونگرایان (رنگِ نارنجی) را شکست داد.

ایالتهای نیویورک، پنسیلوانیا و اوهایو در سالِ 1860 بزرگتر از الآن بودند


بدیهی است که بر اساسِ قانونِ اساسیِ آمریکا، این کشور در آنِ واحد فقط یک رئیس جمهور می تواند داشته باشد. این کارتوگرام توضیح می دهد که چرا برنده ی ایالتهای شمالی (لینکلن)، علیرغمِ اینکه تقریباً هیچ رأیی در ایالاتِ برده دار نداشت، رئیس جمهور شد. امروزه فلوریدا، تگزاس، و کالیفرنیا سه ایالتِ بزرگترِ کشور هستند، اما در سالِ 1860 جمعیتِ آنها کمتر از آنی بود که وزنه ای در سیاست محسوب شوند. چرا که در آن مقطع، سه ایالتِ بزرگترِ کشور اساساً در شمال واقع بودند، یعنی: نیویورک، پنسیلوانیا، و اوهایو. این سه روی هم رفته بیش از یک چهارمِ کلِ رأیِ کشور را تشکیل می دادند. حالا آراءِ شمالِ شرقی های سخت جمهوریخواه و اهالیِ شمالِ مرکزی را هم به آن اضافه کنید. در نتیجه لینکلن 180 رأیِ الکترال کسب کرد که خیلی بیش از 152 رأیی بود که برای پیروزی به آن نیاز داشت.

استقلالِ ایالتهای جنوب


در موسمِ انتخابات، در ایالتهای جنوبی همه جا صحبت از این بود که اگر چنانچه لینکلن رأی آورد باید از ایالاتِ متحده جدا شد. اما در عمل، فرایندِ استقلال و جدایی پدیده ای تدریجی و اتفاقی بود. در 20 دسامبر 1860، کارولینای جنوبی پیش قدم شد و به صراحت اعلام کرد که برده داری علتِ این استقلال خواهی است. در آن زمان، رئیس جمهورانِ منتخب پس از ماهِ مارس می توانستند آغاز به کار کنند. از این رو، ایالتهای موسوم به «قلبِ جنوب» (جورجیا، آلاباما، می سی سی پی، لویزیانا) از فرصت استفاده کرده و در خلالِ ماههای ژانویه و فوریه به کارولینای جنوبی پیوستند. چهار ایالتِ جنوبی هم (از جمله ویرجینیای کبیر) دست نگاه داشتند تا مگر بتوانند با دولت فدرال به توافق برسند. اما وقتی جنگ در دژِ سامتر (Fort Sumter) واقع در کارولینای جنوبی درگرفت این چهار ایالت (ویرجینیا، آرکانزاس، تنسی و کارولینای شمالی) نیز به ائتلافِ جنوب پیوستند.

آتشِ جنگ در دژِ سامتر


کارولینای جنوبی چندین ماه پیش از مارسِ 1861 که زمانِ آغاز به کارِ رسمیِ لینکلن بود اعلامِ استقلال کرده بود و این امر، مقاماتِ دولتیِ این ایالت را در دوراهی قرار داده بود (به خصوص آنهایی را که مسئولِ تأمینِ امنیتِ استحکاماتِ بندرِ چارلستون بودند که در اصل با هدفِ مقابله با حملاتِ خارجی ساخته شده بود). از آنجا که سرلشکر رابرت اندرسون (Robert Anderson) این استحکامات را دفاع پذیر نمی دانست دستورِ ترکِ آن را صادر کرد و تا جایی که توانست تجهیزاتِ نظامی را به دژِ سامتر، که یک پادگانِ دریایی در بندرگاهِ چارلستون بود، منتقل کرد. رئیس جمهورِ وقت، جیمز بیوکنن، از تسلیمِ سامتر به کارولینای جنوبی خودداری کرد، اما از تأمینِ آذوقه ی ساکنینِ دژ نیز سر باز زد زیرا لازمه اش یک درگیریِ نظامیِ همه جانبه بود. اندکی پس از آنکه لینکلن روی کار آمد، دژِ سامتر با کمبودِ غذا مواجه شد. لینکلن تصمیم گرفت یک کشتیِ غیرِ مسلح را برای تامینِ آذوقه ی آن اعزام کند، تا مگر بهانه ای هم برای شروعِ جنگ به دستِ جنوبیان بدهد. مقاماتِ ائتلافِ جنوب نیز در این دام افتادند و در 12 آوریل به روی دژ آتش گشودند و جنگی چهار ساله را آغاز کردند.

استراتژیِ اتحادِ شمال برای پیروزی

«نقشه ی آناکوندا»، ترفندی برای فلج کردنِ ائلافِ جنوب


ژنرال وینفیلد اسکات (Winfield Scott)، قهرمانِ جنگ با مکزیک، در این جنگ در جایگاهِ یک افسرِ نظامیِ بلندرتبه، نقشه ای را برای پیروزیِ اتحادِ شمال طراحی کرد. این نقشه، که استراتژیِ آناکوندا لقب گرفته بود، به این صورت بود که اتحادِ شمال با استفاده از نیروی دریاییِ قدرتمند و زیرساختهای صنعتیِ خود ایالتهای جنوبی را از خارج محاصره ی دریایی کند تا جایی که اقتصادشان به کلی نابود شود. لینکلن، که در اندیشه ی تهاجمِ نظامی به جنوب و تسخیرِ ریچموند (پایتختِ ویرجینیا) و پیروزیِ قریب الوقوع بود ایده ی او را در بادیِ امر رد کرد و با این حال آن را به عنوانِ استراتژیِ ثانویه پذیرفت. و از آنجا که پیروزیِ نظامی در کوتاه مدت عملاً ممکن نبود، استراتژیِ بلندمدتِ مذکور در پیش گرفته شد. . اقتصادِ جنوب بر مبنای صادراتِ پنبه و چند قلم محصولِ دیگر شکل گرفته بود، لذا با قطعِ دسترسیِ جنوب به شمال و بازارِ جهانی از طریقِ محاصره ی دریایی، تلفاتِ سنگینی به اقتصادِ مزرعه محورِ جنوب (که انگیزه ی اصلیِ جنوبی ها برای جنگ بود) وارد می ساخت. مشکل اینجا بود که محاصره ی یک چنین مسافتِ طویلی در دریا عملاً کارِ آسانی نبود. در سراسرِ جنگ، موش و گربه بازی بینِ گشتهای دریاییِ دولت و کشتی هایی که به مقصدِ اروپا در پیِ شکستنِ محاصره بودند برقرار بود. به مرورِ زمان و با تسخیرِ بندرگاههای مهمِ ائتلاف توسطِ اتحادِ شمال، تاثیرِ این محاصره بیشتر و بیشتر شد. در همین حال، احتمالِ مداخله ی انگلیس و فرانسه برای شکستنِ این محاصره پیوسته وجود داشت و اجتناب از این تهدید، برای دستگاهِ دیپلماسیِ دولت بسیار ضروری بود.

شمال دستِ برتر را در اقتصاد داشت


برگِ برنده ی اتحادِ شمال در این جنگ یکی جمعیتِ بسیار بیشترِ آن و دیگری صنعتِ عظیمی بود که در اختیار داشت. ائتلافِ جنوب تواناییِ رقابتِ برابر با شمال را در این جنگِ طولانی مدت نداشت. البته می دانیم که در طولِ تاریخ کم نبوده اند جوامعِ ستمدیده ای که در جنگهای آزادیخواهانه علیهِ یک قدرتِ برتر و ثروتمندتر پیروز شده اند. تاریخِ الجزایر، ویتنام، افغانستان و عراق گواهِ شورشهایی است که علیهِ قدرتهای برتر صورت گرفته و اغلب پیروز شده اند. اما جنوب استراتژیِ شورشیان را در پیش نگرفت. بلکه رسماً علیهِ یگانهای فدرال اعلانِ جنگ کرد و ارتشی بزرگ فراهم نمود. با این امید که این کار وجهه ی بین المللیِ آنها را حفظ خواهد کرد. ائتلافِ جنوب گمان می کرد همین که چند پیروزیِ اولیه نصیبِ خود کند اراده ی شمال برای جنگ را تحلیل خواهد برد. شاید هم بر این باور بود که تاکتیکهای چریکی گرچه می تواند در جنگ به کار آید اما نمی تواند به حفظِ خانه های مجلل و نیروهای انسانیِ صاحبانِ مزارع چندان کمکی بکند.

چرا گسترده تر بودنِ شبکه ی ریلیِ شمال اهمیت داشت؟


تراکمِ ریلیِ ایالاتِ شمالی نمودِ عینیِ تراکمِ جمعیتی و پیشرفتِ صنعتیِ این ایالات نسبت به ایالاتِ جنوبی است. شبکه ی ریلیِ گسترده ی شمال در طولِ جنگ به ائتلافِ شمال کمکِ قابلِ توجهی نمود زیرا عبور و مرورِ یگانها و حمل و نقلِ تجهیزات را در یک چنان گستره ی محاصراتیِ وسیعی تسهیل بخشیده بود. این خطوطِ ریلی در هنگامِ جنگ کارآمد بودند، اما مدتها پس از جنگ نیز پابرجا ماندند چرا که شهرها و کارخانه های بزرگِ شمالی همچنان به آنها نیازمند بودند. علاوه بر پابرجا بودنِ تقاضا، زنجیره ی عرضه و تولیدِ آنها نیز پابرجا بود، و هم منابعِ مالی و هم معادنِ فلز از این حیث تامین بودند. همین سرمایه داریِ صنعتیِ مدرن که به شمال امکانِ ساختِ یک چنین شبکه ی ریلیِ عظیمی را داده بود، در کشتی سازی، تأمینِ سلاح و سایرِ برتریهای جنگی نیز به او توانی فوق العاده بخشیده بود. برای همین، در دورانِ جنگ، سوالِ اصلی این نبود که آیا اتحادِ شمال تواناییِ سرکوبِ جنوبیان در یک چنین گستره ی وسیعی را دارد یا نه، بلکه پرسشِ اصلی این بود که آیا از این منابعی که در اختیار دارد برای سرکوبِ رقیبِ جنوبی استفاده خواهد کرد یا خیر.

دژهایی که اتحادِ شمال برای دفاع از پایتخت (واشینگتن) در اختیار داشت


از نظرِ تاکتیکی، پایتختِ ایالاتِ متحده ی شمالی در موقعیتِ حساسی قرار داشت، زیرا بینِ ایالتِ برده دارِ مریلند و ایالتِ جدایی طلبِ ویرجینیا واقع شده بود. ائتلافِ جنوب عملاً هیچ شانسی برای تسخیرِ هیچیک از شهرهای مهمِ شمالیِ دیگر نداشت، مگر واشینگتن که در برابرِ حمله ی احتمالیِ جبهه ی جنوب سخت آسیب پذیر بود. از سویی، از دست دادنِ واشینگتن به منزله ی افتضاحی لجستیکی بود که شرمساریِ جبهه ی شمال در عرصه ی بین الملل را موجب می شد، آن هم در شرایطی که به رسمیت شناخته شدنِ جبهه ی جنوب از سوی فرانسه و انگلیس وزنه ی سنگینی در پیروزیِ این جبهه محسوب می شد. در نتیجه، دفاع از پایتخت که در حلقه ای از برج و بارو ها (نقاطِ قرمز در نقشه) احاطه شده بود مهمتر از هرچیزی بود. در دهه ی 1860، شهرِ واشینگتن خیلی کوچکتر از ناحیه ی کلمبیا بود و بخشِ عمده ای از این ناحیه را مناطقِ روستایی تشکیل می داد. در دهه های بعدی، به موازاتِ گسترشِ این شهر، دژهای قدیمی – از جمله دژهای تاتن (Totten)، لینکلن (Lincoln)، دیویس (Davis)، و دیوپانت (Dupont) – نیز نامِ همسایگانِ جدیدِ خود را به خود گرفتند.

جنگهای اصلی

همه ی جنگهای داخلی در قالبِ یک نقشه


این نقشه با دیدی بسیار کل نگر، عمده درگیری های رخ داده در خلالِ جنگهای داخلی را یکجا به تصویر کشیده است. از نکاتی که باید بدان توجه داشت یکی این است که عرصه ی نبرد در ویرجینیا، که رابرت ای.لی رهبریِ جبهه ی جنوب را در آن برعهده داشت و یکی از مشهورترین نبردهای آن دوران بود، به لحاظِ جغرافیایی بسیار کوچکتر از عرصه ی وسیعِ جنگهای غربی بود. دیگر اینکه، گرچه فرمانده لی با تسلیمِ خود به این نبرد پایان داد، اما دلیلِ این تسلیم را احتمالاً باید در پیروزی هایی که اتحادِ شمال در غربِ کشور حاصل کرده بود جست. مدتها پیش از آنکه ارتشِ پتومکِ جبهه ی شمالی موفق گردد مسافتِ نسبتاً کوتاهِ واشینگتن تا ریچموند را طی کند، نیروهای فدرال (متعلق به جبهه ی شمال) با طیِ مسیری طولانی در امتدادِ رودِ می سی سی پی، واردِ تنسی شده، از آنجا به جرجیا درآمده و آنگاه رهسپارِ کارولینا شده بودند. این پیروزی ها البته برای درهم کوبیدنِ جبهه ی جنوب به تنهایی کافی نبود، بلکه ناتوانیِ دولتِ ائتلاف در دفاع از پهنه ی جنوب توانِ این جبهه در تأمین و تجهیزِ ارتشِ ای.لی مستقر در ویرجینیا را تحلیل برد، و به مرورِ زمان، به جبهه ی شمال این امکان را داد که پیوسته بر منابعِ انسانیِ خود، که عبارت بودند از لشکریانِ سیاهپوستِ گریخته از بردگی، بیافزاید. سیاهان آماده بودند تا سلاح برگیرند و دشمنانِ آزادیِ خود را نشانه بگیرند.

نخستین جنگِ رزم-ناوهای زرهی در دنیا


تا پیش از جنگهای داخلیِ آمریکا، در نیروهای دریاییِ دنیا از کشتی های بادبان دارِ سبک و مرتفع استفاده می شد که در برابرِ آتشِ توپخانه ای سخت آسیب پذیر بودند. اما با اختراعِ موتورهای بخار، امکانِ طراحیِ رزم-ناوها فراهم شد. ائتلافِ جنوب رزم-ناوِ خود به نامِ ویرجینیا را ساخت که هم کم ارتفاع بود و هم با زرهِ سنگینِ آهنین تماماً پوشیده شده بود. در هشتمِ مارسِ 1862، رزم-ناوِ ویرجینیا دو تا از کشتی های چوبیِ اتحادِ شمال را در بندرگاهِ هامپتون رودز (Hampton Roads) غرق کرد. خوشبختانه اتحادِ شمال هم به تازگی رزم-ناوِ خود به نامِ مانیتور را ساخته بود. روزِ بعد که ویرجینیا برای غرقِ سایرِ کشتی های چوبی آمده بود، خود را در مقابلِ مانیتور یافت. این نقشه درگیریهای بی نتیجه ی این دو رزم-ناو را به تصویر می کشد. بی نتیجه بودند زیرا هیچیک موفق نشد در این نبردِ سنگینِ دوساعته دیگری را ساقط کند. با این حال، خبرِ این درگیری در جهان پیچید و نیروهای دریاییِ دنیا را برآن داشت تا از ساختِ کشتی های چوبی دست بکشند و طراحیِ کشتی های زرهی را شروع کنند.

ترسوها به ریچموند نمی رسند


در سالِ 1862، ژنرال جورج مک کلیلان (Gen. George McClellan) از جبهه ی شمال، 100000 نیرو فراهم آورد تا طیِ نبردی شهرِ ریچموند، پایتختِ جبهه ی جنوب را فتح کند. بر اساسِ این نقشه، قرار بود سپاهیان ابتدا از راهِ دریا خود را به شاخابه ی چیساپیک (Chesapeake Bay) که بینِ مریلند و ویرجینیا قرار داشت برسانند و از آنجا 80 مایل به سمتِ جنوب حرکت کنند تا ریچموند را به تصرف درآورند. مک کلیلان شخصی پرجذبه، دقیق در جزئیات، و محبوب نزدِ لشکریانش بود. اما از خطرکردن به گونه ای وسواسی رویگردان بود. نخستین لشکری که از جبهه ی جنوب جلوی مک کلیلان ایستاد لشکرِ جان مگرودر (John Magruder) بود که گرچه به خوبی سنگر گرفته بودند اما تعدادشان تنها 13000 تن بود. از این رو مک کلیلان می توانست به آسانی آنها را تار و مار کند. اما مگرودر دست به انجامِ نمایشی زد تا حسابِ کار را به دستِ مک کلیلان بدهد. او چندین بار نیروهایش را برد و آورد تا شمارِ آنها را در نظرِ مک کلیلان زیاد جلوه دهد و قدرتِ خود را بیش از آن چیزی که بود بنمایاند. این شد که مک کلیلان هفته ها وقت تلف کرد تا آماده ی نبرد شود. این تاخیرها به جبهه ی جنوب فرصتِ کافی داد تا خود را تقویت و تجهیز کنند که در نتیجه ی آن، نبردهایی که مک کلیلان در گوشه و کنارِ ریچموند ترتیب داد که هیچ حاصلی نداشت.

مبارزه ی جانانه ی توماس جکسون در دره ی شناندوا لشکریانِ شمال را از پا انداخت


ترس و تردیدی که در جانِ مک کلیلان افتاده بود یکی از دلایلِ شکستِ شمال در تسخیرِ ریچموند و خاتمه ی این نبرد در سالِ 1862 بود. در مقابل، بی باکیِ یکی از فرماندهانِ جبهه ی جنوب به نامِ توماس جکسون (Thomas Jackson) ملقب به «دیوارِ سنگی» هم دلیلِ دیگری بود. جکسون با ارتشی کوچک متشکل از 17000 نیرو در دره ی شناندوا (Shenandoah Valley) که در 100 مایلیِ غربِ ریچموند و واشینگتن قرار داشت مستقر شد و حملاتِ متهورانه ی متعددی را علیهِ مواضعِ جبهه ی شمال اجرا کرد. پس از آنکه جکسون گروهِ هزار نفره ی سربازانِ شمال را در شهرِ فرانت رویال (Front Royal) شکست داد و یکی از ایستگاههای قطارِ آن را منهدم کرد، لینکلن سه لشکر را برای مقابله با نیروهای جکسون و شکستِ آنها گسیل کرد. اما از آنجا که این نقشه از هماهنگیِ لازم برخوردار نبود، این سه لشکر به جای اینکه در مقابله با خصم متحد شوند، تک تک به مصافِ نیروهای ورزیده ی جکسون می رفتند، و نتیجه این شد که هیچ یک از طرفین در این نبرد به پیروزیِ قاطع دست نیافت. با این وجود، کارِ مهمی که جکسون در دفاع از جبهه ی جنوب انجام داد این بود که 50000 نیرو از جبهه ی شمال را با تعدادِ کمی از نیروهای خود مشغول نگاه داشته بود، که در غیرِ این صورت این لشکرِ عظیم می توانست به رهبریِ مک کلیلان به ریچموند وارد شود و پایتختِ جبهه ی جنوب را تصرف کند.

ارتشِ شمال حملاتِ ائتلافِ جنوب به گتیس بورگ را دفع کرد


در می 1863، جبهه ی جنوب در نزدیکیِ شهرِ چانسلورسویل (Chancellorsville) در ویرجینیا به یک پیروزیِ دیگر دست یافت. پس از آن، برخی از رهبرانِ این جبهه تصمیم گرفتند یگانهایی را برای تقویتِ سایرِ جبهه های جنوب اعزام کنند. اما جنرال رابرت ای.لی مقاماتِ مافوقِ خود را مجاب کرد که بهتر است پیکار را به درونِ زمینِ دشمن بکشانند تا جنگ با پیروزیِ قاطعِ ائتلافِ جنوب پایان یابد. بدین ترتیب، جنرال لی به همراهِ لشکری 75000 نفره راهیِ شمال شده و به قلبِ آن سامان وارد گشتند. این نقشه نشاندهنده ی تعقیب و گریزهای این دو جبهه در خاکِ شمال است: پیکانهای قرمز مسیرِ سپاهیانِ ائتلاف را نشان می دهد و پیکانهای آبی مسیرِ نیروهای شمال را. سرانجام در یکم جولای 1863، این دو جبهه در حوالیِ شهرِ گتیس بورگ (Gettysburg) در ایالتِ پنسیلوانیا به هم رسیدند که پیروزیِ نیروهای شمال و بازگشتِ سپاهِ لی به خاکِ جنوب را به دنبال داشت. خاکِ شمال دیگر هرگز این چنین جدی موردِ تهدیدِ جنوب واقع نشد.

«لعنت به این اژدرها!»


جبهه ی شمال علاوه بر موفقیتهایی که از محاصره ی دریاییِ سواحلِ جنوب حاصل می کرد، به تدریج توانست کنترلِ بنادرِ حیاتیِ ائتلاف را به دست بگیرد تا جایی که در سالِ 1864، خلیجِ موبایل (Mobile Bay) از معدود بندرگاههایی بود که هنوز در دستِ ائتلافِ جنوب بود. در پنجمِ آگوست، دریاسالار دیوید فاراگوت (David Farragut) ناوگانی را راهیِ این خلیج نمود تا این سنگرِ باقی مانده را هم فتح کند. وقتی یکی از کشتی های او به اژدر (مینِ دریایی)هایی که کشتی های جنوب کار گذاشته بودند اصابت کرد، سایرِ کشتی ها هم حسابِ کار دستشان آمد. نقل است که فاراگوت در واکنش به عقب نشینیِ کشتی ها فریادزنان گفته است: «لعنت به این اژدرها! با تمامِ سرعت به پیش.» ما نمی دانیم که آیا فاراگوت واقعاً این کلمات را به زبان آورده است یا نه. همینقدر می دانیم که او دوباره کشتی هایش را به پیش راند، میدانِ مین را دور زد و کنترلِ خلیج را به دست گرفت و ائتلافِ جنوب را از یکی از آخرین گذرگاههای دریایی اش که برای حمل و نقلِ کالا از آن استفاده می کرد محروم نمود.

برنامه ی جمهوریخواهان برای جنگ

افزایشِ تعرفه های حمایتی


این نقشه که برای کمپینِ انتخاباتیِ سالِ 1880 طراحی شده است تبلیغاتی را نشان می دهد که حزبِ جمهوریخواه برای یکی از دستاوردهای جنجالیِ خود، یعنی تعرفه های حمایتی، به راه انداخته بود. هم حزبِ فدرالیست و هم حزبِ ویگ عموماً از مالیاتهای سنگین بر کالاهای وارداتی به منظورِ رشدِ صنعتِ داخلیِ آمریکا حمایت می کردند، اما هردو نیز معمولاً هنگامِ رأی به این گونه طرح ها مغلوبِ دموکراتها می شدند. زمانی که حزبِ تازه تاسیسِ جمهوریخواهان به قدرت رسید، الغای برده داری در رأسِ برنامه هایش بود. با این حال سیاستِ کهنه ی حزبِ ویگ در تعرفه های حمایتی را نیز ادامه داد. پس از آنکه جنوب اعلانِ استقلال کرد، جمهوریخواهان به یکباره خود را در موضعِ اکثریت دیدند. حتی پیش از اینکه لینکلن روی کار بیاید، کنگره لایحه ی جاستین اسمیت موریل (Justin Smith Morrill) مبنی بر اعمالِ تعرفه های سنگین را تصویب کرد. برتر دانستنِ اقتصادِ ایالت گرا بر اقتصادِ آزاد تا حدی سببِ اتخاذِ چنین رویکردی شده بود. خطه ی جنوب که به سببِ کشتزارهای برده محور و خاکِ مساعد برای کشاورزی به صادراتِ محصولاتِ زراعی وابسته بود، منفعتِ خود را در وارداتِ کالاهای صنعتی از خارج می دید. اما در شمال تجارت از راهِ کشاورزی کم رونق بود. با اینکه صنعتِ شمال نسبت به صنعتِ جنوب بسیار جلو بود اما در رقابت با صنعتِ بریتانیا از بسیاری جهات لنگ می زد. تعرفه های سنگین عملاً موجبِ انتقالِ بخشی از ثروتِ کشاورزانِ جنوب به جیبِ صنعتگران و کارخانه کارانِ شمال گردید.

استقرارِ خرده کشاورزان در غربِ کشور


جمهوریخواهان در همان حال که از تجارتِ صنعت به نفعِ شهروندانِ شمال حمایت می کردند، به فکرِ ایجادِ زمینهایی رایگان برای خرده کشاورزانِ شمال هم بودند. به موجبِ قانونِ 1862 Homestead Act، زمینهای غرب بر اساسِ سیستمِ مسّاحیِ زمینهای عمومی (که در این دیاگرام ملاحظه می کنید) مسّاحی گردید، و خانواده ها با کمترین هزینه از زمینهایی برخوردار گردیدند که می توانستند تا مدتی معین در آن ساکن باشند و این امر، آشکارا به بهبودِ زیرساختها و آبادانیِ زمینها کمک می کرد. این در حالی است که اگر جنوبی ها بودند بر اساسِ منافعِ خود، قطعاتِ بزرگی از زمین را به قیمتی ارزان به سرمایه دارانِ دست به نقد می فروختند تا آنها بتوانند به همراهِ بردگانِ خود روی زمین کار کنند. اما از آنجا که جنوبی ها به سببِ استقلالِ خود از ایالاتِ متحده، در کنگره محلی از اعراب نداشتند، طرحِ جمهوریخواهان به کرسی نشست. اجرای قانونِ Homestead Act در عمل مشکل آفرین بود و کشاورزان را به 160 جریب زمین محدود می کرد. این مساحت گرچه برای کشاورزی در شرق مناسب بود اما در آب و هوای کم بارانِ غرب خیلی کوچک و کم بهره بود. با این حال، هدفِ اساسیِ این سیاست همانا اختصاصِ دشتهای غربی به کارگران و مالکانِ سفیدپوست به جای آمیزه ای از زمین دارانِ ثروتمند و بردگانِ بی زمین بود که البته در بلند مدت محقق شد.

فروشِ زمینهای دولتی با هدفِ ساختِ دانشگاههای دولتی


در سالِ 1859، موریل، همان نماینده ی جمهوریخواهی که بعدها تعرفه ی 1861 را به تصویب رساند، لایحه ای را برای استفاده از درآمدِ حاصل از زمینهای دولتی جهتِ ساختِ مراکزِ آموزش عالی پیشنهاد داد. طرحِ او بدین صورت بود که دولتِ مرکزی به هر ایالت تعدادِ زیادی زمین ببخشد تا ایالتها از عایدیِ فروشِ آنها برای ساختِ دانشگاههای دولتی استفاده کنند. میرول باور داشت که ایجادِ مراکزِ آموزشی فایده اش به مراتب بیشتر از عایدیِ این زمینها خواهد بود. البته لایحه ی او در 1859 تصویب شد، اما رئیس جمهورِ دموکراتِ وقت، جیمز بیوکنن، آن را وتو کرد. لیکن با روی کار آمدنِ لینکلن، این قانون در 1862 به تصویب رسید. بسیاری از ایالتها علاوه بر دانشکده هایی که به لطفِ قانونِ میرول تأسیس شده بود، دانشکده های دولتیِ دیگری هم دارند (از جمله دانشگاهِ تگزاس، دانشگاهِ Arizona State در آریزونا و...) اما سنگ بنای دانشگاههای دولتی در ایالاتِ متحده ی آمریکا را قانونِ میرول بنیان گذاشت.

تاسیسِ راه آهنِ سراسری


ایده ی ایجادِ خطِ ریلی که عرضِ کشور را تا سواحلِ اقیانوسِ آرام بپیماید دارای قدمتی است که دستِ کم از زمانِ هجومِ آمریکاییان به کالیفرنیا قدمت داشته است. این ایده وقتی جدی تر شد که جفرسون دیویس، وزیرِ دفاعِ وقتِ آمریکا و رئیس جمهورِ آینده ی ائتلافِ جنوب، گزارشی جامع درباره ی پنج مسیرِ ریلیِ ممکن را با جزئیاتِ دقیق در چندین جلد منتشر کرد. اما ممانعتِ کنگره حتی مانع از بررسیِ مسیرهای ممکن شد. با پافشاریِ دیویس، دولتِ فرانکلین پیرس (رئیس جمهورِ وقتِ آمریکا) بخشی از سرزمینِ مکزیک، شاملِ جنوبِ آریزونای امروزی و جنوبِ نیومکزیکوی کنونی، را خریداری کرد که می توانست تأسیسِ چنین خطِ آهنی در «جنوبِ کشور» را تسهیل بخشد و اسکان در سرزمینهای برده دارِ جنوب را تشویق کند. اما در نهایت مسیرِ موسوم به Central Pacific انتخاب شد که به نفعِ ایالتهای شمالی بود. با جداییِ قانونگذارانِ جنوبی از مجلس در خلالِ جنگِ داخلی، ممانعت ها از بین رفت و با تصویبِ قانونِ Pacific Railroad Act، زمین و سرمایه ی کافی برای تاسیسِ چنین راه آهنی در اختیار قرار گرفت.

پیروزیِ اتحادِ شمال

پیشرویِ شرمن به سوی دریا


در تابستانِ 1864، ژنرال جوزف جانستون (Joseph Johnston) از ائتلافِ جنوب، در جنوب جنگی فرسایشی به راه انداخته بود که از خیلی جهات شبیه به جنگِ خندق در خلالِ جنگِ جهانیِ اول است. او سربازانِ جبهه ی شمال را تحریک کرد تا به ارتشِ درسنگرِ جنوب حمله ور شوند، و از این طریق تلفاتِ سنگینی به سپاهیانِ شرمن (Sherman) وارد آورد. آنگاه به موضعِ دفاعیِ جدیدی عقب نشینی کرد تا تمامِ این سناریو را یکبارِ دیگر تکرار کند. در همین حین، شرمن نیز ناچار شد با سربازانش (و کلی تلفات و زخمی روی دستش) به پشتِ خطوطِ ریلی عقب نشینی کنند تا از حملاتِ ائتلاف در امان بمانند. تصرفِ آتلانتا در ماهِ سپتامبر شرمن را حسابی خسته کرد. برای همین او با 60000 نیرو به سوی ساوانا (واقع در جرجیا) عقب نشینی کردند. ارتشِ شمال در مسیرِ خود ویرانی های گسترده ای در روستاهای جرجیا برجای گذاشتند که 25 تا 60 مایل برآورد شده است. آنها ریلها را تخریب کردند، ساختمانها را به آتش کشیدند، و بردگان را آزاد نمودند و بدونِ آنکه آذوقه ای از شمال برایشان ارسال شود، با هجوم به مزارع و انبارهای جنوب خود را سیر کردند. شرمن با این کارها توانست اراده و تواناییِ جبهه ی جنوب برای ادامه ی جنگ را سست گرداند.

کشوری مرزبندی شده

لینکلن اعلامیه ی آزادیِ بردگان را امضا می کند


امروز ما اعلامیه ی آزادیِ بردگان (Emancipation Proclamation) را به یاد می آوریم. اعلامیه ای که در یکمِ ژانویه ی 1863 امضا شد و برابریِ انسانی را نوید می داد. اما اصولِ انسانی به تنهایی برای مجاب ساختنِ اعضای کنگره کافی نبود. ایالاتِ برده داری که در مرزِ ائتلافِ جنوب و اتحادِ شمال واقع بودند (مانندِ تنسی، کنتاکی و میسوری) برای اتحادِ شمال بسیار استراتژیک محسوب می شدند، چرا که به اتحادِ شمال وفادار مانده بودند. لذا لینکلن به جای اینکه اعلامیه ی مذکور را ضدِ برده داری و پایبند به اصولِ اخلاقی جلوه دهد آن را به عنوانِ وسیله ای مطرح نمود که ائتلافِ جنوب را از نیروی انسانی (که سخت بدان متکی بود) محروم خواهد کرد. این ترفند را می توان به وضوح در این نقشه مشاهده کرد. رنگِ قرمز نشانگرِ مناطقی است که پیروِ این اعلامیه برده هایشان را آزاد کردند، و رنگِ آبی هم مناطقی را نشان می دهد که ملزم به آزادسازی نشده بودند. مناطقِ دسته ی دوم، که از این اعلامیه معاف بودند، نه تنها شاملِ ایالتهای برده داری که اعلامِ استقلال نکرده بودند، (مانندِ کنتاکی و مریلند) می شد، بلکه بخشهایی از لویزیانا و ویرجینیا را که تحتِ کنترلِ اتحادِ شمال درآمده بود نیز در بر می گرفت. لینکلن همچنین تنسی را (که بخشهایی از آن به اشغالِ ارتشِ اتحادِ شمال در آمده بود، و امید می رفت که به زودی به اتحادِ شمال بازپیوندد) نیز از این قانون معاف کرده بود. البته در نهایت همه ی بردگانِ کشور با تصویبِ الحاقیه ی سیزدهمِ قانونِ اساسی در 1865 آزاد شدند.

با تصرفِ آتلانتا به دستِ شرمن، لینکلن مجدداً رئیس جمهور شد


آبراهام لینکلن در انتخاباتِ 1864 با رأی قاطع پیروزِ انتخابات شد (ایالتهایی که او آنها را برد در نقشه به رنگِ صورتی است). اما اینبار کمتر کسی احتمالِ انتخابِ او را می داد. حتی خودِ او در آگوستِ 1864 فکر نمی کرد که بر جورج مک کلیلان، رقیبِ دموکراتِ خود، که او را به خاطرِ بزدلی هایش از جنگ مرخص کرده بود، پیروز شود. خیلی ها فکر می کردند که اگر مک کلیلان ببرد با به رسمیت شناختنِ استقلالِ ائتلاف، هرچه زودتر غائله ی جنگ را تمام خواهد کرد. اما با تصرفِ آتلانتا توسطِ شرمن در ماهِ سپتامبر، روحیه ی جبهه ی شمال تقویت شد و شانسِ انتخابِ مجددِ لینکلن بالا رفت. انتخاباتِ 1864 اندرو جانسون را نیز به عنوانِ معاونِ رئیس جمهور بر سرِ قدرت آورد (دموکراتِ جنگ طلبی که عکسش در کنارِ عکسِ لینکلن در رأسِ هرمِ تعرفه های حمایتی به نشانه ی وحدتِ ملی چاپ می شد) و نیز کنگره ای را بر سرِ کار آورد که بیش از هر زمانِ دیگری جمهوریخواه بودند. وقتی لینکلن در 1865 ترور شد، جانسون رئیس جمهور شد. این رئیس جمهورِ میانه رو، با جمهوریخواهانِ کنگره که خواهانِ اقداماتِ قاطعانه در حمایت از حقوقِ شهروندیِ برده های تازه آزاد شده بودند مدام در اختلاف بود.

از زندانِ بدنامِ اندرسون ویل چه می دانید؟


از اواسطِ سالِ 1862 تا اوایلِ سالِ 1863، دولتهای اتحادِ شمال و ائتلافِ جنوب در چندین نوبت زندانیان را مبادله کردند. اما به سببِ مناقشاتی که درباره ی وضعیتِ سربازانِ سیاهپوست در زندانهای جنوب وجود داشت این روند در 1863 متوقف شد. شمال همیشه از آمریکایی-آفریقایی هایی که به نفعِ آرمانهای اتحادِ شمال می جنگیدند استقبال می کرد، اما چنانچه این سربازان به بندِ جنوبیان گرفتار می شدند، لشکریانِ نژادپرستِ ائتلاف غالباً آنان را درجا اعدام می کردند و اگر جزءِ بردگانِ آزادشده بودند، آنها را به اربابانشان تحویل می دادند. شمال به نشانه ی تلافی روندِ مبادله ی زندانیان را تا مدتها متوقف نمود. در نتیجه، هردو طرف با ازدیادِ زندانیان مواجه شدند. اوضاع در کمپهای جنوب بدتر از شمال بود. این طرحواره که نقشه کشِ اتحادِ شمال و زندانیِ جنگهای داخلی، رابرت ناکس اسنیدن (Robert Knox Sneden)، آن را طراحی کرده، توصیفی است از یکی از این کمپهای بدنام در جنوب، واقع در نزدیکیِ شهرِ اندرسون ویل (Andersonville) در جرجیا، که انباشته از زندانیانی بود که متاسفانه شدیداً از سوءِ تغذیه رنج می بردند تا اینکه در 1865 آزاد شدند. طبقِ برآوردها، از میانِ 45000 سربازِ اتحادِ شمال که در آنجا زندانی بودند 13000نفرشان همان جا جان باختند.

Robert Knox Sneden, Virginia Historical Society

قاتلِ آبراهام لینکلن چگونه فرار کرد؟


جان ویلکس بوت (John Wilkes Booth) بازیگرِ مشهورِ اهل واشینگتن بود که به ائتلافِ جنوب گرایش داشت و نقشه ی ترورِ لینکلن را در سر می پروراند. در شبِ چهاردهم آوریلِ 1865، او مخفیانه واردِ تئاترخانه ای شد که لینکلن در آن حضور داشت، بدونِ جلبِ توجه پشتِ صندلیِ او نشست و به جمجمه ی وی شلیک کرد. شهرتِ بوت باعث شد که او بتواند بی سر و صدا واردِ لُژی که لینکلن در آن نشسته بود شود بدونِ اینکه هیچ شکی برانگیزد. او به نمایشی که لینکلن مشغولِ تماشایش بود (Our American Cousins) اشرافِ کامل داشت و می دانست که در کدام صحنه اش تماشاگران با صدای بلند می خندند به گونه ای که صدای شلیک در میانِ آن گم شود. این نقشه آنچه پس از حادثه اتفاق افتاد را نمایش می دهد: بوت از تئاترخانه ی فورد می گریزد و بیش از یک هفته از چنگالِ قانون قسر در می رود. در راهِ فرار به جنوب با چند تن همراه می شود. شکارچیانِ جبهه ی شمال عاقبت در 26 آوریل او را می یابند درحالیکه در یک کاهدانی مخفی شده بود. یکی از سربازان نیز از فرصت استفاده کرده و او را به ضربِ گلوله از پای در می آورد. ترورِ لینکلن و به دنبالِ آن، ریاست جمهوریِ اندرو جانسون که با ائتلاف روابطِ نسبتاً دوستانه ای داشت، برگی جدید در تاریخِ ایالاتِ متحده گشود. از عجایبِ روزگار این است که یکی از همدستانِ بوت به اسمِ جرج آتزراد (George Atzerodt) نیز مأموریت داشت جانسون را به قتل برساند، اما هنگامِ عمل جا زد و این مأموریت هیچگاه به انجام نرسید.

بازسازی، بازپیوست، باززدایی


پس از جنگِ داخلی، کنگره ی آمریکا ائتلافِ جنوب را به پنج حوزه ی نظامی تقسیم کرد و برای بازپیوستنِ ایالتهای جنوبی به ایالاتِ متحده ضوابطی را مقرر کرد. این نقشه اولاً پنج حوزه ی نظامیِ مذکور را مشخص می کند، ثانیاً سالِ پیوستِ مجددِ هر ایالت به ایالاتِ متحده را نشان می دهد، و ثالثاً مشخص می کند که از چه سالی سلطه ی سفیدپوستان بر سیاست احیا شد (که جنوبی ها از آن با عنوانِ «باززدایی» یا تطهیرِ سیاست از سیاهان یاد می کنند). همانطور که می بینید، تجربه ی بازسازی در اکثرِ ایالتها کم دوام بود، و تا دهها سال بعد مکتبِ Dunning School (متشکل از تاریخدانانی که از عقایدِ محافظه کارانه ی جنوب حمایت می کردند و جمهوریخواهانی را که قائل به حقوقِ بشر برای بردگان بودند را تحقیر می نمودند) که این تجربه را یک اشتباهِ تاریخی می دانست اندیشه ی خاص و عام را تسخیر کرد. در اواسطِ سده ی بیستم جنبشِ حقوقِ شهروندی موجبِ بازاندیشی در این نوع دیدگاه گردید. اکنون، بازسازی یا Reconstruction (که شاملِ اقداماتی برای پیوستنِ ایالاتِ جنوبی به ایالاتِ متحده، برقراریِ برابریِ اجتماعی، بازسازیِ اقتصادِ جنوب، و به رسمیت شناختنِ حقوقِ سیاهپوستان می شد) عموماً به مثابهِ کوششی ارزشمند و موفق در عرصه ی عدالتِ اجتماعی تلقی می شود که البته عمرش کوتاه بود و خشونت و نژادپرستیِ سفیدپوستانِ جنوب در کنارِ بی تفاوتیِ سفیدپوستانِ شمال آن را به باد داد.

برخی از نواحیِ ایالاتِ متحده نامِ خود را از ژنرالهای جنگِ داخلی وام گرفته اند


یکی از میراثهای کمتر شناخته شده ی جنگهای داخلیِ آمریکا نامِ نواحیِ متعددِ این کشور است که از نامِ ژنرالها یا سیاستمدارانِ برجسته ی ائتلافِ جنوب گرفته شده است. این نواحی در نقشه با رنگِ قرمز مشخص شده اند (برای رویتِ کاملِ نقشه به همراهِ راهنما اینجا را کلیک کنید) که نشان می دهد رهبرانِ شورشی در نزدِ جنوبی ها، نه خائنینی که به قولِ یولیسیز گرانت برای شنیعترین و غیرمنطقی ترین اهداف می جنگیدند، بلکه قهرمانانی هستند که باید نام و یادشان را زنده نگاه داشت. البته این قبیل نواحی نسبت به کلِ نواحیِ کشور قطره ای در برابرِ دریا هستند. نمادِ ایالتِ می سی سی پی در تالارِ Statuary در ساختمانِ کنگره، مجسمه ای است از جفرسون دیویس، رئیس جمهورِ ائتلافِ جنوب. حتی چندین پایگاهِ ارتشیِ دولتِ مرکزی نیز نامِ ژنرالهای ائتلاف را بر خود دارند.

چرا با انتخاباتِ سالِ 1876 دوره ی بازسازی خاتمه یافت؟


پیروزیِ ساموئل تیلدنِ (Samuel Tilden) دموکرات در ایالتِ ایندیانا (ایالتی که از 1860 به بعد، در تمامِ انتخاباتِ ریاست جمهوری رأی به جمهوریخواهان داده بود) در سالِ 1876 با اختلافی جزئی، سبب شد تا تمامِ امیدِ جمهوریخواهان برای تسخیرِ مجددِ کاخِ سفید، به آراءِ الکترالِ سه ایالتِ جنوبی باشد که همچنان در اشغالِ ارتشِ آن زمان بودند. جمهوریخواهان ادعا می کردند که در همه ی این سه ایالت پیروز شده اند، اما دموکراتها می گفتند تقلب شده است. این مسأله سرانجام طیِ توافقی دو طرفه در کنگره حل و فصل شد. دموکراتها مشروعیتِ آرای جمهوریخواهان در آن سه ایالتِ جنوبی و در نتیجه ریاست جمهوریِ رادرفورد هیز را پذیرفتند، و در عوض این رئیس جمهورِ تازه به قدرت رسیده نیز متعهد شد ارتشِ فدرال را از جنوب خارج کند و به بازسازی پایان دهد. این معامله سبب شد تا کنترلِ جنوب مستقیماً به دستِ سفیدپوستانِ نژادپرست بیفتد. و پس از اینکه دولت حقِ رأیِ سیاهپوستان را ملغی کرد دیگر جمهوریخواهان تا انتخاباتِ 1928 در هیچیک از ایالاتِ جنوب نتوانستند پیروزی را از آنِ خود کنند. تا پنجاه سال بعد از انتخاباتِ 1876، جمهوریخواهان همچنان حامیِ منافعِ سیاهپوستان بودند، گرچه این مسأله در نزدشان خیلی کم اهمیت شده بود. البته تلاشهای ضدِ برده داری، که عاملِ رأی آورِ آنان در ایالتهای جنوبی بود، عملاً همان موقعی از دستورِ کارِ آنان خارج شده بود که زمینهای غربی را برای کسب و کارِ آزادِ سفیدپوستان مهیا کرده بودند.

سفیدپوستانِ جنوب پس از دورانِ بازسازی، کنگره را مجدداً از وجودِ سیاهپوستان عاری کردند


بازسازی سبب شد تا شمارِ نمایندگانِ سیاهپوستِ عضوِ کنگره به طرزِ بی سابقه ای بالا برود، چرا که بردگانِ آزاد شده در برخی از نواحیِ جنوب در اکثریت بودند. هنگامی که حکومتهای ایالتیِ جنوب توسطِ دموکراتهای سفیدپوست تصرف و به قولِ خودشان «تطهیر» شد (به خصوص پس از آنکه رادرفورد دستورِ خروجِ ارتشِ فدرال از جنوب را صادر کرد) دستکاری ها و محدودیتهایی در رأی گیری ایجاد شد که نمایندگیِ سیاهان در کنگره را متوقف کرد. در سالِ 1890، سیاهپوستان تازه داشتند قدرتِ از دست رفته ی خود در کنگره را تاحدی باز می یافتند که مجدداً محروم سازیِ سیاهان از حقِ رأی مطرح شد و این همزمان بود با تشکیلِ ایالتهای جدید که در بسیاری از آنها شمارِ زیادی از سفیدپوستانِ کم درآمد نیز از حقِ رأی محروم بودند. در 1896 حزبِ جمهوری خواهان و حزبِ نورسته ی پوپولیست (Populist Party) دست به دستِ هم داده و جورج هنری وایت از کارولینای شمالی را انتخاب و راهیِ کنگره کردند. وی برای دو دوره تنها عضوِ سیاهپوستِ کنگره بود. در 1898 دموکراتها مجدداً کرسیِ نمایندگیِ این ایالت را از آنِ هم حزبی های سفیدپوستِ خود کردند و لایحه ای تاثیرگذار به منظورِ الغای حقِ رأیِ سیاهان تصویب کردند و هنری وایت کناره گیری کرد. وی در آخرین سخنرانیِ خود چنین پیش بینی کرده بود: «فکر کنم سیاهان باید غزلِ خداحافظی از کنگره را بخوانند. اما نه برای همیشه. روزی همچون ققنوس دوباره سربرخواهند آورد و پرخواهند کشید». در سالِ 1928 پیش بینیِ او درست از آب درآمد و آسکار دو پریست (Oscar de Priest) از حوزه ی شیکاگو به مجلس راه پیدا کرد.

مزارعه به حفظِ قدرتِ سفیدپوستانِ جنوب کمک کرد


جنگِ داخلی بردگان را آزاد کرد، و جریانِ بازسازی آنها را موقتاً از حقوقِ سیاسیِ اولیه برخوردار نمود. اما در هیچ کجای مذاکرات فکری به حالِ مشکلاتِ مزرعه داری و یا نابرابری های اقتصادی نشده بود. اگرچه زمینهای غربی که متعلق به دولتِ فدرال بودند کشاورزیِ آزاد را برای کشاورزانی که می خواستند خودشان مالکِ زمین هم باشند (عمدتاً سفیدپوستان) فراهم نمود، اما در جنوب، اقتصادِ کشتزارها بر همان بنیانهای اولیه ای بود که بود. بردگانِ تازه آزاد شده هیچ گونه زمین یا تجهیزاتِ کشاورزی در اختیار نداشتند، و کمتر دارای تحصیلاتِ رسمی بودند و از آنجا که حکومتهای ایالتیِ جنوب، از دهه ی 1870 به بعد، علاقه ای به تأمینِ این گونه امکانات برای آنان نداشتند، اکثرِ سیاهپوستانِ روستانشین به ناچار رو به شکلی خاص از کشاورزیِ استیجاری آوردند که به «مزارعه» مشهور است. این نوع کشاورزیِ بدونِ مزد به این صورت است که در قبالِ زمینی برای کشت، بذری برای کاشت، و تجهیزاتِ اولیه ی کشاورزی، عامل یا همان کشاورزِ مستأجر موظف است همه ی کارها را انجام دهد و بخشِ زیادی از محصول یا عایدیِ آن سهمِ مالک شود و باقی مانده را به عنوانِ مزد برای خود بردارد. اعمالِ قوانینِ تبیعیض آمیز علیهِ آوارگان و ولگردان، موانعِ آموزشی و شغلی، و تبعیض در استفاده از راه آهن و مکانهای عمومی، همه و همه سبب شده بود تا تغییرِ شغلِ «عامل»ها و یا مذاکره ی آنها برای رسیدن به شرایطِ بهتر تقریباً غیرممکن باشد. تا اینکه سرانجام موجِ «کوچِ بزرگ» از راه رسید و هجوم به مقصدِ شهرهای صنعتیِ شمال به عنوانِ برون رفتی از این تنگنا آغازیدن گرفت. و بعد هم دورانِ پس از جنگِ جهانیِ دوم و صنعتیِ سازیِ جنوب آغاز شد که پایه های مزارعه را سست کرد. و این همزمان بود با اوج گیریِ جنبشِ حقوق مدنیِ سیاهپوستانِ آمریکا (1955-68) که مارتین لوتر کینگ از قهرمانانِ آن بود.


مطالب مرتبط


سایر مطالب

نظرسنجی مرکز تحقیقات خشونت با سلاح گرم کالیفرنیا که ماه گذشته منتشر شد، نشان داد که نیمی از آمریکایی ها انتظار دارند در چند سال آینده #جنگ_داخلی در آمریکا آغاز شود.
مطالعه
سفر بایدن به عربستان هیچ دستاوردی نداشت. عربستان متعهد به افزایش تولید نفت نشد. هیچ بیانیه ای در قبال عادی سازی با اسرائیل اعلام نکرد و هیچ اتحاد امنیتی تازه ای اعلام نشد.
مطالعه
عواملی هست که موجب سردی روابط کشورهایی چون چین، روسیه و ایران شود، اما سیاست خارجی آمریکا آنها را گردهم می آورد.
مطالعه
تهاجم به اوکراین غم انگیز و خطرناک است. اما این یک فرصت ژئوپلیتیکی بزرگ برای آمریکاست.
مطالعه
ایالات متحده در همه جا در حال عقب نشینی، شکست یا بن بست است، چه در عرصه نظامی و چه در حوزه تجارت و تولید صنعتی.
مطالعه