گشتی در کلان شهر ۲
۱۴ آبان ۱۳۹۶
دیوارهایی که ترامپ نمی‌تواند بسازد
۱۴ آبان ۱۳۹۶
گشتی در کلان شهر ۲
۱۴ آبان ۱۳۹۶
دیوارهایی که ترامپ نمی‌تواند بسازد
۱۴ آبان ۱۳۹۶
گواهینامه‌ی ایرانیم را دو سال پیش در سفر به ایران گم کرده بودم. یک ماه پیش که دو هفته‌ای ایران بودم، افتادم دنبال کار گواهینامه‌ی المثنی. ماجرای گرفتن گواهینامه‌ی المثنی خودش داستانی علی حده است، اما نکته‌ای که اینجا می‌خواهم بگویم، مربوط است به قسمت چشم پزشکی‌اش. همان طور که می‌دانید، معاینه‌ی چشم یکی از خوان‌های اخذ، تمدید، یا صدور المثنی برای گواهینامه است.

در مطب کوچک دکتر متخصص چشم، همراه پنج شش نفر جوان دیگر نشسته بودم و منتظر تا دکتر بیاید. چند دقیقه ای از ساعت پنج بعد از ظهر یک روز گرم تیر ماهی می‌گذشت و همه عجله داشتیم که معاینه بشویم و برویم دنبال کار و زندگیمان.

اینجا بود که صبر یکی از افراد به سر رسید و شروع کرد به تعریف کردن خاطره به نقل از یکی از دوستانش که در فرنگ همه چیز سر ساعت که سهل است، سر ثانیه است و هیچ کس یک لحظه دیر سر کارش حاضر نمی‌شود و... از این داستان‌هایی که برای مردم فرنگ نرفته حسرت است و برای ما فرنگ‌نشینان، لطیفه!

بالاخره طاقت من هم طاق شد و گفتم: «نه عزیزم، این جورها هم که تعریف می‌کنند، نیست.»

طرف یک نگاهی به من انداخت و گفت: «ولی خیلی چیزهاشون از ما بهتره. حالا شما ممکنه اونجا هم رفته باشی، ولی اونا کارشون درسته...»

واضح است که دیگر مکالمه‌ی ما تمام شد. چون من باید بر می‌گشتم و می‌گفتم که: «نه! خیلی چیزهایشان که نه، بلکه خیلی خیلی خیلی چیزهایشان از ما بهتر است! اما افسانه‌هایی که از فرنگ در ایران تعریف می‌شود هم زاییده‌ی تخیلات و رؤیاهای افرادی است که شاید هیچوقت پایشان به فرنگستان نرسیده است. یا نهایتا اگر راست بگویند و چند صباحی به عنوان جهانگرد یا دانشجو یا مسافر در آن کشورها گشتی زده باشند، هیچ وقت به معنی واقعی کلمه، در کشورهای صنعتی "زندگی" نکرده اند.»

این‌ها را نگفتم، نه فقط به این خاطر که در آن بعد از ظهر گرم تابستانی کسی حوصله‌ی شنیدن مصائب زندگی من در آمریکا را نداشت، بیشتر به این خاطر که باور داشتم همان مکالمه‌ی کوتاه، برای آن جمع غریبه‌ اما هموطن، کفایت می‌کرد.

مطالب مرتبط

گواهینامه‌ی ایرانیم را دو سال پیش در سفر به ایران گم کرده بودم. یک ماه پیش که دو هفته‌ای ایران بودم، افتادم دنبال کار گواهینامه‌ی المثنی. ماجرای گرفتن گواهینامه‌ی المثنی خودش داستانی علی حده است، اما نکته‌ای که اینجا می‌خواهم بگویم، مربوط است به قسمت چشم پزشکی‌اش. همان طور که می‌دانید، معاینه‌ی چشم یکی از خوان‌های اخذ، تمدید، یا صدور المثنی برای گواهینامه است.

در مطب کوچک دکتر متخصص چشم، همراه پنج شش نفر جوان دیگر نشسته بودم و منتظر تا دکتر بیاید. چند دقیقه ای از ساعت پنج بعد از ظهر یک روز گرم تیر ماهی می‌گذشت و همه عجله داشتیم که معاینه بشویم و برویم دنبال کار و زندگیمان.

اینجا بود که صبر یکی از افراد به سر رسید و شروع کرد به تعریف کردن خاطره به نقل از یکی از دوستانش که در فرنگ همه چیز سر ساعت که سهل است، سر ثانیه است و هیچ کس یک لحظه دیر سر کارش حاضر نمی‌شود و... از این داستان‌هایی که برای مردم فرنگ نرفته حسرت است و برای ما فرنگ‌نشینان، لطیفه!

بالاخره طاقت من هم طاق شد و گفتم: «نه عزیزم، این جورها هم که تعریف می‌کنند، نیست.»

طرف یک نگاهی به من انداخت و گفت: «ولی خیلی چیزهاشون از ما بهتره. حالا شما ممکنه اونجا هم رفته باشی، ولی اونا کارشون درسته...»

واضح است که دیگر مکالمه‌ی ما تمام شد. چون من باید بر می‌گشتم و می‌گفتم که: «نه! خیلی چیزهایشان که نه، بلکه خیلی خیلی خیلی چیزهایشان از ما بهتر است! اما افسانه‌هایی که از فرنگ در ایران تعریف می‌شود هم زاییده‌ی تخیلات و رؤیاهای افرادی است که شاید هیچوقت پایشان به فرنگستان نرسیده است. یا نهایتا اگر راست بگویند و چند صباحی به عنوان جهانگرد یا دانشجو یا مسافر در آن کشورها گشتی زده باشند، هیچ وقت به معنی واقعی کلمه، در کشورهای صنعتی "زندگی" نکرده اند.»

این‌ها را نگفتم، نه فقط به این خاطر که در آن بعد از ظهر گرم تابستانی کسی حوصله‌ی شنیدن مصائب زندگی من در آمریکا را نداشت، بیشتر به این خاطر که باور داشتم همان مکالمه‌ی کوتاه، برای آن جمع غریبه‌ اما هموطن، کفایت می‌کرد.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب