واقعیاتی در مورد وضعیت سلامت روانی در آمریکا
۲۹ خرداد ۱۳۹۹آمارهایی از وضعیت سلامت روانی در آمریکا
۲۹ خرداد ۱۳۹۹آیا آمریکا در آستانهی یک انقلاب قرار دارد؟
منبع: The Conversation
نویسنده: سربیولنت توران (Serbulent Turan) مدرسِ علومِ سیاسیِ دانشگاهِ بریتیش کلمبیا
تاریخ انتشار: 25 سپتامبر 2019
ما اندیشمندانِ علومِ سیاسی در طولِ تاریخ در پیشبینیِ مهمترین تحولاتِ آینده بد عمل کرده ایم. فقط معدودی از ما پایانِ جنگِ سرد را حدس زدیم و تقریباً هیچیک رویدادی به اسمِ بهارِ عربی را پیشبینی نمی کردیم.
اگر بخواهم از رشته ی تحصیلیِ خودم دفاع کنم، باید دلیلِ این امر را اینگونه بیان نمایم:
قبل از اینکه رویدادِ مهمی در جهان رخ دهد، دهها احتمال و طریقِ مختلف برای رخ دادنِ حوادث وجود دارد. اما بعد از اینکه اتفاق افتاد، رخدادی اجتنابناپذیر به نظر می رسد. و بعد از اینکه رخ داد، به بهترین شکلِ ممکن چراییِ وقوعِ آن را تحلیل می کنیم.
هم اکنون تعدادِ خیلی کمی از ما پیش بینی می کنیم که وضعیتِ اجتماعی-سیاسیِ ایالاتِ متحده ی آمریکا، که اکنون پای دونالد ترامپ را به استیضاح کشانده، منجر به شورش و قیام شود.
اما بعد از سالها تدریس در زمینه ی قیامها، اعتراضات و انقلابها، به این نتیجه رسیده ام که آمریکا هم اکنون تمامِ زمینه ها و نشانه هایی که اندیشمندانِ سیاسی و تاریخدانان برای خیزشهای انقلابیِ گذشته برشمرده اند را دارد از خود بروز می دهد.
چه چیزی منجر به انقلاب می شود؟
مسلماً هر انقلابی منحصر به فرد است و مقایسه ی میانِ آنها همیشه مفیدِ فایده نیست. اما به لحاظِ تاریخی به تعدادی از معیارها برمیخوریم که در اکثرِ انقلابها دخیل بوده اند.
نخستینِ آنها، نابرابریِ شدیدِ اقتصادی است.
دوم، وجودِ این اعتقادِ راسخ است که هیأتِ حاکمه تنها منافعِ خودشان را در نظر می گیرند و در این راه همه ی آحادِ دیگر را قربانی می کنند.
سوم، که به نوعی نتیجه ی دو وضعیتِ قبلی است، ظهورِ جایگزینهای سیاسی است که پیشتر در حاشیه ی جامعه مقبولیتِ چندانی نداشتند.
این عوامل روی هم رفته حسِ شدیدِ بیعدالتی را در عمومِ مردم ایجاد می کنند، اعتقادِ راسخ به اینکه نظام برای اکثریتِ مردم کاری انجام نمی دهد و فقط در خدمتِ اقلیتی است که از جایگاهِ ویژه ی خود سوء استفاده می کنند. این نابرابری ها مشروعیتِ هر رژیمی را تضعیف می کند. با این حال اینها شرطِ کافی نیستند. یکی از عواملِ ضروری برای انقلابهای سیاسی انقلابِ ذهنی است که از قبل رقم می خورد؛ یعنی این اعتقادِ راسخِ شخصی که سیستم و نظامِ فعلی دیگر کارآمد نیست و باید عوض شود.
وقوعِ انقلاب
قبل از اکثرِ انقلابها، با افزایشِ چشمگیرِ معترضان مواجه هستیم. مردم نارضایتی ها و ناخوشنودی های خود را در قالبِ تظاهرات، طومارها و راهپیمایی ها ابراز می کنند.
اگر به دغدغه های آنها توجهی نشود، این اعتراضات تشدید می شود. طومارها تبدیل به اعتصابات می شود، راهپیمایی ها تبدیل به شورشهای خشونتبار می شود. مقاومت تبدیل به بخشی از زندگیِ روزمره شده و در سازمانهای سیاسی رایج می گردد.
مردم وقتی به این نتیجه برسند که نظام ناکارآمد است، و فریادِ نارضایتیِ آنها شنیده نمی شود، آنگاه هر چیزی می تواند جرقه ای باشد برای یک انفجارِ سیاسی. آن چیز ممکن است یک رخدادِ تاریخی باشد نظیرِ اصلاحاتِ لوتری که قیامِ مسالمتآمیزِ 1525 را رقم زد، یا جنگِ بزرگ (Great War) که به انقلابِ روسیه در 1917 منجر شد، و یا رویدادی عادی و روزمره باشد، نظیرِ کشمکش های مالیاتی که در دهه ی 1640 به جنگهای داخلیِ انگلیس انجامید، یا قحطیِ 1788 در فرانسه. در بهارِ عربی، این جرقه عبارت بود از عصبانیتِ یک ماهیفروش از فسادِ پلیس.
انقلاب در آمریکا؟ مگر میشود؟
آمریکا همه ی مؤلفه های فوق را دارد. این کشور دارای اقتصادی شدیداً نابرابر است که بر مبنای تمامِ سنجه های معنادار، در حالِ تشدید هم هست.
نیویورک تایمز از «اقتصادِ ورشکسته» می نویسد، آتلانتیک به «فاصله ی طبقاتیِ زهرآگین» اشاره می کند که «به زودی ترمیمناپذیر میشود»، و اینتلیجنس از داده های اخیرِ فدرال رزرو تحتِ عنوانِ «مدرکِ بارزی علیهِ سرمایه داری» یاد می کند.
آمریکایی ها در مقایسه با دهه های پیشین خیلی بیشتر کار می کنند و خیلی کمتر درمیآورند، و بابتِ ضروریاتِ زندگی بسیار بیشتر هزینه می کنند. حتی فاکس نیوز هم نتوانسته این حقیقت را پنهان کند که تعدادِ آمریکایی هایی که ناچارند چند شغل داشته باشند، اعم از مشاغلِ تماموقت و پارهوقت، بیش از هر زمانِ دیگری است.
در حالی که تباهی های برجای مانده از بحرانِ اقتصادیِ 2008 حالا حالاها قشرِ کارگر را رها نخواهد کرد، اقتصاددانان از قریب الوقوع بودنِ یک بحرانِ اقتصادیِ دیگر خبر می دهند.
حتی در کشوری که اعتمادِ مردم به اقتدارِ سیاسی زیاد است این نشانه ها نگران کننده است، چه برسد به آمریکا که از این حسن هم برخوردار نیست.
در آمریکا اعتماد به اقتدارِ سیاسی شدیداً پایین آمده است. اعتماد به سیستمِ سیاسی به پایین ترین حدِ خود در تمامِ ازمنه رسیده و آمریکایی ها گویا به سیاستمدارانشان هم بی اعتماد شده اند، و به ندرت کسی به حسنِ نیتِ آنان باور دارد.
بزرگترین اعتراضات
در همین حال، در سالیانِ اخیر شاهدِ بزرگترین اعتراضات در تاریخِ این کشور بوده ایم، از تسخیرِ وال استریت گرفته تا تظاهراتِ زنان و تظاهرات علیهِ اسلحه (موسوم به March For Our Lives)، و مشکلاتی که آتشافروزِ این تظاهرات بوده به ندرت موردِ رسیدگی قرار گرفته است. بهتر بگوییم، شرایطی که این اعتراضات را موجب شده، یا تداوم پیدا کرده یا بدتر شده است.
پلیسِ آمریکا، که دهها سال است به حق متهم به نژادپرستیِ سیستماتیک است، برای نخستین بار است که در استخدامِ نیروهای جدید و حفظِِ آنها به مشکل می خورد.
همچنین، شکاف بینِ پلیس و مردم چیزی فراتر از صرفِ بیاعتمادی است. اکنون مردم روز به روز به توانایی و بیطرفیِ نهادهای اعمالِ قانون بیاعتقادتر می شوند.
وقتی این اتفاق می افتد، مردم خود را علناً برای جنگ با حکومت مسلح و آماده می کنند. در تمامِ این مدت، سازمانِ اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده (Immigration and Customs Enforcement) در حالِ ساختِ تجهیزاتی جهتِ آموزشِ جنگِ شهری به مأمورانِ خود بوده است.
در واکنش به این بحرانها، جنبشهای سیاسیئی که تا یک دهه پیش غیرقابلِ تصور بودند، حالا به سرعت و به طورِ ملموستر در حالِ ظهور و بروزند.
فاشیسم در ملأِ عام
هرچند ریشه های نژادپرستی و استعمارگری هیچگاه از سیستمِ آمریکا زدوده نشد، اما آخرین نمودِ برجسته ی فاشیسم در این کشور مربوط می شود به دوره ی کوتاهی پیش از جنگِ جهانیِ دوم.
اما این بار، این حاکمیت است که از تظاهراتِ فاشیستی چشمپوشی می کند و آشکارا تروریسم بودنِ آنتی-فاشیسم را مطرح می کند.
حسِ بیگانگی و بیزاری از سرمایهداری (کاپیتالیسم) نیز در کنارِ اینها در بینِ عمومِ آمریکایی ها وجود دارد.
اصلاً دو تن از رقیبانِ پیشتازِ دموکرات در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ آینده، یعنی الیزابت وارن و برنی سندرز، فعالیتهای تبلیغاتیِ خود را براساسِ شکستهای سرمایهداری، در خدمتِ ثروتمندان و قدرتمندان بودنِ حاکمیت و وعده ی تغییراتِ ساختاری بنا کرده اند.
آیا انقلاب در آمریکا چیزِ خوبی است؟
خیر. انقلاب هیچگاه چیزِ خوبی نیست؛ انقلاب سببِ درگیری، جنگ، رنج، درد و گرسنگی می شود و کشور را تا دهها سال به ورطه ی بیثباتیِ سیاسی می افکند.
و با این حال: بله.
تقریباً همه ی حقوقِ سیاسیئی که شهروندان از آن برخوردارند و رهایی از سوء استفاده ی حکّام از قدرت نتیجه ی انقلابهای گذشته است.
و گاهی سیستمهای سیاسی آنقدر از آگاهیِ سیاسی عقب می مانند که انقلاب تبدیل به یگانه راهِ حلِ جبران می شود.
در جاهایی که دارای فرهنگِ سیاسی و نهادهای سیاسیِ دیرپا هستند، و جنبشهای سازمان یافته ی سیاسی بدونِ استفاده از اسلحه سیاست را به دست می گیرند، کنترلِ انقلاب نسبتاً بهتر انجام می شود، بدونِ آنکه به هرج و مرجی تمام عیار بدل شود.
برای مثال، در تونس شاهدِ بهارِ عربی و انقلابِ بدونِ خونریزی بودیم و تنها کشور در این میان بود که دارای نهادهای سیاسیِ دیرپایی بود که خود در این انقلاب دخیل بودند. آن چهار نهاد بعدها به خاطرِ حفظِ کشور از هرجومرجِ کامل جایزه ی صلحِ نوبل دریافت کردند.
در آمریکا، مسلماً سیستمِ حاکم برای نفعِ همگانی کار نمی کند. هنوز احتمالات متعدد و طرقِ مختلفی برای وقوعِ حوادث وجود دارد. اما اگر این ضعفهای سیستماتیک به زودی رفع نشوند، اندیشمندانِ سیاسیِ آینده توضیح خواهند داد که چرا و چگونه وقوعِ انفجارِ اجتماعی در آمریکا اجتنابناپذیر بوده است.
مطالب مرتبط
احتمال وقوع جنگ داخلی در آمریکا
سفر بایدن نشان می دهد، چرا واشنگتن هنوز درک درستی از منطقه ندارد
آمریکا در حال ساختن ائتلافی از حریفان خود است
آخرین مطالب
آیا آمریکا در آستانهی یک انقلاب قرار دارد؟
منبع: The Conversation
نویسنده: سربیولنت توران (Serbulent Turan) مدرسِ علومِ سیاسیِ دانشگاهِ بریتیش کلمبیا
ما اندیشمندانِ علومِ سیاسی در طولِ تاریخ در پیشبینیِ مهمترین تحولاتِ آینده بد عمل کرده ایم. فقط معدودی از ما پایانِ جنگِ سرد را حدس زدیم و تقریباً هیچیک رویدادی به اسمِ بهارِ عربی را پیشبینی نمی کردیم.
اگر بخواهم از رشته ی تحصیلیِ خودم دفاع کنم، باید دلیلِ این امر را اینگونه بیان نمایم:
قبل از اینکه رویدادِ مهمی در جهان رخ دهد، دهها احتمال و طریقِ مختلف برای رخ دادنِ حوادث وجود دارد. اما بعد از اینکه اتفاق افتاد، رخدادی اجتنابناپذیر به نظر می رسد. و بعد از اینکه رخ داد، به بهترین شکلِ ممکن چراییِ وقوعِ آن را تحلیل می کنیم.
هم اکنون تعدادِ خیلی کمی از ما پیش بینی می کنیم که وضعیتِ اجتماعی-سیاسیِ ایالاتِ متحده ی آمریکا، که اکنون پای دونالد ترامپ را به استیضاح کشانده، منجر به شورش و قیام شود.
اما بعد از سالها تدریس در زمینه ی قیامها، اعتراضات و انقلابها، به این نتیجه رسیده ام که آمریکا هم اکنون تمامِ زمینه ها و نشانه هایی که اندیشمندانِ سیاسی و تاریخدانان برای خیزشهای انقلابیِ گذشته برشمرده اند را دارد از خود بروز می دهد.
چه چیزی منجر به انقلاب می شود؟
مسلماً هر انقلابی منحصر به فرد است و مقایسه ی میانِ آنها همیشه مفیدِ فایده نیست. اما به لحاظِ تاریخی به تعدادی از معیارها برمیخوریم که در اکثرِ انقلابها دخیل بوده اند.
نخستینِ آنها، نابرابریِ شدیدِ اقتصادی است.
دوم، وجودِ این اعتقادِ راسخ است که هیأتِ حاکمه تنها منافعِ خودشان را در نظر می گیرند و در این راه همه ی آحادِ دیگر را قربانی می کنند.
سوم، که به نوعی نتیجه ی دو وضعیتِ قبلی است، ظهورِ جایگزینهای سیاسی است که پیشتر در حاشیه ی جامعه مقبولیتِ چندانی نداشتند.
این عوامل روی هم رفته حسِ شدیدِ بیعدالتی را در عمومِ مردم ایجاد می کنند، اعتقادِ راسخ به اینکه نظام برای اکثریتِ مردم کاری انجام نمی دهد و فقط در خدمتِ اقلیتی است که از جایگاهِ ویژه ی خود سوء استفاده می کنند. این نابرابری ها مشروعیتِ هر رژیمی را تضعیف می کند. با این حال اینها شرطِ کافی نیستند. یکی از عواملِ ضروری برای انقلابهای سیاسی انقلابِ ذهنی است که از قبل رقم می خورد؛ یعنی این اعتقادِ راسخِ شخصی که سیستم و نظامِ فعلی دیگر کارآمد نیست و باید عوض شود.
وقوعِ انقلاب
قبل از اکثرِ انقلابها، با افزایشِ چشمگیرِ معترضان مواجه هستیم. مردم نارضایتی ها و ناخوشنودی های خود را در قالبِ تظاهرات، طومارها و راهپیمایی ها ابراز می کنند.
اگر به دغدغه های آنها توجهی نشود، این اعتراضات تشدید می شود. طومارها تبدیل به اعتصابات می شود، راهپیمایی ها تبدیل به شورشهای خشونتبار می شود. مقاومت تبدیل به بخشی از زندگیِ روزمره شده و در سازمانهای سیاسی رایج می گردد.
مردم وقتی به این نتیجه برسند که نظام ناکارآمد است، و فریادِ نارضایتیِ آنها شنیده نمی شود، آنگاه هر چیزی می تواند جرقه ای باشد برای یک انفجارِ سیاسی. آن چیز ممکن است یک رخدادِ تاریخی باشد نظیرِ اصلاحاتِ لوتری که قیامِ مسالمتآمیزِ 1525 را رقم زد، یا جنگِ بزرگ (Great War) که به انقلابِ روسیه در 1917 منجر شد، و یا رویدادی عادی و روزمره باشد، نظیرِ کشمکش های مالیاتی که در دهه ی 1640 به جنگهای داخلیِ انگلیس انجامید، یا قحطیِ 1788 در فرانسه. در بهارِ عربی، این جرقه عبارت بود از عصبانیتِ یک ماهیفروش از فسادِ پلیس.
انقلاب در آمریکا؟ مگر میشود؟
آمریکا همه ی مؤلفه های فوق را دارد. این کشور دارای اقتصادی شدیداً نابرابر است که بر مبنای تمامِ سنجه های معنادار، در حالِ تشدید هم هست.
نیویورک تایمز از «اقتصادِ ورشکسته» می نویسد، آتلانتیک به «فاصله ی طبقاتیِ زهرآگین» اشاره می کند که «به زودی ترمیمناپذیر میشود»، و اینتلیجنس از داده های اخیرِ فدرال رزرو تحتِ عنوانِ «مدرکِ بارزی علیهِ سرمایه داری» یاد می کند.
آمریکایی ها در مقایسه با دهه های پیشین خیلی بیشتر کار می کنند و خیلی کمتر درمیآورند، و بابتِ ضروریاتِ زندگی بسیار بیشتر هزینه می کنند. حتی فاکس نیوز هم نتوانسته این حقیقت را پنهان کند که تعدادِ آمریکایی هایی که ناچارند چند شغل داشته باشند، اعم از مشاغلِ تماموقت و پارهوقت، بیش از هر زمانِ دیگری است.
در حالی که تباهی های برجای مانده از بحرانِ اقتصادیِ 2008 حالا حالاها قشرِ کارگر را رها نخواهد کرد، اقتصاددانان از قریب الوقوع بودنِ یک بحرانِ اقتصادیِ دیگر خبر می دهند.
حتی در کشوری که اعتمادِ مردم به اقتدارِ سیاسی زیاد است این نشانه ها نگران کننده است، چه برسد به آمریکا که از این حسن هم برخوردار نیست.
در آمریکا اعتماد به اقتدارِ سیاسی شدیداً پایین آمده است. اعتماد به سیستمِ سیاسی به پایین ترین حدِ خود در تمامِ ازمنه رسیده و آمریکایی ها گویا به سیاستمدارانشان هم بی اعتماد شده اند، و به ندرت کسی به حسنِ نیتِ آنان باور دارد.
بزرگترین اعتراضات
در همین حال، در سالیانِ اخیر شاهدِ بزرگترین اعتراضات در تاریخِ این کشور بوده ایم، از تسخیرِ وال استریت گرفته تا تظاهراتِ زنان و تظاهرات علیهِ اسلحه (موسوم به March For Our Lives)، و مشکلاتی که آتشافروزِ این تظاهرات بوده به ندرت موردِ رسیدگی قرار گرفته است. بهتر بگوییم، شرایطی که این اعتراضات را موجب شده، یا تداوم پیدا کرده یا بدتر شده است.
پلیسِ آمریکا، که دهها سال است به حق متهم به نژادپرستیِ سیستماتیک است، برای نخستین بار است که در استخدامِ نیروهای جدید و حفظِِ آنها به مشکل می خورد.
همچنین، شکاف بینِ پلیس و مردم چیزی فراتر از صرفِ بیاعتمادی است. اکنون مردم روز به روز به توانایی و بیطرفیِ نهادهای اعمالِ قانون بیاعتقادتر می شوند.
وقتی این اتفاق می افتد، مردم خود را علناً برای جنگ با حکومت مسلح و آماده می کنند. در تمامِ این مدت، سازمانِ اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده (Immigration and Customs Enforcement) در حالِ ساختِ تجهیزاتی جهتِ آموزشِ جنگِ شهری به مأمورانِ خود بوده است.
در واکنش به این بحرانها، جنبشهای سیاسیئی که تا یک دهه پیش غیرقابلِ تصور بودند، حالا به سرعت و به طورِ ملموستر در حالِ ظهور و بروزند.
فاشیسم در ملأِ عام
هرچند ریشه های نژادپرستی و استعمارگری هیچگاه از سیستمِ آمریکا زدوده نشد، اما آخرین نمودِ برجسته ی فاشیسم در این کشور مربوط می شود به دوره ی کوتاهی پیش از جنگِ جهانیِ دوم.
اما این بار، این حاکمیت است که از تظاهراتِ فاشیستی چشمپوشی می کند و آشکارا تروریسم بودنِ آنتی-فاشیسم را مطرح می کند.
حسِ بیگانگی و بیزاری از سرمایهداری (کاپیتالیسم) نیز در کنارِ اینها در بینِ عمومِ آمریکایی ها وجود دارد.
اصلاً دو تن از رقیبانِ پیشتازِ دموکرات در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ آینده، یعنی الیزابت وارن و برنی سندرز، فعالیتهای تبلیغاتیِ خود را براساسِ شکستهای سرمایهداری، در خدمتِ ثروتمندان و قدرتمندان بودنِ حاکمیت و وعده ی تغییراتِ ساختاری بنا کرده اند.
آیا انقلاب در آمریکا چیزِ خوبی است؟
خیر. انقلاب هیچگاه چیزِ خوبی نیست؛ انقلاب سببِ درگیری، جنگ، رنج، درد و گرسنگی می شود و کشور را تا دهها سال به ورطه ی بیثباتیِ سیاسی می افکند.
و با این حال: بله.
تقریباً همه ی حقوقِ سیاسیئی که شهروندان از آن برخوردارند و رهایی از سوء استفاده ی حکّام از قدرت نتیجه ی انقلابهای گذشته است.
و گاهی سیستمهای سیاسی آنقدر از آگاهیِ سیاسی عقب می مانند که انقلاب تبدیل به یگانه راهِ حلِ جبران می شود.
در جاهایی که دارای فرهنگِ سیاسی و نهادهای سیاسیِ دیرپا هستند، و جنبشهای سازمان یافته ی سیاسی بدونِ استفاده از اسلحه سیاست را به دست می گیرند، کنترلِ انقلاب نسبتاً بهتر انجام می شود، بدونِ آنکه به هرج و مرجی تمام عیار بدل شود.
برای مثال، در تونس شاهدِ بهارِ عربی و انقلابِ بدونِ خونریزی بودیم و تنها کشور در این میان بود که دارای نهادهای سیاسیِ دیرپایی بود که خود در این انقلاب دخیل بودند. آن چهار نهاد بعدها به خاطرِ حفظِ کشور از هرجومرجِ کامل جایزه ی صلحِ نوبل دریافت کردند.
در آمریکا، مسلماً سیستمِ حاکم برای نفعِ همگانی کار نمی کند. هنوز احتمالات متعدد و طرقِ مختلفی برای وقوعِ حوادث وجود دارد. اما اگر این ضعفهای سیستماتیک به زودی رفع نشوند، اندیشمندانِ سیاسیِ آینده توضیح خواهند داد که چرا و چگونه وقوعِ انفجارِ اجتماعی در آمریکا اجتنابناپذیر بوده است.