۱۸ بهمن ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت دهم- النظافه من الایمان)

میان یکی از کلاس‌های سه ساعته است که سری به دستشویی ساختمان مهندسی می‌زنم. در اول را که باز می‌کنم، دقیقاً‌ روبرویش دیواری حائل است تا […]
۱۷ بهمن ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت دهم- پرچم)

به سمت کلاس‌ها می‌روم. هنوز موقع حذف و اخذ درس‌ها نشده است و کلاس‌ها خیلی شلوغند. مجبورم برای کلاس پردازش زبان یک ربعی زودتر بروم یا […]
۱۳ بهمن ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت دهم- ما برای وصل کردن آمدیم)

به خانه که می‌روم متوجه می‌شوم اینترنت دارد برایمان ناز می‌کند. شبکه وصل هست ولی اینترنتی در کار نیست. این یکی هم برایمان غوز بالای غوز […]
۹ بهمن ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت دهم- دلم آشفتهٔ آن مایهٔ ناز است هنوز)

همان موقع‌هاست که خبر آمدن «سالار عقیلی» به نیویورک برای کنسرت می‌رسد. خیلی دوست دارم سری بزنم و اولین تجربهٔ کنسرت ایرانی را در جایی غیر […]
۹ دی ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت دهم- سلام عزیزم، عزیزم سلام )

خبر سفر هیأت طول و دراز دولت ایران به نیویورک میان اخبار پررنگ شده است. توی خبرها عکس از دیدار با ایرانیان وجود دارد ولی نمی‌دانم […]
۱۰ تیر ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت نهم – در باب “خوشا به حالت ای اهل خارج”)

در کل اگر این تصور وجود دارد که در دانشگاه‌های اینجا آپولویی هوا می‌شود کلاً اشتباهی بزرگ است. شاید اگر صد سال پیش چنین حرف‌هایی زده می‌شد به‌شخصه قبول داشتم ولی الان حداقل در سطح آموزشی همان مواد درسی کمابیش در دانشگاه‌های ما هم وجود دارد.
۲۲ خرداد ۱۳۹۷

همسفر شراب ( قسمت نهم – الو الو به گوشم)

خیالمان راحت بود که ایرانسل و همراه اولی هست که یک گزینهٔ دائم دارند و گزینهٔ اعتباری. نه این که بیشتر از انگشت‌های دست شرکت‌های مخابراتی […]
۲۲ خرداد ۱۳۹۷

همسفر شراب ( قسمت نهم – زخم آسمان‌خراش)

سوار مترو می‌شویم. این اولین دیدارمان از پایین‌شهر منهتن است. هم فال است و هم تماشا. ایستگاه خیابان سی و چهار که پیاده می‌شویم و وارد […]
۱۷ خرداد ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت نهم – حلال )

دیگر از نخوردن گوشت خسته شده‌ایم. از روی نقشهٔ گوگل متوجه می‌شویم فروشگاهی در نزدیکی‌مان در محلهٔ‌ هارلم گوشت حلال می‌فروشد. پیاده به سمت فروشگاه می‌رویم.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت نهم _ روزگار سیاه)

بعد از ظهر که می‌شود تصمیم می‌گیریم با همسرم سری به فروشگاه زنجیره‌ای کاست‌کو بزنیم. فروشگاه در شرق منهتن است (هارلم شرقی). با نگاه به نقشه […]
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت نهم – مرد حسابی)

برای باز کردن حساب بانکی باید به بانک بروم. از مشورت‌هایی که کرده‌ام به این نتیجه رسیدم که بانک شهر (citibank)‌ بهترین بانک در بین بانک‌های […]
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب ( قسمت هشتم – زندگی خالی نیست)

کم‌کم کلاس‌ها مرتب‌تر می‌شوند و جلسات هم مرتب‌تر. فعلاً‌ که خبری از تحقیق نیست. جلساتی هست که با حضور دو استاد و من و یک دانشجوی […]
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت هشتم – مقاطع تحصیلی)

کارشناسی در دانشگاهی که هستم فرق زیادی با ایران ندارد. ارشدش هم مثل کارشناسی است با این تفاوت که دانشجوهای ارشد برای گذران زندگی می‌توانند مانند دانشجویان […]
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت هشتم – پروژه،‌ استاد راهنما و دانشجو)

معمولاً‌ دانشجوهایی که بورس می‌گیرند از قبل برایشان پروژه‌ای تعریف شده است. راستش من خودم این سبک را دوست ندارم. یعنی قبلاً فکر می‌کردم خیلی جالب و دوست‌داشتنی […]
۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب ( قسمت هشتم – کلاس‌های درس دانشگاه )

کلاس‌های درس در ظاهر فرق زیادی با ایران ندارند. تفاوت مطلب در این است که چون معلمان عمدتاً محققین فعال و سرآمد هستند کیفیت مطالبی که درس […]
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت هشتم – دفاع یا حمله؟!)

  پنج‌شنبه ۵ سپتامبر ایمیلم را که باز می‌کنم می‌بینم استاد به همه ایمیل زده که به جلسهٔ دفاع دانشجوی دکترایش بیاییم. جستجو که می‌کنم می‌بینم استاد […]
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

ما عشق را به مدرسه بردیم

چهارشنبه صبح کمی دیر بیدار شده‌ام. سمت دفتر جسیکا می‌روم. از او در مورد نحوهٔ پرداخت حقوق می‌پرسم. می‌گوید باید به «سیندی» ایمیل بزنم و از […]
۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت هفتم – سه‌شنبه چرا تلخ و بی‌حوصله )

حس می‌کنم اولین روز کاری‌ام خیلی زود تمام شده است. به خانه که می‌رسم خسته هستم. حس خوبی ندارم. نمی‌دانم چه حسی است. اصلاً شبیه به […]
۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت هفتم – باز آمد، بوی ماه مدرسه)

ماه مهر که چه عرض کنم. ماه شهریور است یا به قول مادرم «شهر یه ور». این اولین کلاس درسی دکترایم در تلخ و شیرین مملکت […]
۲۸ دی ۱۳۹۶

همسفر شراب (قسمت ششم _ من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی…)

آغاز نوجوانی‌ام با دوچرخه‌ای سرخ‌رنگ شروع شده بود. دوچرخه‌ای که بهترین وسیلهٔ تفریح من بود. دوچرخه‌ای که گرمای شرجی تابستان چالوس را تحمل‌پذیر می‌کرد. همیشه با […]
۲۶ آذر ۱۳۹۶

همسفر شراب (قسمت پنجم _ موش‌ها و آدم‌ها)

قبل از این که بروم سراغ ادامهٔ این سفر کوتاه چند خطی در مورد تجربیاتم از مترو کلان‌شهر نیویورک و البته مردمان شهر بگویم. این تجربه‌ها […]
۷ آذر ۱۳۹۶

همسفر شراب (قسمت چهارم _ آب، نان، آواز)

به خیابان آمستردام قدم گذاشتم. ‌همایون شجریان داشت آخرین نفس‌های باتری واماندهٔ دستگاه پخش صوت را می‌خواند.   کمترین تحریری از یک آرزو این است آدمی […]