با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهCNN: اگر انتخابات ۲۰۲۰ امروز برگزار شود، ترامپ میبازد
۵ اسفند ۱۳۹۷تیراندازی در بزرگراهی در مینیاپولیس آمریکا
۵ اسفند ۱۳۹۷همسفر شراب (قسمت پانزدهم- نهضت ادامه دارد)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاخبری میرسد که شرکتی در کالیفرنیا دنبال کارآموز است. مستقیماً به مسئول منابع انسانی شرکت نامه میزنم و در جواب وقتی برایم تعیین میکند برای مصاحبهٔ اول. سر وقت که حاضر میشوم کاشف به عمل میآید که خانم مسئول یادش رفته که ترتیب جلسه را بدهد. معذرتخواهی میکند و جلسه را به هفتهٔ بعد میاندازد. برای هفتهٔ بعدی هم که منتظر میمانم خبری ازشان نمیشود.
این بار هم مثل این که ناهماهنگی ایجاد شده و جلسه به تعویق افتاده. بار سوم، هفتهٔ بعدی است که بالاخره مصاحبه ترتیب داده میشود. شرکتی است به اسم نوآنس که کار اصلیاش پردازش صوت و گفتار برای نرمافزارهای محاوره است؛ مثل پردازش گفتار سیری اپل که کار همین شرکت است یا سامانهٔ محاورهٔ تلویزیونهای هوشمند سامسونگ و قس علی هذا. دو نفر پشت خط هستند، اولی نامش جوئل هست و دومی ادویت راتناپارکی از بزرگان پردازش زبان که چند سالی است قید مقاله نوشتن را زده و وارد کار صنعتی شده. چند سؤالی از سابقهٔ کاریام میپرسند و بعدش یک سؤال خیلی سادهٔ برنامهنویسی.
هفتهٔ بعد، از جنیفر، مسئول گزینش منابع انسانی، به من خبر میرسد که باید مصاحبهٔ دیگری داشته باشم. این دفعه مصاحبه با کریس هست، از استادهای سابق دانشگاه ایالتی اوهایو و یک آقای دیگر که به اسم نمیشناسمش. باز هم یک ربعی معطل میشوم و آخرش خبر میرسد که ناهماهنگی ایجاد شده و آقای دومی نخواهد آمد و پشت تلفن شروع میکند به مصاحبه. باز هم سؤال از پیشینهٔ کاریام و مقالاتی که نوشتهام و از این جور حرفها.
دو هفته که میگذرد بالاخره خبر میرسد که قرار است مرا استخدام کنند با پنج هزار دلار هزینهٔ سفر و ساعتی چهل دلار. من میروم از بقیهٔ بچهها مظنهٔ بازار را میپرسم. قیمت شبیه گوگل هست و کمی از آی بی ام بیشتر.
البته بستگی به سابقهٔ کار کمی بالا و پایین دارد ولی نرخ تقریباً همین هست. به حسابی دو برابر حقوق الانم. من هم از خدا خواسته به مسئول گزینش تأییدم را اعلام میکنم و میگویم نامهٔ استخدام را برایم بفرستد تا مجوز را از دانشگاه بگیرم.میگوید یک هفتهای طول میکشد تا این نامه حاضر شود.من هم به این حساب باید بروم سراغ اجاره دادن خانهام و پیدا کردن خانهای در شهر سانیویل در کالیفرنیا.
راه پیدا کردن مستأجر وبگاهی است خیلی پرطرفدار به اسم کریگزلیست که منبع تبلیغ است و پیدا کردن شیر مرغ تا جان آدمیزاد. برای همه جای دنیا هم هست حتی ایران خودمان که البته در ایران آن قدر باب نشده است. تبلیغ خانه را با چند عکس میگذارم و سیل پیامها به من میرسد. یکی میگوید قرار است با دوستپسرش بیاید و دیگری با دوستدخترش.
یکی هم بازیگر تازهکار است و قرار است موقتاً در یک شرکت فیلمسازی استخدام شود. چند تای دیگری هم هستند که موقعیتی شبیه دارند. هر که پیام میفرستد یا مجرد است یا پسری است با دوستدختر یا دختری است با دوستپسر. تا آنجا که شکم مرا به سؤال شرعی از مرکز اسلامی واشنگتن وامیدارد. جواب هم میرسد که تجسس در زندگی خصوصی دیگران جائز نیست.
آخرش هم دختری با اسم اسپانیایی و همخانوادهٔ گروهبان گارسیای خودمان از تگزاس پاپی میشود. توضیح میدهد که دختری است با انگیزه که بعد از اتمام کارشناسیاش در تگزاس، کاری در نیویورک پیدا کرده و خیلی هم تمیز است و منظم و عشقش دیدن فیلم با یک بطری آب جو است. بطری آبجویش بد میشود در مقابل بدترهای دیگر. از اسکایپ، خانه را نشانش میدهم و یک ماه رهن خانه را از او میگیرم به این حساب که اگر خانه را سالم پس گرفتم پولش را تمام و کمال پس میدهم.
برای خانهٔ مقصد ولی چیزی پیدا نمیشود. به چندین وبگاه میرویم از جمله رنت دات کام که در واقع مرکز تبلیغات شرکتهای مسکن است. هر خانهای که گیر میآورم یا اجارهٔ سهماهه ندارد یا خیلی گران است یا این که نامهٔ اشتغال به کار میخواهد. از آن طرف یک هفتهٔ نامهٔ استخدام دو هفته میشود و دو هفته یک ماه و هر بار به بهانهای این خانم جنیفر، کارم را تعویق میاندازد.
با دانشجوهای سال بالاتر که مشورت میکنم میفهمم راه حل غر زدن و نامه زدن هر روز و هر ساعت و حتی تلفن زدنهای دقیقه به دقیقه است تا کارم راه بیفتد. همین هم میشود که ده روز قبل از موعد رفتنم همه چیز جور میشود.
توی نامه به جای ساعتی چهل دلار، چهل و پنج دلار نوشته. از قضا پشت تلفن گفته بوده حدود چهل دلار که دقیقش همان چهل و پنج است. دو بلیط برای سانفرانسیسکو میخرم و از همان وبگاه رنت دات کام، خانهای یکخوابه با کرایهٔ ماهی ۱۸۰۰ دلار در شهر سانیویل پیدا میکنم با رهن ۶۰۰ دلار. شمارهٔ تلفنی از صاحب خانه میگیرم برای اتصال اینترنت.
اینترنت با مودم بیسیم با سرعت بالای ماهی ۳۳ دلار ارزانترینش هست که همان را میخرم. قرار است فردای رسیدنم بیایند و آن را وصل کنند. آنها هم پنجاه دلاری از من رهن میگیرند. برای برق هم به شرکتی زنگ میزنم و قرار و مدار را میگذارم برای باز کردن حساب کاربری من از همان روز آمدنم.
همه چیز آن قدر عجولانه پیش میرود که واقعاً نمیدانم آیا کاری را از قلم انداختهام یا نه. از استاد نامه میگیرم و به دفتر بینالملل دانشگاه میروم. خانم مسئول به اعتماد به نفس کامل میگوید که من اجازهٔ کار ندارم. با تعجب جویای دلیل میشوم. میگوید که کاری که من برایش قرار است استخدام شوم مرتبط با پایاننامه نیست و اجازهٔ کار ندارم.
به او میگویم که خیلی از دانشجوها حتی به کارهای غیرتحقیقاتی رفتهاند آنها چه طور این کار را انجام دادهاند؟ با اعتماد به نفس توضیح میدهد که اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مطمئنم یک جای کار میلنگد. چند سؤال از دانشجوهای سال بالاتر شکم را بدل به یقین میکند. پیش استاد میروم و میگویم این جملهٔ «مرتبط به پایاننامه است» را هم اضافه کند. فردایش با نامهٔ جدید همهٔ کارها رو به راه میشود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است.
این بار هم مثل این که ناهماهنگی ایجاد شده و جلسه به تعویق افتاده. بار سوم، هفتهٔ بعدی است که بالاخره مصاحبه ترتیب داده میشود. شرکتی است به اسم نوآنس که کار اصلیاش پردازش صوت و گفتار برای نرمافزارهای محاوره است؛ مثل پردازش گفتار سیری اپل که کار همین شرکت است یا سامانهٔ محاورهٔ تلویزیونهای هوشمند سامسونگ و قس علی هذا. دو نفر پشت خط هستند، اولی نامش جوئل هست و دومی ادویت راتناپارکی از بزرگان پردازش زبان که چند سالی است قید مقاله نوشتن را زده و وارد کار صنعتی شده. چند سؤالی از سابقهٔ کاریام میپرسند و بعدش یک سؤال خیلی سادهٔ برنامهنویسی.
هفتهٔ بعد، از جنیفر، مسئول گزینش منابع انسانی، به من خبر میرسد که باید مصاحبهٔ دیگری داشته باشم. این دفعه مصاحبه با کریس هست، از استادهای سابق دانشگاه ایالتی اوهایو و یک آقای دیگر که به اسم نمیشناسمش. باز هم یک ربعی معطل میشوم و آخرش خبر میرسد که ناهماهنگی ایجاد شده و آقای دومی نخواهد آمد و پشت تلفن شروع میکند به مصاحبه. باز هم سؤال از پیشینهٔ کاریام و مقالاتی که نوشتهام و از این جور حرفها.
دو هفته که میگذرد بالاخره خبر میرسد که قرار است مرا استخدام کنند با پنج هزار دلار هزینهٔ سفر و ساعتی چهل دلار. من میروم از بقیهٔ بچهها مظنهٔ بازار را میپرسم. قیمت شبیه گوگل هست و کمی از آی بی ام بیشتر.
البته بستگی به سابقهٔ کار کمی بالا و پایین دارد ولی نرخ تقریباً همین هست. به حسابی دو برابر حقوق الانم. من هم از خدا خواسته به مسئول گزینش تأییدم را اعلام میکنم و میگویم نامهٔ استخدام را برایم بفرستد تا مجوز را از دانشگاه بگیرم.میگوید یک هفتهای طول میکشد تا این نامه حاضر شود.من هم به این حساب باید بروم سراغ اجاره دادن خانهام و پیدا کردن خانهای در شهر سانیویل در کالیفرنیا.
راه پیدا کردن مستأجر وبگاهی است خیلی پرطرفدار به اسم کریگزلیست که منبع تبلیغ است و پیدا کردن شیر مرغ تا جان آدمیزاد. برای همه جای دنیا هم هست حتی ایران خودمان که البته در ایران آن قدر باب نشده است. تبلیغ خانه را با چند عکس میگذارم و سیل پیامها به من میرسد. یکی میگوید قرار است با دوستپسرش بیاید و دیگری با دوستدخترش.
یکی هم بازیگر تازهکار است و قرار است موقتاً در یک شرکت فیلمسازی استخدام شود. چند تای دیگری هم هستند که موقعیتی شبیه دارند. هر که پیام میفرستد یا مجرد است یا پسری است با دوستدختر یا دختری است با دوستپسر. تا آنجا که شکم مرا به سؤال شرعی از مرکز اسلامی واشنگتن وامیدارد. جواب هم میرسد که تجسس در زندگی خصوصی دیگران جائز نیست.
آخرش هم دختری با اسم اسپانیایی و همخانوادهٔ گروهبان گارسیای خودمان از تگزاس پاپی میشود. توضیح میدهد که دختری است با انگیزه که بعد از اتمام کارشناسیاش در تگزاس، کاری در نیویورک پیدا کرده و خیلی هم تمیز است و منظم و عشقش دیدن فیلم با یک بطری آب جو است. بطری آبجویش بد میشود در مقابل بدترهای دیگر. از اسکایپ، خانه را نشانش میدهم و یک ماه رهن خانه را از او میگیرم به این حساب که اگر خانه را سالم پس گرفتم پولش را تمام و کمال پس میدهم.
برای خانهٔ مقصد ولی چیزی پیدا نمیشود. به چندین وبگاه میرویم از جمله رنت دات کام که در واقع مرکز تبلیغات شرکتهای مسکن است. هر خانهای که گیر میآورم یا اجارهٔ سهماهه ندارد یا خیلی گران است یا این که نامهٔ اشتغال به کار میخواهد. از آن طرف یک هفتهٔ نامهٔ استخدام دو هفته میشود و دو هفته یک ماه و هر بار به بهانهای این خانم جنیفر، کارم را تعویق میاندازد.
با دانشجوهای سال بالاتر که مشورت میکنم میفهمم راه حل غر زدن و نامه زدن هر روز و هر ساعت و حتی تلفن زدنهای دقیقه به دقیقه است تا کارم راه بیفتد. همین هم میشود که ده روز قبل از موعد رفتنم همه چیز جور میشود.
توی نامه به جای ساعتی چهل دلار، چهل و پنج دلار نوشته. از قضا پشت تلفن گفته بوده حدود چهل دلار که دقیقش همان چهل و پنج است. دو بلیط برای سانفرانسیسکو میخرم و از همان وبگاه رنت دات کام، خانهای یکخوابه با کرایهٔ ماهی ۱۸۰۰ دلار در شهر سانیویل پیدا میکنم با رهن ۶۰۰ دلار. شمارهٔ تلفنی از صاحب خانه میگیرم برای اتصال اینترنت.
اینترنت با مودم بیسیم با سرعت بالای ماهی ۳۳ دلار ارزانترینش هست که همان را میخرم. قرار است فردای رسیدنم بیایند و آن را وصل کنند. آنها هم پنجاه دلاری از من رهن میگیرند. برای برق هم به شرکتی زنگ میزنم و قرار و مدار را میگذارم برای باز کردن حساب کاربری من از همان روز آمدنم.
همه چیز آن قدر عجولانه پیش میرود که واقعاً نمیدانم آیا کاری را از قلم انداختهام یا نه. از استاد نامه میگیرم و به دفتر بینالملل دانشگاه میروم. خانم مسئول به اعتماد به نفس کامل میگوید که من اجازهٔ کار ندارم. با تعجب جویای دلیل میشوم. میگوید که کاری که من برایش قرار است استخدام شوم مرتبط با پایاننامه نیست و اجازهٔ کار ندارم.
به او میگویم که خیلی از دانشجوها حتی به کارهای غیرتحقیقاتی رفتهاند آنها چه طور این کار را انجام دادهاند؟ با اعتماد به نفس توضیح میدهد که اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مطمئنم یک جای کار میلنگد. چند سؤال از دانشجوهای سال بالاتر شکم را بدل به یقین میکند. پیش استاد میروم و میگویم این جملهٔ «مرتبط به پایاننامه است» را هم اضافه کند. فردایش با نامهٔ جدید همهٔ کارها رو به راه میشود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب (قسمت پانزدهم- نهضت ادامه دارد)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاخبری میرسد که شرکتی در کالیفرنیا دنبال کارآموز است. مستقیماً به مسئول منابع انسانی شرکت نامه میزنم و در جواب وقتی برایم تعیین میکند برای مصاحبهٔ اول. سر وقت که حاضر میشوم کاشف به عمل میآید که خانم مسئول یادش رفته که ترتیب جلسه را بدهد. معذرتخواهی میکند و جلسه را به هفتهٔ بعد میاندازد. برای هفتهٔ بعدی هم که منتظر میمانم خبری ازشان نمیشود.
این بار هم مثل این که ناهماهنگی ایجاد شده و جلسه به تعویق افتاده. بار سوم، هفتهٔ بعدی است که بالاخره مصاحبه ترتیب داده میشود. شرکتی است به اسم نوآنس که کار اصلیاش پردازش صوت و گفتار برای نرمافزارهای محاوره است؛ مثل پردازش گفتار سیری اپل که کار همین شرکت است یا سامانهٔ محاورهٔ تلویزیونهای هوشمند سامسونگ و قس علی هذا. دو نفر پشت خط هستند، اولی نامش جوئل هست و دومی ادویت راتناپارکی از بزرگان پردازش زبان که چند سالی است قید مقاله نوشتن را زده و وارد کار صنعتی شده. چند سؤالی از سابقهٔ کاریام میپرسند و بعدش یک سؤال خیلی سادهٔ برنامهنویسی.
هفتهٔ بعد، از جنیفر، مسئول گزینش منابع انسانی، به من خبر میرسد که باید مصاحبهٔ دیگری داشته باشم. این دفعه مصاحبه با کریس هست، از استادهای سابق دانشگاه ایالتی اوهایو و یک آقای دیگر که به اسم نمیشناسمش. باز هم یک ربعی معطل میشوم و آخرش خبر میرسد که ناهماهنگی ایجاد شده و آقای دومی نخواهد آمد و پشت تلفن شروع میکند به مصاحبه. باز هم سؤال از پیشینهٔ کاریام و مقالاتی که نوشتهام و از این جور حرفها.
دو هفته که میگذرد بالاخره خبر میرسد که قرار است مرا استخدام کنند با پنج هزار دلار هزینهٔ سفر و ساعتی چهل دلار. من میروم از بقیهٔ بچهها مظنهٔ بازار را میپرسم. قیمت شبیه گوگل هست و کمی از آی بی ام بیشتر.
البته بستگی به سابقهٔ کار کمی بالا و پایین دارد ولی نرخ تقریباً همین هست. به حسابی دو برابر حقوق الانم. من هم از خدا خواسته به مسئول گزینش تأییدم را اعلام میکنم و میگویم نامهٔ استخدام را برایم بفرستد تا مجوز را از دانشگاه بگیرم.میگوید یک هفتهای طول میکشد تا این نامه حاضر شود.من هم به این حساب باید بروم سراغ اجاره دادن خانهام و پیدا کردن خانهای در شهر سانیویل در کالیفرنیا.
راه پیدا کردن مستأجر وبگاهی است خیلی پرطرفدار به اسم کریگزلیست که منبع تبلیغ است و پیدا کردن شیر مرغ تا جان آدمیزاد. برای همه جای دنیا هم هست حتی ایران خودمان که البته در ایران آن قدر باب نشده است. تبلیغ خانه را با چند عکس میگذارم و سیل پیامها به من میرسد. یکی میگوید قرار است با دوستپسرش بیاید و دیگری با دوستدخترش.
یکی هم بازیگر تازهکار است و قرار است موقتاً در یک شرکت فیلمسازی استخدام شود. چند تای دیگری هم هستند که موقعیتی شبیه دارند. هر که پیام میفرستد یا مجرد است یا پسری است با دوستدختر یا دختری است با دوستپسر. تا آنجا که شکم مرا به سؤال شرعی از مرکز اسلامی واشنگتن وامیدارد. جواب هم میرسد که تجسس در زندگی خصوصی دیگران جائز نیست.
آخرش هم دختری با اسم اسپانیایی و همخانوادهٔ گروهبان گارسیای خودمان از تگزاس پاپی میشود. توضیح میدهد که دختری است با انگیزه که بعد از اتمام کارشناسیاش در تگزاس، کاری در نیویورک پیدا کرده و خیلی هم تمیز است و منظم و عشقش دیدن فیلم با یک بطری آب جو است. بطری آبجویش بد میشود در مقابل بدترهای دیگر. از اسکایپ، خانه را نشانش میدهم و یک ماه رهن خانه را از او میگیرم به این حساب که اگر خانه را سالم پس گرفتم پولش را تمام و کمال پس میدهم.
برای خانهٔ مقصد ولی چیزی پیدا نمیشود. به چندین وبگاه میرویم از جمله رنت دات کام که در واقع مرکز تبلیغات شرکتهای مسکن است. هر خانهای که گیر میآورم یا اجارهٔ سهماهه ندارد یا خیلی گران است یا این که نامهٔ اشتغال به کار میخواهد. از آن طرف یک هفتهٔ نامهٔ استخدام دو هفته میشود و دو هفته یک ماه و هر بار به بهانهای این خانم جنیفر، کارم را تعویق میاندازد.
با دانشجوهای سال بالاتر که مشورت میکنم میفهمم راه حل غر زدن و نامه زدن هر روز و هر ساعت و حتی تلفن زدنهای دقیقه به دقیقه است تا کارم راه بیفتد. همین هم میشود که ده روز قبل از موعد رفتنم همه چیز جور میشود.
توی نامه به جای ساعتی چهل دلار، چهل و پنج دلار نوشته. از قضا پشت تلفن گفته بوده حدود چهل دلار که دقیقش همان چهل و پنج است. دو بلیط برای سانفرانسیسکو میخرم و از همان وبگاه رنت دات کام، خانهای یکخوابه با کرایهٔ ماهی ۱۸۰۰ دلار در شهر سانیویل پیدا میکنم با رهن ۶۰۰ دلار. شمارهٔ تلفنی از صاحب خانه میگیرم برای اتصال اینترنت.
اینترنت با مودم بیسیم با سرعت بالای ماهی ۳۳ دلار ارزانترینش هست که همان را میخرم. قرار است فردای رسیدنم بیایند و آن را وصل کنند. آنها هم پنجاه دلاری از من رهن میگیرند. برای برق هم به شرکتی زنگ میزنم و قرار و مدار را میگذارم برای باز کردن حساب کاربری من از همان روز آمدنم.
همه چیز آن قدر عجولانه پیش میرود که واقعاً نمیدانم آیا کاری را از قلم انداختهام یا نه. از استاد نامه میگیرم و به دفتر بینالملل دانشگاه میروم. خانم مسئول به اعتماد به نفس کامل میگوید که من اجازهٔ کار ندارم. با تعجب جویای دلیل میشوم. میگوید که کاری که من برایش قرار است استخدام شوم مرتبط با پایاننامه نیست و اجازهٔ کار ندارم.
به او میگویم که خیلی از دانشجوها حتی به کارهای غیرتحقیقاتی رفتهاند آنها چه طور این کار را انجام دادهاند؟ با اعتماد به نفس توضیح میدهد که اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مطمئنم یک جای کار میلنگد. چند سؤال از دانشجوهای سال بالاتر شکم را بدل به یقین میکند. پیش استاد میروم و میگویم این جملهٔ «مرتبط به پایاننامه است» را هم اضافه کند. فردایش با نامهٔ جدید همهٔ کارها رو به راه میشود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است.
این بار هم مثل این که ناهماهنگی ایجاد شده و جلسه به تعویق افتاده. بار سوم، هفتهٔ بعدی است که بالاخره مصاحبه ترتیب داده میشود. شرکتی است به اسم نوآنس که کار اصلیاش پردازش صوت و گفتار برای نرمافزارهای محاوره است؛ مثل پردازش گفتار سیری اپل که کار همین شرکت است یا سامانهٔ محاورهٔ تلویزیونهای هوشمند سامسونگ و قس علی هذا. دو نفر پشت خط هستند، اولی نامش جوئل هست و دومی ادویت راتناپارکی از بزرگان پردازش زبان که چند سالی است قید مقاله نوشتن را زده و وارد کار صنعتی شده. چند سؤالی از سابقهٔ کاریام میپرسند و بعدش یک سؤال خیلی سادهٔ برنامهنویسی.
هفتهٔ بعد، از جنیفر، مسئول گزینش منابع انسانی، به من خبر میرسد که باید مصاحبهٔ دیگری داشته باشم. این دفعه مصاحبه با کریس هست، از استادهای سابق دانشگاه ایالتی اوهایو و یک آقای دیگر که به اسم نمیشناسمش. باز هم یک ربعی معطل میشوم و آخرش خبر میرسد که ناهماهنگی ایجاد شده و آقای دومی نخواهد آمد و پشت تلفن شروع میکند به مصاحبه. باز هم سؤال از پیشینهٔ کاریام و مقالاتی که نوشتهام و از این جور حرفها.
دو هفته که میگذرد بالاخره خبر میرسد که قرار است مرا استخدام کنند با پنج هزار دلار هزینهٔ سفر و ساعتی چهل دلار. من میروم از بقیهٔ بچهها مظنهٔ بازار را میپرسم. قیمت شبیه گوگل هست و کمی از آی بی ام بیشتر.
البته بستگی به سابقهٔ کار کمی بالا و پایین دارد ولی نرخ تقریباً همین هست. به حسابی دو برابر حقوق الانم. من هم از خدا خواسته به مسئول گزینش تأییدم را اعلام میکنم و میگویم نامهٔ استخدام را برایم بفرستد تا مجوز را از دانشگاه بگیرم.میگوید یک هفتهای طول میکشد تا این نامه حاضر شود.من هم به این حساب باید بروم سراغ اجاره دادن خانهام و پیدا کردن خانهای در شهر سانیویل در کالیفرنیا.
راه پیدا کردن مستأجر وبگاهی است خیلی پرطرفدار به اسم کریگزلیست که منبع تبلیغ است و پیدا کردن شیر مرغ تا جان آدمیزاد. برای همه جای دنیا هم هست حتی ایران خودمان که البته در ایران آن قدر باب نشده است. تبلیغ خانه را با چند عکس میگذارم و سیل پیامها به من میرسد. یکی میگوید قرار است با دوستپسرش بیاید و دیگری با دوستدخترش.
یکی هم بازیگر تازهکار است و قرار است موقتاً در یک شرکت فیلمسازی استخدام شود. چند تای دیگری هم هستند که موقعیتی شبیه دارند. هر که پیام میفرستد یا مجرد است یا پسری است با دوستدختر یا دختری است با دوستپسر. تا آنجا که شکم مرا به سؤال شرعی از مرکز اسلامی واشنگتن وامیدارد. جواب هم میرسد که تجسس در زندگی خصوصی دیگران جائز نیست.
آخرش هم دختری با اسم اسپانیایی و همخانوادهٔ گروهبان گارسیای خودمان از تگزاس پاپی میشود. توضیح میدهد که دختری است با انگیزه که بعد از اتمام کارشناسیاش در تگزاس، کاری در نیویورک پیدا کرده و خیلی هم تمیز است و منظم و عشقش دیدن فیلم با یک بطری آب جو است. بطری آبجویش بد میشود در مقابل بدترهای دیگر. از اسکایپ، خانه را نشانش میدهم و یک ماه رهن خانه را از او میگیرم به این حساب که اگر خانه را سالم پس گرفتم پولش را تمام و کمال پس میدهم.
برای خانهٔ مقصد ولی چیزی پیدا نمیشود. به چندین وبگاه میرویم از جمله رنت دات کام که در واقع مرکز تبلیغات شرکتهای مسکن است. هر خانهای که گیر میآورم یا اجارهٔ سهماهه ندارد یا خیلی گران است یا این که نامهٔ اشتغال به کار میخواهد. از آن طرف یک هفتهٔ نامهٔ استخدام دو هفته میشود و دو هفته یک ماه و هر بار به بهانهای این خانم جنیفر، کارم را تعویق میاندازد.
با دانشجوهای سال بالاتر که مشورت میکنم میفهمم راه حل غر زدن و نامه زدن هر روز و هر ساعت و حتی تلفن زدنهای دقیقه به دقیقه است تا کارم راه بیفتد. همین هم میشود که ده روز قبل از موعد رفتنم همه چیز جور میشود.
توی نامه به جای ساعتی چهل دلار، چهل و پنج دلار نوشته. از قضا پشت تلفن گفته بوده حدود چهل دلار که دقیقش همان چهل و پنج است. دو بلیط برای سانفرانسیسکو میخرم و از همان وبگاه رنت دات کام، خانهای یکخوابه با کرایهٔ ماهی ۱۸۰۰ دلار در شهر سانیویل پیدا میکنم با رهن ۶۰۰ دلار. شمارهٔ تلفنی از صاحب خانه میگیرم برای اتصال اینترنت.
اینترنت با مودم بیسیم با سرعت بالای ماهی ۳۳ دلار ارزانترینش هست که همان را میخرم. قرار است فردای رسیدنم بیایند و آن را وصل کنند. آنها هم پنجاه دلاری از من رهن میگیرند. برای برق هم به شرکتی زنگ میزنم و قرار و مدار را میگذارم برای باز کردن حساب کاربری من از همان روز آمدنم.
همه چیز آن قدر عجولانه پیش میرود که واقعاً نمیدانم آیا کاری را از قلم انداختهام یا نه. از استاد نامه میگیرم و به دفتر بینالملل دانشگاه میروم. خانم مسئول به اعتماد به نفس کامل میگوید که من اجازهٔ کار ندارم. با تعجب جویای دلیل میشوم. میگوید که کاری که من برایش قرار است استخدام شوم مرتبط با پایاننامه نیست و اجازهٔ کار ندارم.
به او میگویم که خیلی از دانشجوها حتی به کارهای غیرتحقیقاتی رفتهاند آنها چه طور این کار را انجام دادهاند؟ با اعتماد به نفس توضیح میدهد که اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مطمئنم یک جای کار میلنگد. چند سؤال از دانشجوهای سال بالاتر شکم را بدل به یقین میکند. پیش استاد میروم و میگویم این جملهٔ «مرتبط به پایاننامه است» را هم اضافه کند. فردایش با نامهٔ جدید همهٔ کارها رو به راه میشود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه