با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهترغیب مردم به زیاد شیر خوردن
۹ آبان ۱۳۹۶نظارت مشتری
۹ آبان ۱۳۹۶همسفر شراب ( قسمت چهارم _ بیا ره توشه داریم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاسال اول کارشناسی که تمام شد با دوستی رفتیم سراغ یکی از استادها که به ما کار علمی معرفی کند که ما تابستان را بیکار نباشیم. دوستم که اینکاره بود ولی من هنوز برنامهٔ سادهای را نمیتوانستم به راحتی بنویسم و خودم هم از اعتماد به نفس بالای آن روزهایم در عجبم. شبی با هم در حیاط خوابگاهِ داخل علم و صنعت یا همان پارک حسرت معروف نشسته بودیم. نتیجهٔ صحبتهای آرمانگرایانهمان بر این شد که مثل بچهٔ آدم درس بخوانیم و در بهترین دانشگاههای دنیا ادامهٔ تحصیل دهیم و بعدش برگردیم و پلههای علم را پله به پله طی بکشیم و از این حرفهای قشنگ. چرخ روزگار گردید و گردید، کلی اتفاق افتاد تا من بیفتم یک جای دنیا و او هم یک جای دیگرش. من در خیابان مرنینگساید به دنبال سی.سی.ال.اس. بگردم، آن هم سی.سی.ال.اسی که هیچ کسی نمیشناختش. برایم عجیب بود که آن ساختمان بزرگ را واقعاً کسی ندیده. نگهبانی به من گفت که به سمت جنوب بروم و از ورودی خیابان مرنینگساید وارد دانشگاه شوم. از در پشتی که وارد شدم، دانشکدهٔ حقوق به چشمم میآمد و ساختمانی به نام مسکن استادان. باز دو سه نفر را که دیدم ازشان سؤال پرسیدم. آنها هم نمیدانستند سی.سی.ال.اس. چه شکلی است و کجاست. مرا راهنمایی کردند که از پلههای کنارشان به بالا بروم و از آنجا و بعد از عبور از پل متصلکنندهٔ قسمت شرقی به غربی دانشگاه وارد پردیس اصلی شوم. از پلهها بالا رفتم به گذرگاهی رسیدم که در واقع پلی بود که از روی خیابان آمستردام میگذشت و وارد پردیس اصلی دانشگاه میشد. کنار پل و جلوی ساختمان دانشکدهٔ حقوق مجسمهای انتزاعی به رنگ سیاه وجود داشت. من که نفهمیدم آن مجسمه که شبیه اسب یا اژدها یا هر چیزی است نشانه یا نماد چیست. شاید باراک اوباما زمان تحصیل کارشناسی حقوق این نمادها را فهمیده که حالا این قدر آدم مهربان و باهوش و خوب و دستهگلی است.
به راهم ادامه دادم. از پشت ساختمانی که کتابخانهٔ معروف کلمبیاست رد شدم. از دو سه ساختمان که گذشتم رسیدم به ساختمانی شیشهای. دیگر مانده بودم به کجا باید بروم. برگشتم و به اولین دری که باز بود وارد شدم. چند جوان پشت یک میز مشغول معارفهٔ دانشجویان بودند. از یکیشان نشانی را پرسیدم. او هم نمیدانست. با من به کنار برد اطلاعات روی دیوار آمد. نام آزمایشگاهها را نشانم داد. توضیح دادم که هیچ کدامشان نیست. به من گفت که بهتر است به انتهای همین سالنی که آمدم بروم و از رایانههای ایستاده به اینترنت وصل شوم و پی نشانی بگردم.
گوگل را باز کردم. سی.سی.ال.اس. در ساختمانی به اسم اینترچرچ (یا بینالکلیساها!) در خیابان ریورساید قرار داشت. مثل این که به جای خیابان ریورساید به خیابان مورنینگساید رفته بودم. داشتم گیجی را به حد اعلایش میرساندم. از ساختمان بیرون آمدم، وارد خیابان ۱۲۲ شدم و به سمت غرب حرکت کردم. سر تقاطع برادوی و بعد از گذشتن از چهارراه، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد یک کلیسای خیلی بلند بود، با طرحهای زیبا و دیوارهای سفید؛ به قول گزارشگران ورزشی، یک سر و گردن از همهٔ ساختمانهای اطراف بلندتر. همزمان با نگاههای من، چند جهانگرد ژاپنی داشتند با دوربینهایشان عکس میگرفتند. بعداً فهمیدم نام کلیسا ریورساید است و از بزرگترین کلیساهای نیویورک. یک خیابان قبل از آن، کلیسای کوچکتری قرار داشت خیلی شبیه به کلیسای قبلی و در قد و قوارهای کوچکتر. عظمت کلیسای بزرگ واقعاً چشمنواز بود، مخصوصاً با پنجرههایی با رنگ سبز تیره و فرورفتگیهای ظریف در دیوارهٔ ساختمان.
گوگل را باز کردم. سی.سی.ال.اس. در ساختمانی به اسم اینترچرچ (یا بینالکلیساها!) در خیابان ریورساید قرار داشت. مثل این که به جای خیابان ریورساید به خیابان مورنینگساید رفته بودم. داشتم گیجی را به حد اعلایش میرساندم. از ساختمان بیرون آمدم، وارد خیابان ۱۲۲ شدم و به سمت غرب حرکت کردم. سر تقاطع برادوی و بعد از گذشتن از چهارراه، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد یک کلیسای خیلی بلند بود، با طرحهای زیبا و دیوارهای سفید؛ به قول گزارشگران ورزشی، یک سر و گردن از همهٔ ساختمانهای اطراف بلندتر. همزمان با نگاههای من، چند جهانگرد ژاپنی داشتند با دوربینهایشان عکس میگرفتند. بعداً فهمیدم نام کلیسا ریورساید است و از بزرگترین کلیساهای نیویورک. یک خیابان قبل از آن، کلیسای کوچکتری قرار داشت خیلی شبیه به کلیسای قبلی و در قد و قوارهای کوچکتر. عظمت کلیسای بزرگ واقعاً چشمنواز بود، مخصوصاً با پنجرههایی با رنگ سبز تیره و فرورفتگیهای ظریف در دیوارهٔ ساختمان.
قبل از وارد شدن به ریورساید، ساختمان اینترچرچ به چشمم آمد. ساختمانی که بیشباهت با همهٔ ساختمانهای دیگر که قدیمی و با طرحهای ظریف بودند مثل یک قوطی کبریت بتونی ۱۹ طبقه روی هم رفته بود. وارد ساختمان شدم. نگهبان سیاهپوست به من توضیح داد که باید روی برگهٔ ورود امضا کنم: اتاق ۸۵۰، طبقهٔ هشت. روی برگهٔ ورود امضا کردم و کارت مهمان را از نگهبان گرفتم. در دو قسمت مجزا و روبروی هم، آسانسور وجود داشت. چهار آسانسور سمت چپ و چهار آسانسور سمت راست. آسانسورهای سمت راست برای طبقات ۱ تا ۱۰ و آسانسورهای سمت چپ برای طبقات ۱۱ تا ۱۹. از آسانسور که پیاده شدم تابلوی سی.سی.ال.اس. با رنگ قرمز روی دیوار نوشته شده بود. این یعنی که درست آمدهام. چند قدم در راهرو رفتم و به در سفیدی رسیدم که وسطش شیشهای مستطیلی قرار داشت. آن طرف در استادم را دیدم که ایستاده بود و با دو نفر دیگر در حال صحبت بود.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب ( قسمت چهارم _ بیا ره توشه داریم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاسال اول کارشناسی که تمام شد با دوستی رفتیم سراغ یکی از استادها که به ما کار علمی معرفی کند که ما تابستان را بیکار نباشیم. دوستم که اینکاره بود ولی من هنوز برنامهٔ سادهای را نمیتوانستم به راحتی بنویسم و خودم هم از اعتماد به نفس بالای آن روزهایم در عجبم. شبی با هم در حیاط خوابگاهِ داخل علم و صنعت یا همان پارک حسرت معروف نشسته بودیم. نتیجهٔ صحبتهای آرمانگرایانهمان بر این شد که مثل بچهٔ آدم درس بخوانیم و در بهترین دانشگاههای دنیا ادامهٔ تحصیل دهیم و بعدش برگردیم و پلههای علم را پله به پله طی بکشیم و از این حرفهای قشنگ. چرخ روزگار گردید و گردید، کلی اتفاق افتاد تا من بیفتم یک جای دنیا و او هم یک جای دیگرش. من در خیابان مرنینگساید به دنبال سی.سی.ال.اس. بگردم، آن هم سی.سی.ال.اسی که هیچ کسی نمیشناختش. برایم عجیب بود که آن ساختمان بزرگ را واقعاً کسی ندیده. نگهبانی به من گفت که به سمت جنوب بروم و از ورودی خیابان مرنینگساید وارد دانشگاه شوم. از در پشتی که وارد شدم، دانشکدهٔ حقوق به چشمم میآمد و ساختمانی به نام مسکن استادان. باز دو سه نفر را که دیدم ازشان سؤال پرسیدم. آنها هم نمیدانستند سی.سی.ال.اس. چه شکلی است و کجاست. مرا راهنمایی کردند که از پلههای کنارشان به بالا بروم و از آنجا و بعد از عبور از پل متصلکنندهٔ قسمت شرقی به غربی دانشگاه وارد پردیس اصلی شوم. از پلهها بالا رفتم به گذرگاهی رسیدم که در واقع پلی بود که از روی خیابان آمستردام میگذشت و وارد پردیس اصلی دانشگاه میشد. کنار پل و جلوی ساختمان دانشکدهٔ حقوق مجسمهای انتزاعی به رنگ سیاه وجود داشت. من که نفهمیدم آن مجسمه که شبیه اسب یا اژدها یا هر چیزی است نشانه یا نماد چیست. شاید باراک اوباما زمان تحصیل کارشناسی حقوق این نمادها را فهمیده که حالا این قدر آدم مهربان و باهوش و خوب و دستهگلی است.
به راهم ادامه دادم. از پشت ساختمانی که کتابخانهٔ معروف کلمبیاست رد شدم. از دو سه ساختمان که گذشتم رسیدم به ساختمانی شیشهای. دیگر مانده بودم به کجا باید بروم. برگشتم و به اولین دری که باز بود وارد شدم. چند جوان پشت یک میز مشغول معارفهٔ دانشجویان بودند. از یکیشان نشانی را پرسیدم. او هم نمیدانست. با من به کنار برد اطلاعات روی دیوار آمد. نام آزمایشگاهها را نشانم داد. توضیح دادم که هیچ کدامشان نیست. به من گفت که بهتر است به انتهای همین سالنی که آمدم بروم و از رایانههای ایستاده به اینترنت وصل شوم و پی نشانی بگردم.
گوگل را باز کردم. سی.سی.ال.اس. در ساختمانی به اسم اینترچرچ (یا بینالکلیساها!) در خیابان ریورساید قرار داشت. مثل این که به جای خیابان ریورساید به خیابان مورنینگساید رفته بودم. داشتم گیجی را به حد اعلایش میرساندم. از ساختمان بیرون آمدم، وارد خیابان ۱۲۲ شدم و به سمت غرب حرکت کردم. سر تقاطع برادوی و بعد از گذشتن از چهارراه، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد یک کلیسای خیلی بلند بود، با طرحهای زیبا و دیوارهای سفید؛ به قول گزارشگران ورزشی، یک سر و گردن از همهٔ ساختمانهای اطراف بلندتر. همزمان با نگاههای من، چند جهانگرد ژاپنی داشتند با دوربینهایشان عکس میگرفتند. بعداً فهمیدم نام کلیسا ریورساید است و از بزرگترین کلیساهای نیویورک. یک خیابان قبل از آن، کلیسای کوچکتری قرار داشت خیلی شبیه به کلیسای قبلی و در قد و قوارهای کوچکتر. عظمت کلیسای بزرگ واقعاً چشمنواز بود، مخصوصاً با پنجرههایی با رنگ سبز تیره و فرورفتگیهای ظریف در دیوارهٔ ساختمان.
گوگل را باز کردم. سی.سی.ال.اس. در ساختمانی به اسم اینترچرچ (یا بینالکلیساها!) در خیابان ریورساید قرار داشت. مثل این که به جای خیابان ریورساید به خیابان مورنینگساید رفته بودم. داشتم گیجی را به حد اعلایش میرساندم. از ساختمان بیرون آمدم، وارد خیابان ۱۲۲ شدم و به سمت غرب حرکت کردم. سر تقاطع برادوی و بعد از گذشتن از چهارراه، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد یک کلیسای خیلی بلند بود، با طرحهای زیبا و دیوارهای سفید؛ به قول گزارشگران ورزشی، یک سر و گردن از همهٔ ساختمانهای اطراف بلندتر. همزمان با نگاههای من، چند جهانگرد ژاپنی داشتند با دوربینهایشان عکس میگرفتند. بعداً فهمیدم نام کلیسا ریورساید است و از بزرگترین کلیساهای نیویورک. یک خیابان قبل از آن، کلیسای کوچکتری قرار داشت خیلی شبیه به کلیسای قبلی و در قد و قوارهای کوچکتر. عظمت کلیسای بزرگ واقعاً چشمنواز بود، مخصوصاً با پنجرههایی با رنگ سبز تیره و فرورفتگیهای ظریف در دیوارهٔ ساختمان.
قبل از وارد شدن به ریورساید، ساختمان اینترچرچ به چشمم آمد. ساختمانی که بیشباهت با همهٔ ساختمانهای دیگر که قدیمی و با طرحهای ظریف بودند مثل یک قوطی کبریت بتونی ۱۹ طبقه روی هم رفته بود. وارد ساختمان شدم. نگهبان سیاهپوست به من توضیح داد که باید روی برگهٔ ورود امضا کنم: اتاق ۸۵۰، طبقهٔ هشت. روی برگهٔ ورود امضا کردم و کارت مهمان را از نگهبان گرفتم. در دو قسمت مجزا و روبروی هم، آسانسور وجود داشت. چهار آسانسور سمت چپ و چهار آسانسور سمت راست. آسانسورهای سمت راست برای طبقات ۱ تا ۱۰ و آسانسورهای سمت چپ برای طبقات ۱۱ تا ۱۹. از آسانسور که پیاده شدم تابلوی سی.سی.ال.اس. با رنگ قرمز روی دیوار نوشته شده بود. این یعنی که درست آمدهام. چند قدم در راهرو رفتم و به در سفیدی رسیدم که وسطش شیشهای مستطیلی قرار داشت. آن طرف در استادم را دیدم که ایستاده بود و با دو نفر دیگر در حال صحبت بود.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه