مسکن در نیویورک
شرکت
۲۱ مهر ۱۳۹۸
بهبود در رفاه جامعه ی آمریکا
تجربیات جدید
۲۱ مهر ۱۳۹۸
مسکن در نیویورک
شرکت
۲۱ مهر ۱۳۹۸
بهبود در رفاه جامعه ی آمریکا
تجربیات جدید
۲۱ مهر ۱۳۹۸
تیراندازی-در-نیویورک
عیال: short کیو دیدی؟؟؟

من:‌ ها؟؟؟؟

: میگم short کیو دیدی؟ یالا بگو!!!

: چی شده؟ (با لهجه فامیل دور!)

: داشتم کتاباتو جمع می کردم خودم دیدم کنار جزوه ت نوشتی shortشو دیدم!

: آهاااا هیچی بابا short استادو میگم....

: جان؟؟؟؟!!!!

: بابا این استاده همیشه کمربندشو شل می بنده تمبونش آویزونه امروز دستشو برد بالا سر کلاس shortش زد بیرون! نوشتم واسه بغل دستیم باهم خندیدیم!

یه همچین اساتیدی داریم ما.... البته کرامات این اساتید ما تمومی نداره. اندر کرامات همین استاد فوق الذکر، ایشون گویا کلا بخش مربوط به زمان در مغزشون دچار اختلالات پیشرفته ست. من باب مثال، کلاس ایشون ساعت 3 تا 5:30 بعد ازظهره که البته به ازای هر ساعت باید 50 دقیقه تدریس بشه یعنی حدود 5:10 کلاس باید تموم بشه. اوایل ترم ایشون تا 5:30 ما رو نگه میداشت ولی علیرغم خسته کننده بودن کلاس دو ساعت ونیمه، پیش خودمون میگفتیم خب حالا اشکال نداره می خواد از ساعت استراحت هم استفاده کنه. رفته رفته سندرم زمان ایشون به مراحل حاد رسید و ساعت کلاس طولانی تر شد.

جلسه آخر ترم که دیروز بود بدین ترتیب سپری شد: اول انتظار داشتیم مثلا 5:30 تموم کنه. استاد که اومد گفت امروز مطلب زیاد مونده و باید درس تموم شه گفتیم خیلی خب دیگه 5:45 تمومه، جهنم و ضرر 35 دقیقه هم اضافه وایمیستیم. ساعت حدود 5:15 که شد گفت 10 دقیقه استراحت کنید که نیم ساعت دیگه کار داریم، گفتیم خیله خب دیگه تا قبل 6 تمومه. تا 6 که بکوب درس داد گفت بچه ها من 15 دقیقه دیگه وقت لازم دارم تا دیگه تموم کنم. ما هم زیرلب غر می زدیم و به هم نگاه می کردیم ولی چاره ای نبود. ساعت 6:15 که شد گفت توی 5 دقیقه باقیمونده از وقتم این 2-3 تا اسلاید باقیمونده رو هم بگم و عرضم تمام! ما که چشمامون داشت از حدقه درمیومد، خلاصه سرتونو درد ندم که کلاس ساعت 6:30 به اتمام رسید. حالا ما که خودمون از یه کشور جهان سومی هستیم و استاد هم همینطور، اینه که تا حدی وقت ناشناسی برامون طبیعیه ولی این جماعت آمریکایی بخت برگشته دیگه کارد بهشون میزدی خونشون درنمیومد! کلا اینجا مثلا اگر سمیناری هست و طرف 1 ساعت وقت داره خیلی خیلی بعیده که حتی 2-3 دقیقه اضافه صحبت کنه و هرجور شده سرساعت کارشو تموم میکنه.

اندر کرامات دیگر اساتید، یه استاد آمریکاییست که واقعا تنها آمریکایی دودریست که در طول حیاتم ملاقات کردم!! یارو میاد سرکلاس یه ربع یه بار به ساعتش نگاه می کنه، نیم ساعت که میگذره دیگه حوصلش سر میره و تند تند از روی اسلایدها می خونه و به اثبات قضایای ریاضی هم که میرسه میگه: Convince yourself of this (یعنی خودتون رو متقاعد کنید راجع به اینکه مثلا فلان رابطه ریاضی برقراره).

از کلاس دو ساعت و نیمه هم معمولا 45 دقیقه یا نیم ساعت مونده به آخر ساعت به بچه ها میگه من فکر میکنم دیگه خسته شدید و مغزتون کار نمیکنه!! کلاس هاشم بلا استثنا روزای دوشنبه ارائه میشه که جمع بندی بروبچ دپارتمان اینه که چون روزهای دوشنبه بیشترین تعداد تعطیلی رو در اینجا داره ایشون این روزو برای کلاس انتخاب کرده! چیزی که بیش از همه رو اعصابه اینه که ایشون بسیار هم باسواده و اگه کمی به خودش زحمت می داد دانشجویانش بهره خیلی بیشتری از کلاس می بردن. نهایتا اینکه حرف زدنش کلا جوریست که تا میای ته جمله رو پیدا کنی سر جمله گم میشه. متعاقبا یکی از جملات گهربار استاد که من واو به واو نقل قول می کنم:

The fundamental notion that allows us to get to this idea of the evolution of the revelation of information, is this idea of a partition of a set omega.

معناشو فهمیدید ما رو هم مطلع بفرمایید...

از نخودچی خورون اساتید که بگذریم، چند کلمه ای هم از باب انجام مسئولیت رسانه ای وبلاگ راجع به این فتنه های اخیر (!) در بوستون بنویسیم.

قبل از اون از خوانندگان محترم دعوت میکنم به یک معما پاسخ بدن: فرض کنید که در کشوری زندگی می کنید که در اونجا به کشور مبدأتون یعنی جایی که متولد شدید اصطلاحا محور شرارت گفته می شه و ملت هم می دونن که در کشور مبدأتون به اینجا اصطلاحا شیطان بزرگ اطلاق می شه (البته اینا همش یه مشت اصطلاحه!). اضافه کنید به اینها این فرض رو که شما مسلمونید و هرجا بگید مسلمونید احتمالا زیرچشمی نگاه می کنن ببینن کیف بزرگی دستت نباشه یا لباست به طرز غیرطبیعی باد نکرده باشه! حالا اگر به شما بگن کلیه آرزوهای موجود رو به ترتیب اولویت لیست کن، آرزوی موجود در ته لیست چیه؟؟؟

احسنت بر خوانندگان باهوش این وبلاگ!! آخرین آرزوت اینه که یه بمب درست در شهری که زندگی می کنی منفجر بشه و دست بر قضا تروریست مزبور هم یک مسلمان (نما) باشه....

خلاصه که سرتونو درد نیارم... صبح بود و مشغول کشتی گرفتن با کتاب Asset Pricing که صدای هورا کشیدن و تشویق کردن از بیرون میومد. با عیال رفتیم سر خیابون ببینیم چه خبره که دیدیم مسابقه دو ماراتن است و ما هم نیم ساعتی به تماشا وایسادیم.

میخواستیم برای تماشای بیشتر به مرکز شهر بریم ولی به دلیل تراکم درسا قیدش رو زدیم (تنها موقعیتی در زندگی که Asset Pricing واقعا به درد خورد!!) چرت بعدازظهر رو که زدیم (1) دیدیم صدای آمبولانس و پلیس و بعدش هم ایمیلها و پیغامهای دوستانی که لطف داشتن و نگران حالمون بودن. خلاصه فهمیدیم ماجرا از چه قراره...

چند روزی رو در خوف و رجا بودیم و دست به دعا که خدایا جون مادرت این دفعه طرف اسمش به اسامی مسلمونا و خاورمیانه و غیره و ذالک ربط نداشته باشه! چند روز بعد صبح که از خواب بیدار شدیم و تلویزیون رو روشن کردیم دیدیم عکس این تیمورلنگ روی صفحه تلویزیونه و خیلی درشت نوشته : WANTED خلاصه اون فیلمای پلیسی که شما دیدید ما واقعیشو اینجا دیدیم، فورا چشمامو تیز کردم ببینم اسم یارو چیه و به محض دیدن اسم تو مایه های روسی، آهی کشیدم و گویا باری از روی دوشم برداشته شد که خب خدا رو شکر این دفعه دیگه مشکلی نیست و ربطی به ما نداره! هنوز این آه از دهان خردشده ما بیرون نجسته بود که کاشف به عمل اومد که این یارو گویا چند کیلومتری اونورتر از مرز روسیه و در چچن عمل اومده!!! مارو می گی .....

تلویزیون هم که دیگه سنگ تموم گذاشت در اون یکی روز و مابعدش.... برخلاف مملکت عزیزمون که شعار اصلی صدا و سیما «همه چی آرومه من چقد خوشحالم» هست اینجا شعار «اینجا همه چی درهمه» سرلوحه کار دوستان صنف تلویزیونه. انقدر بمباران خبری شدیده که خود این آمریکایی ها هم بعضا صداشون درمیاد و روز بعد تو دانشگاه بعضیشون ناله می کردن از میزان غوغایی که شبکه های تلویزیونی برای جذب بیننده انجام میدن. واقعا ترس عجیبی بر همه مستولی بود... به خصوص که بخش مستقیم از محله ای که حدس میزدن این بابا قایم شده و 200 -300 تا ماشین از ارتش و FBI و EDA و پلیس ایالتی و پلیس شهر و پلیس MBTA و پلیس راهنمایی و رانندگی و برادران SWAT و غیره....فرماندار ایالت هم به مردم 3-4 تا town نزدیک به محل مزبور، از جمله محل ما که 3-4 کیلومتر با اونجا فاصله داره دستور عدم خروج از منزل داده بود و همه در حبس خانگی بودن.

دانشگاه هم بر سبیل سایر نقاط شهر تعطیل شد و به همه ایمیل اومد که بیرون نیاید که... یه کار جالبی که دانشگاه کرد این بود که چند روز بعد ایمیلی زد به همه که فهوای کلامش این بود که مبادا کسی حرفی یا توهینی به مسلمونا بکنه یا حرف نژادپرستانه ای بزنه و اگر کسی دید، حتما دانشگاه رو مطلع کنه.

به هر روی، یکی دو روز مستفیض شدیم از جزئیات تیراندازی و کشتن یه پلیس دانشگاه MIT و نحوه دستگیری تروریست ها و غیره. ولی به جان خودم و 8 تا بچه نداشته م، اصلا حس خوبی نیست که تو شهری که زندگی میکنی حمله تروریستی بشه و تهش طرف مسلمان (نما) دربیاد....

حالا جالب تر از اون ادامه ماجراست: شب رو تخت دراز کشیدم و دارم مجددا Asset Pricing خر می زنم و عیال اونطرف تر با ooVoo متصل شده و اخبار ایران و جهان رو به طور زنده از مادرعیال دریافت میکنه. ذکر این نکته لازمه که بخش بزرگی از اخبار آمریکا رو ما اولین بار از طریق سبزوار مطلع میشیم!! یه دفعه مریم داد زد که گویا در Seattle یه بابایی پنج نفرو با تفنگ کشته. فوری توی گوگل رو گوشیم عبارت Seattle Shooting رو جستجو کردم که ببینم ماجرا چیه. اولین خبر، خبر تیراندازی در Seattle بود و دقیقا زیرش تبلیغات تخفیف ویژه دهه فجر برای فروش اسلحه و مهمات!!!

من اصولا جزو افرادی نیستم که تو خط تئوری توطئه و اینجور حرفان و فکر می کنن ملت اینجا آب هم که می خورن برنامه ریزی شده توسط یه گروه خیلی خوفناک پشت درهای بسته بوده، ولی این قضیه آزاد بودن اسلحه جزو چیزایی هست که تقریبا غیرممکنه لابی گری شرکت های اسلحه سازی و منافعشون رو نادیده بگیری. اینجا یک انجمن ملی دفاع از حق آزادی اسلحه (National Association for Gun Rights) هست که کارش لابی کردن برای دفاع از آزادی اسلحه ست. توی پرانتز، بد نیست خدمتتون عرض کنم که در واشنگتن بیش از 10 هزار لابی گر رسمی (Registered Lobbyist) وجود داره، یعنی افرادی که رسما و قانونا کارشون اینه که پول می گیرن و لابی می کنن!!! البته دم جناب اوباما گرم، از وقتی سرکار اومده کلی کاسه کوسه این لابیست ها رو جمع تر کرده و مثلا کار کردن این لابیست ها رو در دولتش ممنوع کرده ولی به هر حال این لابیست های رسمی از اون چیزای Only in the US هست.

پول این انجمن NAGR رو هم طبیعتا شرکت های اسلحه سازی می دن. از دسامبر سال قبل که یه جقله تفنگ باباش رو برداشت و بیست و چند نفر طفل معصوم رو در ایالت Connecticut، پایین جایی که ما هستیم، به رگبار بست، دموکرات ها دارن تلاش می کنن محدودیت هایی برای خرید و فروش و حمل اسلحه وضع کنن که فکر کنم هفته قبل شکست خورد و رأی نیورد. قوی ترین حربه این انجمن هم اینه که مردم به خصوص جمهوری خواه های ایالت های مرکزی آمریکا (یا همون redneck ها!) رو می ترسونه که اگه امروز اجازه بدید دولت تفنگ هاتونو بگیره فردا دولت ممکنه هزار جور دخالت و تصمیم گیری در مورد حریم شخصی شما بکنه!! از لطایف زمان است که قانون به دولت اجازه شنود مکالمات افراد رو میده اما حمل اسلحه جزو حریم خصوص افراد تلقی میشه...

مطالب مرتبط

عیال: short کیو دیدی؟؟؟

من:‌ ها؟؟؟؟

: میگم short کیو دیدی؟ یالا بگو!!!

: چی شده؟ (با لهجه فامیل دور!)

: داشتم کتاباتو جمع می کردم خودم دیدم کنار جزوه ت نوشتی shortشو دیدم!

: آهاااا هیچی بابا short استادو میگم....

: جان؟؟؟؟!!!!

: بابا این استاده همیشه کمربندشو شل می بنده تمبونش آویزونه امروز دستشو برد بالا سر کلاس shortش زد بیرون! نوشتم واسه بغل دستیم باهم خندیدیم!

یه همچین اساتیدی داریم ما.... البته کرامات این اساتید ما تمومی نداره. اندر کرامات همین استاد فوق الذکر، ایشون گویا کلا بخش مربوط به زمان در مغزشون دچار اختلالات پیشرفته ست. من باب مثال، کلاس ایشون ساعت 3 تا 5:30 بعد ازظهره که البته به ازای هر ساعت باید 50 دقیقه تدریس بشه یعنی حدود 5:10 کلاس باید تموم بشه. اوایل ترم ایشون تا 5:30 ما رو نگه میداشت ولی علیرغم خسته کننده بودن کلاس دو ساعت ونیمه، پیش خودمون میگفتیم خب حالا اشکال نداره می خواد از ساعت استراحت هم استفاده کنه. رفته رفته سندرم زمان ایشون به مراحل حاد رسید و ساعت کلاس طولانی تر شد.

جلسه آخر ترم که دیروز بود بدین ترتیب سپری شد: اول انتظار داشتیم مثلا 5:30 تموم کنه. استاد که اومد گفت امروز مطلب زیاد مونده و باید درس تموم شه گفتیم خیلی خب دیگه 5:45 تمومه، جهنم و ضرر 35 دقیقه هم اضافه وایمیستیم. ساعت حدود 5:15 که شد گفت 10 دقیقه استراحت کنید که نیم ساعت دیگه کار داریم، گفتیم خیله خب دیگه تا قبل 6 تمومه. تا 6 که بکوب درس داد گفت بچه ها من 15 دقیقه دیگه وقت لازم دارم تا دیگه تموم کنم. ما هم زیرلب غر می زدیم و به هم نگاه می کردیم ولی چاره ای نبود. ساعت 6:15 که شد گفت توی 5 دقیقه باقیمونده از وقتم این 2-3 تا اسلاید باقیمونده رو هم بگم و عرضم تمام! ما که چشمامون داشت از حدقه درمیومد، خلاصه سرتونو درد ندم که کلاس ساعت 6:30 به اتمام رسید. حالا ما که خودمون از یه کشور جهان سومی هستیم و استاد هم همینطور، اینه که تا حدی وقت ناشناسی برامون طبیعیه ولی این جماعت آمریکایی بخت برگشته دیگه کارد بهشون میزدی خونشون درنمیومد! کلا اینجا مثلا اگر سمیناری هست و طرف 1 ساعت وقت داره خیلی خیلی بعیده که حتی 2-3 دقیقه اضافه صحبت کنه و هرجور شده سرساعت کارشو تموم میکنه.

اندر کرامات دیگر اساتید، یه استاد آمریکاییست که واقعا تنها آمریکایی دودریست که در طول حیاتم ملاقات کردم!! یارو میاد سرکلاس یه ربع یه بار به ساعتش نگاه می کنه، نیم ساعت که میگذره دیگه حوصلش سر میره و تند تند از روی اسلایدها می خونه و به اثبات قضایای ریاضی هم که میرسه میگه: Convince yourself of this (یعنی خودتون رو متقاعد کنید راجع به اینکه مثلا فلان رابطه ریاضی برقراره).

از کلاس دو ساعت و نیمه هم معمولا 45 دقیقه یا نیم ساعت مونده به آخر ساعت به بچه ها میگه من فکر میکنم دیگه خسته شدید و مغزتون کار نمیکنه!! کلاس هاشم بلا استثنا روزای دوشنبه ارائه میشه که جمع بندی بروبچ دپارتمان اینه که چون روزهای دوشنبه بیشترین تعداد تعطیلی رو در اینجا داره ایشون این روزو برای کلاس انتخاب کرده! چیزی که بیش از همه رو اعصابه اینه که ایشون بسیار هم باسواده و اگه کمی به خودش زحمت می داد دانشجویانش بهره خیلی بیشتری از کلاس می بردن. نهایتا اینکه حرف زدنش کلا جوریست که تا میای ته جمله رو پیدا کنی سر جمله گم میشه. متعاقبا یکی از جملات گهربار استاد که من واو به واو نقل قول می کنم:

The fundamental notion that allows us to get to this idea of the evolution of the revelation of information, is this idea of a partition of a set omega.

معناشو فهمیدید ما رو هم مطلع بفرمایید...

از نخودچی خورون اساتید که بگذریم، چند کلمه ای هم از باب انجام مسئولیت رسانه ای وبلاگ راجع به این فتنه های اخیر (!) در بوستون بنویسیم.

قبل از اون از خوانندگان محترم دعوت میکنم به یک معما پاسخ بدن: فرض کنید که در کشوری زندگی می کنید که در اونجا به کشور مبدأتون یعنی جایی که متولد شدید اصطلاحا محور شرارت گفته می شه و ملت هم می دونن که در کشور مبدأتون به اینجا اصطلاحا شیطان بزرگ اطلاق می شه (البته اینا همش یه مشت اصطلاحه!). اضافه کنید به اینها این فرض رو که شما مسلمونید و هرجا بگید مسلمونید احتمالا زیرچشمی نگاه می کنن ببینن کیف بزرگی دستت نباشه یا لباست به طرز غیرطبیعی باد نکرده باشه! حالا اگر به شما بگن کلیه آرزوهای موجود رو به ترتیب اولویت لیست کن، آرزوی موجود در ته لیست چیه؟؟؟

احسنت بر خوانندگان باهوش این وبلاگ!! آخرین آرزوت اینه که یه بمب درست در شهری که زندگی می کنی منفجر بشه و دست بر قضا تروریست مزبور هم یک مسلمان (نما) باشه....

خلاصه که سرتونو درد نیارم... صبح بود و مشغول کشتی گرفتن با کتاب Asset Pricing که صدای هورا کشیدن و تشویق کردن از بیرون میومد. با عیال رفتیم سر خیابون ببینیم چه خبره که دیدیم مسابقه دو ماراتن است و ما هم نیم ساعتی به تماشا وایسادیم.

میخواستیم برای تماشای بیشتر به مرکز شهر بریم ولی به دلیل تراکم درسا قیدش رو زدیم (تنها موقعیتی در زندگی که Asset Pricing واقعا به درد خورد!!) چرت بعدازظهر رو که زدیم (1) دیدیم صدای آمبولانس و پلیس و بعدش هم ایمیلها و پیغامهای دوستانی که لطف داشتن و نگران حالمون بودن. خلاصه فهمیدیم ماجرا از چه قراره...

چند روزی رو در خوف و رجا بودیم و دست به دعا که خدایا جون مادرت این دفعه طرف اسمش به اسامی مسلمونا و خاورمیانه و غیره و ذالک ربط نداشته باشه! چند روز بعد صبح که از خواب بیدار شدیم و تلویزیون رو روشن کردیم دیدیم عکس این تیمورلنگ روی صفحه تلویزیونه و خیلی درشت نوشته : WANTED خلاصه اون فیلمای پلیسی که شما دیدید ما واقعیشو اینجا دیدیم، فورا چشمامو تیز کردم ببینم اسم یارو چیه و به محض دیدن اسم تو مایه های روسی، آهی کشیدم و گویا باری از روی دوشم برداشته شد که خب خدا رو شکر این دفعه دیگه مشکلی نیست و ربطی به ما نداره! هنوز این آه از دهان خردشده ما بیرون نجسته بود که کاشف به عمل اومد که این یارو گویا چند کیلومتری اونورتر از مرز روسیه و در چچن عمل اومده!!! مارو می گی .....

تلویزیون هم که دیگه سنگ تموم گذاشت در اون یکی روز و مابعدش.... برخلاف مملکت عزیزمون که شعار اصلی صدا و سیما «همه چی آرومه من چقد خوشحالم» هست اینجا شعار «اینجا همه چی درهمه» سرلوحه کار دوستان صنف تلویزیونه. انقدر بمباران خبری شدیده که خود این آمریکایی ها هم بعضا صداشون درمیاد و روز بعد تو دانشگاه بعضیشون ناله می کردن از میزان غوغایی که شبکه های تلویزیونی برای جذب بیننده انجام میدن. واقعا ترس عجیبی بر همه مستولی بود... به خصوص که بخش مستقیم از محله ای که حدس میزدن این بابا قایم شده و 200 -300 تا ماشین از ارتش و FBI و EDA و پلیس ایالتی و پلیس شهر و پلیس MBTA و پلیس راهنمایی و رانندگی و برادران SWAT و غیره....فرماندار ایالت هم به مردم 3-4 تا town نزدیک به محل مزبور، از جمله محل ما که 3-4 کیلومتر با اونجا فاصله داره دستور عدم خروج از منزل داده بود و همه در حبس خانگی بودن.

دانشگاه هم بر سبیل سایر نقاط شهر تعطیل شد و به همه ایمیل اومد که بیرون نیاید که... یه کار جالبی که دانشگاه کرد این بود که چند روز بعد ایمیلی زد به همه که فهوای کلامش این بود که مبادا کسی حرفی یا توهینی به مسلمونا بکنه یا حرف نژادپرستانه ای بزنه و اگر کسی دید، حتما دانشگاه رو مطلع کنه.

به هر روی، یکی دو روز مستفیض شدیم از جزئیات تیراندازی و کشتن یه پلیس دانشگاه MIT و نحوه دستگیری تروریست ها و غیره. ولی به جان خودم و 8 تا بچه نداشته م، اصلا حس خوبی نیست که تو شهری که زندگی میکنی حمله تروریستی بشه و تهش طرف مسلمان (نما) دربیاد....

حالا جالب تر از اون ادامه ماجراست: شب رو تخت دراز کشیدم و دارم مجددا Asset Pricing خر می زنم و عیال اونطرف تر با ooVoo متصل شده و اخبار ایران و جهان رو به طور زنده از مادرعیال دریافت میکنه. ذکر این نکته لازمه که بخش بزرگی از اخبار آمریکا رو ما اولین بار از طریق سبزوار مطلع میشیم!! یه دفعه مریم داد زد که گویا در Seattle یه بابایی پنج نفرو با تفنگ کشته. فوری توی گوگل رو گوشیم عبارت Seattle Shooting رو جستجو کردم که ببینم ماجرا چیه. اولین خبر، خبر تیراندازی در Seattle بود و دقیقا زیرش تبلیغات تخفیف ویژه دهه فجر برای فروش اسلحه و مهمات!!!

من اصولا جزو افرادی نیستم که تو خط تئوری توطئه و اینجور حرفان و فکر می کنن ملت اینجا آب هم که می خورن برنامه ریزی شده توسط یه گروه خیلی خوفناک پشت درهای بسته بوده، ولی این قضیه آزاد بودن اسلحه جزو چیزایی هست که تقریبا غیرممکنه لابی گری شرکت های اسلحه سازی و منافعشون رو نادیده بگیری. اینجا یک انجمن ملی دفاع از حق آزادی اسلحه (National Association for Gun Rights) هست که کارش لابی کردن برای دفاع از آزادی اسلحه ست. توی پرانتز، بد نیست خدمتتون عرض کنم که در واشنگتن بیش از 10 هزار لابی گر رسمی (Registered Lobbyist) وجود داره، یعنی افرادی که رسما و قانونا کارشون اینه که پول می گیرن و لابی می کنن!!! البته دم جناب اوباما گرم، از وقتی سرکار اومده کلی کاسه کوسه این لابیست ها رو جمع تر کرده و مثلا کار کردن این لابیست ها رو در دولتش ممنوع کرده ولی به هر حال این لابیست های رسمی از اون چیزای Only in the US هست.

پول این انجمن NAGR رو هم طبیعتا شرکت های اسلحه سازی می دن. از دسامبر سال قبل که یه جقله تفنگ باباش رو برداشت و بیست و چند نفر طفل معصوم رو در ایالت Connecticut، پایین جایی که ما هستیم، به رگبار بست، دموکرات ها دارن تلاش می کنن محدودیت هایی برای خرید و فروش و حمل اسلحه وضع کنن که فکر کنم هفته قبل شکست خورد و رأی نیورد. قوی ترین حربه این انجمن هم اینه که مردم به خصوص جمهوری خواه های ایالت های مرکزی آمریکا (یا همون redneck ها!) رو می ترسونه که اگه امروز اجازه بدید دولت تفنگ هاتونو بگیره فردا دولت ممکنه هزار جور دخالت و تصمیم گیری در مورد حریم شخصی شما بکنه!! از لطایف زمان است که قانون به دولت اجازه شنود مکالمات افراد رو میده اما حمل اسلحه جزو حریم خصوص افراد تلقی میشه...

مطالب مرتبط



آخرین مطالب