در خیابان های مینیاپولیس چه می گذرد؟
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
با تاریخ لینچ کردن، شیوه ای ننگین در قتلِ رنگین‌پوستان آشنا شوید
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
در خیابان های مینیاپولیس چه می گذرد؟
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
با تاریخ لینچ کردن، شیوه ای ننگین در قتلِ رنگین‌پوستان آشنا شوید
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
 
آمریکا 360

برده داری چگونه به اولین تجارت بزرگ آمریکایی ها تبدیل شد



منبع : vox
نویسنده : P.R. Lockhart
 
آمریکا 360

برده داری چگونه به اولین تجارت بزرگ آمریکایی ها تبدیل شد



منبع : vox
نویسنده : P.R. Lockhart
 

از بینِ بیشمار افسانه هایی که درباره ی برده‌داری در آمریکا وجود دارد، یکی از معروفترینِ آنها این است که برده‌داری صنعتی منسوخ بود که تنها عده ی قلیلی از افراد را به ثروت رساند.

این تعبیر اغلب برای پایین آوردنِ سطحِ برده‌داری و تقلیلِ آن به جرمی به کار می رود که معدودی کشاورزِ جنوبی مرتکبش می شدند و بقیه ی مردمِ آمریکا با آن سروکاری نداشتند. بر مبنای این دیدگاه، برده‌داری سیستمی ناکارآمد بود و بردگان نسبت به کارگرانِ آزادی که در قبالِ دستمزد کار می کردند بهره‌وریِ کمتری داشتند. به‌کارگیریِ بردگان اقدامی پیشامدرن معرفی می شود که بی‌ارتباط با کاپیتالیسم است، کاپیتالیسمی که به آمریکا این امکان را داد تا اقتصادِ نخستِ دنیا بشود و بماند.

اما همچون خیلی از داستانهایی که درباره ی برده داری وجود دارد، این یکی هم خلافِ واقع است. برده‌داری، به ویژه برده‌داریِ پنبه که از اواخرِ سده ی هجدهم تا اوایلِ جنگهای داخلیِ آمریکا شایع بود، تجارتی کاملاً مدرن بود که برای به حداکثر رساندنِ سود دائماً در حالِ تحوّل بود.

برای کشتِ پنبه که پوشاکِ دنیا را تأمین می کرد و صنعتِ جهانی را می چرخاند، هزاران برده ی جوان از زن و مرد (که پدران و مادرانِ آنها را دزدیده بودند و با آنها قانوناً همچون داراییِ شخصی رفتار می شد) از مریلند و ویرجینیا به نواحیِ دوردستِ جنوبی منتقل می شدند و بالاجبار آموزش می دیدند تا به کارآمدترین کارگرانِ آمریکا تبدیل شوند. آنها را به مناطقِ گسترده ای از می سی سی پی و لویزیانا می بردند و به مزایده می گذاشتند و در کمپهای اجباریِ کارگران سکنا می دادند. وظیفه ی آنها یک چیز بود: کاشت و برداشتِ هزاران کیلو پنبه.





این برده ها سودآورترین داراییِ آمریکا محسوب شده و مکلف به تأمینِ پرصادرات‌ترین متاعِ آمریکا بودند. در مدتِ 60 سال، یعنی از 1801 تا 1862، میزانِ پنبه ای که روزانه توسطِ یک شخصِ برده برداشت می شد 400 درصد افزایش پیدا کرد. سودِ حاصل از پنبه آمریکا را به یکی از اقتصادهای نخستِ دنیا، و جنوبِ آمریکا را به ثروتمندترین منطقه ی این کشور مبدل کرد. برده‌داری ثروتِ کشاورزانِ جنوبی را آنچنان افزایش داد که در آغازِ جنگهای داخلی، سرانه ی میلیونرهای ساکن در دره ی رودخانه ی می‌سی‌سی‌پی از هر منطقه ای در آمریکا بیشتر بود.

در سالیانِ اخیر، با گسترده تر شدنِ تحقیقات مشخص شد که آمریکا به کمکِ گسترشِ قلمرویی که پس از انقلابِ آمریکا حاصل کرد و به دنبالِ تمایلِ برده‌داران برای افزایشِ سودِ پنبه، سیستمِ پیچیده ای را پی افکند تا بتواند نیروی کارِ متشکل از بردگان و کسبِ سود از آنها را به حداکثر برساند. در مزارعِ پنبه ی ایالتهای جنوبی، این سیستم بر دو چیز مبتنی بود: یکی تداومِ برخوردهای خشن و دیگری ثبتِ دقیقِ محاسبات. فعالیتهای هر شخص ثبت می شد و کسانی که به اهدافِ محول‌شده در برداشتِ محصول دست نمی‌یافتند کتک می خوردند. بهترین کارگران نیز از کتک بی بهره نبودند و به زورِ شلاق و دیگر ضرب‌وشتم‌ها ناچار می شدند در مدت زمانِ کمتری کارِ بیشتری انجام بدهند.

هنگامی که مباشران و مزرعه‌داران در ایجادِ سیستمِ نیروی کارِ اجباری که هدفش بهینه‌سازیِ بهره‌وری بود توفیق یافتند، شروع کردند به تعامل با شبکه ای از بانک‌داران و حسابداران و تعیینِ سیاست‌های مربوط به وامهای مسکن و اعباراتِ مالی، تا بتوانند امپراتوریِ پنبه در آمریکا را مدیریت کنند. و اینگونه بود که یک صنعتِ تمام‌عیار، و بزرگترین تجارتِ آمریکا، حولِ محورِ برده‌داری می چرخید.

ادوارد ای. بپتیست، استادِ تاریخِ دانشگاهِ کرنل (Cornell University) و نویسنده ی کتابِ نیمه‌ی ناگفته‌ی تاریخ: برده‌داری و تأسیسِ کاپیتالیسم در آمریکا (The Half Has Never Been Told: Slavery and the Making of American Capitalism) می‌گوید: «اقتصادِ برده‌داری در جنوبِ آمریکا به لحاظِ اقتصادی ارتباطِ تنگاتنگی با شمالِ آمریکا و بریتانیا دارد، تا حدی که می توان گفت برده‌دارانِ واقعی کسانی بودند که از این مناطق محصولاتِ جنوب را خریداری می کردند و از نیروی کارِ برده پول درمی‌آوردند.

کتابِ بپتیست در سالِ 2014 منتشر شد، همان سالی که مقالاتی نظیرِ «قضیه‌ی غرامت» (The Case for Reparations) از تانهیسی کوتس (Ta-Nehisi Coates) و قیامهایی نظیرِ تظاهراتِ فرگوسن خواستارِ توجه به بی‌عدالتی در ثروت و سیاست‌هایی شدند که همچنان بر جامعه‌ی سیاهپوستان سایه افکنده است؛ بی‌عدالتی‌هایی که بپتیست و دیگر صاحب‌نظران آن را کاملاً مرتبط با محرومیت‌های ناشی از بردگی می‌دانند. اکنون بعد از گذشتِ 400 سال از ورودِ بردگانِ آفریقایی به مستعمره‌نشینِ ویرجینیا در 1619، این محرومیتها خیلی جای تأمل دارد، و نیز ارتباطِ امپراتوریِ اقتصادیِ آمریکا در گذشته، که تماماً بر دوشِ بردگان بود، با زمانِ حال بسیار تأمل‌برانگیز است.

من اخیراً با بپتیست درموردِ چند مسأله صحبت کردم: چگونه بردگانِ پنبه‌کار اقتصادِ آمریکا را متحول کردند، چطور شکنجه و خشونت و دوری از خانواده به سودِ حداکثری می انجامید، و اینکه درکِ قدرتِ اقتصادیِ برده‌داری چه تأثیری بر مباحثِ روز که پیرامونِ غرامت مطرح است خواهد گذاشت. متنِ گفت‌وگوی ما را با کمی تلخیص و ویرایش در زیر می‌خوانید.

پی.آر لاکهارت

از افسانه‌سازی‌هایی شروع کنیم که برای به دست دادنِ روایتی خاص از برده‌داری موردِ استفاده قرار می گیرد. یکی از چیزهایی که جنابعالی بیشتر روی آن تمرکز کرده اید رابطه ی میانِ برده‌داری و اقتصادِ آمریکاست. می توانید به برخی از این افسانه های نقل شده درباره ی رابطه ی برده‌داری با کاپیتالیسمِ آمریکا اشاره کنید؟

ادوارد بپتیست

یکی از این افسانه ها این است که برده‌داری در رشدِ اقتصادِ آمریکا تأثیری نداشته و حتی عملاً مانعِ رشدِ اقتصاد بوده است. داستانی دیگر می گوید که برده‌داری، کارمزدی و تولیداتِ صنعتی در تحولِ عظیمی که از استقلالِ آمریکا تا جنگهای داخلی شاهدش هستیم تأثیرگذاری و اهمیتِ چندانی نداشته اند.

در عینِ حال در همین بازه ی زمانی است که آمریکا از اقتصادی مستعمراتی و عمدتاً مبتنی بر کشاورزی فراتر رفته و به دومین قدرتِ صنعتیِ دنیا تبدیل می گردد و عن‌قریب بود که مبدل به نخستین و بزرگترین قدرتِ صنعتیِ جهان بشود.

افسانه ی دیگری هست مبنی بر اینکه برده‌داری، که به خودیِ خود نوعی سیستمِ اقتصادی محسوب می شد، بدونِ تغییر باقی ماند. ما از ماشین و محصولاتِ ماشینی بت می‌سازیم و آن را مظهرِ زندگیِ مدرن می‌دانیم – نمونه پیشرفتهایی که در تولید و بهره‌وری ایجاد شد پنبه‌ریس‌های برقی و مجموعه قرقره هایی بودند که به ترتیب به وسیله ی آسیابهای آبی یا موتورهای بخار به کار می افتادند. این فرایند نسبت به شیوه ی قدیمی که در آن فردی می نشست و با دستش کار می کرد پربازده‌تر به نظر می رسد.

اما با تغییر در الگوی تولید و تغییر در انگیزه ی کارگران و تحول در فرایندِ کار نیز می تواند بازده را تغییر داد. و ما امروزه نیز این نوع تغییرات را در کسب‌وکار اعمال می کنیم (نوعی تحول که باعث می شود سرعتِ کار در حدی افزایش یابد که ما آن را مدرن و دینامیک بنامیم). این نوع تغییرات در برده‌داریِ آمریکا نیز مشهود بوده است، به ویژه در قرنِ نوزدهم که صنعتِ پنبه از طریقِ بردگان می چرخید.

البته تفاوتش اینجاست که در برده‌داری کارگرانِ مزدبگیر یا متخصص حضور نداشتند و کار توسطِ بردگان انجام می گرفت. و انگیزه ی انجامِ کار نیز ترس از اخراج یا عدمِ افزایشِ حقوق نبود، بلکه ترس از شلاق خوردن یا مجازاتهای بدتر بود.

سومین افسانه ای که در این باره مطرح است این است که بینِ برده داری در جنوبِ آمریکا و اتفاقاتی که در شمال یا دیگر نقاطِ دنیای مدرنِ غرب در قرنِ نوزدهم می افتاد ارتباطِ معناداری وجود نداشت. در حالی که اتفاقاً این ارتباط خیلی هم وثیق بود: پنبه محصولِ صادراتیِ شماره یکِ آمریکا بود و آمریکا زمانی که به سمتِ مدرنیته و صنعتی‌سازی پیش رفت اقتصادی عمدتاً صادرات‌محور داشت. و اقتصادِ برده‌داریِ جنوبِ آمریکا به لحاظِ مالی عمیقاً با شمال و با بریتانیا در ارتباط بود تا حدی که می توان گفت برده‌دارانِ واقعی کسانی بودند که از این مناطق محصولاتِ جنوب را خریداری می کردند و مسلماً از نیروی کارِ متشکل از بردگان پول درمی‌آوردند.

پس ما با سه افسانه مواجهیم: اینکه برده داری نقشِ مهمی در پیشرفت و تحولِ اقتصادِ آمریکا نداشت، دو اینکه برده داری سیستمی مدرن یا دینامیک نبود، و سه اینکه آنچه در جنوب اتفاق می افتاد منفک از بقیه ی کشور بود.

لاکهارت

همانطور که در کتابتان به تفصیل اشاره کرده اید، تمرکز بر تولیدِ پنبه شکل و شمایلِ برده داری را از سالِ 1800 به بعد تغییر داد. اما پیش از آنکه به این مطلب بپردازیم، از شما خواهش می کنم کمی از شکل و شمایلِ برده داری پیش از ظهورِ صنعتِ پنبه برایمان بگویید.

بپتیست

این هم به همان افسانه های یادشده برمی‌گردد، اما چیزی که نباید از خاطر دور داشت این است که برده‌داری در سالِ 1776 در همه جا به چشم می خورد. در زمانِ صدورِ بیانیه ی استقلالِ آمریکا، برده داری در تک‌تکِ ایالتهای تازه‌تأسیسِ سیزده‌گانه شکلِ قانونی به خود گرفته بود. برده‌داری عمدتاً درپیوند با آن بخشهایی از اقتصاد است که بیشترین تعامل را با دنیای آتلانتیک داشتند، یعنی مبادلات و بازارهایی که آمریکای جدید را به اروپا، آفریقا، جزایرِ کارائیب و آمریکای لاتین متصل می کردند.





هنگامِ صحبت از بردگان، خواه منظورمان برده هایی باشند که در مزارعِ تنباکوی ویرجینیا کار می کردند و سودِ سرشاری نصیبِ حکومتِ سلطنتیِ بریتانیا می نمودند، یا منظور آنهایی باشند که در شالیزارهای کارولینای جنوبی و جورجیا کار می کردند، یا بردگانی که به عنوانِ کارگرِ بارانداز یا پیش‌خدمت در مستعمراتی همچون بوستون به کار گرفته می شدند، برده‌داری در همه جا بوده است. اما در 20 سالِ بعدی، با به استقلال رسیدنِ آمریکا و رابطه با حوزه ی آتلانتیک (که انقلابِ هایتی، انقلابِ فرانسه، و جنگهای مرتبط با این دو آن را دگرگون ساختند)، چند تغییرِ مهم رخ داد.

همچنین، به دلیلِ مقاومتِ بردگان و برخی تغییراتِ ایدئولوژیک، طلیعه‌های پایانِ تدریجیِ برده‌داری را می توان در شمالِ کشور دید.

بنابراین، برده داری رفته رفته به مشخصه ی جنوب تبدیل می شود. از سویی دیگر، تقاضای بازار برای محصولاتِ جنوب دیگر به قوتِ گذشته نبود. محصولاتِ غذایی روانه ی مزارعِ نیشکرِ کارائیب می شدند، جایی که برده ها حتی فرصتِ این را نداشتند که قوتِ غالبِ خود را تولید کنند، و این خود بازاری را برای کالاهای جنوب فراهم می آورد، اما پایانِ برده‌داری در سانتو دومینگو، یا همان هایتی، یکی از مهمترین بازارهای تقاضا را منحل می کند. بازارِ برنج نیز از این ضربه ها در امان نماند. نیز آنقدر تنباکو تولید شد که بازار اشباع گردید و قیمتها را کاهش داد. اینها عواملی بود که رونقِ بازارِ محصولاتِ تولید شده توسطِ بردگانِ جنوبِ آمریکا را تهدید می کرد.

اما درست در همین زمان، بریتانیا فرایندِ صنعتی سازیِ خود را آغاز کرد و بر مسوجاتِ پنبه‌ایِ خود متمرکز شد. خیلی زود قیمتِ پنبه شدیداً رو به افزایش گذاشت. تقریباً همان وقتی که آمریکا داشت قدرتِ خود را در تنسی، می سی سی پی، و آلاباما تثبیت می کرد، برده دارانِ جنوبِ آمریکا دریافتند که می توانند انواعِ خاصی از پنبه را در زمینهای خود بکارند. در واقع، همزمان که این قلمروی وسیعِ جدید پیشِ روی آمریکا گشوده شد، برده‌دارانِ کارولینای جنوبی و جورجیا دریافتند که محصولِ جدیدی وجود دارد که می توانند برده ها را مجبور به کشتِ آن کنند و بازارِ جدیدی با آن دست و پا کنند.

لاکهارت

و وقتی برده دارانِ جنوبی محصولِ جدیدی به اسمِ پنبه پیدا کردند که می توانستند دیگران را مجبور به کاشتِ آن کنند، این محصول چگونه شکلِ برده‌داری را در جنوبِ آمریکا تغییر داد؟

بپتیست

پیش از هر چیز لازم است از پنبه و نیروی تولید گریزی بزنیم به نیروی مولّد. منظور از نیروی مولّد صرفاً زنانی که بچه به دنیا می آورند نیستند، بلکه مراد کلِ کاری است که صرفِ پرورشِ کودک تا سنِ بزرگسالی می شود. این کار هرچند عمدتاً توسطِ زنان انجام می پذیرد، اما شبکه ای از خانواده ها و به طورِ کل مردمِ یک جامعه در آن دخیل اند.





در جنوبِ آمریکا، آنچه تا اواخرِ سده ی هجدهم (و درموردِ ویرجینیا و مریلند تا دهه ی 1730) شاهدش هستیم این است که جامعه ی بردگان و خانواده هایشان کودکانِ خود را پیش از آنکه بزرگسالان بمیرند تربیت می کردند. این بدان معناست که آمریکا با نزدیک شدن به استقلال، رفته رفته از اتکا به تجارتِ بردگانِ آفریقایی فاصله می گرفت، تا جایی که هرچه به اواخرِ سده ی هجدهم نزدیک می شویم انتقادات نسبت به آن بیشتر و بیشتر می شود.

برده‌داران به این سمت رفتند که برده هایی که در جنوب و غرب بودند را به قلمروهای جدیدِ کشتِ پنبه در جنوب انتقال دهند. اینگونه یک سیستمِ عظیمِ تولیدِ پنبه شکل گرفت که لازمه اش ربودنِ کودکان از خانواده ها و گروههایی بود که در آن پرورش یافته بودند. کسانی که از برده داری در جنوب دفاع می کنند می گویند: «ببینید، این کارها قانونی است. مردم خرید و فروش می شوند و این ماهیتِ برده داری است.» اما این کار علاوه بر دزدیدنِ نیروی تولید، نیروی مولّد را نیز از بردگان به سرقت می رفت؛ امری که در گسترشِ برده داریِ آمریکا نقشی حیاتی داشت.

در اینجا با تجارتِ داخلیِ بردگان مواجه هستیم که برده داران آن را به راه انداختند، که دو عامل به بازارِ آن رونق می داد: یکی خریداران و فروشندگانِ جنوب، و دیگری موجی از اعتباراتِ مالی که به این منطقه روانه شد و با خریدوفروشِ سهام در اواخرِ دهه ی 1790 کلید خورد. خوب است بدانید که در دهه ی 1780، که ایالاتِ‌ متحده ی آمریکا در حالِ استقلال است، چیزی قریب به 800000 برده ی آفریقایی در این کشورِ تازه‌تأسیس وجود داشته است.

رشدِ طبیعیِ جمعیتِ برده ها – که ما نامِ آن را نیروی مولّد گذاشتیم – به علاوه ی وارداتِ نزدیک به 150000 آفریقایی که دهها سال پیش از پایان یافتنِ تجارتِ داخلیِ برده‌داری (1807) انجام شد، جمعیتِ برده های داخلِ آمریکا را از 800000 نفر به 4 میلیون نفر در سالِ 1860 افزایش داد. در حوالیِ‌ سالِ 1800 که می سی سی پی جزءِ قلمروِ آمریکا شد، تقریباً هیچ برده ی سیاهپوستی در آن منطقه زندگی نمی کرد. با این حال، تا سالِ 1860، جمعیتِ بردگانی که در مناطقِ پنبه‌خیز زندگی می کرده اند قریب به 2 میلیون نفر بوده است.

مهمترین پیشرفتی که در ایجادِ این شبکه ی عظیمِ تولیدِ پنبه حاصل شد، همانا تجارتِ داخلیِ برده‌ها بوده است. برآوردها متفاوت است، اما دستِ کم نیم میلیون نفر مستقیماً منتقل شدند، و آنها اکثراً جوانانی بودند که به اوجِ بهره‌وریِ خود رسیده بودند و در عینِ حال چون جوان بودند می شد آنها را به اجبار آموزشِ مجدد داد. کما اینکه همین کار هم انجام شد. در اکثرِ موارد، چنین به نظر می آید که در سنّی آنها را به بردگی گرفته اند که اختیاری از خود نداشته اند به طوری که از سرِ اجبار تن به کشتِ پنبه و هر کاری که در اردوگاهِ کاریِ بردگان بوده می‌داده‌اند. منتها کشتِ پنبه اهمیتِ ویژه ای دارد به این علت که گلوگاهِ تولید محسوب می شده است. آنان مجبور بودند این نوع کارها را انجام دهند و یاد بگیرند خیلی سریع انجامشان بدهند چرا که در غیرِ این صورت، خشونت و مجازات و تنبیه در انتظارشان بود.

لاکهارت

از تهدید به خشونت و تنبیه گفتید. اینکه برده داران از چه طرقی در پیِ سودِ هرچه بیشتر از نیروی کارِ برده بودند مطلبی است که در کتابِ خود به آن پرداخته اید.

و اشاره کردید که این افزایشِ بهره‌وری عمدتاً نتیجه ی تهدید و استفاده ی عملی از شکنجه و خشونت بوده است. اگر ممکن است بفرمایید این بدرفتاری ها چه شکلهایی داشت.

بپتیست

اولین شکلِ این بدرفتاری نفسِ تجارتِ داخلیِ بردگان است. بردگان را به زنجیر می کشیدند و آنها را مجبور می نمودند صدها مایل پیاده روی کنند یا با کشتی در اطرافِ دماغه ی فلوریدا جابجایشان می کردند. اما از این که بگذریم، بدرفتاری به دو شکلِ عمده به چشم می خورد: اول، بدرفتاری در سیاست‌گذاریها (چیزی که متأسفانه امروزه همه ی ما با آن آشناییم و به صورتِ سرکوبِ جنبشهای سیاهپوستانِ آمریکایی نمود یافته است)، به این معنا که سازوکارهایی وضع می شد تا بردگان نتوانند از کمپهایی که به آنها فروخته شده بودند خارج شوند. از جمله ی این سازوکارها وجودِ گشتی ها و صلاحیتِ سفیدپوستان برای تفتیش از آمریکایی-آفریقایی هایی است که آنها را نمی شناختند.

وقتی که برده ها در مکانی کاملاً مستقر می شدند و مجبور می شدند روزانه برای کار به مزارع بروند، با نظارتهای شدیدی از سوی سفیدپوستان مواجه می شدند.

در جزایرِ کارولینای جنوبی، و در چساپیک هم به نحوی دیگر، بردگانِ آفریقایی و آمریکایی-آفریقایی اغلب فارغ از نظارتِ مستقیمِ سفیدپوستان و حساب‌وکتابهای سفت‌وسختِ آنان کار می کردند.

برای همین، در کارولینای جنوبی بردگان تکلیفِ روزانه ی مشخصی داشتند. برعکس، در مزارعِ پنبه ی می‌سی‌سی‌پی و آلاباما  لویزیانا، بردگان مجبور بودند تمامِ روز را کار کنند؛ کارِ آنها اندازه گیری می شد و خروجیِ کارِ آنها به مرور افزایش می یافت. برای همین برده هایی را می دیدیم که از صبح تا شب، غالباً تحتِ نظارتِ مستقیمِ سفیدپوستان، کار می کردند و آنهایی که دست از کار می کشیدند با فریاد به ادامه ی کار وادار می شدند. در پایانِ روز، محصول و خروجیِ کارِ آنها وزن و ثبت می شد.

این تفکر که «اگر ما میزان کارِ افراد را اندازه گیری کنیم، ارزیابیِ بهتری از آن خواهیم داشت. آنگاه می توانیم کارِ بیشتری از آنها طلب کنیم» از مظاهرِ زندگیِ مدرن است که در برده‌داریِ پنبه عملیاتی شد. سهمِ برداشتِ روزانه ی پنبه و حداقلِ مقداری که هر برده مجبور بود برداشت کند (وگرنه شلاق می خورد)، به مرورِ زمان قطعاً بیشتر می شد.

در اینکه علتِ افزایشِ سهمِ برداشت چه بوده، بحث بسیار است. آیا پنبه‌دانه های بهتری کاشت می شده، یا کارِ بیشتری از برده ها طلب می شده و اگر به آن حد نمی رسیده شلاق در انتظارشان بوده، و یا اینکه خودِ برده‌ها بهره‌وری شان به مرورِ زمان افزایش یافته؟ به نظرِ من که هرسه ی اینها در این افزایشِ برداشت دخیل بوده اند. اما آنچه مسلم است این است که نوعِ کاری که منجر به خروجیِ قابلِ اندازه گیری می شده، به لحاظِ کیفیت تفاوت کرده است؛ به طوری که از سالِ 1800 تا 1860، میزانِ پنبه ی برداشت‌شده به طورِ میانگین 400درصد افزایش پیدا کرده است.

لاکهارت

اجازه بدهید مسیرِ گفتگو را از محتوای کتاب اندکی منحرف کنیم  و به خودِ کتابی که نوشته اید بپردازیم؛ اینکه بعد از انتشار چه بازخوردهایی دریافت کرد و دیدگاه و برداشتِ آمریکایی ها از این نوع تواریخ چیست.

یکی از چیزهایی که شما غالباً بر آن تأکید می کنید اهمیتِ شنیده شدنِ صدای مردان و زنانِ برده در تاریخِ برده‌داریِ آمریکاست. و به خاطرِ این کار با انتقاداتی هم مواجه شده اید. در روزگاری که بحثِ برده‌داری و تأثیرِ آن بر زمانِ حال داغتر و داغتر می شود، چرا شما شنیده شدنِ صداها و تجربه های زیسته ی زنان و مردانِ برده را در اولویتِ مطالعه ی این تاریخ قرار داده اید؟

بپتیست

دو دلیلِ عمده برای این کار داشته ام: اول اینکه این صداها سرچشمه ی حقیقیِ یک سنتِ تفسیری اند. آنها همیشه نیمه‌ ی ناگفته‌ی تاریخ بوده اند [همچنان که در عنوانِ کتابِ بپتیست پیداست].

صدای خفقان‌ناپذیرِ آنها را می توان از حلقومِ بردگانِ جان‌به‌دربرده از برده‌داری تا فعالانی نظیرِ وب دو بوا (W.E.B. Du Bois) و سدریک رابینسون (Cedric Robinson) شنید، که امروز در آثارِ اقتصاددانانی نظیرِ سندی داریتی (Sandy Darity) و داریک همیلتون (Darrick Hamilton) نیز انعکاس یافته است. این افراد نمی توانند این داستان را بپذیرند که ثروتِ کنونیِ آمریکا و یا توزیعِ نابرابرِ ثروت بینِ سفیدپوستان و سیاهپوستانِ آمریکا هیچ ربطی به رنج و سختیِ برده‌ها در مزارعِ پنبه نداشته است.





لذا ما با مردمانی طرفیم که زندگی‌شان از طرفی بسیار سرنوشت ساز بوده و در این هیچ تردیدی نیست، ولی از طرفِ دیگر، این اهمیت همواره نادیده و ناچیز انگاشته شده و موردِ تردید واقع شده است. ضروری است وقتی اینها درباره ی وضعیتِ خویش سخن می گویند صدارسانِ‌ آنها باشیم، وضعیتی که هم بهتر از هر کسی آن را و حقایقِ پیرامونِ آن را درک کرده اند و هم فلسفه ی آن را می دانند.

پس از اینکه فردریک داگلاس (Frederick Douglass) از دامِ بردگی می گریزد، به او می گویند باید پرجذبه باشی نه روشنفکر. یکی از سفیدپوستانِ ضدِبرده‌داری به او می گوید «تو حقایق را به ما بگو، فلسفه اش را بسپار به ما» ولی او جوابِ منفی می دهد.

لیکن من فکر می کنم شنواندنِ این دست صداها ضروری است، و تفسیرهایی که از آنها می شود کارِ ما مورّخان است. نتیجه ی دومی هم که من گرفته ام مهم است: اینکه بخشِ عظیمی از هویتِ سفیدپوستانِ آمریکایی تقلایی است برای تطهیرِ تاریخِ خویش و برترپنداریِ خود. و این مستلزمِ صداهایی است که از حلقومِ سفیدپوستان ماجرا را روایت کنند.

من به عنوانِ مورّخ، بهترین کاری که می توانم برای مقابله با این روایت بکنم فریاد زدنِ صداهای غیرِسفیدپوستانی است که روایتِ ما را حکایت می کنند. هم به این دلیل که این روایت صحیح است، هم به این خاطر که تعریفِ روایتِ ما به خوانندگانِ سفیدپوست (ولو در حدِ اندک) کمک می کند تا بتوانند با تاریخِ تکوینِ هویتِ خویش و سرگذشتِ ثروتی که به آن رسیده اند مواجه شوند. البته من نمی گویم که یک کتاب یا یک تاریخدان برای این رسالت کافی است. اما این کاری است که از دستِ من برآمده است.

لاکهارت

اکنون پنج سال از انتشارِ نیمه‌ی ناگفته‌ی تاریخ می گذرد. با توجه به اینکه فرمودید این اثر صدای قربانیانِ برده‌داری را به گوشِ همگان می رساند، و نظر به اینکه در سالِ 2019 ما مراسمِ یادبودِ چهارصدمین سالگردِ‌ ورودِ 20 زن و مردِ برده به آمریکا را در پیش داریم (گرچه همه ی صاحب‌نظران روی این تاریخ اتفاقِ نظر ندارند)، آیا فکر می کنید آمریکا گوشِ شنواتری برای شنیدنِ این صداها پیدا کرده است؟

بپتیست

در حالِ حاضر پاسخ به چنین سؤالی مشکل است. من این کتاب را در مدت‌زمانی طولانی نوشته ام. در آغازِ نگارش، مردم درباره ی برده‌داری چیزهای مختلفی می نوشتند و گاه سؤالاتِ مختلفی می پرسیدند. اما عده ای هم بودند که سؤالاتشان سؤالاتی را در ذهنِ من نیز برانگیخت و گفتمان‌هایی از این دست را موجب شد (آثارِ دو بوا، آنجلا دیویس (Angela Davis)، و سنتِ مطالعاتیِ کارائیب از آن جمله است). نمی دانم مسیرِ بعدیِ این گفتمان کدام سو خواهد بود.

اما چیزی که من را خوشحال می کند این است که می بینم به همتِ فعالانی که در جنبشِ Black Lives و جنبشهای مختلفِ غرامت فعالیت می کنند، بعضی از مسائل و انتقاداتی که معدودی از ما مورّخان کوشش کردیم آنها را مطرح کنیم، به گونه ای تأثیرگذارتر و فراگیرتر در جامعه طرح و ترویج می شوند. یکی از این مسائل مسئله ی غرامت است که هر 15 سال یا بیشتر سر بر می آورد و در رسانه ها مطرح می شود، و طبیعتاً واکنشِ منفی و مقاومتِ سفیدپوستان دربرابرِ آن بسیار شدید است. این واکنشِ منفی سبب می شود تا اینگونه مسائل مسکوت بمانند.

امیدوارم نتایجِ سیاستها هرچه که هست، این گفتمان با چنین مقاومتهایی مسکوت نشود. تا فراموش نکرده ام، این نکته را هم بیفزایم که ما در شرایطی درباره ی غرامت سخن می گوییم که ملی‌گراییِ سفیدپوستان غالب است. در گذشته، این پدیده نه تنها در ایجادِ خشونت مؤثر بوده، بلکه حتی صحبت درباره ی نحوه ی رسیدگی به مسأله ی غرامت را نیز منکوب می کرده است.

این دِین آنقدر زیاد است که سایرِ هزینه های سفیدپوستان در مقابلِ آن هیچ است. سفیدپوستان اساساً در جایگاهی نیستند که عنوان کنند توزیعِ ثروت باید همین گونه که هست باقی بماند. به عقیده ی من این حرف هیچ توجیهی ندارد. به هر حال، من نگرانم که خشونتِ عصرِ ما راه را بر هر گونه بحثی پیرامونِ غرامت به بازماندگانِ برده‌داری ببندد.



 

مطالب مرتبط