جیسون رضاییان
صدایش کردم مایکل (قسمت اول)
۴ آبان ۱۳۹۸
خشونت-پلیس-علیه-سیاه-پوستان
خشونت پلیس علیه سیاه پوستان
۴ آبان ۱۳۹۸
جیسون رضاییان
صدایش کردم مایکل (قسمت اول)
۴ آبان ۱۳۹۸
خشونت-پلیس-علیه-سیاه-پوستان
خشونت پلیس علیه سیاه پوستان
۴ آبان ۱۳۹۸
جیسون---رضاییان

‍ صدایش کردم مایکل (قسمت دوم)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
جیسون رضاییان مجددا از ترسش از ایرانیان ساکن لوس آنجلس گفت. یکی دیگر از دوستانم هم قبلا گفته بود که این شهر پر است از پرستوهای ایرانی! تکرار کرد که به گمانش و البته به اذعان سرویس های امنیتی ایالات متحده، ایران در اینجا هم نفوذ زیادی دارد و افرادی هستند که ممکن است تحت نظرش داشته باشند.

ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.

خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.

برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.

در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!

گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و‌ نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.

احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.

گفتم بر فرض هم که منِ‌نوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟

گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.

گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟

پاسخی نگرفتم.

مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.

صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ‌ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.

متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.

مطالب مرتبط

‍ صدایش کردم مایکل (قسمت دوم)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
جیسون رضاییان مجددا از ترسش از ایرانیان ساکن لوس آنجلس گفت. یکی دیگر از دوستانم هم قبلا گفته بود که این شهر پر است از پرستوهای ایرانی! تکرار کرد که به گمانش و البته به اذعان سرویس های امنیتی ایالات متحده، ایران در اینجا هم نفوذ زیادی دارد و افرادی هستند که ممکن است تحت نظرش داشته باشند.

ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.

خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.

برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.

در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!

گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و‌ نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.

احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.

گفتم بر فرض هم که منِ‌نوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟

گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.

گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟

پاسخی نگرفتم.

مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.

صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ‌ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.

متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب