با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهاحساس مسئولیت عمومی
۲۹ بهمن ۱۳۹۷در جستجوی پناهگاه
۲۹ بهمن ۱۳۹۷همسفر شراب (قسمت چهاردهم-بخش اول)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتازه آخر زمستان هوای نیویورک سرمادوست شده است. یعنی از اولش هم سر ناسازگاری با ما داشت. از همان موقعی که رفتیم و پنکه خریدیم به خاطر گرما و فردایش هوا سرد شد تا الان که وقتی آمدهام به آزمایشگاه هوا خنک بوده و یک ساعت نشده کل شهر سفیدپوش شده است.
صدای دستگاههای برفروب کمکم باید از معابر شنیده شود که برفها را به دو سمت پیادهرو میکشانند و خودروهای کنار پیادهرو زیر برفها چال میشوند. برف هم که میبارد مرغهای دریایی گرسنهتر میشوند از هر روز و ما هم قرارمان میشود کمی نان ببریم و کنار رود روی هوا پرتش کنیم و آنها که زرنگترند سیرترند. هوای سرد و آفتاب بعدش خیلی میچسبد به آدم، از قرار آن که بوی بد شهر که هنوز هم نفهمیدم از فاضلاب شهر است یا پسماند وسایل گرمایشی، کمتر میشود از قبل.
توی آزمایشگاه هستم که مونا یکی از استادها را میبینم که از قرار معلوم رفته به دانشگاه جرجواشنگتن شهر دی.سی. و آنجا دانشیار شده است. زنی است بلندقامت با چهرهای عربی و لباسی که کمتر دیدهام زنان نیویورک بپوشند، پیراهنی سیاه و گشاد و دامنی بلند. سلام و علیکی میکنیم.
از من از زندگی اینجا میپرسد. میگویم اصلش غربت و زبان کمبلدی بوده که هر دو به مرور رفع میشود. از روابط و کارهای دیگرم میپرسد و میگویم که بعضی وقتها سری به مسجد ایرانیان نیویورک میزنم که بیشترشان آدمهای دولتی هستند.
وقتی میگویم آدمهای دولتی چنان «اوه مای گاد»ی میگوید که انگار خدای نکرده با جلادان زندان هارونالرشید دمخور هستم. میگوید برایش جالب است که ایرانیها یا رومی رومند یا زنگی زنگ؛ یا طرفدار حکومتند یا مخالف شدید؛ حد وسط ندارد.
از من میپرسد که چرا ایرانیها اینقدر با اعراب بدند. من هم میگویم که همه این طوری نیستند ولی حدسم این هست که یکی به دلیل تاریخی و خصومتهایی که در طی تاریخ ایجاد شده و دیگری به خاطر شیطنتهای کشورهای عربی منطقه است.
میگوید قبلاً فکر میکرده که ایرانیها با اسلام مشکل دارند ولی بعد که هماتاقی ایرانی پیدا میکند میفهمد بیشتر خصومت با اعراب است. میگوید هماتاقیاش بیحجاب بوده ولی به مرور زمان در همین امریکا محجبه میشود و الان هم در ناسا مشغول کار است. توضیح میدهد که خودش هم خیلی به اسلام علاقه دارد و سعی میکند که به احکام اسلام عمل کند ولی مثلاً به خاطر این که مردم نگاه مثبتی به محجبهها ندارند حجاب را رعایت نمیکند.
میگوید خدا هم از دل من باخبر است و انشاءالله مرا عفو میکند. انگلیسیاش تپق و لهجه ندارد ولی تا بخواهی سبحانالله و الحمدالله و ماشاءالله آن وسطها میپراند. من هم سری به تحیر تکان میدهم و میگویم خوب البته امتحانش مجانی است. میتوانید محجبه شوید. او هم سری تکان میدهد و چیزی در همین حدها که «حالا تو هم این وسط گیر نده دیگر، بگذار زندگیمان را بکنیم».
از همسرم میپرسد و میگوید اگر بخواهد میتواند او را به عنوان دانشجو بگیرد. میگویم از سختی راه و دوری دو شهر و او هم انگار که خداخواسته باشد توضیح میدهد که درست است که سخت هست ولی حاضر است کنار بیاید و اگر کلاس درس نباشد همسرم میتواند نیویورک زندگی کند و هر وقت بخواهد سری به دی.سی. بزند؛ مثل همهٔ دانشجوهای الانش در کلمبیا.
خودش میگوید که همسر تونسیاش کارمند اینتل در شهر اورگان در ساحل غربی است و خودش در ساحل شرقی و هر دو هفته یک بار به همسرش سر میزند.همسر برادرش حاتم هم دی. سی. کار میکند و اصلاً این جور زندگی توی آمریکا زیاد غیرعادی نیست.
بعد از صحبت با مونا میروم سروقت خوردن چای که نامهای را میبینم که معلوم نیست چه کسی روی دیوار آشپزخانهٔ آزمایشگاه زده است. نامه خطاب به «کتی» منشی پیر آزمایشگاه است با مضمونی که «کتی گرامی، لطف این موارد را سر وقت حاضر کن…» مواردش هم در حد کاغذ و چای کیسهای و از این جور چیزهای پیش و پا افتاده است. نامه را به چند جای آزمایشگاه هم چسبانده.
همهٔ بچههای آزمایشگاه کنجکاو شدهاند که این نامه کار چه کسی است. آخر اصلاً متعارف نیست که کسی این طوری آبروی کس دیگری را بریزد روی دوری. روی نامه، کتی با ادب و احترام نوشته که به مواردی که گفتی تکتک رسیدگی میکنم.
از جوابی که نوشته معلوم است که بدجوری دلخور شده. از جواب سلامی که امروز به من نداد و از «عافیت باشد»های بعد از عطسهٔ بچهها که دیگر نمیگفت و از بلند بلند تلفن صحبت کردن و بامزهبازیهایی که نکرد و البته از آخرین جملهای که امروز قبل از رفتنش گفت معلوم بود که دلخور است.
وقتی داشت میرفت بلند بلند گفت«بروم امروز هم که کاری انجام ندادهام». پیرزنی با پاهای لنگان، موهای بوری که سفید شده و چشمهای درشت و روشن، یک پیرزن ایرلندی الاصل متولد برونکس. این حرکت و آن نامه، بچهها را بدجوری ناراحت کرده.
شاید تنها کسی که تا حالا دیدهام که مثل نیویورکیها عبوس و خشک برخورد نمیکند و با روی باز کار بچهها را انجام میدهد همین کتی بوده ولی نمیفهمم کدام آدم باشعوری چنان نامهای را آن طوری نوشته و به در و دیوار زده.
صدای دستگاههای برفروب کمکم باید از معابر شنیده شود که برفها را به دو سمت پیادهرو میکشانند و خودروهای کنار پیادهرو زیر برفها چال میشوند. برف هم که میبارد مرغهای دریایی گرسنهتر میشوند از هر روز و ما هم قرارمان میشود کمی نان ببریم و کنار رود روی هوا پرتش کنیم و آنها که زرنگترند سیرترند. هوای سرد و آفتاب بعدش خیلی میچسبد به آدم، از قرار آن که بوی بد شهر که هنوز هم نفهمیدم از فاضلاب شهر است یا پسماند وسایل گرمایشی، کمتر میشود از قبل.
توی آزمایشگاه هستم که مونا یکی از استادها را میبینم که از قرار معلوم رفته به دانشگاه جرجواشنگتن شهر دی.سی. و آنجا دانشیار شده است. زنی است بلندقامت با چهرهای عربی و لباسی که کمتر دیدهام زنان نیویورک بپوشند، پیراهنی سیاه و گشاد و دامنی بلند. سلام و علیکی میکنیم.
از من از زندگی اینجا میپرسد. میگویم اصلش غربت و زبان کمبلدی بوده که هر دو به مرور رفع میشود. از روابط و کارهای دیگرم میپرسد و میگویم که بعضی وقتها سری به مسجد ایرانیان نیویورک میزنم که بیشترشان آدمهای دولتی هستند.
وقتی میگویم آدمهای دولتی چنان «اوه مای گاد»ی میگوید که انگار خدای نکرده با جلادان زندان هارونالرشید دمخور هستم. میگوید برایش جالب است که ایرانیها یا رومی رومند یا زنگی زنگ؛ یا طرفدار حکومتند یا مخالف شدید؛ حد وسط ندارد.
از من میپرسد که چرا ایرانیها اینقدر با اعراب بدند. من هم میگویم که همه این طوری نیستند ولی حدسم این هست که یکی به دلیل تاریخی و خصومتهایی که در طی تاریخ ایجاد شده و دیگری به خاطر شیطنتهای کشورهای عربی منطقه است.
میگوید قبلاً فکر میکرده که ایرانیها با اسلام مشکل دارند ولی بعد که هماتاقی ایرانی پیدا میکند میفهمد بیشتر خصومت با اعراب است. میگوید هماتاقیاش بیحجاب بوده ولی به مرور زمان در همین امریکا محجبه میشود و الان هم در ناسا مشغول کار است. توضیح میدهد که خودش هم خیلی به اسلام علاقه دارد و سعی میکند که به احکام اسلام عمل کند ولی مثلاً به خاطر این که مردم نگاه مثبتی به محجبهها ندارند حجاب را رعایت نمیکند.
میگوید خدا هم از دل من باخبر است و انشاءالله مرا عفو میکند. انگلیسیاش تپق و لهجه ندارد ولی تا بخواهی سبحانالله و الحمدالله و ماشاءالله آن وسطها میپراند. من هم سری به تحیر تکان میدهم و میگویم خوب البته امتحانش مجانی است. میتوانید محجبه شوید. او هم سری تکان میدهد و چیزی در همین حدها که «حالا تو هم این وسط گیر نده دیگر، بگذار زندگیمان را بکنیم».
از همسرم میپرسد و میگوید اگر بخواهد میتواند او را به عنوان دانشجو بگیرد. میگویم از سختی راه و دوری دو شهر و او هم انگار که خداخواسته باشد توضیح میدهد که درست است که سخت هست ولی حاضر است کنار بیاید و اگر کلاس درس نباشد همسرم میتواند نیویورک زندگی کند و هر وقت بخواهد سری به دی.سی. بزند؛ مثل همهٔ دانشجوهای الانش در کلمبیا.
خودش میگوید که همسر تونسیاش کارمند اینتل در شهر اورگان در ساحل غربی است و خودش در ساحل شرقی و هر دو هفته یک بار به همسرش سر میزند.همسر برادرش حاتم هم دی. سی. کار میکند و اصلاً این جور زندگی توی آمریکا زیاد غیرعادی نیست.
بعد از صحبت با مونا میروم سروقت خوردن چای که نامهای را میبینم که معلوم نیست چه کسی روی دیوار آشپزخانهٔ آزمایشگاه زده است. نامه خطاب به «کتی» منشی پیر آزمایشگاه است با مضمونی که «کتی گرامی، لطف این موارد را سر وقت حاضر کن…» مواردش هم در حد کاغذ و چای کیسهای و از این جور چیزهای پیش و پا افتاده است. نامه را به چند جای آزمایشگاه هم چسبانده.
همهٔ بچههای آزمایشگاه کنجکاو شدهاند که این نامه کار چه کسی است. آخر اصلاً متعارف نیست که کسی این طوری آبروی کس دیگری را بریزد روی دوری. روی نامه، کتی با ادب و احترام نوشته که به مواردی که گفتی تکتک رسیدگی میکنم.
از جوابی که نوشته معلوم است که بدجوری دلخور شده. از جواب سلامی که امروز به من نداد و از «عافیت باشد»های بعد از عطسهٔ بچهها که دیگر نمیگفت و از بلند بلند تلفن صحبت کردن و بامزهبازیهایی که نکرد و البته از آخرین جملهای که امروز قبل از رفتنش گفت معلوم بود که دلخور است.
وقتی داشت میرفت بلند بلند گفت«بروم امروز هم که کاری انجام ندادهام». پیرزنی با پاهای لنگان، موهای بوری که سفید شده و چشمهای درشت و روشن، یک پیرزن ایرلندی الاصل متولد برونکس. این حرکت و آن نامه، بچهها را بدجوری ناراحت کرده.
شاید تنها کسی که تا حالا دیدهام که مثل نیویورکیها عبوس و خشک برخورد نمیکند و با روی باز کار بچهها را انجام میدهد همین کتی بوده ولی نمیفهمم کدام آدم باشعوری چنان نامهای را آن طوری نوشته و به در و دیوار زده.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب (قسمت چهاردهم-بخش اول)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاتازه آخر زمستان هوای نیویورک سرمادوست شده است. یعنی از اولش هم سر ناسازگاری با ما داشت. از همان موقعی که رفتیم و پنکه خریدیم به خاطر گرما و فردایش هوا سرد شد تا الان که وقتی آمدهام به آزمایشگاه هوا خنک بوده و یک ساعت نشده کل شهر سفیدپوش شده است.
صدای دستگاههای برفروب کمکم باید از معابر شنیده شود که برفها را به دو سمت پیادهرو میکشانند و خودروهای کنار پیادهرو زیر برفها چال میشوند. برف هم که میبارد مرغهای دریایی گرسنهتر میشوند از هر روز و ما هم قرارمان میشود کمی نان ببریم و کنار رود روی هوا پرتش کنیم و آنها که زرنگترند سیرترند. هوای سرد و آفتاب بعدش خیلی میچسبد به آدم، از قرار آن که بوی بد شهر که هنوز هم نفهمیدم از فاضلاب شهر است یا پسماند وسایل گرمایشی، کمتر میشود از قبل.
توی آزمایشگاه هستم که مونا یکی از استادها را میبینم که از قرار معلوم رفته به دانشگاه جرجواشنگتن شهر دی.سی. و آنجا دانشیار شده است. زنی است بلندقامت با چهرهای عربی و لباسی که کمتر دیدهام زنان نیویورک بپوشند، پیراهنی سیاه و گشاد و دامنی بلند. سلام و علیکی میکنیم.
از من از زندگی اینجا میپرسد. میگویم اصلش غربت و زبان کمبلدی بوده که هر دو به مرور رفع میشود. از روابط و کارهای دیگرم میپرسد و میگویم که بعضی وقتها سری به مسجد ایرانیان نیویورک میزنم که بیشترشان آدمهای دولتی هستند.
وقتی میگویم آدمهای دولتی چنان «اوه مای گاد»ی میگوید که انگار خدای نکرده با جلادان زندان هارونالرشید دمخور هستم. میگوید برایش جالب است که ایرانیها یا رومی رومند یا زنگی زنگ؛ یا طرفدار حکومتند یا مخالف شدید؛ حد وسط ندارد.
از من میپرسد که چرا ایرانیها اینقدر با اعراب بدند. من هم میگویم که همه این طوری نیستند ولی حدسم این هست که یکی به دلیل تاریخی و خصومتهایی که در طی تاریخ ایجاد شده و دیگری به خاطر شیطنتهای کشورهای عربی منطقه است.
میگوید قبلاً فکر میکرده که ایرانیها با اسلام مشکل دارند ولی بعد که هماتاقی ایرانی پیدا میکند میفهمد بیشتر خصومت با اعراب است. میگوید هماتاقیاش بیحجاب بوده ولی به مرور زمان در همین امریکا محجبه میشود و الان هم در ناسا مشغول کار است. توضیح میدهد که خودش هم خیلی به اسلام علاقه دارد و سعی میکند که به احکام اسلام عمل کند ولی مثلاً به خاطر این که مردم نگاه مثبتی به محجبهها ندارند حجاب را رعایت نمیکند.
میگوید خدا هم از دل من باخبر است و انشاءالله مرا عفو میکند. انگلیسیاش تپق و لهجه ندارد ولی تا بخواهی سبحانالله و الحمدالله و ماشاءالله آن وسطها میپراند. من هم سری به تحیر تکان میدهم و میگویم خوب البته امتحانش مجانی است. میتوانید محجبه شوید. او هم سری تکان میدهد و چیزی در همین حدها که «حالا تو هم این وسط گیر نده دیگر، بگذار زندگیمان را بکنیم».
از همسرم میپرسد و میگوید اگر بخواهد میتواند او را به عنوان دانشجو بگیرد. میگویم از سختی راه و دوری دو شهر و او هم انگار که خداخواسته باشد توضیح میدهد که درست است که سخت هست ولی حاضر است کنار بیاید و اگر کلاس درس نباشد همسرم میتواند نیویورک زندگی کند و هر وقت بخواهد سری به دی.سی. بزند؛ مثل همهٔ دانشجوهای الانش در کلمبیا.
خودش میگوید که همسر تونسیاش کارمند اینتل در شهر اورگان در ساحل غربی است و خودش در ساحل شرقی و هر دو هفته یک بار به همسرش سر میزند.همسر برادرش حاتم هم دی. سی. کار میکند و اصلاً این جور زندگی توی آمریکا زیاد غیرعادی نیست.
بعد از صحبت با مونا میروم سروقت خوردن چای که نامهای را میبینم که معلوم نیست چه کسی روی دیوار آشپزخانهٔ آزمایشگاه زده است. نامه خطاب به «کتی» منشی پیر آزمایشگاه است با مضمونی که «کتی گرامی، لطف این موارد را سر وقت حاضر کن…» مواردش هم در حد کاغذ و چای کیسهای و از این جور چیزهای پیش و پا افتاده است. نامه را به چند جای آزمایشگاه هم چسبانده.
همهٔ بچههای آزمایشگاه کنجکاو شدهاند که این نامه کار چه کسی است. آخر اصلاً متعارف نیست که کسی این طوری آبروی کس دیگری را بریزد روی دوری. روی نامه، کتی با ادب و احترام نوشته که به مواردی که گفتی تکتک رسیدگی میکنم.
از جوابی که نوشته معلوم است که بدجوری دلخور شده. از جواب سلامی که امروز به من نداد و از «عافیت باشد»های بعد از عطسهٔ بچهها که دیگر نمیگفت و از بلند بلند تلفن صحبت کردن و بامزهبازیهایی که نکرد و البته از آخرین جملهای که امروز قبل از رفتنش گفت معلوم بود که دلخور است.
وقتی داشت میرفت بلند بلند گفت«بروم امروز هم که کاری انجام ندادهام». پیرزنی با پاهای لنگان، موهای بوری که سفید شده و چشمهای درشت و روشن، یک پیرزن ایرلندی الاصل متولد برونکس. این حرکت و آن نامه، بچهها را بدجوری ناراحت کرده.
شاید تنها کسی که تا حالا دیدهام که مثل نیویورکیها عبوس و خشک برخورد نمیکند و با روی باز کار بچهها را انجام میدهد همین کتی بوده ولی نمیفهمم کدام آدم باشعوری چنان نامهای را آن طوری نوشته و به در و دیوار زده.
صدای دستگاههای برفروب کمکم باید از معابر شنیده شود که برفها را به دو سمت پیادهرو میکشانند و خودروهای کنار پیادهرو زیر برفها چال میشوند. برف هم که میبارد مرغهای دریایی گرسنهتر میشوند از هر روز و ما هم قرارمان میشود کمی نان ببریم و کنار رود روی هوا پرتش کنیم و آنها که زرنگترند سیرترند. هوای سرد و آفتاب بعدش خیلی میچسبد به آدم، از قرار آن که بوی بد شهر که هنوز هم نفهمیدم از فاضلاب شهر است یا پسماند وسایل گرمایشی، کمتر میشود از قبل.
توی آزمایشگاه هستم که مونا یکی از استادها را میبینم که از قرار معلوم رفته به دانشگاه جرجواشنگتن شهر دی.سی. و آنجا دانشیار شده است. زنی است بلندقامت با چهرهای عربی و لباسی که کمتر دیدهام زنان نیویورک بپوشند، پیراهنی سیاه و گشاد و دامنی بلند. سلام و علیکی میکنیم.
از من از زندگی اینجا میپرسد. میگویم اصلش غربت و زبان کمبلدی بوده که هر دو به مرور رفع میشود. از روابط و کارهای دیگرم میپرسد و میگویم که بعضی وقتها سری به مسجد ایرانیان نیویورک میزنم که بیشترشان آدمهای دولتی هستند.
وقتی میگویم آدمهای دولتی چنان «اوه مای گاد»ی میگوید که انگار خدای نکرده با جلادان زندان هارونالرشید دمخور هستم. میگوید برایش جالب است که ایرانیها یا رومی رومند یا زنگی زنگ؛ یا طرفدار حکومتند یا مخالف شدید؛ حد وسط ندارد.
از من میپرسد که چرا ایرانیها اینقدر با اعراب بدند. من هم میگویم که همه این طوری نیستند ولی حدسم این هست که یکی به دلیل تاریخی و خصومتهایی که در طی تاریخ ایجاد شده و دیگری به خاطر شیطنتهای کشورهای عربی منطقه است.
میگوید قبلاً فکر میکرده که ایرانیها با اسلام مشکل دارند ولی بعد که هماتاقی ایرانی پیدا میکند میفهمد بیشتر خصومت با اعراب است. میگوید هماتاقیاش بیحجاب بوده ولی به مرور زمان در همین امریکا محجبه میشود و الان هم در ناسا مشغول کار است. توضیح میدهد که خودش هم خیلی به اسلام علاقه دارد و سعی میکند که به احکام اسلام عمل کند ولی مثلاً به خاطر این که مردم نگاه مثبتی به محجبهها ندارند حجاب را رعایت نمیکند.
میگوید خدا هم از دل من باخبر است و انشاءالله مرا عفو میکند. انگلیسیاش تپق و لهجه ندارد ولی تا بخواهی سبحانالله و الحمدالله و ماشاءالله آن وسطها میپراند. من هم سری به تحیر تکان میدهم و میگویم خوب البته امتحانش مجانی است. میتوانید محجبه شوید. او هم سری تکان میدهد و چیزی در همین حدها که «حالا تو هم این وسط گیر نده دیگر، بگذار زندگیمان را بکنیم».
از همسرم میپرسد و میگوید اگر بخواهد میتواند او را به عنوان دانشجو بگیرد. میگویم از سختی راه و دوری دو شهر و او هم انگار که خداخواسته باشد توضیح میدهد که درست است که سخت هست ولی حاضر است کنار بیاید و اگر کلاس درس نباشد همسرم میتواند نیویورک زندگی کند و هر وقت بخواهد سری به دی.سی. بزند؛ مثل همهٔ دانشجوهای الانش در کلمبیا.
خودش میگوید که همسر تونسیاش کارمند اینتل در شهر اورگان در ساحل غربی است و خودش در ساحل شرقی و هر دو هفته یک بار به همسرش سر میزند.همسر برادرش حاتم هم دی. سی. کار میکند و اصلاً این جور زندگی توی آمریکا زیاد غیرعادی نیست.
بعد از صحبت با مونا میروم سروقت خوردن چای که نامهای را میبینم که معلوم نیست چه کسی روی دیوار آشپزخانهٔ آزمایشگاه زده است. نامه خطاب به «کتی» منشی پیر آزمایشگاه است با مضمونی که «کتی گرامی، لطف این موارد را سر وقت حاضر کن…» مواردش هم در حد کاغذ و چای کیسهای و از این جور چیزهای پیش و پا افتاده است. نامه را به چند جای آزمایشگاه هم چسبانده.
همهٔ بچههای آزمایشگاه کنجکاو شدهاند که این نامه کار چه کسی است. آخر اصلاً متعارف نیست که کسی این طوری آبروی کس دیگری را بریزد روی دوری. روی نامه، کتی با ادب و احترام نوشته که به مواردی که گفتی تکتک رسیدگی میکنم.
از جوابی که نوشته معلوم است که بدجوری دلخور شده. از جواب سلامی که امروز به من نداد و از «عافیت باشد»های بعد از عطسهٔ بچهها که دیگر نمیگفت و از بلند بلند تلفن صحبت کردن و بامزهبازیهایی که نکرد و البته از آخرین جملهای که امروز قبل از رفتنش گفت معلوم بود که دلخور است.
وقتی داشت میرفت بلند بلند گفت«بروم امروز هم که کاری انجام ندادهام». پیرزنی با پاهای لنگان، موهای بوری که سفید شده و چشمهای درشت و روشن، یک پیرزن ایرلندی الاصل متولد برونکس. این حرکت و آن نامه، بچهها را بدجوری ناراحت کرده.
شاید تنها کسی که تا حالا دیدهام که مثل نیویورکیها عبوس و خشک برخورد نمیکند و با روی باز کار بچهها را انجام میدهد همین کتی بوده ولی نمیفهمم کدام آدم باشعوری چنان نامهای را آن طوری نوشته و به در و دیوار زده.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه