شهروندان آمریکایی کشته شده به دست پلیس بر حسب نژاد
۹ تیر ۱۳۹۹
پیرسالاری در آمریکا
۹ تیر ۱۳۹۹
شهروندان آمریکایی کشته شده به دست پلیس بر حسب نژاد
۹ تیر ۱۳۹۹
پیرسالاری در آمریکا
۹ تیر ۱۳۹۹

آنچه بحران کرونا درباره‌ آمریکا و رئیس جمهورش به ما میگوید


نویسنده: : نیک بریانت (Nick Bryant)
24 مارس 2020

دیگر هیچ گُلِ تازه ای بر یادبودگاهِ یازدهِ سپتامبر افشانده نمی شود؛ محرابی در آمریکا که با گلهای رز و میخک و پرچم های کوچکِ آمریکا مزین می شد اما اکنون با نرده های پلاستیکیِ موقتی محصور شده است. خیابانِ برادوی (Broadway) معروف به «بزرگراهِ روشن» اینک تاریک است. سیستمِ قطارِ شهری اکنون به تونلِ ارواح تبدیل شده است. فِری (نوعی کشتیِ مسافرتی-تفریحی)های استاتن آیلند هنوز هم از آبهای متلاطمِ بندرِ نیویورک عبور می کنند و مجسمه ی آزادی را در بیرون از لاور منهتن (بخشِ پایینیِ منهتن) پشتِ سر می گذارند، اما به ندرت مسافری بر آنها سوار است. میدانِ تایمز، که در حالتِ عادی جمعیت گرداگردِ آن موج می زد، اکنون تقریباً خالی از مردم است.

در بحبوحه ی این بلای عالم‌گیر، دیگر هیچ کس چشمِ دیدنِ دیگری را در در «تلاقی‌گاهِ دنیا» یعنی نیویورک ندارد. شهری که روزگاری به جنب‌وجوش و سرزندگی معروف بود و افتخارِ آن این بود که هیچگاه به خواب نمی رود، حالا به خوابِ زمستانی فرو رفته است. این شهر با داشتنِ مبتلایانی که از هر شهرِ دیگری در آمریکا بیشتر است، بارِ دیگر به «نقطه ی صفر» و کانونِ فاجعه تبدیل شده است، اصطلاحی که اهالیِ نیویورک هیچ علاقه ای به استعمالِ مجددِ آن نداشتند. این غافلگیریِ جنون‌آسا روزگارِ ما را زیرورو کرد، درست مثلِ یازدهِ سپتامبر.

کشورها هم مثلِ افراد خود را در شرایطِ سخت و بحرانی آشکار می سازند. در این شرایطِ اضطراری است که معلوم می شود رئیس جمهورِ مستقر چند مَرده حلّاج است. با این اوصاف، از مواجهه ی ایالاتِ متحده ی آمریکا با این مصیبتِ ملی و بین المللی چه می توان فهمید؟ آیا قانون‌گذارانِ ما در کاخِ کنگره، که سالهاست کرسی‌های قانون‌گذاری را تکیه‌فرسا کرده اند و جناح‌بازی ها آنها را افلیج کرده، در این معضل به پا خواهند خاست؟ آن شخصی که اکنون بر جای روزولت در دفترِ ریاست جمهوری نشسته چطور؛ همان کسی که خود را زیرِ عنوانِ «رئیس جمهورِ شرایطِ جنگی» پنهان ساخته است؟

از میانِ این سه سؤال، آخرینِ آنها جذابیتِ کمتری دارد، چرا که واکنشِ دونالد ترامپ کاملاً قابلِ پیش‌بینی بوده است. او هیچ تغییری نکرده، رشدی هم نکرده. نه به اشتباهاتش اذعان می کند و نه ذره ای تواضع از خود نشان می دهد.

برعکس، همه ی نشانه های بارزِ اشخاصِ پریشان احوال در او جمع است. لافهای گزاف و مضحک: همین که در این بحران از 10 نمره به خود 10 داده است. سیاسی‌سازیِ چیزهایی که نباید سیاسی شوند: همین که با کلاهی لبه‌دار که شعارِ « Keep America Great» (آمریکا را بزرگ نگه داریم) بر آن خودنمایی می‌کند، در مراکزِ کنترلِ بیماری پرسه می زند.

تحریفِ شگفت‌انگیزِ واقعیت: همین که اکنون ادعا می کند از همان ابتدا درکِ کاملی از وسعتِ این بیماریِ همه‌گیر داشته است، در حالی که هفته ها بود تهدیدِ آن را نادیده و دستِ کم می گرفت. مصداقِ دیگرش حمله ی او به رسانه های به قولِ خودش «فیک نیوز» است، به ویژه هجمه ی شدیدش به یکی از گزارشگرانِ کاخِ سفید که از او سؤال کرده بود پیامِ شما به آمریکایی هایی که ترسیده اند چیست؟ و او در پاسخ گفته بود: «به آنها می گویم  تو گزارشگرِ افتضاحی هستی.» تنگ‌نظری و کینه‌ورزیِ او: نمونه اش تمسخرِ سناتور میت رامنی به خاطرِ به قرنطینه رفتنِ‌ اوست. رامنی تنها جمهوریخواهی بود که در پایانِ جلسه ی استیضاحِ ترامپ به برکناریِ او رأی داد.

حملاتِ مکررِ او به نهادهای حکومتی که در خطِ مقدمِ مقابله با این بحران قرار دارند: صبحِ روزی که وزارتِ امورِ خارجه شدیدترین توصیه هایش را منتشر کرده و از مردمِ آمریکا خواسته بود از هرگونه سفر به خارج خودداری کنند، وی از تریبونِ رسمیِ ریاست جمهوری وزارتِ امورِ خارجه را «وزارتِ دولتِ پنهان» توصیف کرده بود. نگرانیِ او بابتِ رتبه ها، یا در این موردِ خاص، شمارِ مبتلایانِ تأیید شده: وی یک کشتی را که در حالِ پهلو گرفتن در ساحلِ غربی (West Coast) بود متوقف، و خاطرنشان کرد: «من دوست دارم بدانم این آمار و ارقام از کجا می آیند. نیازی نیست به خاطرِ یک کشتی که تقصیرِ ما نیست این آمار را دوبرابر کنیم.» ولعِ او به هیاهوی تبلیغاتی: با این ادعا که ترکیبِ دو داروی هیدروکسی کلروکین و آزیترومایسین «یکی از شفابخش ترین ترکیبات در تاریخِ پزشکی» است، با اینکه مسئولانِ حوزه ی سلامت از معرفیِ درمانهای اشتباه این همه نهی می کنند.

فقدانِ حسِ همدلی در او سبب شده تا به جای اینکه حرفهایش تسکینِ آلامِ بازماندگانِ قربانیانِ این بیماری و یا قدرشناسی و قوتِ قلبی باشد برای کسانی که در سنگرهای درمانی حضور دارند، آکنده از خودستایی و تعریف از خویش باشد. پس از سخنانِ ترامپ، مایک پنس، معاونِ وفادارِ او، که در سه سالِ گذشته سعی داشته آمریکا را تبدیل به پیونگ‌یانگی دیگر کند، معمولاً تحمیدیه ای در ستایش از او می‌سراید. شهوتِ ترامپ نسبت به تعریف و تمجید که از خودشیفتگیِ او ناشی می شود سیری‌ناپذیر به نظر می رسد. او بیش از آنکه رئیس جمهورِ شرایطِ جنگی باشد، به لوییِ چهاردهم شبیه است.

بیگانه‌ستیزیِ او نیز همواره جزءِ لاینفکِ مدلِ سیاسی-اقتصادیِ او بوده است. او بارها از این بیماری با عنوانِ «ویروسِ چینی» تعبیر کرده است، و همانطور که در آستانه ی انتخاباتِ ریاست جمهوریِ 2016 مهاجرانِ چینی و مکزیکی را در نابودساختنِ قطبِ صنعتیِ آمریکا مقصر می دانست، در آستانه ی انتخاباتِ 2020 هم پکن را عاملِ شیوعِ ویروسِ کرونا معرفی می کند.

تلاشِ او در عرصه ی اقتصاد قابلِ قبول تر از عرصه ی بهداشت و سلامت است. شوک های اقتصادیِ گذشته، به خصوص نابسامانی های سالِ 2008 درسِ عبرتی به ما داده و آن عبارت است از: «پیش به سوی عظمت» از همان ابتدا. اما در اینجا نیز رگه هایی از معرکه‌گیری های خودنمایانه ی او به چشم می خورد. او ظاهراً از آمارهای اولیه ی چندین تریلیون دلاریِ قانونِ بسته های تشویقی برآشفته است، زیرا مبلغِ هنگفتی است و هشتمین شگفتی‌سازِ اقتصادیِ دنیاست.

ترامپ، همچون دیگر هوچی‌گران و عوام‌فریبان، برای مشکلاتِ پیچیده به راهکارهای ساده متوسل می شود. او مرزِ آمریکا را به روی کسانی که به چین مسافرت کرده بودند بست، که البته با توجه به تجربه های گذشته کارِ معقولی است، اما کرونا ویروس نیازمندِ رویکردی چندجانبه و تمهیداتی بلندمدت است که ظاهراً از عهده ی ترامپ خارج است، چرا که او همیشه رئیس جمهورِ «اینجا و اکنون» بوده است و تواناییِ کافی برای رسیدگی به فوریتهای درمانی و اقتصادی را ندارد، ولو اینکه تداومِ ریاست جمهوریِ او را، خواه برای ده ماهِ باقی مانده و خواه برای یک دوره ی چهارساله ی دیگر، تحت الشعاع قرار دهد.

ریاست جمهوریِ ترامپ اکثرِ اوقات حولِ محورِ جلبِ نظراتِ مساعد می چرخیده است، حتی هنگامی که عملاً هیچ کاری از پیش نبرده است. ملاقاتِ هسته ایِ او با رهبرِ کره ی شمالی، کیم جونگ اون، یکی از مصادیقِ آن است. اما چشم‌بندی های شعبده بازی یا مهارتهای کسب‌وکار اینجا کارآمد نیست. این یک فوریتِ ملی است و همانطور که خیلی های دیگر هم متذکر شده اند، با توییت کردن و تمسخر و هیاهو پیش نمی رود. از واقعیات گریزی نیست: تعدادِ فوتی ها به شدت رو به افزایش است.

اولین درسی که ایالاتِ متحده به ما می دهد این است که خیرخواهی همچنان در این کشور ساری و جاری است.

ازخودگذشتگی و شهامتِ کسانی که در خطِ مقدمِ مبارزه با این بیماری هستند شگفت انگیز است. پرستاران، پزشکان، کادرِ درمانی و رانندگانِ آمبولانس با همان اشتیاقی به سرِ کار می روند که آتش‌نشانان برای اطفای برجهای دوقلو در حادثه ی یازدهِ سپتامبر از خود نشان می دادند. ما شاهدِ ابتکار و خلاقیتِ مدارس بوده ایم که بدونِ درنگ آموزشهای مجازی و از راهِ دورِ خود را آغاز کرده اند. شاهد بوده ایم که روحیه ی «ما می توانیم» فرشگاهها را باز، انبارها و قفسه ها را پر و توزیعِ کالاها را برقرار نگاه داشته است. به عبارتِ دیگر، اکثرِ آمریکایی ها دقیقاً همان فضایلی را از خود به نمایش گذاشته اند که در کشورهای دیگر به خاطرِ ویروس متوقف شده است.

با این حال، استثناگراییِ آمریکایی رویه ی منفی و تأسف‌برانگیزی هم دارد: صفهایی که مقابلِ اسلحه‌فروشی ها تشکیل می شود؛ افزایشِ ناگهانیِ فروشِ آنلاینِ سلاحهای گرم (فروشِ سایتی مثلِ Ammo.com 70درصد افزایش یافته است)؛ خریدِ هیجانیِ سلاحِ AR-155؛ بعضی از بنیادگرایانِ مسیحی واگیربودنِ این بیماری را قبول ندارند. یک کشیک در آرکانزاس برای اینکه ثابت کند ویروسی در کار نیست ادعا کرده است که اعضای کلیسای او آماده اند تا کفِ کلیسایش را لیس بزنند.

کسانی که در کشورهای توسعه‌یافته زندگی می کنند از خود می پرسند چرا ثروتمندترین کشورِ دنیا یک سیستمِ جامعِ سلامت و درمان ندارد. ده سال از تصویبِ اوباماکر می گذرد و بیش از 26 میلیون آمریکایی فاقدِ بیمه ی درمانی هستند.

این بحران عوضِ اینکه موجبِ اتحاد شود، نشان داد دهها سال است که آمریکای ها ورژنِ سیاسیِ فاصله گذاریِ اجتماعی را اجرا می کنند: دسته‌بندیِ گلّه‌مانندی که محافظه کاران و لیبرالها از همفکرانِ خود در سراسرِ کشور ارائه داده اند ناشی از واکنشِ نفرت‌آمیزِ آنها نسبت به هم‌وطنانی است که دیدگاههای سیاسیِ مخالف دارند. این دوگانگیِ مشهوری که در آمریکا وجود دارد نوعی قبیله‌گراییِ غیرارادیِ معمول است. این دیدگاه که آنچه درباره ی کرونا ویروس گفته می شود اغراق آمیز است در بینِ جمهوریخواهان دو برابرِ دموکراتها شایع است. سه چهارمِ جمهوریخواهان می گویند به اطلاعاتی که رئیس جمهور می دهد اعتماد دارند، حال آنکه این میزان در بینِ دموکراتها فقط 8 درصد است.

کشیشی به اسمِ جاش کینگ (Josh King) نومیدانه به واشینگتن پست گفته است: «در مناطقی از آمریکا که به لحاظِ سیاسی محافظه‌کارترند، تعطیلی به معنای مراقبتهای بهداشتی نیست، بلکه معنای لیبرالیسم می دهد.» حتی در 13 مارس، هنگامی که مرکزِ کنترل و پیشگیری از بیماری (CDC) پیش‌بینی کرد که ممکن است بالغ بر 214 میلیون نفر مبتلا شوند، سین دیویس (Sean Davis)، از مؤسسانِ وبسایتِ راستگرای The Federalist، اینگونه توییت زد:‌ «رسانه های سیاسیِ بزرگ از شما متنفرند، از کشور متنفرند، و دست به هرکاری می زنند تا قدرتِ سلطه بر شما را بازیابند. آیا این کار به معنای نابودیِ اقتصاد از طریقِ ایجادِ رعب و وحشت و همسو شدن با کشوری کمونیستی که شروع‌کننده ی آن بود نیست؟»

آخرین نظرسنجیِ گالوپ نیز بیانگرِ این شکاف است: 94درصدِ جمهوریخواهان از نحوه ی رسیدگیِ ترامپ به این بحران راضی اند، در حالی که در بینِ دموکراتها این میزان 27 درصد است. اما در مجموع، از هر ده آمریکایی شش نفر از آن راضی اند، که بارِ دیگر میزانِ رضایت از او را به عددِ 49 درصد رسانده است که مطابق است با بالاترین میزانِ رضایت از ریاست‌جمهوریِ او. این بحران و بحرانهای پیشین نظیرِ یازدهِ سپتامبر نشان می دهد که آمریکایی ها معمولاً پشتِ رئیس جمهورشان می ایستند، اگرچه دونالد ترامپ همچنان شخصیتی به شدت دوقطبی‌ساز است. بعد از حادثه ی یازده سپتامبر، میزانِ رضایت از جرج بوش به بالای 90 درصد رسید.

جغرافیای سیاسیِ آمریکا، با آن تقسیم بندیِ ایالتهایش به قرمز و آبی، حتی بر مواجهه ی فیزیکیِ مردمانش با این ویروس اثر گذاشته است. دموکراتها معمولاً در شهرها دورِ هم جمع می شوند، به طوری که جمعیتِ متراکم‌شان این شهرها را بلاخیز کرده است. جمهوریخواهان بیشتر تمایل دارند در مناطقِ روستایی و به صورتِ پراکنده زندگی کنند، و همین باعث شده این مناطق تا کنون آسیبِ جدی نبینند. بنابراین، بازارِ دو قطبی‌‌گری در گرماگرمِ این بیماری نیز همچنان گرم است.

خیلی از دموکراتها حکومت بر پایتختهای ایالتیِ خود را بر کاخِ سفید ترجیح می دهند. فرماندارانی همچون اندرو کومو (Andrew Cuomo) از نیویورک (که ترامپ در توییتی او را به اقداماتِ بیشتر تشویق کرده بود)، گیوین نوسام (Gavin Newsom) از کالیفرنیا (که ترامپ او را تحسین کرده بود)، و جی اینسلی (Jay Inslee) از ایالتِ واشینگتن (که ترامپ او را «مار» نامیده بود) از آن جمله اند.

نزدِ لیبرالهای آمریکا، دکتر آنتونی فائوچی (Anthony Fauci)، سرپرستِ مؤسسه ی ملیِ آلرژی و بیماری های عفونی (National Institute of Allergy and Infectious Diseases)، قهرمانِ یاغیِ زمان است. فائوچی با انتقاد از این شیوه ی مدیریتِ احساس‌محور، با تمامِ توان از حقایقِ علمی دفاع می کند. او که مکرراً اظهاراتِ دونالد ترامپ در خصوصِ جدیتِ شیوعِ این بیماری را رد کرده، حالا به عزت و احترامی همپایه ی قاضیِ لیبرالِ دیوانِ عالی، روث بیدر گینسبورگ (Ruth Bader Ginsburg) دست یافته است.

مسلماً کروناویروس بالاخره به بن‌بستی که در کنگره ایجاد شده خاتمه خواهد داد و با توجه به وخامتِ بحرانِ اقتصادی و دلواپسی از یک رکودِ بزرگِ دیگر در قرنِ 21، انتخابِ دیگری جز تصویبِ قانون نخواهند داشت.

با این وجود، در میانه ی مشاجرات و تهدیداتِ حزبی، دو تلاشِ نخستی که برای تصویبِ یک بسته ی تشویقی صورت گرفت به شکست انجامید. اختلافِ جمهوریخواهان و دموکراتها یکی بر سرِ این است که آیا لازم است مرخصی های با حقوق و مزایای ازکارافتادگی را افزایش داد یا خیر، و دیگری درموردِ آنچه دموکراتها بودجه ی کثیف و فسادانگیز می نامندش و معتقدند قابلیتِ سوء استفاده دارد. معلوم می شود که سوءِ عملکردِ کنگره هم سیستماتیک است و هم جزئی.

نظر به شدتِ این بحرانِ اقتصادی-بهداشتی، تنها امیدی که باقی مانده بازگشت به بی‌حزبی و وطن‌دوستی است، آنگونه که در دهه ی پنجاه و اوایلِ دهه ی شصت شایع بود و اصلاحاتِ بزرگی را در دورانِ پساجنگ نظیرِ احداثِ سیستمِ بزرگراهِ میان‌ایالتی و اقداماتِ برجسته ی حقوقِ بشری موجب شد. تاریخ نشان می دهد که سیاسیونِ آمریکایی در مواجهه با یک دشمنِ مشترک به مؤثرترین شیوه ی ممکن با یکدیگر همکاری می کنند، خواه آن دشمن جماهیرِ شوروی در دورانِ جنگِ سرد باشد، یا القاعده در آغازین ماههای پس از یازدهِ سپتامبر.

افسوس که واکنش های اولیه ی قانون‌گذارانِ کنگره چنگی به دل نمی زند. و اگر هم همکاریِ میان‌حزبی وجود داشته باشد (چیزی که در نهایت ناگزیر شاهدش خواهیم بود) نه حاصلِ بی‌حزبیِ وطن‌دوستانه، بلکه نتیجه ی نوعی بی‌حزبیِ هیجانی خواهد بود، چیزی شبیهِ خریدِ هیجانی منتها با رنگ‌وبوی سیاسی.

طرفه اینجاست که این بحرانها مرزهای فلسفی را محو می کنند. همچنانکه در سالِ‌ 2008، محافظه‌کارانِ ایدئولوژیک یک شبه تبدیل به لیبرالهای عملگرا شدند. کسانی که معمولاً از حاکمیت ابرازِ بیزاری می کردند حالا در این بحران به آن وابسته شده اند. شرکتهای آمریکایی که عمدتاً از مداخلاتِ دولتی هراس دارند، اکنون درمانده ی معاضدتهای دولتند.

حامیانِ «نشتِ اقتصادی» کینزی شده اند و حسابی پول خرج می کنند و تمایلِ آنها به هزینه های تشویقیِ دولت که از محلِ مالیاتها سرمایه گذاری می شود نیز از همینجا نشأت می گیرد. حتی طرحِ درآمدِ اولیه ی همگانی، که ایده ای فرعی بود و کاندیدای دموکراتِ ریاست جمهوری، اندرو یانگ (Andrew Yang) آن را باب کرد نیز حالا محلِ توجهِ ویژه است و حکومتِ آمریکا تصمیم دارد به هر آمریکایی مبلغِ 1200 دلار بدهد.

در چنین شرایطی که به یک همتِ ملی نیاز است، نباید از یاد برد که حکومتِ فدرال چگونه در طیِ این 40 سالِ گذشته به خاطرِ حملاتِ بی‌امانِ ضدِ حکومتی که رونالد ریگان استارتِ آن را زد دچارِ سستی شده است. در سالِ 2018، گروهی که در درونِ شورای امنیتِ‌ ملی مسئولیتِ واکنش دربرابرِ بیماری های عالم‌گیر را بر عهده داشت منحل شد. ناتوانی در انجامِ تست‌های کافی که برای مهارِ به موقعِ شیوع امری ضروری محسوب می شود، با کاهشِ بودجه ی وزارتِ سلامت مرتبط است.

مشابهِ حملاتِ یازدهِ سپتامبر در سالِ 2001، اینجا هم هشدارهای مکررِ حکومتی جدی گرفته نشد. در سالهای اخیر، برای سنجشِ آمادگیِ کشور در برابرِ یک بیماریِ عالم‌گیرِ احتمالی (از جمله یک بیماریِ تنفسی که منشأِ آن چین باشد) کارهای زیادی انجام شد و مکانهایی که به عنوانِ مناطقِ آسیب‌پذیر مشخص شدند دقیقاً همان جاهایی بودند که اکنون بیشترین ابتلا را دارند. همانندِ طوفانِ کاترینا، اینجا هم آژانسِ مدیریتِ اضطراریِ فدرال (Federal Emergency Management Agency) دچارِ مشکل شده است. تنش بینِ آژانسهای فدرال و ایالتها امری است معمول. تضعیفِ حکومت به عنوانِ یک نهاد، که خیلی از آمریکایی ها را بر آن داشت تا چشمِ امیدشان به یک شخصِ خاص (در اینجا دونالد ترامپ) باشد، به وضوح هویداست، خواه در کمبودِ ماسک و روپوشهای حفاظتی و یا کمبودِ تستهای اولیه.

در نتیجه، ادعای آمریکا مبنی بر سرآمدِ جهان بودن این روزها دیگر چندان قابلِ باور نیست. گرچه در بحرانهای پیشین، بزرگترین ابرقدرتِ دنیا بسیجی را در سراسرِ دنیا برانگیخت، اما اکنون دیگر هیچ کس از ایالتِ متحده ی آمریکا چنین توقعی ندارد. انزوای مدرن که در راستای سه سال شعارِ «اول آمریکا» جلوه کرده، نوعی فاصله‌گذاریِ اجتماعیِ سیاسی-جغرافیایی را برای این کشور رقم زد و این بحران به ما شکافی فرا-قاره‌ای را یادآوری می کند که حتی بینِ واشینگتن با نزدیکترین هم‌پیمانانش نیز برقرار است. نمونه اش جلوگیری از ورودِ مسافرانِ اروپایی است که ترامپ در خلالِ سخنرانیِ خود به آن اشاره کرد بدونِ آنکه به کشورهای مربوطه هشدارِ قبلی بدهد. اتحادیه ی اروپا از طریقِ بیانیه ای عمومی و شدید اللحن و غیرمعمول از این تصمیم شکایت کرد و آن را «یک‌طرفه و بدونِ مشورتِ قبلی» خواند.

آمریکا خود نیز هیچ مدلی برای مقابله با این بحران ارائه نکرده است. کره ی جنوبی، با طرحِ عظیمِ سنجشِ خود، و نیز ژاپن الگوهای خوبی هستند. چین نیز مزایای سیستمِ استبدادیِ خود را در اعمالِ خانه‌نشینی‌های سختگیرانه نشان داده است و جای نگرانی است که نظامِ لیبرالِ غرب در مقایسه با آن اینقدر سست و لرزان به نظر می رسد. خوشبختانه هیچکس فراموش نمی کند که مقاماتِ چین چطور هفته ها سعی در لاپوشانیِ این ویروس و ساکت کردنِ سوت‌زنان داشتند، و این نشان‌دهنده ی رویه ی زشتِ استبدادیِ این کشور حتی در هنگامِ گسترشِ شیوعِ بیماری است. اما پکن موفق شد یک بیمارستانِ جدید را تنها در عرضِ 10 روز بسازد، در حالی که پنتاگون هفته ها زمان نیاز دارد تا یک کشتیِ بیمارستانیِ دریایی را از بندرِ ویرجینیا به بندرِ نیویورک منتقل کند.

پیامدهای سیاسیِ این اوضاع بسیار متعدد است. بد نیست به یاد داشته باشیم که فی المثل، واکنشِ حزبِ چای (Tea Party) به اصطلاحاً «محافظه‌کاریِ جدیدِ دولت»ِ جورج دبلیو بوش در مواجهه با بحرانِ مالی همانطور بود که به رنگِ پوستِ باراک اوباما. تاریخچه ی رسمیِ حزبِ چای نشان می دهد که این جنبش در سوم اکتبرِ 2008 در آمریکا پا به عرصه ی هستی نهاد، زمانی که بوش قانونِ TARP را امضا کرد تا بانکهای ورشکسته را نجات دهد. اعضای این حزب این قانون را نوعی دست‌اندازیِ غیرقابلِ قبول به قدرتِ حاکمیت می دانستند.

همچنین بد نیست دو شوکِ بزرگِ قرنِ 21 را به خاطر داشته باشیم؛ یکی تخریبِ برجهای دوقلو و دیگری اضمحلالِ شرکتِ برادرانِ لیمان  (Lehman Brothers)، که هردو از قضا در دوقطبی کردنِ سیاستِ آمریکا نقش داشتند. وحدت و بی‌حزبیِ شکننده ای که بعد از یازدهِ سپتامبر حاصل شده بود، با تصمیمِ دولتِ جرج بوش مبنی بر حمله به عراق به باد رفت. بحرانِ مالی در پیداییِ حزبِ چای مؤثر بود و حزبِ جمهوری‌خواه را هر چه بیشتر به وادیِ افراط کشاند. اما می‌رسیم به انتخاباتِ ریاست‌جمهوریِ پیشِ رو. حضورِ مجددِ جو بایدن و سایرِ شواهد و قراین حاکی از آن است که دموکراتها قصد دارند به یک آدمِ نرمال رأی بدهند. آنچه مسلم است اکثریتِ قابلِ توجهی از آنها دل و دماغِ یک انقلابِ سیاسی که برنی سندرز وعده ی آن را داده است را ندارند. این فردِ 78 ساله تقریباً در همان مراحلِ ابتدایی از دورِ کاندیداتوری خارج شد زیرا حساستر از آن بود که بارِ دیگر همچون یک کاندیدای قدرتمند ظاهر شود، آن هم در این ایامِ افتراقِ اجتماعی.

خیلی از آمریکایی ها دقیقاً خواهانِ همان شخصیتِ گرم و دلسوزی هستند که جو بایدن از خود نشان می دهد. حتی پیش از آنکه کروناویروس سروکله اش پیدا شود، او دم از بهبودی می زد، و روایتهایش را با داستانِ زندگی اش تطبیق می کرد. خیلی های دیگر هم به دنبالِ رئیس جمهوری هستند که که در خفا کار کند و چندان اهلِ خودنمایی نباشد. آنها جازِ ملایم را بر هوی متال ترجیح می دهند. این یعنی نوعی بازگشت به «معمولیت». ولی چه کسی می تواند پیش‌بینی کند؟ تا همین چند هفته پیش، وقتی نابسامانی ها در ائتلافهای آیوا بالا گرفت، پیش‌بینیِ ما این بود که کارِ بایدن در عرصه ی سیاست تمام است.

به علاوه، معمولیت به معنای نرمال بودن چیزی نیست که درعرضِ چندین ماه و بلکه چندین سال بتوان آن را محقق کرد. کرونا ویروس می تواند سیاستهای آمریکا را عمیقاً دستخوشِ تغییر کند، خیلی بیشتر از همه ی شوکهای بزرگِ دیگری که طیِ 100 سالِ گذشته در آمریکا به وقوع پیوسته اند.

رکودِ بزرگ به سیاستهای موسوم به نیودیل و طرحهای رفاهی نظیرِ تأمینِ اجتماعی منجر شد. به علاوه باعث شد دموکراتها، قهرمانانِ حکومتِ آمریکا، به لحاظِ سیاسی غالب شوند. از سالِ 1939 به این سو، این حزب پنج انتخاباتِ ریاست جمهوریِ پیاپی را پیروز شده است. جنگِ جهانیِ دوم در کنارِ سایرِ تحولاتِ اجتماعی محرکی شد برای مطالبه ی برابریِ سیاهپوستان، به طوری که سربازانِ سیاهپوستِ‌ آمریکایی که با سربازانِ سفیدپوست در یک جبهه علیهِ فاشیسم می جنگیدند خواستارِ حقوقِ مدنیِ یکسان در بازگشت به خانه هایشان شدند.  حملاتِ یازدهِ سپتامبر خیلی از آمریکایی ها را نسبت به مهاجرتهای انبوه و تکثرگراییِ مذهبی محتاط‌تر کرد و رکودِ بزرگ ایمانِ مردم به رؤیای آمریکایی را تضعیف نمود.

اینکه در نتیجه ی کروناویروس آمریکا چه تغییری بکنند بستگی به این دارد که این کشور چه واکنشی به آن نشان بدهد.

لیبرالها شاید امیدوارند که شیوعِ این بیماری نیاز به خدماتِ درمانیِ همگانی را پررنگ تر کند، حکومت به سبکِ نیودیل احیا شود، حق‌طلبی و واقعیت‌گرایی به جامعه بازگردد و شاهدِ واکنشی قویتر به گرم شدنِ زمین باشیم، بحرانِ عالم‌گیرِ دیگری که ممکن است بخشِ وسیعی از کره ی خاکی را فلج و زمین‌گیر کند.

محافظه‌کاران هم شاید به این نتیجه برسند که بخشِ خصوصی برای مقابله با بحرانها آمادگیِ بیشتری نسبت به بخشِ دولتی دارد، در نتیجه لفاظی های ضدِ حکومتیِ خود را تشدید کنند و بگویند کنترلِ اسلحه باید تسهیل شود به طوری که آمریکایی ها بتوانند بهتر از خود محافظت کنند، و اینکه آزادی های فردی نباید توسطِ ایالتهای دایه‌صفت محدود گردند.

من هر روز هنگامِ رفتن به سرِ کارم از بنای یادبودِ یازدهِ سپتامبر عبور می کنم، جایی که برجهای دوقلو روزگاری سرِ پا بودند، و مشاهده می کنم که مردم آنجا را گل‌افشانی کرده و آرام و زیرِ لب دعا می خوانند. بارها شده است که از خود پرسیده ام آیا روزی خواهد رسید که واقعه ای تأثیرگذارتر از این واقعه را پوششِ خبری بدهم؟ همینطور که از پنجره ام به شهرِ ساکت و مرموزی که بیشتر به دهکده ی گاتهام می ماند تا نیویورک، نگاه می کنم، صدای هراس‌انگیزی در ذهنم می گوید امروز همان روز است.




مطالب مرتبط



آنچه بحران کرونا درباره‌ آمریکا و رئیس جمهورش به ما میگوید


نویسنده: : نیک بریانت ( (Nick Bryant))
24 مارس 2020

دیگر هیچ گُلِ تازه ای بر یادبودگاهِ یازدهِ سپتامبر افشانده نمی شود؛ محرابی در آمریکا که با گلهای رز و میخک و پرچم های کوچکِ آمریکا مزین می شد اما اکنون با نرده های پلاستیکیِ موقتی محصور شده است. خیابانِ برادوی (Broadway) معروف به «بزرگراهِ روشن» اینک تاریک است. سیستمِ قطارِ شهری اکنون به تونلِ ارواح تبدیل شده است. فِری (نوعی کشتیِ مسافرتی-تفریحی)های استاتن آیلند هنوز هم از آبهای متلاطمِ بندرِ نیویورک عبور می کنند و مجسمه ی آزادی را در بیرون از لاور منهتن (بخشِ پایینیِ منهتن) پشتِ سر می گذارند، اما به ندرت مسافری بر آنها سوار است. میدانِ تایمز، که در حالتِ عادی جمعیت گرداگردِ آن موج می زد، اکنون تقریباً خالی از مردم است.

در بحبوحه ی این بلای عالم‌گیر، دیگر هیچ کس چشمِ دیدنِ دیگری را در در «تلاقی‌گاهِ دنیا» یعنی نیویورک ندارد. شهری که روزگاری به جنب‌وجوش و سرزندگی معروف بود و افتخارِ آن این بود که هیچگاه به خواب نمی رود، حالا به خوابِ زمستانی فرو رفته است. این شهر با داشتنِ مبتلایانی که از هر شهرِ دیگری در آمریکا بیشتر است، بارِ دیگر به «نقطه ی صفر» و کانونِ فاجعه تبدیل شده است، اصطلاحی که اهالیِ نیویورک هیچ علاقه ای به استعمالِ مجددِ آن نداشتند. این غافلگیریِ جنون‌آسا روزگارِ ما را زیرورو کرد، درست مثلِ یازدهِ سپتامبر.

کشورها هم مثلِ افراد خود را در شرایطِ سخت و بحرانی آشکار می سازند. در این شرایطِ اضطراری است که معلوم می شود رئیس جمهورِ مستقر چند مَرده حلّاج است. با این اوصاف، از مواجهه ی ایالاتِ متحده ی آمریکا با این مصیبتِ ملی و بین المللی چه می توان فهمید؟ آیا قانون‌گذارانِ ما در کاخِ کنگره، که سالهاست کرسی‌های قانون‌گذاری را تکیه‌فرسا کرده اند و جناح‌بازی ها آنها را افلیج کرده، در این معضل به پا خواهند خاست؟ آن شخصی که اکنون بر جای روزولت در دفترِ ریاست جمهوری نشسته چطور؛ همان کسی که خود را زیرِ عنوانِ «رئیس جمهورِ شرایطِ جنگی» پنهان ساخته است؟

از میانِ این سه سؤال، آخرینِ آنها جذابیتِ کمتری دارد، چرا که واکنشِ دونالد ترامپ کاملاً قابلِ پیش‌بینی بوده است. او هیچ تغییری نکرده، رشدی هم نکرده. نه به اشتباهاتش اذعان می کند و نه ذره ای تواضع از خود نشان می دهد.

برعکس، همه ی نشانه های بارزِ اشخاصِ پریشان احوال در او جمع است. لافهای گزاف و مضحک: همین که در این بحران از 10 نمره به خود 10 داده است. سیاسی‌سازیِ چیزهایی که نباید سیاسی شوند: همین که با کلاهی لبه‌دار که شعارِ « Keep America Great» (آمریکا را بزرگ نگه داریم) بر آن خودنمایی می‌کند، در مراکزِ کنترلِ بیماری پرسه می زند.

تحریفِ شگفت‌انگیزِ واقعیت: همین که اکنون ادعا می کند از همان ابتدا درکِ کاملی از وسعتِ این بیماریِ همه‌گیر داشته است، در حالی که هفته ها بود تهدیدِ آن را نادیده و دستِ کم می گرفت. مصداقِ دیگرش حمله ی او به رسانه های به قولِ خودش «فیک نیوز» است، به ویژه هجمه ی شدیدش به یکی از گزارشگرانِ کاخِ سفید که از او سؤال کرده بود پیامِ شما به آمریکایی هایی که ترسیده اند چیست؟ و او در پاسخ گفته بود: «به آنها می گویم  تو گزارشگرِ افتضاحی هستی.» تنگ‌نظری و کینه‌ورزیِ او: نمونه اش تمسخرِ سناتور میت رامنی به خاطرِ به قرنطینه رفتنِ‌ اوست. رامنی تنها جمهوریخواهی بود که در پایانِ جلسه ی استیضاحِ ترامپ به برکناریِ او رأی داد.

حملاتِ مکررِ او به نهادهای حکومتی که در خطِ مقدمِ مقابله با این بحران قرار دارند: صبحِ روزی که وزارتِ امورِ خارجه شدیدترین توصیه هایش را منتشر کرده و از مردمِ آمریکا خواسته بود از هرگونه سفر به خارج خودداری کنند، وی از تریبونِ رسمیِ ریاست جمهوری وزارتِ امورِ خارجه را «وزارتِ دولتِ پنهان» توصیف کرده بود. نگرانیِ او بابتِ رتبه ها، یا در این موردِ خاص، شمارِ مبتلایانِ تأیید شده: وی یک کشتی را که در حالِ پهلو گرفتن در ساحلِ غربی (West Coast) بود متوقف، و خاطرنشان کرد: «من دوست دارم بدانم این آمار و ارقام از کجا می آیند. نیازی نیست به خاطرِ یک کشتی که تقصیرِ ما نیست این آمار را دوبرابر کنیم.» ولعِ او به هیاهوی تبلیغاتی: با این ادعا که ترکیبِ دو داروی هیدروکسی کلروکین و آزیترومایسین «یکی از شفابخش ترین ترکیبات در تاریخِ پزشکی» است، با اینکه مسئولانِ حوزه ی سلامت از معرفیِ درمانهای اشتباه این همه نهی می کنند.

فقدانِ حسِ همدلی در او سبب شده تا به جای اینکه حرفهایش تسکینِ آلامِ بازماندگانِ قربانیانِ این بیماری و یا قدرشناسی و قوتِ قلبی باشد برای کسانی که در سنگرهای درمانی حضور دارند، آکنده از خودستایی و تعریف از خویش باشد. پس از سخنانِ ترامپ، مایک پنس، معاونِ وفادارِ او، که در سه سالِ گذشته سعی داشته آمریکا را تبدیل به پیونگ‌یانگی دیگر کند، معمولاً تحمیدیه ای در ستایش از او می‌سراید. شهوتِ ترامپ نسبت به تعریف و تمجید که از خودشیفتگیِ او ناشی می شود سیری‌ناپذیر به نظر می رسد. او بیش از آنکه رئیس جمهورِ شرایطِ جنگی باشد، به لوییِ چهاردهم شبیه است.

بیگانه‌ستیزیِ او نیز همواره جزءِ لاینفکِ مدلِ سیاسی-اقتصادیِ او بوده است. او بارها از این بیماری با عنوانِ «ویروسِ چینی» تعبیر کرده است، و همانطور که در آستانه ی انتخاباتِ ریاست جمهوریِ 2016 مهاجرانِ چینی و مکزیکی را در نابودساختنِ قطبِ صنعتیِ آمریکا مقصر می دانست، در آستانه ی انتخاباتِ 2020 هم پکن را عاملِ شیوعِ ویروسِ کرونا معرفی می کند.

تلاشِ او در عرصه ی اقتصاد قابلِ قبول تر از عرصه ی بهداشت و سلامت است. شوک های اقتصادیِ گذشته، به خصوص نابسامانی های سالِ 2008 درسِ عبرتی به ما داده و آن عبارت است از: «پیش به سوی عظمت» از همان ابتدا. اما در اینجا نیز رگه هایی از معرکه‌گیری های خودنمایانه ی او به چشم می خورد. او ظاهراً از آمارهای اولیه ی چندین تریلیون دلاریِ قانونِ بسته های تشویقی برآشفته است، زیرا مبلغِ هنگفتی است و هشتمین شگفتی‌سازِ اقتصادیِ دنیاست.

ترامپ، همچون دیگر هوچی‌گران و عوام‌فریبان، برای مشکلاتِ پیچیده به راهکارهای ساده متوسل می شود. او مرزِ آمریکا را به روی کسانی که به چین مسافرت کرده بودند بست، که البته با توجه به تجربه های گذشته کارِ معقولی است، اما کرونا ویروس نیازمندِ رویکردی چندجانبه و تمهیداتی بلندمدت است که ظاهراً از عهده ی ترامپ خارج است، چرا که او همیشه رئیس جمهورِ «اینجا و اکنون» بوده است و تواناییِ کافی برای رسیدگی به فوریتهای درمانی و اقتصادی را ندارد، ولو اینکه تداومِ ریاست جمهوریِ او را، خواه برای ده ماهِ باقی مانده و خواه برای یک دوره ی چهارساله ی دیگر، تحت الشعاع قرار دهد.

ریاست جمهوریِ ترامپ اکثرِ اوقات حولِ محورِ جلبِ نظراتِ مساعد می چرخیده است، حتی هنگامی که عملاً هیچ کاری از پیش نبرده است. ملاقاتِ هسته ایِ او با رهبرِ کره ی شمالی، کیم جونگ اون، یکی از مصادیقِ آن است. اما چشم‌بندی های شعبده بازی یا مهارتهای کسب‌وکار اینجا کارآمد نیست. این یک فوریتِ ملی است و همانطور که خیلی های دیگر هم متذکر شده اند، با توییت کردن و تمسخر و هیاهو پیش نمی رود. از واقعیات گریزی نیست: تعدادِ فوتی ها به شدت رو به افزایش است.

اولین درسی که ایالاتِ متحده به ما می دهد این است که خیرخواهی همچنان در این کشور ساری و جاری است.

ازخودگذشتگی و شهامتِ کسانی که در خطِ مقدمِ مبارزه با این بیماری هستند شگفت انگیز است. پرستاران، پزشکان، کادرِ درمانی و رانندگانِ آمبولانس با همان اشتیاقی به سرِ کار می روند که آتش‌نشانان برای اطفای برجهای دوقلو در حادثه ی یازدهِ سپتامبر از خود نشان می دادند. ما شاهدِ ابتکار و خلاقیتِ مدارس بوده ایم که بدونِ درنگ آموزشهای مجازی و از راهِ دورِ خود را آغاز کرده اند. شاهد بوده ایم که روحیه ی «ما می توانیم» فرشگاهها را باز، انبارها و قفسه ها را پر و توزیعِ کالاها را برقرار نگاه داشته است. به عبارتِ دیگر، اکثرِ آمریکایی ها دقیقاً همان فضایلی را از خود به نمایش گذاشته اند که در کشورهای دیگر به خاطرِ ویروس متوقف شده است.

با این حال، استثناگراییِ آمریکایی رویه ی منفی و تأسف‌برانگیزی هم دارد: صفهایی که مقابلِ اسلحه‌فروشی ها تشکیل می شود؛ افزایشِ ناگهانیِ فروشِ آنلاینِ سلاحهای گرم (فروشِ سایتی مثلِ Ammo.com 70درصد افزایش یافته است)؛ خریدِ هیجانیِ سلاحِ AR-155؛ بعضی از بنیادگرایانِ مسیحی واگیربودنِ این بیماری را قبول ندارند. یک کشیک در آرکانزاس برای اینکه ثابت کند ویروسی در کار نیست ادعا کرده است که اعضای کلیسای او آماده اند تا کفِ کلیسایش را لیس بزنند.

کسانی که در کشورهای توسعه‌یافته زندگی می کنند از خود می پرسند چرا ثروتمندترین کشورِ دنیا یک سیستمِ جامعِ سلامت و درمان ندارد. ده سال از تصویبِ اوباماکر می گذرد و بیش از 26 میلیون آمریکایی فاقدِ بیمه ی درمانی هستند.

این بحران عوضِ اینکه موجبِ اتحاد شود، نشان داد دهها سال است که آمریکای ها ورژنِ سیاسیِ فاصله گذاریِ اجتماعی را اجرا می کنند: دسته‌بندیِ گلّه‌مانندی که محافظه کاران و لیبرالها از همفکرانِ خود در سراسرِ کشور ارائه داده اند ناشی از واکنشِ نفرت‌آمیزِ آنها نسبت به هم‌وطنانی است که دیدگاههای سیاسیِ مخالف دارند. این دوگانگیِ مشهوری که در آمریکا وجود دارد نوعی قبیله‌گراییِ غیرارادیِ معمول است. این دیدگاه که آنچه درباره ی کرونا ویروس گفته می شود اغراق آمیز است در بینِ جمهوریخواهان دو برابرِ دموکراتها شایع است. سه چهارمِ جمهوریخواهان می گویند به اطلاعاتی که رئیس جمهور می دهد اعتماد دارند، حال آنکه این میزان در بینِ دموکراتها فقط 8 درصد است.

کشیشی به اسمِ جاش کینگ (Josh King) نومیدانه به واشینگتن پست گفته است: «در مناطقی از آمریکا که به لحاظِ سیاسی محافظه‌کارترند، تعطیلی به معنای مراقبتهای بهداشتی نیست، بلکه معنای لیبرالیسم می دهد.» حتی در 13 مارس، هنگامی که مرکزِ کنترل و پیشگیری از بیماری (CDC) پیش‌بینی کرد که ممکن است بالغ بر 214 میلیون نفر مبتلا شوند، سین دیویس (Sean Davis)، از مؤسسانِ وبسایتِ راستگرای The Federalist، اینگونه توییت زد:‌ «رسانه های سیاسیِ بزرگ از شما متنفرند، از کشور متنفرند، و دست به هرکاری می زنند تا قدرتِ سلطه بر شما را بازیابند. آیا این کار به معنای نابودیِ اقتصاد از طریقِ ایجادِ رعب و وحشت و همسو شدن با کشوری کمونیستی که شروع‌کننده ی آن بود نیست؟»

آخرین نظرسنجیِ گالوپ نیز بیانگرِ این شکاف است: 94درصدِ جمهوریخواهان از نحوه ی رسیدگیِ ترامپ به این بحران راضی اند، در حالی که در بینِ دموکراتها این میزان 27 درصد است. اما در مجموع، از هر ده آمریکایی شش نفر از آن راضی اند، که بارِ دیگر میزانِ رضایت از او را به عددِ 49 درصد رسانده است که مطابق است با بالاترین میزانِ رضایت از ریاست‌جمهوریِ او. این بحران و بحرانهای پیشین نظیرِ یازدهِ سپتامبر نشان می دهد که آمریکایی ها معمولاً پشتِ رئیس جمهورشان می ایستند، اگرچه دونالد ترامپ همچنان شخصیتی به شدت دوقطبی‌ساز است. بعد از حادثه ی یازده سپتامبر، میزانِ رضایت از جرج بوش به بالای 90 درصد رسید.

جغرافیای سیاسیِ آمریکا، با آن تقسیم بندیِ ایالتهایش به قرمز و آبی، حتی بر مواجهه ی فیزیکیِ مردمانش با این ویروس اثر گذاشته است. دموکراتها معمولاً در شهرها دورِ هم جمع می شوند، به طوری که جمعیتِ متراکم‌شان این شهرها را بلاخیز کرده است. جمهوریخواهان بیشتر تمایل دارند در مناطقِ روستایی و به صورتِ پراکنده زندگی کنند، و همین باعث شده این مناطق تا کنون آسیبِ جدی نبینند. بنابراین، بازارِ دو قطبی‌‌گری در گرماگرمِ این بیماری نیز همچنان گرم است.

خیلی از دموکراتها حکومت بر پایتختهای ایالتیِ خود را بر کاخِ سفید ترجیح می دهند. فرماندارانی همچون اندرو کومو (Andrew Cuomo) از نیویورک (که ترامپ در توییتی او را به اقداماتِ بیشتر تشویق کرده بود)، گیوین نوسام (Gavin Newsom) از کالیفرنیا (که ترامپ او را تحسین کرده بود)، و جی اینسلی (Jay Inslee) از ایالتِ واشینگتن (که ترامپ او را «مار» نامیده بود) از آن جمله اند.

نزدِ لیبرالهای آمریکا، دکتر آنتونی فائوچی (Anthony Fauci)، سرپرستِ مؤسسه ی ملیِ آلرژی و بیماری های عفونی (National Institute of Allergy and Infectious Diseases)، قهرمانِ یاغیِ زمان است. فائوچی با انتقاد از این شیوه ی مدیریتِ احساس‌محور، با تمامِ توان از حقایقِ علمی دفاع می کند. او که مکرراً اظهاراتِ دونالد ترامپ در خصوصِ جدیتِ شیوعِ این بیماری را رد کرده، حالا به عزت و احترامی همپایه ی قاضیِ لیبرالِ دیوانِ عالی، روث بیدر گینسبورگ (Ruth Bader Ginsburg) دست یافته است.

مسلماً کروناویروس بالاخره به بن‌بستی که در کنگره ایجاد شده خاتمه خواهد داد و با توجه به وخامتِ بحرانِ اقتصادی و دلواپسی از یک رکودِ بزرگِ دیگر در قرنِ 21، انتخابِ دیگری جز تصویبِ قانون نخواهند داشت.

با این وجود، در میانه ی مشاجرات و تهدیداتِ حزبی، دو تلاشِ نخستی که برای تصویبِ یک بسته ی تشویقی صورت گرفت به شکست انجامید. اختلافِ جمهوریخواهان و دموکراتها یکی بر سرِ این است که آیا لازم است مرخصی های با حقوق و مزایای ازکارافتادگی را افزایش داد یا خیر، و دیگری درموردِ آنچه دموکراتها بودجه ی کثیف و فسادانگیز می نامندش و معتقدند قابلیتِ سوء استفاده دارد. معلوم می شود که سوءِ عملکردِ کنگره هم سیستماتیک است و هم جزئی.

نظر به شدتِ این بحرانِ اقتصادی-بهداشتی، تنها امیدی که باقی مانده بازگشت به بی‌حزبی و وطن‌دوستی است، آنگونه که در دهه ی پنجاه و اوایلِ دهه ی شصت شایع بود و اصلاحاتِ بزرگی را در دورانِ پساجنگ نظیرِ احداثِ سیستمِ بزرگراهِ میان‌ایالتی و اقداماتِ برجسته ی حقوقِ بشری موجب شد. تاریخ نشان می دهد که سیاسیونِ آمریکایی در مواجهه با یک دشمنِ مشترک به مؤثرترین شیوه ی ممکن با یکدیگر همکاری می کنند، خواه آن دشمن جماهیرِ شوروی در دورانِ جنگِ سرد باشد، یا القاعده در آغازین ماههای پس از یازدهِ سپتامبر.

افسوس که واکنش های اولیه ی قانون‌گذارانِ کنگره چنگی به دل نمی زند. و اگر هم همکاریِ میان‌حزبی وجود داشته باشد (چیزی که در نهایت ناگزیر شاهدش خواهیم بود) نه حاصلِ بی‌حزبیِ وطن‌دوستانه، بلکه نتیجه ی نوعی بی‌حزبیِ هیجانی خواهد بود، چیزی شبیهِ خریدِ هیجانی منتها با رنگ‌وبوی سیاسی.

طرفه اینجاست که این بحرانها مرزهای فلسفی را محو می کنند. همچنانکه در سالِ‌ 2008، محافظه‌کارانِ ایدئولوژیک یک شبه تبدیل به لیبرالهای عملگرا شدند. کسانی که معمولاً از حاکمیت ابرازِ بیزاری می کردند حالا در این بحران به آن وابسته شده اند. شرکتهای آمریکایی که عمدتاً از مداخلاتِ دولتی هراس دارند، اکنون درمانده ی معاضدتهای دولتند.

حامیانِ «نشتِ اقتصادی» کینزی شده اند و حسابی پول خرج می کنند و تمایلِ آنها به هزینه های تشویقیِ دولت که از محلِ مالیاتها سرمایه گذاری می شود نیز از همینجا نشأت می گیرد. حتی طرحِ درآمدِ اولیه ی همگانی، که ایده ای فرعی بود و کاندیدای دموکراتِ ریاست جمهوری، اندرو یانگ (Andrew Yang) آن را باب کرد نیز حالا محلِ توجهِ ویژه است و حکومتِ آمریکا تصمیم دارد به هر آمریکایی مبلغِ 1200 دلار بدهد.

در چنین شرایطی که به یک همتِ ملی نیاز است، نباید از یاد برد که حکومتِ فدرال چگونه در طیِ این 40 سالِ گذشته به خاطرِ حملاتِ بی‌امانِ ضدِ حکومتی که رونالد ریگان استارتِ آن را زد دچارِ سستی شده است. در سالِ 2018، گروهی که در درونِ شورای امنیتِ‌ ملی مسئولیتِ واکنش دربرابرِ بیماری های عالم‌گیر را بر عهده داشت منحل شد. ناتوانی در انجامِ تست‌های کافی که برای مهارِ به موقعِ شیوع امری ضروری محسوب می شود، با کاهشِ بودجه ی وزارتِ سلامت مرتبط است.

مشابهِ حملاتِ یازدهِ سپتامبر در سالِ 2001، اینجا هم هشدارهای مکررِ حکومتی جدی گرفته نشد. در سالهای اخیر، برای سنجشِ آمادگیِ کشور در برابرِ یک بیماریِ عالم‌گیرِ احتمالی (از جمله یک بیماریِ تنفسی که منشأِ آن چین باشد) کارهای زیادی انجام شد و مکانهایی که به عنوانِ مناطقِ آسیب‌پذیر مشخص شدند دقیقاً همان جاهایی بودند که اکنون بیشترین ابتلا را دارند. همانندِ طوفانِ کاترینا، اینجا هم آژانسِ مدیریتِ اضطراریِ فدرال (Federal Emergency Management Agency) دچارِ مشکل شده است. تنش بینِ آژانسهای فدرال و ایالتها امری است معمول. تضعیفِ حکومت به عنوانِ یک نهاد، که خیلی از آمریکایی ها را بر آن داشت تا چشمِ امیدشان به یک شخصِ خاص (در اینجا دونالد ترامپ) باشد، به وضوح هویداست، خواه در کمبودِ ماسک و روپوشهای حفاظتی و یا کمبودِ تستهای اولیه.

در نتیجه، ادعای آمریکا مبنی بر سرآمدِ جهان بودن این روزها دیگر چندان قابلِ باور نیست. گرچه در بحرانهای پیشین، بزرگترین ابرقدرتِ دنیا بسیجی را در سراسرِ دنیا برانگیخت، اما اکنون دیگر هیچ کس از ایالتِ متحده ی آمریکا چنین توقعی ندارد. انزوای مدرن که در راستای سه سال شعارِ «اول آمریکا» جلوه کرده، نوعی فاصله‌گذاریِ اجتماعیِ سیاسی-جغرافیایی را برای این کشور رقم زد و این بحران به ما شکافی فرا-قاره‌ای را یادآوری می کند که حتی بینِ واشینگتن با نزدیکترین هم‌پیمانانش نیز برقرار است. نمونه اش جلوگیری از ورودِ مسافرانِ اروپایی است که ترامپ در خلالِ سخنرانیِ خود به آن اشاره کرد بدونِ آنکه به کشورهای مربوطه هشدارِ قبلی بدهد. اتحادیه ی اروپا از طریقِ بیانیه ای عمومی و شدید اللحن و غیرمعمول از این تصمیم شکایت کرد و آن را «یک‌طرفه و بدونِ مشورتِ قبلی» خواند.

آمریکا خود نیز هیچ مدلی برای مقابله با این بحران ارائه نکرده است. کره ی جنوبی، با طرحِ عظیمِ سنجشِ خود، و نیز ژاپن الگوهای خوبی هستند. چین نیز مزایای سیستمِ استبدادیِ خود را در اعمالِ خانه‌نشینی‌های سختگیرانه نشان داده است و جای نگرانی است که نظامِ لیبرالِ غرب در مقایسه با آن اینقدر سست و لرزان به نظر می رسد. خوشبختانه هیچکس فراموش نمی کند که مقاماتِ چین چطور هفته ها سعی در لاپوشانیِ این ویروس و ساکت کردنِ سوت‌زنان داشتند، و این نشان‌دهنده ی رویه ی زشتِ استبدادیِ این کشور حتی در هنگامِ گسترشِ شیوعِ بیماری است. اما پکن موفق شد یک بیمارستانِ جدید را تنها در عرضِ 10 روز بسازد، در حالی که پنتاگون هفته ها زمان نیاز دارد تا یک کشتیِ بیمارستانیِ دریایی را از بندرِ ویرجینیا به بندرِ نیویورک منتقل کند.

پیامدهای سیاسیِ این اوضاع بسیار متعدد است. بد نیست به یاد داشته باشیم که فی المثل، واکنشِ حزبِ چای (Tea Party) به اصطلاحاً «محافظه‌کاریِ جدیدِ دولت»ِ جورج دبلیو بوش در مواجهه با بحرانِ مالی همانطور بود که به رنگِ پوستِ باراک اوباما. تاریخچه ی رسمیِ حزبِ چای نشان می دهد که این جنبش در سوم اکتبرِ 2008 در آمریکا پا به عرصه ی هستی نهاد، زمانی که بوش قانونِ TARP را امضا کرد تا بانکهای ورشکسته را نجات دهد. اعضای این حزب این قانون را نوعی دست‌اندازیِ غیرقابلِ قبول به قدرتِ حاکمیت می دانستند.

همچنین بد نیست دو شوکِ بزرگِ قرنِ 21 را به خاطر داشته باشیم؛ یکی تخریبِ برجهای دوقلو و دیگری اضمحلالِ شرکتِ برادرانِ لیمان  (Lehman Brothers)، که هردو از قضا در دوقطبی کردنِ سیاستِ آمریکا نقش داشتند. وحدت و بی‌حزبیِ شکننده ای که بعد از یازدهِ سپتامبر حاصل شده بود، با تصمیمِ دولتِ جرج بوش مبنی بر حمله به عراق به باد رفت. بحرانِ مالی در پیداییِ حزبِ چای مؤثر بود و حزبِ جمهوری‌خواه را هر چه بیشتر به وادیِ افراط کشاند. اما می‌رسیم به انتخاباتِ ریاست‌جمهوریِ پیشِ رو. حضورِ مجددِ جو بایدن و سایرِ شواهد و قراین حاکی از آن است که دموکراتها قصد دارند به یک آدمِ نرمال رأی بدهند. آنچه مسلم است اکثریتِ قابلِ توجهی از آنها دل و دماغِ یک انقلابِ سیاسی که برنی سندرز وعده ی آن را داده است را ندارند. این فردِ 78 ساله تقریباً در همان مراحلِ ابتدایی از دورِ کاندیداتوری خارج شد زیرا حساستر از آن بود که بارِ دیگر همچون یک کاندیدای قدرتمند ظاهر شود، آن هم در این ایامِ افتراقِ اجتماعی.

خیلی از آمریکایی ها دقیقاً خواهانِ همان شخصیتِ گرم و دلسوزی هستند که جو بایدن از خود نشان می دهد. حتی پیش از آنکه کروناویروس سروکله اش پیدا شود، او دم از بهبودی می زد، و روایتهایش را با داستانِ زندگی اش تطبیق می کرد. خیلی های دیگر هم به دنبالِ رئیس جمهوری هستند که که در خفا کار کند و چندان اهلِ خودنمایی نباشد. آنها جازِ ملایم را بر هوی متال ترجیح می دهند. این یعنی نوعی بازگشت به «معمولیت». ولی چه کسی می تواند پیش‌بینی کند؟ تا همین چند هفته پیش، وقتی نابسامانی ها در ائتلافهای آیوا بالا گرفت، پیش‌بینیِ ما این بود که کارِ بایدن در عرصه ی سیاست تمام است.

به علاوه، معمولیت به معنای نرمال بودن چیزی نیست که درعرضِ چندین ماه و بلکه چندین سال بتوان آن را محقق کرد. کرونا ویروس می تواند سیاستهای آمریکا را عمیقاً دستخوشِ تغییر کند، خیلی بیشتر از همه ی شوکهای بزرگِ دیگری که طیِ 100 سالِ گذشته در آمریکا به وقوع پیوسته اند.

رکودِ بزرگ به سیاستهای موسوم به نیودیل و طرحهای رفاهی نظیرِ تأمینِ اجتماعی منجر شد. به علاوه باعث شد دموکراتها، قهرمانانِ حکومتِ آمریکا، به لحاظِ سیاسی غالب شوند. از سالِ 1939 به این سو، این حزب پنج انتخاباتِ ریاست جمهوریِ پیاپی را پیروز شده است. جنگِ جهانیِ دوم در کنارِ سایرِ تحولاتِ اجتماعی محرکی شد برای مطالبه ی برابریِ سیاهپوستان، به طوری که سربازانِ سیاهپوستِ‌ آمریکایی که با سربازانِ سفیدپوست در یک جبهه علیهِ فاشیسم می جنگیدند خواستارِ حقوقِ مدنیِ یکسان در بازگشت به خانه هایشان شدند.  حملاتِ یازدهِ سپتامبر خیلی از آمریکایی ها را نسبت به مهاجرتهای انبوه و تکثرگراییِ مذهبی محتاط‌تر کرد و رکودِ بزرگ ایمانِ مردم به رؤیای آمریکایی را تضعیف نمود.

اینکه در نتیجه ی کروناویروس آمریکا چه تغییری بکنند بستگی به این دارد که این کشور چه واکنشی به آن نشان بدهد.

لیبرالها شاید امیدوارند که شیوعِ این بیماری نیاز به خدماتِ درمانیِ همگانی را پررنگ تر کند، حکومت به سبکِ نیودیل احیا شود، حق‌طلبی و واقعیت‌گرایی به جامعه بازگردد و شاهدِ واکنشی قویتر به گرم شدنِ زمین باشیم، بحرانِ عالم‌گیرِ دیگری که ممکن است بخشِ وسیعی از کره ی خاکی را فلج و زمین‌گیر کند.

محافظه‌کاران هم شاید به این نتیجه برسند که بخشِ خصوصی برای مقابله با بحرانها آمادگیِ بیشتری نسبت به بخشِ دولتی دارد، در نتیجه لفاظی های ضدِ حکومتیِ خود را تشدید کنند و بگویند کنترلِ اسلحه باید تسهیل شود به طوری که آمریکایی ها بتوانند بهتر از خود محافظت کنند، و اینکه آزادی های فردی نباید توسطِ ایالتهای دایه‌صفت محدود گردند.

من هر روز هنگامِ رفتن به سرِ کارم از بنای یادبودِ یازدهِ سپتامبر عبور می کنم، جایی که برجهای دوقلو روزگاری سرِ پا بودند، و مشاهده می کنم که مردم آنجا را گل‌افشانی کرده و آرام و زیرِ لب دعا می خوانند. بارها شده است که از خود پرسیده ام آیا روزی خواهد رسید که واقعه ای تأثیرگذارتر از این واقعه را پوششِ خبری بدهم؟ همینطور که از پنجره ام به شهرِ ساکت و مرموزی که بیشتر به دهکده ی گاتهام می ماند تا نیویورک، نگاه می کنم، صدای هراس‌انگیزی در ذهنم می گوید امروز همان روز است.




مطالب مرتبط