گزارش آماری از آمریکایی های که به دست پلیس کشته می شوند
۱۲ خرداد ۱۳۹۹آمار اعتراضات ضدنژادپرستی و ضدخشونت پلیس در آمریکا
۱۲ خرداد ۱۳۹۹گرچه نمیتوان انکار کرد که آمریکا کمک بسیار زیادی به کشور ما، فیلیپین، کرده است، بیایید دورانی را نیز فراموش نکنیم که ایالات متحدۀ آمریکا فیلیپینیها را ویران کرد و به آنها تهمتهای ناروا زد و از آنها کلاهبرداری کرد. جدای از رفتارهای خیرخواهانهای که اغلب بر آنها تاکید میشود، باید فصلهای تاریک تاریخ فیلیپینِ آمریکایی را بدانیم.
آمریکا دربارۀ استقلالدادن به فیلیپین دروغ گفته است
همان طور که تاریخ به ما میگوید، آمریکا در اصل با فریبکاری و دروغ، راه خودش برای اشغالِ فیلیپین را باز کرد. با وعده به استقلال و خودمختاری، آمریکاییها همکاریِ فیلیپینیهایی را جلب کردند که در آرزوی رهایی از سلطۀ اسپانیا بودند.
خودِ امیلیو آگوینالدو نیز قربانیِ الفاظِ گُلگونی شد که آمریکاییها بهسوی او روانه میکردند؛ برای نمونه دَریابُد جورج دیوئی به امیلیو اطمینان میداد که «ایالات متحده ثروتمند است و به مستعمره نیاز ندارد» و کنسول اسپنسر پرَت به امیلیو میگفت که هیچ توافقنامۀ رسمیِ مکتوبی لازم نیست که تایید کند آمریکاییها استقلال فیلیپین را به رسمیت میشناسند زیرا آمریکاییها به حرف خود پایبنداند.
در نتیجه، امیلیو و دیگر انقلابیها با خوشحالی به آمریکاییها کمک کردند تا اینجا در فیلیپین اسپانیا را شکست دهد.
اما آنها نمیدانستند که آمریکا همزمان در حال مذاکرۀ پشت پرده با اسپانیاست تا مجمعالجزایر فیلیپین را به دست آورد. بعداً دیوئی و اسپنسر در چشمان امیلیو آگوینالدو نگاه کردند و انکار کردند که به او دربارۀ استقلال فیلیپین اطمینان دادهاند.
اشغال فیلیپین بهدست آمریکا، در اصل خدمتی بوده است به خودِ فیلیپینیها
عبارت «همگونسازیِ خیرخواهانه» که رئیسجمهور ایالات متحده، ویلیام مککینلی ساخت، به سیاست آمریکاییها مبنی بر مجذوبکردنِ فیلپینیها به فرهنگ آمریکایی اشاره دارد که از خواستۀ بزرگمنشانۀ آمریکاییها یعنی «متمدنکردنِ» فیلیپینیها سرچشمه میگیرد. این سیاست میگوید که فیلیپینیها بیش از حد بیسواد و بیتمدن هستند، پس نمیتوانند بر خودشان حکومت کنند، در نتیجه به مداخلۀ آمریکا نیاز دارند.
به همان اندازه که این سیاست عالی و شرافتمندانه به نظر میرسد، دلیل اصلیِ این سیاست را میتوان کاملاً برعکس دانست. واقعیت این است که در اصل، به دلایل اقتصادی و استراتژیک بود که آمریکا برای فیلیپینیها ارزش قائل میشد. از آنجا که فیلیپین در منطقهای حساس واقع شده است و از نعمتِ منابع طبیعی و بندرگاههای طبیعی برخوردار است، این کشور هدفی وسوسهانگیز است برای هر کشوری که میخواهد قدرت و اثرگذاریاش را در آسیا گسترش دهد.
تجار آمریکایی، خواستارِ مستعمرهشدنِ فیلیپین بودند زیرا این کشور «برای تجارت، خوب» و غنی از منابع طبیعی بود و نزدیکِ کشور تجاری نخست یعنی چین قرار داشت. آمریکاییها لباسِ مبدلِ «همگونسازیِ خیرخواهانه» به تن کردند و برای رسیدن به اهداف خودشان فیلیپین را تصاحب کرده و منابعش را استثمار کردند.
آمریکاییها جنایات جنگیِ بسیاری علیه فیلیپینیها مرتکب شدند
ایتالیا، بریتانیا و یونان به ترتیب 21، 39 و 43 هفته مرخصی زایمان بری زنانی که اخیرا مادر شده اند در نظر می
شاید تاریکترین فصل از تاریخِ همراهیِ ایالات متحده با کشور فیلیپین، به جنگ فوقالعاده خونینِ فیلیپین-آمریکا برگردد. در این درگیری که به «جنگ فراموششده» و « ویتنام اول» نیز معروف است، فیلپینیهایی که تعداد نیرو و تعداد اسلحههایشان بیشتر از آمریکاییها بود، با نیروهای آمریکاییای جنگیدند که سلاح بهتری داشتند و آموزشهای بهتری دیده بودند. بهعلاوه، اتفاقی که معمولاً در جنگها رخ میدهد، فجایع قساوتبار است.
برای آمریکاییها که از تاکتیکهای مبارزاتِ چریکیِ فیلیپینیها درمانده شده بودند، این فجایع با بهآتش کشیدن روستاها و راندنِ محلیها به اردوگاههای کار اجباری و اِعمال شکنجههایی ننگین همچون «خوراندنِ آب» به مبارزانِ اسیرشده رخ نمود.
قتلعامها نیز رخ دادند، همچون عمل ننگین آمریکاییها در قتلعام مردم شهر بالانگیگا و اعضای فرقۀ مورو. قتلعامِ اول پس از این رخ داد که ژنرال یعقوب اسمیت به نیروهایش دستور داد تا جزیرۀ سامار را به «بیابانی عظیم» تبدیل کنند و پسرانِ 10ساله و بالاتر را بکُشند، بهعنوان اقدام معاملهبهمثل در برابر اقدام مبارزانِ چریکِ فیلپینی که همۀ سربازانِ پادگانی در بالانگیگا را کشته بودند.
قتلعام دوم را نیروهای آمریکا با همراهیِ نیروهای فیلیپینیِ کلانتری انجام دادند که در آن بیش از 600 مورو (بیشتر زنان و کودکان) را در روستایشان در منطقۀ آتشفشانیِ بود داجو در جزیرۀ جولو، کشتند.
تخمین زدهاند که بین 20هزار تا 35هزار مبارز فیلیپینی در این درگیریها کشته شدند، در حالی که بین 200هزار تا یکمیلیون غیرنظامی نیز به قتل رسیدند. در همین دوران، شیوع وبا نیز بالا گرفت که آن نیز کشتههای بسیاری داشت. از طرفی دیگر، آمریکاییها حدود 4هزار کشته را متحمل شدند.
آمریکاییها از قهرمانانِ واقعیِ فیلیپینی سوءاستفاده کردند و به آنها تهمت زدند
وقتی در مراحل آخر جنگِ فیلیپین و آمریکا مقاومت فیلیپینیها بهطور موثری تضعیف شد، آمریکاییها بهدنبال دلجویی از فیلیپینیها رفتند تا از همکاریِ فیلیپینیها مطمئن شوند و چه روشی بهتر از حمایتکردن و تهمتزدن به برخی از فیلیپینیهای مشهور؟!
بهترین نمونه، خوزه ریزال است که بهعنوان «قهرمانی الگو» او را بهشدت برانگیختند؛ به این علت که ریزال وطنپرستی بود که به حمایت از اصلاحات، انقلابهای خشونتآمیز را نپذیرفت و این موضوع به مذاق استعمارگران خوش آمد. جدای از این موضوع، آمریکاییها به همان تعداد کمی از انقلابیها که باقی مانده بودند و همچنان با آمریکاییها میجنگیدند، تهمتِ دزدبودن زدند و کمپینهای گستردهای برای بدنامکردنشان راه انداختند. مهمترین هدف این تهمتها کسی نبود جز ماکاریو ساکای، رهبرِ جمهوریِ کاتاگالوگان.
در نتیجۀ شعارهای توخالی یا همان پروپاگاندای تاثیرگذارِ آمریکاییها، چندین دهه برای فیلیپینیها زمان خواهد برد تا متوجه شوند ساکای بههیچوجه دزد نبود. برعکس، ساکای مردی واقعاً انقلابی و وطنپرست بود که به دفاع از هموطنانش کمرِ همت بست و برای استقلالشان جنگید تا اینکه آمریکاییها با بدجنسی عهد خود با او را شکستند و او را به دار آویختند.
فیلیپینیها هم در فیلیپین و هم در ایالات متحده با نژادپرستی مواجه شدند
دیگر میدانیم که آمریکاییها چگونه در تلاش برای مستعمرهکردنِ فیلیپین، بهطور کلی فیلیپینیها را به چشمِ گروهی از مردمانِ تیرهپوستِ بدوی و بیتمدن میدیدند که آموزشِ بیشتر برایشان ضروری بود. متاسفانه این رفتارِ نژادپرستانه حتی پس از پایانِ جنگ فیلیپین و آمریکا هم کمتر نشد.
برعکس، فیلپینیها حتی هدف تعصباتِ بیشتری قرار گرفتند، بهویژه زمانی که برای کار و تحصیل به ایالات متحده مهاجرت کردند. در ایالات متحده بسیاری از فیلیپنیها، بهویژه کارگران، از نژادپرستیهای مردمانِ محلیای رنج میبردند که معتقد بودند بهخاطر فیلیپینیهایی که حاضر بودند زمان بیشتری را با حقوق کمتر کار کنند، مشاغل آنها را از چنگشان درآوردهاند.
در نتیجه، شورشها و حملههای نژادپرستانه اتفاقی عادی شده بود. جدای از این موضوع، آمریکاییها فیلیپینیها را به داشتنِ میل جنسیِ بالا و دزدیدنِ زنانِ آمریکایی نیز متهم میکردند. در آن زمان، جامعۀ فیلیپینیها زنان کمی داشت و بنابراین مردانشان مجبور بودند با زنان آمریکایی رابطه داشته باشند. نتیجه این شد که بسیاری از ایالتها قوانینی علیه ازدواج میاننژادی اجرا کردند تا مردان فیلیپینی را از زنان سفیدپوست جدا کنند.
ایالات متحده بسیاری از فیلپینیها و آمریکاییها را طی جنگ جهانی دوم مجبور به تسلیم کرد
شاید کسی این کار را «عقبنشینیِ استراتژیک» بنامد؛ اما برای هزاران نیروی آمریکایی و فیلیپینی که وقتی ژاپن طی جنگ جهانی دوم به مجمعالجزایر فیلیپین حمله کرد، در باتاآن و دیگر بخشهای کشور محبوس شدند؛ این حرکت در اصل نوعی دستکشیدنِ آمریکا از آنها حساب میشد.
بهعنوان بخشی از استراتژیِ کلیاش، ایالات متحده ترجیح داد که اول، تمرکزش را بر کمک به بریتانیا و شوروی بگذارد تا نازیها را شکست دهند. همین موضوع، باعث شد رئیسجمهور فیلیپین، مانوئل کوئزون، آن جملۀ مشهورش را بگوید که آمریکا بیشتر مراقبِ فامیلی دور (بریتانیا) است تا دختر خودش (فیلیپین).
علاوه بر این، نیروهای نظامیِ محاصرهشدۀ متشکل از آمریکاییها و فیلیپینیها باور کرده بودند که نیروهای کمکی از آمریکا در حال آمدن هستند تا آنها را یاری کنند. این دروغی ظالمانه بود که با تبلیغاتِ توخالیِ ژنرال داگلاس مکآرتور همهجا پیچید. تعجبی نیست که برخی از نیروهای خود همین ژنرال، زمان فرارِ او به استرالیا دربارۀ او نظرات تلخ و تندی اظهار کردند.
تمسخرآمیزترین نظر دربارۀ ژنرال مکآرتور، متعلق به ژنرالِ زیردستِ او، ویلیام بروگِر، بود که گفت فرماندهاش به آنها دستور داده بود تا با کشتهها بجنگند در حالی که خود ژنرال مکآرتور در آرامش در استرالیا مستقر شده بود: «فرماندۀ کل و تعداد کمی از نیروهایش که حالا در حالِ خوردنِ استیک و تخممرغ در استرالیا هستند، حقهای احمقانه برای فریبدادن را به گروه بزرگی از آمریکاییها زدند.»
سربازانِ به حالِ خود رها شده، احساسات خود را به بهترین نحو ممکن در شعری جبرگرایانه خلاصه کردند:
«ما داریم با حرامزادههای باتاآن میجنگیم:
نه مامان هست، نه بابا، نه عمو سَم*،
نه عمه و خاله، نه عمو و دایی، نه برادرزاده، نه خواهرزاده
نه تفنگ، نه هواپیما، نه قبضۀ توپ
و هیچ کس پشیزی هم برامون ارزش قائل نیست.»
* عمو سَم کنایه از ایالات متحده است.
ایالات متحده قولش به کهنهسربازانِ جنگ فیلیپین را شکست
پس از جنگ، بسیاری از سربازانِ فیلیپینی انتظار داشتند که طبقِ قولِ ایالات متحده، از همان منافعی بهره ببرند که همرزمهای آمریکاییشان بهره میبردند؛ هر چه باشد آنها نیز شانهبهشانۀ آمریکاییها علیه ژاپنیها جنگیده و رنج کشیده بودند.
متاسفانه رئیسجمهور هری ترومن قانون ننگینِ ابطالِ سال 1946 را امضا کرد که باعث لغو همۀ منافعی شد که شامل حال کهنهسربازانِ فیلیپینی میشد. دلیل این امضا استدلال کنگره بود مبنی بر اینکه ایالات متحده تا اینجا نیز 200میلیون دلار به فیلیپین کمک کرده است. در اصل، فیلپینیها را درست همان کشوری که برایش جنگیده بودند یعنی ایالات متحده، «کهنهسربازانِ درجه دو» نامید.
در نتیجۀ این توهین، فیلیپینیها و حامیانشان برای چندین دهه کمپینی تشکیل دادند تا حقشان مبنی بر بهرسمیتشناختهشدن و دریافت جبران را به دست بیاورند. تلاشهای آنها در سال 2009 به ثمر نشست، وقتی رئیسجمهور باراک اوباما بودجهای اختصاص داد تا به همۀ کهنهسربازان فیلپینیِ شهروند ایالات متحده 15هزار دلار و به همۀ کهنهسربازان فیلپینیِ غیرشهروند ایالات متحده 9هزار دلار پرداخت کنند.
گرچه، منتقدان میگویند این پرداخت «بیشاز حد کم و بیشازحد دیر» بود.
بنای نواستعماری در فیلیپین
کاملاً مشخص است که ردپای استعمارگریِ بهجامانده از هم اسپانیاییها و هم آمریکاییها، هنوز هم در فرهنگ مدرن فیلپین دیده میشود. نگاهی به جامعهمان در فیلیپین گویای همهچیز است: ترجیحِ محصولات آمریکایی؛ ترویجِ مادهگرایی (ماتریالیسم) و لذتجویی؛ دلمشغولیِ کلی به همۀ چیزهایی که تا امروز آمریکاییها سایهاش را بر جامعۀ ما افکندهاند.
گرچه درواقع، ایالات متحده دیگر فیلیپین را کنترل نمیکند، سیاستهای اجتماعیاقتصادیِ فیلیپین و وابستگیهای بیشازحد به آمریکا تا وقتی که مسائل نظامی مدّنظراند، این موضوع را به ذهن میآورد که فیلیپین هنوز هم تحت کنترل آمریکاست.
مهم نیست فیلیپینیها چقدر برای انکار این موضوع تلاش کنند، آمریکاییها باموفقیت توانستهاند ما را در قالبِ «برادرانِ تیرهپوستِ کوچکِ» ایدهآل خود در بیاورند. آمریکا هیچوقت واقعاً سواحل ما در فیلیپین را ترک نکرد و بعید است که فیلیپینیها بتوانند از بندِ تفکرِ نواستعماریِ آمریکا رهایی یابند و رو به جلو گام بردارند.
گرچه نمیتوان انکار کرد که آمریکا کمک بسیار زیادی به کشور ما، فیلیپین، کرده است، بیایید دورانی را نیز فراموش نکنیم که ایالات متحدۀ آمریکا فیلیپینیها را ویران کرد و به آنها تهمتهای ناروا زد و از آنها کلاهبرداری کرد. جدای از رفتارهای خیرخواهانهای که اغلب بر آنها تاکید میشود، باید فصلهای تاریک تاریخ فیلیپینِ آمریکایی را بدانیم.
آمریکا دربارۀ استقلالدادن به فیلیپین دروغ گفته است
همان طور که تاریخ به ما میگوید، آمریکا در اصل با فریبکاری و دروغ، راه خودش برای اشغالِ فیلیپین را باز کرد. با وعده به استقلال و خودمختاری، آمریکاییها همکاریِ فیلیپینیهایی را جلب کردند که در آرزوی رهایی از سلطۀ اسپانیا بودند.
خودِ امیلیو آگوینالدو نیز قربانیِ الفاظِ گُلگونی شد که آمریکاییها بهسوی او روانه میکردند؛ برای نمونه دَریابُد جورج دیوئی به امیلیو اطمینان میداد که «ایالات متحده ثروتمند است و به مستعمره نیاز ندارد» و کنسول اسپنسر پرَت به امیلیو میگفت که هیچ توافقنامۀ رسمیِ مکتوبی لازم نیست که تایید کند آمریکاییها استقلال فیلیپین را به رسمیت میشناسند زیرا آمریکاییها به حرف خود پایبنداند.
در نتیجه، امیلیو و دیگر انقلابیها با خوشحالی به آمریکاییها کمک کردند تا اینجا در فیلیپین اسپانیا را شکست دهد.
اما آنها نمیدانستند که آمریکا همزمان در حال مذاکرۀ پشت پرده با اسپانیاست تا مجمعالجزایر فیلیپین را به دست آورد. بعداً دیوئی و اسپنسر در چشمان امیلیو آگوینالدو نگاه کردند و انکار کردند که به او دربارۀ استقلال فیلیپین اطمینان دادهاند.
اشغال فیلیپین بهدست آمریکا، در اصل خدمتی بوده است به خودِ فیلیپینیها
عبارت «همگونسازیِ خیرخواهانه» که رئیسجمهور ایالات متحده، ویلیام مککینلی ساخت، به سیاست آمریکاییها مبنی بر مجذوبکردنِ فیلپینیها به فرهنگ آمریکایی اشاره دارد که از خواستۀ بزرگمنشانۀ آمریکاییها یعنی «متمدنکردنِ» فیلیپینیها سرچشمه میگیرد. این سیاست میگوید که فیلیپینیها بیش از حد بیسواد و بیتمدن هستند، پس نمیتوانند بر خودشان حکومت کنند، در نتیجه به مداخلۀ آمریکا نیاز دارند.
به همان اندازه که این سیاست عالی و شرافتمندانه به نظر میرسد، دلیل اصلیِ این سیاست را میتوان کاملاً برعکس دانست. واقعیت این است که در اصل، به دلایل اقتصادی و استراتژیک بود که آمریکا برای فیلیپینیها ارزش قائل میشد. از آنجا که فیلیپین در منطقهای حساس واقع شده است و از نعمتِ منابع طبیعی و بندرگاههای طبیعی برخوردار است، این کشور هدفی وسوسهانگیز است برای هر کشوری که میخواهد قدرت و اثرگذاریاش را در آسیا گسترش دهد.
تجار آمریکایی، خواستارِ مستعمرهشدنِ فیلیپین بودند زیرا این کشور «برای تجارت، خوب» و غنی از منابع طبیعی بود و نزدیکِ کشور تجاری نخست یعنی چین قرار داشت. آمریکاییها لباسِ مبدلِ «همگونسازیِ خیرخواهانه» به تن کردند و برای رسیدن به اهداف خودشان فیلیپین را تصاحب کرده و منابعش را استثمار کردند.
آمریکاییها جنایات جنگیِ بسیاری علیه فیلیپینیها مرتکب شدند
ایتالیا، بریتانیا و یونان به ترتیب 21، 39 و 43 هفته مرخصی زایمان بری زنانی که اخیرا مادر شده اند در نظر می
شاید تاریکترین فصل از تاریخِ همراهیِ ایالات متحده با کشور فیلیپین، به جنگ فوقالعاده خونینِ فیلیپین-آمریکا برگردد. در این درگیری که به «جنگ فراموششده» و « ویتنام اول» نیز معروف است، فیلپینیهایی که تعداد نیرو و تعداد اسلحههایشان بیشتر از آمریکاییها بود، با نیروهای آمریکاییای جنگیدند که سلاح بهتری داشتند و آموزشهای بهتری دیده بودند. بهعلاوه، اتفاقی که معمولاً در جنگها رخ میدهد، فجایع قساوتبار است.
برای آمریکاییها که از تاکتیکهای مبارزاتِ چریکیِ فیلیپینیها درمانده شده بودند، این فجایع با بهآتش کشیدن روستاها و راندنِ محلیها به اردوگاههای کار اجباری و اِعمال شکنجههایی ننگین همچون «خوراندنِ آب» به مبارزانِ اسیرشده رخ نمود.
قتلعامها نیز رخ دادند، همچون عمل ننگین آمریکاییها در قتلعام مردم شهر بالانگیگا و اعضای فرقۀ مورو. قتلعامِ اول پس از این رخ داد که ژنرال یعقوب اسمیت به نیروهایش دستور داد تا جزیرۀ سامار را به «بیابانی عظیم» تبدیل کنند و پسرانِ 10ساله و بالاتر را بکُشند، بهعنوان اقدام معاملهبهمثل در برابر اقدام مبارزانِ چریکِ فیلپینی که همۀ سربازانِ پادگانی در بالانگیگا را کشته بودند.
قتلعام دوم را نیروهای آمریکا با همراهیِ نیروهای فیلیپینیِ کلانتری انجام دادند که در آن بیش از 600 مورو (بیشتر زنان و کودکان) را در روستایشان در منطقۀ آتشفشانیِ بود داجو در جزیرۀ جولو، کشتند.
تخمین زدهاند که بین 20هزار تا 35هزار مبارز فیلیپینی در این درگیریها کشته شدند، در حالی که بین 200هزار تا یکمیلیون غیرنظامی نیز به قتل رسیدند. در همین دوران، شیوع وبا نیز بالا گرفت که آن نیز کشتههای بسیاری داشت. از طرفی دیگر، آمریکاییها حدود 4هزار کشته را متحمل شدند.
آمریکاییها از قهرمانانِ واقعیِ فیلیپینی سوءاستفاده کردند و به آنها تهمت زدند
وقتی در مراحل آخر جنگِ فیلیپین و آمریکا مقاومت فیلیپینیها بهطور موثری تضعیف شد، آمریکاییها بهدنبال دلجویی از فیلیپینیها رفتند تا از همکاریِ فیلیپینیها مطمئن شوند و چه روشی بهتر از حمایتکردن و تهمتزدن به برخی از فیلیپینیهای مشهور؟!
بهترین نمونه، خوزه ریزال است که بهعنوان «قهرمانی الگو» او را بهشدت برانگیختند؛ به این علت که ریزال وطنپرستی بود که به حمایت از اصلاحات، انقلابهای خشونتآمیز را نپذیرفت و این موضوع به مذاق استعمارگران خوش آمد. جدای از این موضوع، آمریکاییها به همان تعداد کمی از انقلابیها که باقی مانده بودند و همچنان با آمریکاییها میجنگیدند، تهمتِ دزدبودن زدند و کمپینهای گستردهای برای بدنامکردنشان راه انداختند. مهمترین هدف این تهمتها کسی نبود جز ماکاریو ساکای، رهبرِ جمهوریِ کاتاگالوگان.
در نتیجۀ شعارهای توخالی یا همان پروپاگاندای تاثیرگذارِ آمریکاییها، چندین دهه برای فیلیپینیها زمان خواهد برد تا متوجه شوند ساکای بههیچوجه دزد نبود. برعکس، ساکای مردی واقعاً انقلابی و وطنپرست بود که به دفاع از هموطنانش کمرِ همت بست و برای استقلالشان جنگید تا اینکه آمریکاییها با بدجنسی عهد خود با او را شکستند و او را به دار آویختند.
فیلیپینیها هم در فیلیپین و هم در ایالات متحده با نژادپرستی مواجه شدند
دیگر میدانیم که آمریکاییها چگونه در تلاش برای مستعمرهکردنِ فیلیپین، بهطور کلی فیلیپینیها را به چشمِ گروهی از مردمانِ تیرهپوستِ بدوی و بیتمدن میدیدند که آموزشِ بیشتر برایشان ضروری بود. متاسفانه این رفتارِ نژادپرستانه حتی پس از پایانِ جنگ فیلیپین و آمریکا هم کمتر نشد.
برعکس، فیلپینیها حتی هدف تعصباتِ بیشتری قرار گرفتند، بهویژه زمانی که برای کار و تحصیل به ایالات متحده مهاجرت کردند. در ایالات متحده بسیاری از فیلیپنیها، بهویژه کارگران، از نژادپرستیهای مردمانِ محلیای رنج میبردند که معتقد بودند بهخاطر فیلیپینیهایی که حاضر بودند زمان بیشتری را با حقوق کمتر کار کنند، مشاغل آنها را از چنگشان درآوردهاند.
در نتیجه، شورشها و حملههای نژادپرستانه اتفاقی عادی شده بود. جدای از این موضوع، آمریکاییها فیلیپینیها را به داشتنِ میل جنسیِ بالا و دزدیدنِ زنانِ آمریکایی نیز متهم میکردند. در آن زمان، جامعۀ فیلیپینیها زنان کمی داشت و بنابراین مردانشان مجبور بودند با زنان آمریکایی رابطه داشته باشند. نتیجه این شد که بسیاری از ایالتها قوانینی علیه ازدواج میاننژادی اجرا کردند تا مردان فیلیپینی را از زنان سفیدپوست جدا کنند.
ایالات متحده بسیاری از فیلپینیها و آمریکاییها را طی جنگ جهانی دوم مجبور به تسلیم کرد
شاید کسی این کار را «عقبنشینیِ استراتژیک» بنامد؛ اما برای هزاران نیروی آمریکایی و فیلیپینی که وقتی ژاپن طی جنگ جهانی دوم به مجمعالجزایر فیلیپین حمله کرد، در باتاآن و دیگر بخشهای کشور محبوس شدند؛ این حرکت در اصل نوعی دستکشیدنِ آمریکا از آنها حساب میشد.
بهعنوان بخشی از استراتژیِ کلیاش، ایالات متحده ترجیح داد که اول، تمرکزش را بر کمک به بریتانیا و شوروی بگذارد تا نازیها را شکست دهند. همین موضوع، باعث شد رئیسجمهور فیلیپین، مانوئل کوئزون، آن جملۀ مشهورش را بگوید که آمریکا بیشتر مراقبِ فامیلی دور (بریتانیا) است تا دختر خودش (فیلیپین).
علاوه بر این، نیروهای نظامیِ محاصرهشدۀ متشکل از آمریکاییها و فیلیپینیها باور کرده بودند که نیروهای کمکی از آمریکا در حال آمدن هستند تا آنها را یاری کنند. این دروغی ظالمانه بود که با تبلیغاتِ توخالیِ ژنرال داگلاس مکآرتور همهجا پیچید. تعجبی نیست که برخی از نیروهای خود همین ژنرال، زمان فرارِ او به استرالیا دربارۀ او نظرات تلخ و تندی اظهار کردند.
تمسخرآمیزترین نظر دربارۀ ژنرال مکآرتور، متعلق به ژنرالِ زیردستِ او، ویلیام بروگِر، بود که گفت فرماندهاش به آنها دستور داده بود تا با کشتهها بجنگند در حالی که خود ژنرال مکآرتور در آرامش در استرالیا مستقر شده بود: «فرماندۀ کل و تعداد کمی از نیروهایش که حالا در حالِ خوردنِ استیک و تخممرغ در استرالیا هستند، حقهای احمقانه برای فریبدادن را به گروه بزرگی از آمریکاییها زدند.»
سربازانِ به حالِ خود رها شده، احساسات خود را به بهترین نحو ممکن در شعری جبرگرایانه خلاصه کردند:
«ما داریم با حرامزادههای باتاآن میجنگیم:
نه مامان هست، نه بابا، نه عمو سَم*،
نه عمه و خاله، نه عمو و دایی، نه برادرزاده، نه خواهرزاده
نه تفنگ، نه هواپیما، نه قبضۀ توپ
و هیچ کس پشیزی هم برامون ارزش قائل نیست.»
* عمو سَم کنایه از ایالات متحده است.
ایالات متحده قولش به کهنهسربازانِ جنگ فیلیپین را شکست
پس از جنگ، بسیاری از سربازانِ فیلیپینی انتظار داشتند که طبقِ قولِ ایالات متحده، از همان منافعی بهره ببرند که همرزمهای آمریکاییشان بهره میبردند؛ هر چه باشد آنها نیز شانهبهشانۀ آمریکاییها علیه ژاپنیها جنگیده و رنج کشیده بودند.
متاسفانه رئیسجمهور هری ترومن قانون ننگینِ ابطالِ سال 1946 را امضا کرد که باعث لغو همۀ منافعی شد که شامل حال کهنهسربازانِ فیلیپینی میشد. دلیل این امضا استدلال کنگره بود مبنی بر اینکه ایالات متحده تا اینجا نیز 200میلیون دلار به فیلیپین کمک کرده است. در اصل، فیلپینیها را درست همان کشوری که برایش جنگیده بودند یعنی ایالات متحده، «کهنهسربازانِ درجه دو» نامید.
در نتیجۀ این توهین، فیلیپینیها و حامیانشان برای چندین دهه کمپینی تشکیل دادند تا حقشان مبنی بر بهرسمیتشناختهشدن و دریافت جبران را به دست بیاورند. تلاشهای آنها در سال 2009 به ثمر نشست، وقتی رئیسجمهور باراک اوباما بودجهای اختصاص داد تا به همۀ کهنهسربازان فیلپینیِ شهروند ایالات متحده 15هزار دلار و به همۀ کهنهسربازان فیلپینیِ غیرشهروند ایالات متحده 9هزار دلار پرداخت کنند.
گرچه، منتقدان میگویند این پرداخت «بیشاز حد کم و بیشازحد دیر» بود.
بنای نواستعماری در فیلیپین
کاملاً مشخص است که ردپای استعمارگریِ بهجامانده از هم اسپانیاییها و هم آمریکاییها، هنوز هم در فرهنگ مدرن فیلپین دیده میشود. نگاهی به جامعهمان در فیلیپین گویای همهچیز است: ترجیحِ محصولات آمریکایی؛ ترویجِ مادهگرایی (ماتریالیسم) و لذتجویی؛ دلمشغولیِ کلی به همۀ چیزهایی که تا امروز آمریکاییها سایهاش را بر جامعۀ ما افکندهاند.
گرچه درواقع، ایالات متحده دیگر فیلیپین را کنترل نمیکند، سیاستهای اجتماعیاقتصادیِ فیلیپین و وابستگیهای بیشازحد به آمریکا تا وقتی که مسائل نظامی مدّنظراند، این موضوع را به ذهن میآورد که فیلیپین هنوز هم تحت کنترل آمریکاست.
مهم نیست فیلیپینیها چقدر برای انکار این موضوع تلاش کنند، آمریکاییها باموفقیت توانستهاند ما را در قالبِ «برادرانِ تیرهپوستِ کوچکِ» ایدهآل خود در بیاورند. آمریکا هیچوقت واقعاً سواحل ما در فیلیپین را ترک نکرد و بعید است که فیلیپینیها بتوانند از بندِ تفکرِ نواستعماریِ آمریکا رهایی یابند و رو به جلو گام بردارند.