با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهصدایش کردم مایکل (قسمت اول)
۴ آبان ۱۳۹۸خشونت پلیس علیه سیاه پوستان
۴ آبان ۱۳۹۸ صدایش کردم مایکل (قسمت دوم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاجیسون رضاییان مجددا از ترسش از ایرانیان ساکن لوس آنجلس گفت. یکی دیگر از دوستانم هم قبلا گفته بود که این شهر پر است از پرستوهای ایرانی!
تکرار کرد که به گمانش و البته به اذعان سرویس های امنیتی ایالات متحده، ایران در اینجا هم نفوذ زیادی دارد و افرادی هستند که ممکن است تحت نظرش داشته باشند.
ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.
خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.
برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.
در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!
گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.
احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.
گفتم بر فرض هم که منِنوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.
گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟
پاسخی نگرفتم.
مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.
صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.
متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.
ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.
خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.
برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.
در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!
گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.
احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.
گفتم بر فرض هم که منِنوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.
گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟
پاسخی نگرفتم.
مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.
صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.
متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.
روایتی از : سید محسن روحانی
منبع : کانال تلگرامی یک حقوقی در نیویورک
مشاهده سایر مطالب سید محسن روحانی
منبع : کانال تلگرامی یک حقوقی در نیویورک
مشاهده سایر مطالب سید محسن روحانی
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
صدایش کردم مایکل (قسمت دوم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاجیسون رضاییان مجددا از ترسش از ایرانیان ساکن لوس آنجلس گفت. یکی دیگر از دوستانم هم قبلا گفته بود که این شهر پر است از پرستوهای ایرانی!
تکرار کرد که به گمانش و البته به اذعان سرویس های امنیتی ایالات متحده، ایران در اینجا هم نفوذ زیادی دارد و افرادی هستند که ممکن است تحت نظرش داشته باشند.
ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.
خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.
برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.
در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!
گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.
احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.
گفتم بر فرض هم که منِنوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.
گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟
پاسخی نگرفتم.
مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.
صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.
متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.
ناگهان اشاره کرد به من: مثلا خود تو! سوالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متاسفانه امروز عازمم وگرنه حتما از خجالتت در می آمدم.
خندید! گفت: شوخی کردم، فامیل رئیس جمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.
برایم عجیب بود. معمولا آنها که به هر دلیلی خاطره ای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمی دانند.
در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کرده ام و موارد انتقادی ام به سریال را نیز به عنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی به صورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم. با خنده گفت: البته احتمالا یکی دو روزه سایتش را فیلتر میکنند!
گفتم: به عنوان یک فرد بی طرف برایم سوال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمک هزینه رسانه اش بین ایالات متحده و ایران در سفر باشد؟ اصلا چرا باید این همه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال ماموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتی اش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.
احتمالا بدلیل لحن صریح من که کاملا هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثل اینکه واقعا سریال را باور کرده ای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاری ام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانه ای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمر بسته و بدلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسی ام شک کرده بودند. ولی آن ایمیل ها صرفا همان اخبار و گزارش جلسات بود.
گفتم بر فرض هم که منِنوعی، کاملا سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بنده ی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانه ای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط هم کلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟ شما طبق همین چند دقیقه مکالمه مان اذعان کردی که رسما و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت، و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه به صورت خصوصی به کشورت مخابره میکرده ای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سوال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند این چنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟! گفت شهروندشان هستم! دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحی ای را.
گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟
پاسخی نگرفتم.
مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.
صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. از آنجا که احتمالا این مطالب به دست خودِ او هم می رسد، بایستی خاطر نشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد بدلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.
متاسفانه مجالی برای پرسش از سوال اصلی ام دست نداد.
روایتی از : سید محسن روحانی
منبع : کانال تلگرامی یک حقوقی در نیویورک
مشاهده سایر مطالب سید محسن روحانی
منبع : کانال تلگرامی یک حقوقی در نیویورک
مشاهده سایر مطالب سید محسن روحانی
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه