با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهاعلام آمادگی ترامپ برای سفر به تهران؛ واشنگتن ۱۲ شرط پامپئو را کنار گذاشت
۲۱ بهمن ۱۳۹۷اولین خاطره از بنزین زدن
۲۱ بهمن ۱۳۹۷همسفر شراب (قسمت دهم- گچپژ)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتوی آزمایشگاه دارم کمکم با بقیهٔ دانشجوها آشنا میشوم. مثل این که یکیشان مسئول این است که جلسهٔ هفتگی برگزار کند که توی آن جلسهها علاوه بر گپ و گفت خودمانی، هر کسی به نوبت یکی از کارهای تحقیقاتی که کرده است ارائه دهد. اسم مسئول «هبا» است. دختری مصری و مسلمان که وسط صحبتهایش ادبیات دین وجود دارد ولی ظاهرش با ادبیاتش زیاد نمیخواند. جلسهٔ اول قرار است موقع نهار جمعه باشد. قرار شده که جلسات، بعد از این جمعهها ظهر برگزار نشود چون بعضی از مذهبیها به نماز جمعه میروند و طبق فتوای مراجعشان نماز جمعه واجب عینی است مگر به حکم ضرورت نشود رفت.
غذای من هم تلفیقی است از پیتزا و ساندویچ یا ساندویچ پیتزایی یا چیزی در این مایهها که هنر نزد کدبانوان هست و بس. جلسه در اتاق کنفرانس آزمایشگاه برگزار میشود. اتاقی حداکثر پانزده متری که میزی داری و تختهای در یک طرف و وسایل ارائهٔ مطلب در طرف دیگر. در جلسه بیشتر دانشجوهای دکتری آمدهاند و یکی دو تا استاد و چند کارمند محقق. هر کسی خودش را معرفی میکند و نوبت نفر بعدی میشود. هبا هم اسمش هبةالله است. اسمی که توی «نفرین زمین» جلال آل احمد مردانه بوده است یعنی هدیهٔ خداوند؛ یک جورهایی اگر تهرانی بود اسمش میشد هدیه تهرانی.
چند نفری مصری، دو نفر چینی و بقیه هم از بقیهٔ کشورها. کلاً خود آمریکاییها را در دانشگاه نمیشود به راحتی پیدا کرد. استاد خودم که فلسطینی است و استادهای دیگر هم استرالیایی و آلمانی و مصری و الجزایری و یکی دو تا استاد که شاید آمریکایی باشند. استادان درسم هم انگلیسی و هندی هستند. بیشتر دانشجوها هم چینی و هندی و از قضا در آزمایشگاه ما عربها هم آن قدر هستند که گعده داشته باشند و عربی گپ بزنند، آن هم به عربی قراردادی که همهشان بفهمند چه میگویند. کمکم بحثهای بامزهای پیش میآید در مورد فرهنگها. این که مثلاً «امکلثوم» خوانندهٔ معروف عرب چه کسی بوده یا در زبان چینی «و» با «و» فرق میکند (من که نفهمیدم کدامش کدام بود؛ به قول «خسرو گلسرخی» «یک با یک برابر نیست»). برایشان عجیب است که چرا اسم پدرم «صادق» نیست. چون در امریکا اسم وسط معمولاً اسم پدر یا جد است. آخرش بعد از کلی حرف، تصمیم میگیرند مرا «صادق» صدا کنند چون یکی دو تا «محمد» توی آزمایشگاه هست و این طوری ابهام نام کمتر پیش میآید.
اینجا که آمدهام فهمیدم چند جور عربی وجود دارد. یکی به قول خودشان عربی خلیج (فارس!)، یکی عربی لونتین و دیگری هم عربی مصر و یکی هم عربی شمال آفریقا و الخ. و این زبانی که ما به عربی میشناسیم صرفاً قراردادی است که در هیچ جای دنیا صحبت نمیشود مگر در مجامع عمومی بینالمللی یا در نوشتههای مطبوعاتی تا جهان عرب معنایی برای خودش داشته باشد. برایم مصریها عجیبترند چون مثلاً به رئیسجمهور ما میگویند «نگاد»، به «جابر» میگویند «گابر» و به «جاوا» میگویند «ژاوا».
خودشان میگویند که از نظر آواشناسی زبان عربی صدر اسلام هم همین شکلی بوده که «ج»، «گ» تلفظ میشده است. بعضیهاشان روی «پ» مشکل دارند و تقریباً همهشان «چ» را «ش» تلفظ میگویند. خیلی برایشان سخت است که اصطلاحات عربی که میگویم را بفهمند؛ چون مصوتهای کشیده و کوتاهشان کاملاً با فارسی فرق دارد. مثلاً «اصلاح» را چیزی شبیه به «ایصلاح» میگویند و از طرفی هم من که میگویم «اصلاح» شاید «اسلاح» بشنوند یا حتی «اثلاه» یا چیزی در این مایهها. فلسطینیها و لبنانیها هم «ق» را نمیتوانند درست تلفظ کنند.
مرا «صادگ» صدا میزنند. جالب این است که اسم مرا این عربها با لهجهٔ درست صدا میکنند. کلاً «ممد» و «ممصادق» و از این جور بامزهبازیها هم ندارند. یکی از عربها هم به من توضیح میدهد که ما فارسزبانها موقع تلفظ فرقی بین V و W قائل نیستیم و این غلط است. خودم هیچ متوجه این مسأله نشده بودم. سعی میکنم که حواسم جمع باشد (به قول شخصیت نقی در سریال پایتخت ۲ خطاب به بهمن هاشمی موقع مسابقهٔ تلویزیونی: ما که اصلاً لهجه نداریم).
غذای من هم تلفیقی است از پیتزا و ساندویچ یا ساندویچ پیتزایی یا چیزی در این مایهها که هنر نزد کدبانوان هست و بس. جلسه در اتاق کنفرانس آزمایشگاه برگزار میشود. اتاقی حداکثر پانزده متری که میزی داری و تختهای در یک طرف و وسایل ارائهٔ مطلب در طرف دیگر. در جلسه بیشتر دانشجوهای دکتری آمدهاند و یکی دو تا استاد و چند کارمند محقق. هر کسی خودش را معرفی میکند و نوبت نفر بعدی میشود. هبا هم اسمش هبةالله است. اسمی که توی «نفرین زمین» جلال آل احمد مردانه بوده است یعنی هدیهٔ خداوند؛ یک جورهایی اگر تهرانی بود اسمش میشد هدیه تهرانی.
چند نفری مصری، دو نفر چینی و بقیه هم از بقیهٔ کشورها. کلاً خود آمریکاییها را در دانشگاه نمیشود به راحتی پیدا کرد. استاد خودم که فلسطینی است و استادهای دیگر هم استرالیایی و آلمانی و مصری و الجزایری و یکی دو تا استاد که شاید آمریکایی باشند. استادان درسم هم انگلیسی و هندی هستند. بیشتر دانشجوها هم چینی و هندی و از قضا در آزمایشگاه ما عربها هم آن قدر هستند که گعده داشته باشند و عربی گپ بزنند، آن هم به عربی قراردادی که همهشان بفهمند چه میگویند. کمکم بحثهای بامزهای پیش میآید در مورد فرهنگها. این که مثلاً «امکلثوم» خوانندهٔ معروف عرب چه کسی بوده یا در زبان چینی «و» با «و» فرق میکند (من که نفهمیدم کدامش کدام بود؛ به قول «خسرو گلسرخی» «یک با یک برابر نیست»). برایشان عجیب است که چرا اسم پدرم «صادق» نیست. چون در امریکا اسم وسط معمولاً اسم پدر یا جد است. آخرش بعد از کلی حرف، تصمیم میگیرند مرا «صادق» صدا کنند چون یکی دو تا «محمد» توی آزمایشگاه هست و این طوری ابهام نام کمتر پیش میآید.
اینجا که آمدهام فهمیدم چند جور عربی وجود دارد. یکی به قول خودشان عربی خلیج (فارس!)، یکی عربی لونتین و دیگری هم عربی مصر و یکی هم عربی شمال آفریقا و الخ. و این زبانی که ما به عربی میشناسیم صرفاً قراردادی است که در هیچ جای دنیا صحبت نمیشود مگر در مجامع عمومی بینالمللی یا در نوشتههای مطبوعاتی تا جهان عرب معنایی برای خودش داشته باشد. برایم مصریها عجیبترند چون مثلاً به رئیسجمهور ما میگویند «نگاد»، به «جابر» میگویند «گابر» و به «جاوا» میگویند «ژاوا».
خودشان میگویند که از نظر آواشناسی زبان عربی صدر اسلام هم همین شکلی بوده که «ج»، «گ» تلفظ میشده است. بعضیهاشان روی «پ» مشکل دارند و تقریباً همهشان «چ» را «ش» تلفظ میگویند. خیلی برایشان سخت است که اصطلاحات عربی که میگویم را بفهمند؛ چون مصوتهای کشیده و کوتاهشان کاملاً با فارسی فرق دارد. مثلاً «اصلاح» را چیزی شبیه به «ایصلاح» میگویند و از طرفی هم من که میگویم «اصلاح» شاید «اسلاح» بشنوند یا حتی «اثلاه» یا چیزی در این مایهها. فلسطینیها و لبنانیها هم «ق» را نمیتوانند درست تلفظ کنند.
مرا «صادگ» صدا میزنند. جالب این است که اسم مرا این عربها با لهجهٔ درست صدا میکنند. کلاً «ممد» و «ممصادق» و از این جور بامزهبازیها هم ندارند. یکی از عربها هم به من توضیح میدهد که ما فارسزبانها موقع تلفظ فرقی بین V و W قائل نیستیم و این غلط است. خودم هیچ متوجه این مسأله نشده بودم. سعی میکنم که حواسم جمع باشد (به قول شخصیت نقی در سریال پایتخت ۲ خطاب به بهمن هاشمی موقع مسابقهٔ تلویزیونی: ما که اصلاً لهجه نداریم).
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب (قسمت دهم- گچپژ)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتوی آزمایشگاه دارم کمکم با بقیهٔ دانشجوها آشنا میشوم. مثل این که یکیشان مسئول این است که جلسهٔ هفتگی برگزار کند که توی آن جلسهها علاوه بر گپ و گفت خودمانی، هر کسی به نوبت یکی از کارهای تحقیقاتی که کرده است ارائه دهد. اسم مسئول «هبا» است. دختری مصری و مسلمان که وسط صحبتهایش ادبیات دین وجود دارد ولی ظاهرش با ادبیاتش زیاد نمیخواند. جلسهٔ اول قرار است موقع نهار جمعه باشد. قرار شده که جلسات، بعد از این جمعهها ظهر برگزار نشود چون بعضی از مذهبیها به نماز جمعه میروند و طبق فتوای مراجعشان نماز جمعه واجب عینی است مگر به حکم ضرورت نشود رفت.
غذای من هم تلفیقی است از پیتزا و ساندویچ یا ساندویچ پیتزایی یا چیزی در این مایهها که هنر نزد کدبانوان هست و بس. جلسه در اتاق کنفرانس آزمایشگاه برگزار میشود. اتاقی حداکثر پانزده متری که میزی داری و تختهای در یک طرف و وسایل ارائهٔ مطلب در طرف دیگر. در جلسه بیشتر دانشجوهای دکتری آمدهاند و یکی دو تا استاد و چند کارمند محقق. هر کسی خودش را معرفی میکند و نوبت نفر بعدی میشود. هبا هم اسمش هبةالله است. اسمی که توی «نفرین زمین» جلال آل احمد مردانه بوده است یعنی هدیهٔ خداوند؛ یک جورهایی اگر تهرانی بود اسمش میشد هدیه تهرانی.
چند نفری مصری، دو نفر چینی و بقیه هم از بقیهٔ کشورها. کلاً خود آمریکاییها را در دانشگاه نمیشود به راحتی پیدا کرد. استاد خودم که فلسطینی است و استادهای دیگر هم استرالیایی و آلمانی و مصری و الجزایری و یکی دو تا استاد که شاید آمریکایی باشند. استادان درسم هم انگلیسی و هندی هستند. بیشتر دانشجوها هم چینی و هندی و از قضا در آزمایشگاه ما عربها هم آن قدر هستند که گعده داشته باشند و عربی گپ بزنند، آن هم به عربی قراردادی که همهشان بفهمند چه میگویند. کمکم بحثهای بامزهای پیش میآید در مورد فرهنگها. این که مثلاً «امکلثوم» خوانندهٔ معروف عرب چه کسی بوده یا در زبان چینی «و» با «و» فرق میکند (من که نفهمیدم کدامش کدام بود؛ به قول «خسرو گلسرخی» «یک با یک برابر نیست»). برایشان عجیب است که چرا اسم پدرم «صادق» نیست. چون در امریکا اسم وسط معمولاً اسم پدر یا جد است. آخرش بعد از کلی حرف، تصمیم میگیرند مرا «صادق» صدا کنند چون یکی دو تا «محمد» توی آزمایشگاه هست و این طوری ابهام نام کمتر پیش میآید.
اینجا که آمدهام فهمیدم چند جور عربی وجود دارد. یکی به قول خودشان عربی خلیج (فارس!)، یکی عربی لونتین و دیگری هم عربی مصر و یکی هم عربی شمال آفریقا و الخ. و این زبانی که ما به عربی میشناسیم صرفاً قراردادی است که در هیچ جای دنیا صحبت نمیشود مگر در مجامع عمومی بینالمللی یا در نوشتههای مطبوعاتی تا جهان عرب معنایی برای خودش داشته باشد. برایم مصریها عجیبترند چون مثلاً به رئیسجمهور ما میگویند «نگاد»، به «جابر» میگویند «گابر» و به «جاوا» میگویند «ژاوا».
خودشان میگویند که از نظر آواشناسی زبان عربی صدر اسلام هم همین شکلی بوده که «ج»، «گ» تلفظ میشده است. بعضیهاشان روی «پ» مشکل دارند و تقریباً همهشان «چ» را «ش» تلفظ میگویند. خیلی برایشان سخت است که اصطلاحات عربی که میگویم را بفهمند؛ چون مصوتهای کشیده و کوتاهشان کاملاً با فارسی فرق دارد. مثلاً «اصلاح» را چیزی شبیه به «ایصلاح» میگویند و از طرفی هم من که میگویم «اصلاح» شاید «اسلاح» بشنوند یا حتی «اثلاه» یا چیزی در این مایهها. فلسطینیها و لبنانیها هم «ق» را نمیتوانند درست تلفظ کنند.
مرا «صادگ» صدا میزنند. جالب این است که اسم مرا این عربها با لهجهٔ درست صدا میکنند. کلاً «ممد» و «ممصادق» و از این جور بامزهبازیها هم ندارند. یکی از عربها هم به من توضیح میدهد که ما فارسزبانها موقع تلفظ فرقی بین V و W قائل نیستیم و این غلط است. خودم هیچ متوجه این مسأله نشده بودم. سعی میکنم که حواسم جمع باشد (به قول شخصیت نقی در سریال پایتخت ۲ خطاب به بهمن هاشمی موقع مسابقهٔ تلویزیونی: ما که اصلاً لهجه نداریم).
غذای من هم تلفیقی است از پیتزا و ساندویچ یا ساندویچ پیتزایی یا چیزی در این مایهها که هنر نزد کدبانوان هست و بس. جلسه در اتاق کنفرانس آزمایشگاه برگزار میشود. اتاقی حداکثر پانزده متری که میزی داری و تختهای در یک طرف و وسایل ارائهٔ مطلب در طرف دیگر. در جلسه بیشتر دانشجوهای دکتری آمدهاند و یکی دو تا استاد و چند کارمند محقق. هر کسی خودش را معرفی میکند و نوبت نفر بعدی میشود. هبا هم اسمش هبةالله است. اسمی که توی «نفرین زمین» جلال آل احمد مردانه بوده است یعنی هدیهٔ خداوند؛ یک جورهایی اگر تهرانی بود اسمش میشد هدیه تهرانی.
چند نفری مصری، دو نفر چینی و بقیه هم از بقیهٔ کشورها. کلاً خود آمریکاییها را در دانشگاه نمیشود به راحتی پیدا کرد. استاد خودم که فلسطینی است و استادهای دیگر هم استرالیایی و آلمانی و مصری و الجزایری و یکی دو تا استاد که شاید آمریکایی باشند. استادان درسم هم انگلیسی و هندی هستند. بیشتر دانشجوها هم چینی و هندی و از قضا در آزمایشگاه ما عربها هم آن قدر هستند که گعده داشته باشند و عربی گپ بزنند، آن هم به عربی قراردادی که همهشان بفهمند چه میگویند. کمکم بحثهای بامزهای پیش میآید در مورد فرهنگها. این که مثلاً «امکلثوم» خوانندهٔ معروف عرب چه کسی بوده یا در زبان چینی «و» با «و» فرق میکند (من که نفهمیدم کدامش کدام بود؛ به قول «خسرو گلسرخی» «یک با یک برابر نیست»). برایشان عجیب است که چرا اسم پدرم «صادق» نیست. چون در امریکا اسم وسط معمولاً اسم پدر یا جد است. آخرش بعد از کلی حرف، تصمیم میگیرند مرا «صادق» صدا کنند چون یکی دو تا «محمد» توی آزمایشگاه هست و این طوری ابهام نام کمتر پیش میآید.
اینجا که آمدهام فهمیدم چند جور عربی وجود دارد. یکی به قول خودشان عربی خلیج (فارس!)، یکی عربی لونتین و دیگری هم عربی مصر و یکی هم عربی شمال آفریقا و الخ. و این زبانی که ما به عربی میشناسیم صرفاً قراردادی است که در هیچ جای دنیا صحبت نمیشود مگر در مجامع عمومی بینالمللی یا در نوشتههای مطبوعاتی تا جهان عرب معنایی برای خودش داشته باشد. برایم مصریها عجیبترند چون مثلاً به رئیسجمهور ما میگویند «نگاد»، به «جابر» میگویند «گابر» و به «جاوا» میگویند «ژاوا».
خودشان میگویند که از نظر آواشناسی زبان عربی صدر اسلام هم همین شکلی بوده که «ج»، «گ» تلفظ میشده است. بعضیهاشان روی «پ» مشکل دارند و تقریباً همهشان «چ» را «ش» تلفظ میگویند. خیلی برایشان سخت است که اصطلاحات عربی که میگویم را بفهمند؛ چون مصوتهای کشیده و کوتاهشان کاملاً با فارسی فرق دارد. مثلاً «اصلاح» را چیزی شبیه به «ایصلاح» میگویند و از طرفی هم من که میگویم «اصلاح» شاید «اسلاح» بشنوند یا حتی «اثلاه» یا چیزی در این مایهها. فلسطینیها و لبنانیها هم «ق» را نمیتوانند درست تلفظ کنند.
مرا «صادگ» صدا میزنند. جالب این است که اسم مرا این عربها با لهجهٔ درست صدا میکنند. کلاً «ممد» و «ممصادق» و از این جور بامزهبازیها هم ندارند. یکی از عربها هم به من توضیح میدهد که ما فارسزبانها موقع تلفظ فرقی بین V و W قائل نیستیم و این غلط است. خودم هیچ متوجه این مسأله نشده بودم. سعی میکنم که حواسم جمع باشد (به قول شخصیت نقی در سریال پایتخت ۲ خطاب به بهمن هاشمی موقع مسابقهٔ تلویزیونی: ما که اصلاً لهجه نداریم).
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه