با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهآمریکا عوامل کنفرانس افق نو را تحریم کرد
۲۵ بهمن ۱۳۹۷دری که بسته شد
۲۵ بهمن ۱۳۹۷همسفر شراب (قسمت دوازدهم- طوفان سندی)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاهوس میکنیم آخر هفتهای بیرون برویم که متوجه میشویم همهٔ خطوط حمل و نقل قرار است از ساعت شش بعد از ظهر تعطیل شود. پیاده به بوستان مرکزی میرویم تا کمی در هوای پاییزی حافظ بنوشیم. کمی که حافظ خونمان به حد طبیعی برمیگردد قصد بازگشت میکنیم. جلوتر از ما صدای داد و بیداد میآید.
دوچرخهسواری دارد به یکی از مأمورین حفاظت بوستان که سوار خودروهای کوچک چهارچرخ است بد و بیراه میگوید. جلوتر که میرویم مأمور بوستان ما را که میبیند حس درد دل کردنش گل میکند. آقای حفاظت، که مرد سیاهپوست مسنی است، عصبی هم شده و میگوید ما برای سلامتی خودتان داریم شما را از پارک بیرون میکنیم.
چند دقیقه دیگر بعید نیست به خاطر باد درختها بشکنند.بعد این آقا دارد به من فحش میدهد. من هم با زبان دست و پا شکستهام دلداریاش میدهم که اشکالی ندارد و زیاد به دل نگیر. پیادهروها هم کمکم حال و هوای باد به خود میگیرند.
کمکم تعداد پیامهایی که از طرف دانشگاه در مورد طوفان سندی میآید بیشتر میشود. دانشگاه و همهٔ امور اداری قرار است تعطیل بشود و همهٔ دانشجوها هم اکیداً بهشان توصیه شده که از خانه بیرون نیایند و مایحتاج دو سه روزهشان را فراهم کنند. با همسرم به سمت یکی از مغازههای خواربارفروشی که میرویم تازه دوزاریمان جا میافتد که مثل این که بازی جدی است چون نان در مغازهها تمام شده، ملت بسته بسته آب معدنی میخرند و اوضاع کمی زرد است. بعد از خرید بعضی وسایل مورد نیاز که البته زیاد فرقی هم با روزهای عادی ندارد، در صف میبینم مردی دارد با گوشیاش صحبت میکند و به طرفش میگوید که کلاً شاکی است از این وضعیت و خوشحال هم هست که خانهاش به ساحل نزدیک نیست.
شب صدای باد میآید ولی نه آن قدر که آدم دلش بلرزد. دانشگاه مدام دارد پیامهای هشدار برایمان میفرستد. دو روز پشت سر هم را تعطیل کرده و به خاطر بینالتعطیلین رسماً یک هفته تعطیل شده است. حوصلهٔ آدم هم سر میرود از بس صدای باد میآید و خبری دیگر نیست. خبر هم رسیده که پایینشهر برق رفته و کَمَکی هم آتشسوزی شده ولی اینجای شهر خبری نیست.
اوضاع، امن و امان که میشود و از خانه بیرون میزنم خیابانها را میبینم که بدجوری بوی باد گرفتهاند و خس و خاشاکی شدهاند. پس مطمئن میشوم که اینها خس و خاشاکی بیش نبودهاند.
پس چرا این همه تذکر و پیام؟ کمکم خبر فوتشدهها و بیخانمانها و تعطیلی نصف مترو که میرسد شَستم خبردار میشود که مثل این که منطقهٔ ما که همان تپهٔ مورنینگساید باشد به خاطر تپه بودنش و البته درختان بلندبالای ریورساید و از آن طرف هم دوری از قسمت شرقی زیاد آسیبی ندیده که حتی برق و اینترنتش هم تکان نخورده است. گمانم یک ماهی هم وضعیت مترو نصفهنیمه میماند تا به حالت عادیاش برگردد
دوچرخهسواری دارد به یکی از مأمورین حفاظت بوستان که سوار خودروهای کوچک چهارچرخ است بد و بیراه میگوید. جلوتر که میرویم مأمور بوستان ما را که میبیند حس درد دل کردنش گل میکند. آقای حفاظت، که مرد سیاهپوست مسنی است، عصبی هم شده و میگوید ما برای سلامتی خودتان داریم شما را از پارک بیرون میکنیم.
چند دقیقه دیگر بعید نیست به خاطر باد درختها بشکنند.بعد این آقا دارد به من فحش میدهد. من هم با زبان دست و پا شکستهام دلداریاش میدهم که اشکالی ندارد و زیاد به دل نگیر. پیادهروها هم کمکم حال و هوای باد به خود میگیرند.
کمکم تعداد پیامهایی که از طرف دانشگاه در مورد طوفان سندی میآید بیشتر میشود. دانشگاه و همهٔ امور اداری قرار است تعطیل بشود و همهٔ دانشجوها هم اکیداً بهشان توصیه شده که از خانه بیرون نیایند و مایحتاج دو سه روزهشان را فراهم کنند. با همسرم به سمت یکی از مغازههای خواربارفروشی که میرویم تازه دوزاریمان جا میافتد که مثل این که بازی جدی است چون نان در مغازهها تمام شده، ملت بسته بسته آب معدنی میخرند و اوضاع کمی زرد است. بعد از خرید بعضی وسایل مورد نیاز که البته زیاد فرقی هم با روزهای عادی ندارد، در صف میبینم مردی دارد با گوشیاش صحبت میکند و به طرفش میگوید که کلاً شاکی است از این وضعیت و خوشحال هم هست که خانهاش به ساحل نزدیک نیست.
شب صدای باد میآید ولی نه آن قدر که آدم دلش بلرزد. دانشگاه مدام دارد پیامهای هشدار برایمان میفرستد. دو روز پشت سر هم را تعطیل کرده و به خاطر بینالتعطیلین رسماً یک هفته تعطیل شده است. حوصلهٔ آدم هم سر میرود از بس صدای باد میآید و خبری دیگر نیست. خبر هم رسیده که پایینشهر برق رفته و کَمَکی هم آتشسوزی شده ولی اینجای شهر خبری نیست.
اوضاع، امن و امان که میشود و از خانه بیرون میزنم خیابانها را میبینم که بدجوری بوی باد گرفتهاند و خس و خاشاکی شدهاند. پس مطمئن میشوم که اینها خس و خاشاکی بیش نبودهاند.
پس چرا این همه تذکر و پیام؟ کمکم خبر فوتشدهها و بیخانمانها و تعطیلی نصف مترو که میرسد شَستم خبردار میشود که مثل این که منطقهٔ ما که همان تپهٔ مورنینگساید باشد به خاطر تپه بودنش و البته درختان بلندبالای ریورساید و از آن طرف هم دوری از قسمت شرقی زیاد آسیبی ندیده که حتی برق و اینترنتش هم تکان نخورده است. گمانم یک ماهی هم وضعیت مترو نصفهنیمه میماند تا به حالت عادیاش برگردد
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
همسفر شراب (قسمت دوازدهم- طوفان سندی)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاهوس میکنیم آخر هفتهای بیرون برویم که متوجه میشویم همهٔ خطوط حمل و نقل قرار است از ساعت شش بعد از ظهر تعطیل شود. پیاده به بوستان مرکزی میرویم تا کمی در هوای پاییزی حافظ بنوشیم. کمی که حافظ خونمان به حد طبیعی برمیگردد قصد بازگشت میکنیم. جلوتر از ما صدای داد و بیداد میآید.
دوچرخهسواری دارد به یکی از مأمورین حفاظت بوستان که سوار خودروهای کوچک چهارچرخ است بد و بیراه میگوید. جلوتر که میرویم مأمور بوستان ما را که میبیند حس درد دل کردنش گل میکند. آقای حفاظت، که مرد سیاهپوست مسنی است، عصبی هم شده و میگوید ما برای سلامتی خودتان داریم شما را از پارک بیرون میکنیم.
چند دقیقه دیگر بعید نیست به خاطر باد درختها بشکنند.بعد این آقا دارد به من فحش میدهد. من هم با زبان دست و پا شکستهام دلداریاش میدهم که اشکالی ندارد و زیاد به دل نگیر. پیادهروها هم کمکم حال و هوای باد به خود میگیرند.
کمکم تعداد پیامهایی که از طرف دانشگاه در مورد طوفان سندی میآید بیشتر میشود. دانشگاه و همهٔ امور اداری قرار است تعطیل بشود و همهٔ دانشجوها هم اکیداً بهشان توصیه شده که از خانه بیرون نیایند و مایحتاج دو سه روزهشان را فراهم کنند. با همسرم به سمت یکی از مغازههای خواربارفروشی که میرویم تازه دوزاریمان جا میافتد که مثل این که بازی جدی است چون نان در مغازهها تمام شده، ملت بسته بسته آب معدنی میخرند و اوضاع کمی زرد است. بعد از خرید بعضی وسایل مورد نیاز که البته زیاد فرقی هم با روزهای عادی ندارد، در صف میبینم مردی دارد با گوشیاش صحبت میکند و به طرفش میگوید که کلاً شاکی است از این وضعیت و خوشحال هم هست که خانهاش به ساحل نزدیک نیست.
شب صدای باد میآید ولی نه آن قدر که آدم دلش بلرزد. دانشگاه مدام دارد پیامهای هشدار برایمان میفرستد. دو روز پشت سر هم را تعطیل کرده و به خاطر بینالتعطیلین رسماً یک هفته تعطیل شده است. حوصلهٔ آدم هم سر میرود از بس صدای باد میآید و خبری دیگر نیست. خبر هم رسیده که پایینشهر برق رفته و کَمَکی هم آتشسوزی شده ولی اینجای شهر خبری نیست.
اوضاع، امن و امان که میشود و از خانه بیرون میزنم خیابانها را میبینم که بدجوری بوی باد گرفتهاند و خس و خاشاکی شدهاند. پس مطمئن میشوم که اینها خس و خاشاکی بیش نبودهاند.
پس چرا این همه تذکر و پیام؟ کمکم خبر فوتشدهها و بیخانمانها و تعطیلی نصف مترو که میرسد شَستم خبردار میشود که مثل این که منطقهٔ ما که همان تپهٔ مورنینگساید باشد به خاطر تپه بودنش و البته درختان بلندبالای ریورساید و از آن طرف هم دوری از قسمت شرقی زیاد آسیبی ندیده که حتی برق و اینترنتش هم تکان نخورده است. گمانم یک ماهی هم وضعیت مترو نصفهنیمه میماند تا به حالت عادیاش برگردد
دوچرخهسواری دارد به یکی از مأمورین حفاظت بوستان که سوار خودروهای کوچک چهارچرخ است بد و بیراه میگوید. جلوتر که میرویم مأمور بوستان ما را که میبیند حس درد دل کردنش گل میکند. آقای حفاظت، که مرد سیاهپوست مسنی است، عصبی هم شده و میگوید ما برای سلامتی خودتان داریم شما را از پارک بیرون میکنیم.
چند دقیقه دیگر بعید نیست به خاطر باد درختها بشکنند.بعد این آقا دارد به من فحش میدهد. من هم با زبان دست و پا شکستهام دلداریاش میدهم که اشکالی ندارد و زیاد به دل نگیر. پیادهروها هم کمکم حال و هوای باد به خود میگیرند.
کمکم تعداد پیامهایی که از طرف دانشگاه در مورد طوفان سندی میآید بیشتر میشود. دانشگاه و همهٔ امور اداری قرار است تعطیل بشود و همهٔ دانشجوها هم اکیداً بهشان توصیه شده که از خانه بیرون نیایند و مایحتاج دو سه روزهشان را فراهم کنند. با همسرم به سمت یکی از مغازههای خواربارفروشی که میرویم تازه دوزاریمان جا میافتد که مثل این که بازی جدی است چون نان در مغازهها تمام شده، ملت بسته بسته آب معدنی میخرند و اوضاع کمی زرد است. بعد از خرید بعضی وسایل مورد نیاز که البته زیاد فرقی هم با روزهای عادی ندارد، در صف میبینم مردی دارد با گوشیاش صحبت میکند و به طرفش میگوید که کلاً شاکی است از این وضعیت و خوشحال هم هست که خانهاش به ساحل نزدیک نیست.
شب صدای باد میآید ولی نه آن قدر که آدم دلش بلرزد. دانشگاه مدام دارد پیامهای هشدار برایمان میفرستد. دو روز پشت سر هم را تعطیل کرده و به خاطر بینالتعطیلین رسماً یک هفته تعطیل شده است. حوصلهٔ آدم هم سر میرود از بس صدای باد میآید و خبری دیگر نیست. خبر هم رسیده که پایینشهر برق رفته و کَمَکی هم آتشسوزی شده ولی اینجای شهر خبری نیست.
اوضاع، امن و امان که میشود و از خانه بیرون میزنم خیابانها را میبینم که بدجوری بوی باد گرفتهاند و خس و خاشاکی شدهاند. پس مطمئن میشوم که اینها خس و خاشاکی بیش نبودهاند.
پس چرا این همه تذکر و پیام؟ کمکم خبر فوتشدهها و بیخانمانها و تعطیلی نصف مترو که میرسد شَستم خبردار میشود که مثل این که منطقهٔ ما که همان تپهٔ مورنینگساید باشد به خاطر تپه بودنش و البته درختان بلندبالای ریورساید و از آن طرف هم دوری از قسمت شرقی زیاد آسیبی ندیده که حتی برق و اینترنتش هم تکان نخورده است. گمانم یک ماهی هم وضعیت مترو نصفهنیمه میماند تا به حالت عادیاش برگردد
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه