نرخ شهریه مدارس خصوصی مقطع ابتدایی آمریکا
۲۳ اسفند ۱۳۹۹آنچه آمریکا به ایران بدهکار است
۲۳ اسفند ۱۳۹۹افول آمریکا؛ واقعیتی که آمریکا خود زمینهی آن را فراهم کرده است
پیرامون بحث افول آمریکا نظرات و تفاسیر زیادی وجود دارد، بعضیها با قاطعیت دم از افول و سقوط امپراتوری آمریکا میزنند ( مثل تام انگلهارت )، بعضی دیگر نیز آن را کتمان میکنند که نمونهی بارزش رابرت لیبر است. اما درمجموع، بسیاری از صاحبنظران و نویسندگان در اینکه افول آمریکا امری نسبی است همداستاناند. این منطقی است که فرید زکریا در کتاب دنیای پساآمریکا بر آن استدلال میکند. در اینجا مایلم استدلال کسانی که منکر افول آمریکا هستند را بررسی کرده و تفسیری از آن ارائه کنم.
منکران افول مطلق و موافقان افول نسبی تأکیددارند که در دنیای رقابتآمیز کنونی، آمریکا مزیتهای بسیاری دارد، ازجمله در تنوع جمعیتی و قدرت جذب، ابتکار عمل، قدرت اراده، مؤسسات و نهادهای برتر و قدرت رقابت بالاتر. نتیجهای که این دسته افراد میگیرند و منتقدانی مثل چامسکی هم آن را قبول دارند این است که چین در مشکلات عدیدهی خودش گرفتار است و از حیث سرانهی تولید ناخالص داخلی و یا فناوری هنوز خیلی عقبتر از آمریکاست. این موارد همه درست است به شرطی که در بافتار صحیح خود فهمیده شود.
تنوع جمعیتی در آمریکا یک واقعیت است، اما آنچه منکران افول به شما نمیگویند این است که بخش عظیمی از این تنوع را مردم فقیری تشکیل دادهاند که به دنبال کار میگردند و این نوع تنوع در اروپا نیز وجود دارد. تنوعی که مدنظر آنهاست قدرت جذب دانشگاههای آمریکاست که بازهم شکی در آن نیست و درعینحال شمشیری دو دم است. بسیاری از دانشجویان چینیِ دانشگاههای آمریکا، اولویت نخستشان کار در آمریکا نیست. خیلیهایشان به چین بازمیگردند و به کشور خود خدمت میکنند تا با غرب رقابت کرده و از آن سبقتگیرند. همین الآن چینیها در بسیاری بخشها توانستهاند سند انتقال تکنولوژیها را به نام خود کنند و اکنون از طریق شرکتهای چینی با شرکتهای مشابه رقابت میکنند. برای نمونه، هماینک شرکتهای چینی خط تولید پنلهای خورشیدی آلمان را در چین به راه انداختهاند و آنها را زیر قیمت رقیب آلمانی خود دادوستد میکنند. لذا، دانشجویان چینی دانشگاههای آمریکا را نمیتوان مزیتی برای آمریکا محسوب کرد؛ چهبسا سیستم پرکشش آموزش عالی آمریکا عملاً بهپیشرفت چین کمک میکند.
همین الان چین در کشورهای آفریقایی، قدرتهای استعماری سابق مثل فرانسه، انگلیس و البته آمریکا را در بسیاری عرصهها از میدان به درکرده است و خدمات بدون قید و شرطی را به آفریقاییها ارائه میدهد که خود نوعی نئوامپریالیسم نرم بسیار مؤثر است. منکران افول که به استثناء بودن آمریکا معتقدند، این نکته را در نظر نمیگیرند که افول یک کشور ممکن است ناشی از طلوع کشورهای دیگر و یا معلول افول داخلی باشد. مؤسسات و نهادهای آمریکایی نیز اگرچه ممکن است از نهادهای چینی بهتر باشند اما در عرصهی رقابت جهانی این مسأله چندان اهمیتی ندارد.
آنچه لیبر بیشتر بر آن تأکید دارد ماهیت خودسالارانهی چین در مقابل ماهیت مردمسالارانه و دموکراتیک آمریکاست. در اینجا ممکن است کسی بگوید هرچند در آمریکا علیالظاهر دموکراسی حکمفرماست، اما در حقیقت الیگارشی حاکم است. جان مکآرتور ازجمله کسانی است که بهروشنی در کتاب خود بانام «شما نمیتوانید رئیسجمهور باشید» شرح داده است که در انتخابات آمریکا فقط ثروتمندان میتوانند روی کار بیایند.
دموکراسی آمریکا از یکطرف در بنبست واشنگتن گرفتار آمده و از طرف دیگر از پرداختن به مشکلات جمعیت ۹۹ درصدی آمریکا ناتوان است. مباهات به تنوع جمعیتی خوب است به شرطی که منجر به نادیده گرفتن رویهی پنهان جمعیت آمریکا یعنی فقیران این کشور نشود. تنوع جمعیتی پوششی است که منکران افول، کلیهی مشکلات اجتماعی آمریکا را در زیر آن پنهان میکنند.
فقر اصلیترین مشکلی است که محافل محافظهکار آن را پشت نقاب تنوع جمعیتی پنهان میکنند، اما مشکلات دیگری هم در میان است. مفلس شدن طبقات متوسط جامعه و نواقصی که در خدمات دولتی وجود دارد ازجملهی آنهاست. مشکل دیگر، نبود مواصلات ریلی سریعالسیر در آمریکاست، درصورتیکه در اروپا و چین وجود دارد. این نشان میدهد که مدرنیته و ابتکار عمل پدیدههای پیچیدهای هستند. اما از همه مهمتر، مسئلهی نظامیگری است که اهمیت فوقالعادهای دارد.
محافظهکاران و راستگرایانی که منکر افول آمریکا هستند اینگونه استدلال میکنند که: آمریکا در حوزهی دفاعی بیش از کشورهای دیگر هزینه میکند. بنابراینقدرتی دارد که ضامن برتری اوست (اینان مصرّانه از کاربرد واژههای «هژمونی» یا «امپراتوری» پرهیز میکنند که البته معلوم نیست چرا). اما اگر از نظرات پاول کندی و تعریفی که در کتاب خود «پیدایی و فروپاشی قدرتهای بزرگ»، از «بیشگستردگی امپراتوری» ارائه داده بهره بگیریم، میتوانیم استدلال کنیم که صرف هزینهی بسیار در حوزهی دفاعی اتفاقاً دلیل اصلی افول نسبی آمریکاست. آمریکا سلاحهایی تولید میکند که نمیتواند از آنها استفاده کند، و جنگهایی برمیافروزد که هیچ ضرورتی ندارند. این کار نهفقط تصویر آمریکا در جهان را مخدوش میکند، بلکه میلیونها آمریکایی را نیز از پیشرفت در تحصیلات، حملونقل عمومی و بیمههای پزشکی محروم میسازد.
یکجامعهی کاردرست، فرضاً جوامع اسکاندیناوی، نیازمند سرمایهگذاری در بخشهای اجتماعی است. هژمونی آمریکا بهخودیخود برای مردم آمریکا، بهویژه آنهایی که جزء اعیان یکدرصدی نیستند، هزینهبر بوده است. مزیت و برتری دانشگاههای برجسته و برتر آمریکا چیزی از مشکلات آموزشی و اجتماعی باقی جامعه کم نمیکند.
اگر آمریکا کمی بر جنبهی مردمسالارانهاش میافزود و از جنبهی الیگارشی خود میکاست، شاید میتوانست هژمونی و سرآمدی واقعی خود را حفظ کند. برای این کار نیاز است از جنگها و حملات جنگندههای بدون سرنشین خود بکاهد تا تصویر کشور خود در دنیا را ترمیم کند؛ بودجهی گزاف دفاعی را کاهش دهد و آن را خرج ساختوساز کند، اما نه در افغانستان، بلکه در ایالتهای میشیگان و ایلینوی. عموماً جوامع برابرتر جوامع موفقتری هستند، و از این میان، کشورهایی که نظامیگری در آنها کمتر است بیشتر میتوانند در بخشهایی که برای رونق اقتصادی ضروری است هزینه کنند.
سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی دنیا زیر ۲۳ درصد است. این رقم در مقایسه با کشورهایی همچون آلمان، ژاپن، چین یا برزیل تحسینبرانگیز است. اما بااینوجود آمریکا با صرف هزینههای هنگفت در بخش دفاعی، خود زمینهی افول خود را فراهم کرده است، آنهم در جهانی که کمتر بیعقلی پیدا میشود که قصد حمله به قدرت برتر دنیا را داشته باشد.
منکران افول بهوضوح سعی دارند به خود بقبولانند که آمریکا هنوز استثناء است و لذا هنوز آقای جهان است. تردیدی نیست که آمریکا قدرت بزرگی است و حالا حالاها هم خواهد بود. لیکن این جوامع دیگر هستند که دارند بهسرعت پیش میروند و قدرت نسبی آمریکا و درنتیجه آقایی آن را محدود میکنند. جالب اینجاست که مسئول این محدودشدگی قدرت تا حد زیادی خود ایالاتمتحدهی آمریکاست، که یا غیرمسئولانه در دنیا جنگ راه میاندازد، یا شرکتها را به تولید در کشورهای دیگر تشویق میکند، یا همانند کمپانی وال مارت، آنها را به سوءاستفاده از کارگران در آمریکا و چین تشویق میکند. شرکتهای آمریکایی به خاطر اقدامات عمدی لیدرهای تجاری و زدوبند آنها با حزب کمونیست چین، از پرداخت بدهیهای خود عاجز شدهاند.
محافظهکارانی که سرسختانه افول را انکار میکنند خود از سیاستهایی دفاع میکنند که این افول را تسریع میبخشد. به عقیدهی ایمانوئل والرشتاین نویسندهی کتاب «افول قدرت آمریکا»، که خبرهی اینگونه مسائل است، آمریکا در تلاش است تا افول اقتصادی خود را از راه مداخلات نظامی جبران کند. سیاستهای داخلی آمریکا و ترجیح بازار کار ارزان در خارج از مرزها نیز در تحلیل رفتن قدرت نسبی این کشور نقش دارد. شاید پس از جنگ جهانی دوم، که سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی دنیا به ۵۰ درصد رسید، دیگر هیچ ابرقدرتی یافت نشود که به اینچنین هژمونی دستیافته باشد. لیکن قدرت نظامی نئولیبرال در رقابت با دیگران قطعاً به این چیرگی آسیب میزند. اجرای پررنگتر عدالت اجتماعی در داخل کشور میتواند تا حد زیادی رهبری آمریکا در جهان را احیا کند، منتها این رهبری از نوع امپراتوری و امپریالیستی نیست بلکه از مسیر توافق یا تحسین و احترام نشأت میگیرد.