بومرنگِ آمریکایی
۱۴ آذر ۱۳۹۸
شبیه سازی گرافیکی حجم بدهی ملی آمریکا
۱۴ آذر ۱۳۹۸
بومرنگِ آمریکایی
۱۴ آذر ۱۳۹۸
شبیه سازی گرافیکی حجم بدهی ملی آمریکا
۱۴ آذر ۱۳۹۸
 
آمریکا 360

واقعیت تاریخی ناگفته

ماجرای روز شکرگزاری در آمریکا چیست؟


شکرگزاری یا روز شکرگزاری (به انگلیسی: Thanksgiving Day) یکی از اعیاد ملی در کشور آمریکا است.

این عید هر ساله در چهارمین پنجشنبه ماه نوامبر و در پایان فصل درو گرامی داشته می‌شود. این مراسم به صورت سالیانه برای تشکر از دارایی‌هایی مادی و معنوی یک فرد صورت می‌گیرد. این روز، یکی از تعطیلات فدرال در آمریکاست.

رخدادی که آمریکاییان عموماً به آن «نخستین شکرگزاری» می‌گویند توسط پدران زائر پس از این که آنان برای نخستین بار در سال ۱۶۲۱ در بر جدید محصول درو کردند جشن گرفته شد. این ضیافت سه روز به طول انجامید. ۹۰ تن از سرخ‌پوستان و ۵۳ زائر در آن شرکت کردند. مستعمره نشینان نیو انگلند عادت به جشن گرفتن منظم «شکرگزاری» داشتند-روزهای نیایش و سپاس از خدا به خاطر برکاتی چون پیروزی نظامی یا پایان یک خشکسالی.

در مراسم سالیانه روز «شکرگزاری» قاعده این است که اعضای خانواده دور هم جمع شده وبا صرف غذا، سنتی نه‌ چندان درازدامن را پاس می‌دارند. روزی که در گذشته‌های بسیاردور و به مناسبت پایان فصل درو خانواده گرد هم می‌آمد و از آنچه خداوند به آنها داد قدردانی می‌کرد و بوقلمونی را هم سر می‌برید و برای شام همه با هم تناول می‌کردند.

در سوی دیگرو در شروع حراج بلک فرایدی (Blackfriday) که ساعت 6 عصر روز شکرگزاری است، با عیش دوم (خرید ارزان در فروشگاه‌های بزرگ) تکمیل کرده روزی خوش را به پایان برسانند.

 در اکثر منابع آمریکایی  ، برای روز شکرگزاری همین توضیحات ارائه شده است . اما حقیقت ماجرای روز شکرگزاری کمی بیش از توضیحات بالاست . حقیقتی تلخ برای سرخ پوستان و ساکنان اولیه ی آمریکا . حقیقتی که تلاش می شود در میان تبلیغات رنگارنگ جهانی این روز پنهان شده و دیده نشود

این فیلم ماجرای اصلی و واقعی روز شکرگزاری را برایتان شرح داده است . تماشا کنید.




مدارس آمریکا اغلب یه داستان سنتی رو براتون تعریف میکنن درباره ملاقات مهاجرین و سرخپوستان که به یه شام عالی ختم شد. اما اتفاقات دیگه ای هم افتاد.این ویدیو اتفاقات اولین شکرگزاری رو توضیح میده و اینکه تصویر ثبت شده در ذهن مردم واقعیت نداره.

در اوایل قرن 17 نیوانگلند جنوبی، خونه جوامع پرجمعیت مختلف در قالب چندین ائتلاف بود
اینها مردم «اولین آتش» بودن و سرزمینشون رو «سرزمین طلوع» مینامیدند. رهبران سیاسیشون «ساچم» نام داشتند و بیش از 100 سال قبل از اومدن مهاجرین با اروپایی ها تجارت میکردند.

روابط زمانی خراب شد که اروپایی های فریبکار مردم محلی رو برای فروش به عنوان برده دزدیدند.

اما در سال 1616 تاجرین یک بیماری رو وارد سرزمین طلوع کردند و ساکنین منطقه به خاطر مصون نبودن نسبت به اون بیماری گروه گروه کشته شدند. ( در 3 روز تا 90 درصد مردم در ائتلاف های مختلف مردند)

ساچم ارشدشون، ماساسویت میدونست خطر اشغال توسط دشمن مبتلا نشده چقدر بالاست اون مصمم بود سرنوشت مردمش رو تغییر بده این همون دنیای سیاسی بود که مهاجرین داشتن واردش میشدن.

مهاجرین توسط هم عصران خودشون مهاجر نامیده نمیشدن بلکه اسمشون سپرتیست بود، شاخه ای از پیوریتن ها. شاه جیمز از پیوریتن ها متنفر بود و در 1604 شروع به دستگیری اونا کرد به خاطر همین سپرتیست ها به هلند رفتند تا آزادانه عبادت کنند اما از اونجا که میترسیدند هویت ملی و اجتماعیشون رو از دست بدهند به دنبال مکان جدیدی برای پایه گذاری کلیسای خودشون بودند . اونها آمریکا رو انتخاب کردند و از شاه جیمز خواستن بهشون اجازه بده یه کلونی تشکیل بدهند. اونا تصمیم داشتند با ماهیگیری و سود اون، بدهی سرمایه گذارانشون رو پرداخت کنند.

کشتی میفلاور در 6 سپتامبر حرکت کرد و دو ماه بعد به کیپ-کاد رسیدن و 16 نفر برای بررسی منطقه فرستاده شدند.

متاسفانه نمیدونستن چطور ماهی بگیرن و آذوقه شون داشت تموم میشد ، برای زنده موندن مجبور به دزدی از مقابر، خونه ها و ذخایر دفن شده بودند.

بعد نوبت اولین درگیریشون با مردم محلی بود که کشته ای نداشت در 12 دسامبر به نیوپلیموث رسیدند. اونها هیچ جای بخصوصی لنگر ننداختن اما داستان های فولکلور اصرار دارن که اینجوری بوده.

ساخت و ساز در ژانویه شروع شد. تا پایان زمستان، 44 نفر به خاطر وضعیت بد آب و هوایی مردند.

در ماه مارس غافلگیر شدند وقتی مردی به نام ساموست وارد نیوپلیموث شد و به زبان انگلیسی بهشون خوشامد گفت. بهشون گفت دارن در روستایی به اسم پاتوکست خونه میسازن که ساکنینش به خاطر یه بیماری همه گیر مردند .

اون روستا به وامپانواگ تعلق داشت و رییس قبیله داشت اونها رو میدید. مهاجرین دوست داشتن تجارت کنند به خاطر همین 5 روز بعد، ساموست با پالتو پشم و همراهانی از جمله تیسکوانتوم برگشت.

اون که با اسم اسکوانتو شناخته میشه به زبان انگلیسی سلیس بهشون گفت که ماساسویت اومده.
ساچم که سالها با انگلیسی ها سر و کار داشت به این مهاجرین جدید اعتماد نداشت. ادوارد وینزلو به عنوان گروگان فرستاده شد تا نشون بده که مهاجرین به دنبال صلح هستند و ماساسویت راضی شد و وارد نیوپلیموث شد و فرماندار از اون به گرمی استقبال کرد .

یه معاهده صلح بسته شد که دو طرف رو متعهد میکرد در مقابل دشمن خارجی به هم کمک کنن. مهاجرین جدید نیوپلیموث به کمک اسکوانتو وضعیت بهتری پیدا کردند . بهشون کشاورزی یاد داد و نقشش به عنوان مترجم حیاتی بود ، برای سپرتیست ها اون مثل هدیه ای از جانب خداوند بود اما اسکوانتو در 1614 از پاتوکست ربوده شده بود و برای بردگی به اسپانیا فرستاده شده بود اون سر از انگلیس و خونه یه تاجر درآورد که بهش انگلیسی یاد داد و در 1619 شرایط بازگشتش به سرزمین طلوع رو فراهم کرد اما حالا پاتوکست به خاطر بیماری همه گیر، از بین رفته بود.

ماساسویت به خاطر اینکه سالها دور از خونه بود با شک و تردید قبولش کرد اما به یه مترجم برای صحبت با مهاجرین نیاز داشت نهایتا یکی از جنگجوهاش به اسم هوبوموک رو برای زندگی کنار مهاجرین و تحت نظر گرفتن اسکوانتو فرستاد .

مهاجرین در پاییز کشت خوبی داشتن و به همین خاطر جشن گرفتن ماساسویت با 90 جنگجو و 5 گوزن برای جشن اومد. انگلیسی ها و وامپانواگ برای 3 روز غذا خوردن و همدیگه رو سرگرم کردند این اولین شکرگزاری معروفیه که بچه ها در مدرسه یاد میگیرند. با این حال واژه شکرگزاری توسط مهاجرین در اشاره به جشن کشت و زرع استفاده نمیشد. برای پیوریتن ها، روز شکرگزاری روز روزه گرفتن و تشکر از خدا بود.


اما داستان مهاجرین و سرخپوستها اینجا تموم نمیشود.

در سال اول نیوپلیموث، اسکوانتو برنامه هایی داشت. اون که متوجه قدرتش به عنوان تنها کسی که انگلیسی حرف میزد شده بود به دنبال سرنگون کردن و جانشینی ماساسویت بود. اون مردم بومی رو متقاعد کرد که میتونه انگلیسی ها رو متقاعد به جنگ یا صلح کنه . هوبوموک به اسکوانتو شک داشت و به فرماندار برایتفورد هشدار داد به زودی از نقشه اسکوانتو خبردار شدن و به ماساسویت خبر دادن و اون هم به شدت عصبانی شد.

اون درخواست کرد اسکوانتو رو بیارن تا اعدامش کنند ، برایتفورد قبول نکرد .مترجمشون ارزشمندتر از اون بود که به راحتی تسلیمش کنند اما بر طبق معاهده، زندگی اسکوانتو در اختیار ساچم بود. برایتفورد بالاخره کوتاه اومد میخواست اسکوانتو رو تسلیم کنه که یه کشتی ناشناس پیدا شد.

برایتفورد احساس خطر کرد و معامله با ماساسویت رو به تعویق انداخت. اونها هم با عصبانیت و بیصبری رفتند. اون کشتی 60 سرنشین انگلیسی داشت که میخواستن یه کلونی جدید تشکیل بدن. اونها با مردم بومی ماساچوست بدرفتاری کردن که باعث شد مردم بومی برای کشتنشون دسیسه کنند . رهبران نیوپلیموث که از قضیه باخبر شدند یک حمله پیشگیرانه برای نجات هموطنانشون ترتیب دادند .

برای مدتی صلح حاکم شد. در این مدت پیوریتن ها و مهاجرین بیشتری اومدند و تعدادشون به سرعت از مردم بومی بیشتر شد. و اگر چه معاهده صلح تا زمان مرگ ماساسویت پابرجا بود اما باقی پیوریتن ها به چنین معاهده هایی پایبند نبودند. اصول مذهبی تعصب آمیزشون تضمین میکرد هیچ صلحی بین این دو فرهنگ، پایدار نیست

برای پیوریتن ها، بومیان آمریکایی در واقع «دیگران» بودند، افرادی وحشی، بدوی و بدون خدا. با داشتن چنین ایدئولوژی، معلوم بود نتیجه چی میشه. اگر مسیحی نمیشدن و هویت فرهنگیشون رو رها نمیکردن باید نابود میشدند

اولین شکرگزاری، یک لحظه کوتاه هماهنگی بین دو دنیا بود اما متاسفانه عمرش کوتاه بود. فرصت های کاپیتالیستی موجود در سرزمین طلوع در ترکیب با باورهای تعصب آمیز پیوریتن ها ، محرک کافی برای نابودی ساکنین منطقه بود.

 
آمریکا 360

واقعیت تاریخی ناگفته

ماجرای روز شکرگزاری در آمریکا چیست ؟


شکرگزاری یا روز شکرگزاری (به انگلیسی: Thanksgiving Day) یکی از اعیاد ملی در کشور آمریکا است.

این عید هر ساله در چهارمین پنجشنبه ماه نوامبر و در پایان فصل درو گرامی داشته می‌شود. این مراسم به صورت سالیانه برای تشکر از دارایی‌هایی مادی و معنوی یک فرد صورت می‌گیرد. این روز، یکی از تعطیلات فدرال در آمریکاست.

رخدادی که آمریکاییان عموماً به آن «نخستین شکرگزاری» می‌گویند توسط پدران زائر پس از این که آنان برای نخستین بار در سال ۱۶۲۱ در بر جدید محصول درو کردند جشن گرفته شد. این ضیافت سه روز به طول انجامید. ۹۰ تن از سرخ‌پوستان و ۵۳ زائر در آن شرکت کردند. مستعمره نشینان نیو انگلند عادت به جشن گرفتن منظم «شکرگزاری» داشتند-روزهای نیایش و سپاس از خدا به خاطر برکاتی چون پیروزی نظامی یا پایان یک خشکسالی.

در مراسم سالیانه روز «شکرگزاری» قاعده این است که اعضای خانواده دور هم جمع شده وبا صرف غذا، سنتی نه‌ چندان درازدامن را پاس می‌دارند. روزی که در گذشته‌های بسیاردور و به مناسبت پایان فصل درو خانواده گرد هم می‌آمد و از آنچه خداوند به آنها داد قدردانی می‌کرد و بوقلمونی را هم سر می‌برید و برای شام همه با هم تناول می‌کردند.

در سوی دیگرو در شروع حراج بلک فرایدی (Blackfriday) که ساعت 6 عصر روز شکرگزاری است، با عیش دوم (خرید ارزان در فروشگاه‌های بزرگ) تکمیل کرده روزی خوش را به پایان برسانند.

 در اکثر منابع آمریکایی  ، برای روز شکرگزاری همین توضیحات ارائه شده است . اما حقیقت ماجرای روز شکرگزاری کمی بیش از توضیحات بالاست . حقیقتی تلخ برای سرخ پوستان و ساکنان اولیه ی آمریکا . حقیقتی که تلاش می شود در میان تبلیغات رنگارنگ جهانی این روز پنهان شده و دیده نشود

این فیلم ماجرای اصلی و واقعی روز شکرگزاری را برایتان شرح داده است . تماشا کنید.




مدارس آمریکا اغلب یه داستان سنتی رو براتون تعریف میکنن درباره ملاقات مهاجرین و سرخپوستان که به یه شام عالی ختم شد. اما اتفاقات دیگه ای هم افتاد.این ویدیو اتفاقات اولین شکرگزاری رو توضیح میده و اینکه تصویر ثبت شده در ذهن مردم واقعیت نداره.

در اوایل قرن 17 نیوانگلند جنوبی، خونه جوامع پرجمعیت مختلف در قالب چندین ائتلاف بود
اینها مردم «اولین آتش» بودن و سرزمینشون رو «سرزمین طلوع» مینامیدند. رهبران سیاسیشون «ساچم» نام داشتند و بیش از 100 سال قبل از اومدن مهاجرین با اروپایی ها تجارت میکردند.

روابط زمانی خراب شد که اروپایی های فریبکار مردم محلی رو برای فروش به عنوان برده دزدیدند.

اما در سال 1616 تاجرین یک بیماری رو وارد سرزمین طلوع کردند و ساکنین منطقه به خاطر مصون نبودن نسبت به اون بیماری گروه گروه کشته شدند. ( در 3 روز تا 90 درصد مردم در ائتلاف های مختلف مردند)

ساچم ارشدشون، ماساسویت میدونست خطر اشغال توسط دشمن مبتلا نشده چقدر بالاست اون مصمم بود سرنوشت مردمش رو تغییر بده این همون دنیای سیاسی بود که مهاجرین داشتن واردش میشدن.

مهاجرین توسط هم عصران خودشون مهاجر نامیده نمیشدن بلکه اسمشون سپرتیست بود، شاخه ای از پیوریتن ها. شاه جیمز از پیوریتن ها متنفر بود و در 1604 شروع به دستگیری اونا کرد به خاطر همین سپرتیست ها به هلند رفتند تا آزادانه عبادت کنند اما از اونجا که میترسیدند هویت ملی و اجتماعیشون رو از دست بدهند به دنبال مکان جدیدی برای پایه گذاری کلیسای خودشون بودند . اونها آمریکا رو انتخاب کردند و از شاه جیمز خواستن بهشون اجازه بده یه کلونی تشکیل بدهند. اونا تصمیم داشتند با ماهیگیری و سود اون، بدهی سرمایه گذارانشون رو پرداخت کنند.

کشتی میفلاور در 6 سپتامبر حرکت کرد و دو ماه بعد به کیپ-کاد رسیدن و 16 نفر برای بررسی منطقه فرستاده شدند.

متاسفانه نمیدونستن چطور ماهی بگیرن و آذوقه شون داشت تموم میشد ، برای زنده موندن مجبور به دزدی از مقابر، خونه ها و ذخایر دفن شده بودند.

بعد نوبت اولین درگیریشون با مردم محلی بود که کشته ای نداشت در 12 دسامبر به نیوپلیموث رسیدند. اونها هیچ جای بخصوصی لنگر ننداختن اما داستان های فولکلور اصرار دارن که اینجوری بوده.

ساخت و ساز در ژانویه شروع شد. تا پایان زمستان، 44 نفر به خاطر وضعیت بد آب و هوایی مردند.

در ماه مارس غافلگیر شدند وقتی مردی به نام ساموست وارد نیوپلیموث شد و به زبان انگلیسی بهشون خوشامد گفت. بهشون گفت دارن در روستایی به اسم پاتوکست خونه میسازن که ساکنینش به خاطر یه بیماری همه گیر مردند .

اون روستا به وامپانواگ تعلق داشت و رییس قبیله داشت اونها رو میدید. مهاجرین دوست داشتن تجارت کنند به خاطر همین 5 روز بعد، ساموست با پالتو پشم و همراهانی از جمله تیسکوانتوم برگشت.

اون که با اسم اسکوانتو شناخته میشه به زبان انگلیسی سلیس بهشون گفت که ماساسویت اومده.
ساچم که سالها با انگلیسی ها سر و کار داشت به این مهاجرین جدید اعتماد نداشت. ادوارد وینزلو به عنوان گروگان فرستاده شد تا نشون بده که مهاجرین به دنبال صلح هستند و ماساسویت راضی شد و وارد نیوپلیموث شد و فرماندار از اون به گرمی استقبال کرد .

یه معاهده صلح بسته شد که دو طرف رو متعهد میکرد در مقابل دشمن خارجی به هم کمک کنن. مهاجرین جدید نیوپلیموث به کمک اسکوانتو وضعیت بهتری پیدا کردند . بهشون کشاورزی یاد داد و نقشش به عنوان مترجم حیاتی بود ، برای سپرتیست ها اون مثل هدیه ای از جانب خداوند بود اما اسکوانتو در 1614 از پاتوکست ربوده شده بود و برای بردگی به اسپانیا فرستاده شده بود اون سر از انگلیس و خونه یه تاجر درآورد که بهش انگلیسی یاد داد و در 1619 شرایط بازگشتش به سرزمین طلوع رو فراهم کرد اما حالا پاتوکست به خاطر بیماری همه گیر، از بین رفته بود.

ماساسویت به خاطر اینکه سالها دور از خونه بود با شک و تردید قبولش کرد اما به یه مترجم برای صحبت با مهاجرین نیاز داشت نهایتا یکی از جنگجوهاش به اسم هوبوموک رو برای زندگی کنار مهاجرین و تحت نظر گرفتن اسکوانتو فرستاد .

مهاجرین در پاییز کشت خوبی داشتن و به همین خاطر جشن گرفتن ماساسویت با 90 جنگجو و 5 گوزن برای جشن اومد. انگلیسی ها و وامپانواگ برای 3 روز غذا خوردن و همدیگه رو سرگرم کردند این اولین شکرگزاری معروفیه که بچه ها در مدرسه یاد میگیرند. با این حال واژه شکرگزاری توسط مهاجرین در اشاره به جشن کشت و زرع استفاده نمیشد. برای پیوریتن ها، روز شکرگزاری روز روزه گرفتن و تشکر از خدا بود.


اما داستان مهاجرین و سرخپوستها اینجا تموم نمیشود.

در سال اول نیوپلیموث، اسکوانتو برنامه هایی داشت. اون که متوجه قدرتش به عنوان تنها کسی که انگلیسی حرف میزد شده بود به دنبال سرنگون کردن و جانشینی ماساسویت بود. اون مردم بومی رو متقاعد کرد که میتونه انگلیسی ها رو متقاعد به جنگ یا صلح کنه . هوبوموک به اسکوانتو شک داشت و به فرماندار برایتفورد هشدار داد به زودی از نقشه اسکوانتو خبردار شدن و به ماساسویت خبر دادن و اون هم به شدت عصبانی شد.

اون درخواست کرد اسکوانتو رو بیارن تا اعدامش کنند ، برایتفورد قبول نکرد .مترجمشون ارزشمندتر از اون بود که به راحتی تسلیمش کنند اما بر طبق معاهده، زندگی اسکوانتو در اختیار ساچم بود. برایتفورد بالاخره کوتاه اومد میخواست اسکوانتو رو تسلیم کنه که یه کشتی ناشناس پیدا شد.

برایتفورد احساس خطر کرد و معامله با ماساسویت رو به تعویق انداخت. اونها هم با عصبانیت و بیصبری رفتند. اون کشتی 60 سرنشین انگلیسی داشت که میخواستن یه کلونی جدید تشکیل بدن. اونها با مردم بومی ماساچوست بدرفتاری کردن که باعث شد مردم بومی برای کشتنشون دسیسه کنند . رهبران نیوپلیموث که از قضیه باخبر شدند یک حمله پیشگیرانه برای نجات هموطنانشون ترتیب دادند .

برای مدتی صلح حاکم شد. در این مدت پیوریتن ها و مهاجرین بیشتری اومدند و تعدادشون به سرعت از مردم بومی بیشتر شد. و اگر چه معاهده صلح تا زمان مرگ ماساسویت پابرجا بود اما باقی پیوریتن ها به چنین معاهده هایی پایبند نبودند. اصول مذهبی تعصب آمیزشون تضمین میکرد هیچ صلحی بین این دو فرهنگ، پایدار نیست

برای پیوریتن ها، بومیان آمریکایی در واقع «دیگران» بودند، افرادی وحشی، بدوی و بدون خدا. با داشتن چنین ایدئولوژی، معلوم بود نتیجه چی میشه. اگر مسیحی نمیشدن و هویت فرهنگیشون رو رها نمیکردن باید نابود میشدند

اولین شکرگزاری، یک لحظه کوتاه هماهنگی بین دو دنیا بود اما متاسفانه عمرش کوتاه بود. فرصت های کاپیتالیستی موجود در سرزمین طلوع در ترکیب با باورهای تعصب آمیز پیوریتن ها ، محرک کافی برای نابودی ساکنین منطقه بود.

مطالب مرتبط