مذهب-در-آمریکا
به خدا ایمان داریم
۲۰ مهر ۱۳۹۸
شهر مونترال
سفر به مونترال
۲۰ مهر ۱۳۹۸
مذهب-در-آمریکا
به خدا ایمان داریم
۲۰ مهر ۱۳۹۸
شهر مونترال
سفر به مونترال
۲۰ مهر ۱۳۹۸
باید صحبت کنیم
اوایلی که اومده بودم به kingston یکی از اولین چیزایی که توجهم رو جلب کرد یه آگهی تبلیغاتی بود که توی اکثر اتوبوسها نصب شده بود. عنوان آگهی Need to Talk? بود. یه شماره تلفن هم زیرش داده بود. ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح هست و این خط تلفن برای کسانی هست که به هر دلیل دچار بحران روحی شده ان و احتمالاً کسی دور و برشون نیست که بتونه آرومشون کنه.

حکایت تنهایی آدما توی غرب حکایت عجیب و غریبیه و حداقل من که از زمانی که از ایران خارج شدم و توی محیط دنیای غربی قرار گرفتم به این موضوع خیلی فکر می کنم. اینکه توی kingston یه همچین خط تلفنی هست البته نکته مثبتیه و نشان از سرویسهای اجتماعی هست که ملت اینجا از دولتشون دریافت می کنن و احتمالاً می تونه توی کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشه. اما از طرف دیگه این رو هم نشون می ده که احتمالاً افراد زیادی توی این جامعه هستن که وقتی دچار یه بحران روحی می شن کسی رو در کنارشون ندارن (خانواده یا دوست صمیمی).

این رو هم اضافه کنم که اصلاً اینجا قصد مقایسه منصفانه و موشکافانه بین جامعه ما و بقیه کشورها ندارم و این فقط یک جنبه کوچیک از این مقایسه است و صرف اینکه کسی مثل من داره روزای عمرشو اینجا سپری می کنه احتمالاً دلیل کافی بر جذابیتهای دیگه اینجا هست!

به نظرم ریشه این موضوع به همون ایدئولوژی غربی برمی گرده که هر کسی یه حصار خیلی سفت و سخت دور و برش هست که هیچ کسی از یه حدی بیشتر بهت نزدیک نمی شه و به اصطلاح به حریم شخصی ات تجاوز نمی کنه. این مسئله علیرغم جذابیتهای خیلی زیادی که داره باعث می شه که هر کسی در مواجهه با مشکلات دیگران اگر مجبور باشه هزینه زیادی بکنه خیلی راحت اینطوری ته دلش می گه که Your problem is not my business. البته اینجا هم آدما خیلی به همدیگه کمک می کنن ولی مجموعاً توی بحرانهای روحی کاملاً می شه تنهایی آدما رو احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون break up می کنن یاد می گیرن که باید خودشون این بحرانها رو پشت سر بذارن و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بده.

یکی از سرویسهای مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره اینه که افرادی که داوطلب می شن رو به یه فرد مسن و تنها assign می کنه و اون فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می ره و سعی می کنه اونو از تنهایی دربیاره. خیلی ترسناکه که تصور کنی یه روزی انقدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یه فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقتش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده... متأسفانه صرف نظر از اینکه چه دلایل اجتماعی پشت این روند هست, به نظرم جامعه ما هم با سرعت هرچه تمامتر داره به این سمت می ره و کم کم اونقدرها هم بدیهی نیست که یه مادربزرگ یا پدربزرگ سالهای آخر عمرش رو با نوه ها و فرزنداش سپری کنه و در واقع اون سالها بهترین سالهای عمرش باشن. الان اصلاً چیز عجیبی نیست اگه توی تهران شما فامیلی همسایه بغلیتون رو ندونید.

من هم اینجا و هم جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدمایی رو ملاقات کردم که به معنای واقعی کلمه تنها هستن و خودشون باید یک تنه گلیم خودشونو توی این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم به کانادا میومدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی رو بیشتر توی فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اوکراینی آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزای مختلفی باهم صحبت کردیم و از جمله ایشون قصه زندگیشو برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود....

این خانوم 26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. ماجرا از این قرار بود که وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگیش توی رابطه بوده, اشتباهاً بچه دار می شه. به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانوم 19-20 ساله می مونه و بچه اش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره در حدود حقوق یه منشی توی ایران هست (توی پرانتز اینکه وضعیت اقتصادی اوکراین بدجوری ویتنامیه!)

اینه که از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و اونجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی توی یه مزرعه وسط جنگل in the middle of nowhere داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه. حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگیش گوش می دادم....

نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود ولی این خانوم می گفت با ظلمی که اون مرد در حقش کرده حتی راضی نیست قیافه شو ببینه یا ازش پولی قبول کنه. آدم در نگاه اول یاد فیلمای هندی میفته ولی همه ما می دونیم توی دنیای واقعی, آخر قصه ها همیشه به قشنگی و شیرینی فیلمای هندی نیست.....

مطالب مرتبط

اوایلی که اومده بودم به kingston یکی از اولین چیزایی که توجهم رو جلب کرد یه آگهی تبلیغاتی بود که توی اکثر اتوبوسها نصب شده بود. عنوان آگهی Need to Talk? بود. یه شماره تلفن هم زیرش داده بود. ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح هست و این خط تلفن برای کسانی هست که به هر دلیل دچار بحران روحی شده ان و احتمالاً کسی دور و برشون نیست که بتونه آرومشون کنه.

حکایت تنهایی آدما توی غرب حکایت عجیب و غریبیه و حداقل من که از زمانی که از ایران خارج شدم و توی محیط دنیای غربی قرار گرفتم به این موضوع خیلی فکر می کنم. اینکه توی kingston یه همچین خط تلفنی هست البته نکته مثبتیه و نشان از سرویسهای اجتماعی هست که ملت اینجا از دولتشون دریافت می کنن و احتمالاً می تونه توی کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشه. اما از طرف دیگه این رو هم نشون می ده که احتمالاً افراد زیادی توی این جامعه هستن که وقتی دچار یه بحران روحی می شن کسی رو در کنارشون ندارن (خانواده یا دوست صمیمی).

این رو هم اضافه کنم که اصلاً اینجا قصد مقایسه منصفانه و موشکافانه بین جامعه ما و بقیه کشورها ندارم و این فقط یک جنبه کوچیک از این مقایسه است و صرف اینکه کسی مثل من داره روزای عمرشو اینجا سپری می کنه احتمالاً دلیل کافی بر جذابیتهای دیگه اینجا هست!

به نظرم ریشه این موضوع به همون ایدئولوژی غربی برمی گرده که هر کسی یه حصار خیلی سفت و سخت دور و برش هست که هیچ کسی از یه حدی بیشتر بهت نزدیک نمی شه و به اصطلاح به حریم شخصی ات تجاوز نمی کنه. این مسئله علیرغم جذابیتهای خیلی زیادی که داره باعث می شه که هر کسی در مواجهه با مشکلات دیگران اگر مجبور باشه هزینه زیادی بکنه خیلی راحت اینطوری ته دلش می گه که Your problem is not my business. البته اینجا هم آدما خیلی به همدیگه کمک می کنن ولی مجموعاً توی بحرانهای روحی کاملاً می شه تنهایی آدما رو احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون break up می کنن یاد می گیرن که باید خودشون این بحرانها رو پشت سر بذارن و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بده.

یکی از سرویسهای مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره اینه که افرادی که داوطلب می شن رو به یه فرد مسن و تنها assign می کنه و اون فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می ره و سعی می کنه اونو از تنهایی دربیاره. خیلی ترسناکه که تصور کنی یه روزی انقدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یه فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقتش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده... متأسفانه صرف نظر از اینکه چه دلایل اجتماعی پشت این روند هست, به نظرم جامعه ما هم با سرعت هرچه تمامتر داره به این سمت می ره و کم کم اونقدرها هم بدیهی نیست که یه مادربزرگ یا پدربزرگ سالهای آخر عمرش رو با نوه ها و فرزنداش سپری کنه و در واقع اون سالها بهترین سالهای عمرش باشن. الان اصلاً چیز عجیبی نیست اگه توی تهران شما فامیلی همسایه بغلیتون رو ندونید.

من هم اینجا و هم جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدمایی رو ملاقات کردم که به معنای واقعی کلمه تنها هستن و خودشون باید یک تنه گلیم خودشونو توی این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم به کانادا میومدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی رو بیشتر توی فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اوکراینی آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزای مختلفی باهم صحبت کردیم و از جمله ایشون قصه زندگیشو برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود....

این خانوم 26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. ماجرا از این قرار بود که وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگیش توی رابطه بوده, اشتباهاً بچه دار می شه. به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانوم 19-20 ساله می مونه و بچه اش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره در حدود حقوق یه منشی توی ایران هست (توی پرانتز اینکه وضعیت اقتصادی اوکراین بدجوری ویتنامیه!)

اینه که از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و اونجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی توی یه مزرعه وسط جنگل in the middle of nowhere داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه. حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگیش گوش می دادم....

نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود ولی این خانوم می گفت با ظلمی که اون مرد در حقش کرده حتی راضی نیست قیافه شو ببینه یا ازش پولی قبول کنه. آدم در نگاه اول یاد فیلمای هندی میفته ولی همه ما می دونیم توی دنیای واقعی, آخر قصه ها همیشه به قشنگی و شیرینی فیلمای هندی نیست.....

مطالب مرتبط



آخرین مطالب