پرتره هایی از “افول رویای آمریکایی”
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دونالد ترامپ در ۲۰۲۰ هم رئیس جمهور می‌شود
۲۵ مهر ۱۳۹۷
پرتره هایی از “افول رویای آمریکایی”
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دونالد ترامپ در ۲۰۲۰ هم رئیس جمهور می‌شود
۲۵ مهر ۱۳۹۷
 

خلاصه ای از سوابقِ دستکاریِ سفیدپوستان در انتخابات آمریکا

اگر ترامپ حقیقتاً عاشقِ نظم و قانون بود هیچگاه "تقلب" در انتخابات را مطرح نمی کرد.
 

 

دارا لیند (Dara Lind)
 
هارپر در 1876 کاریکاتوری طراحی نمود که در آن ماری با سرنیزه (نمادِ دولتِ فدرال) به سیخ کشیده شده بود و روی بدنِ آن، دو عبارتِ "کوکلاکس کلان" و "اتحادیه ی سفیدپوستان" حک شده بود: دو گروهِ نژادپرستانه ای که دست به تروریسمِ نژادی و خشونتهای انتخاباتی می زدند.
 

خلاصه ای از سوابقِ دستکاریِ سفیدپوستان در انتخابات آمریکا

 

 

دارا لیند (Dara Lind)

 

 
هارپر در 1876 کاریکاتوری طراحی نمود که در آن ماری با سرنیزه (نمادِ دولتِ فدرال) به سیخ کشیده شده بود و روی بدنِ آن، دو عبارتِ "کوکلاکس کلان" و "اتحادیه ی سفیدپوستان" حک شده بود: دو گروهِ نژادپرستانه ای که دست به تروریسمِ نژادی و خشونتهای انتخاباتی می زدند.
 

سه هفته مانده به موعدِ انتخابات، کاندیدای یکی از دو حزبِ عمده ی انتخاباتِ ریاست جمهوری به صراحت مشروعیتِ نتایج را زیرِ سوال برده و از توطئه ای برای سرقتِ آراءِ خویش حرف می زند. و لذا تضمینِ رفتاری آرام از سوی وی و هوادارانش کاری مشکل است.

یکی از اعضای حلقه ی مرکزیِ جمهوری خواهانِ هوادارِ دونالد ترامپ به نامِ راجر استون "پیش بینی" نموده (و به عبارتِ بهتر  تهدید کرده) که درصورتِ رأی نیاوردنِ دونالد ترامپ "نافرمانی های مدنیِ گسترده" ای درخواهد گرفت.

وی از این وضعیت توصیفِ بی مفهومی به دست داده: حمامی از خون بدونِ خشونت. دیگر متحدِ وی، شریف دیوید کلارک از شهرِ میلواکی، نیز که خود از مجریانِ سوگندخورده ی قانون است، شعارش این است: "اینک زمانِ مشعل و چنگک است". (“It’s pitchforks and torches time.”)

برخی از هواداران آشکارا  توطئه ی اغوای رأی دهندگان در روزِ انتخابات را در سر می پرورانند (البته خودشان می گویند که هیچ کارِ غیرِ قانونی ئی قرار نیست انجام دهند و فقط پشتِ سرِ هرکسی که مردد به نظر می رسد ظاهر خواهند شد تا مخش را بزنند، که این خود کاری غیرقانونی است). و برخی دیگر نیز آشکارا از گزینه ی کودتا حمایت می کنند.

خنده دار اینجاست که کاندیدای مذکور همان کسی است که ادعا می کند باید در چهارچوبِ "نظم و قانون" حرکت کرد. و هوادارانِ او همان کسانی اند که در اجتماعاتِ خود با صدای بلند Blue Lives Matter (جنبشِ حمایت از جانِ نیروهای پلیس) را تشویق می کنند اما از جنبشِ Black Live Matter (حمایت از جانِ سیاهپوستان) با نفرت یاد می کنند (از جمله همین آقای کلارک که خود سیاهپوست است).

برای اینان قضاوت و واکنشِ زودهنگامِ پلیس علیهِ سیاهپوستان چندان اهمیتی ندارد. آنچه برایشان مهم است این است که مبادا انتقاد از پلیس موجبِ تشجیعِ مجرمان و در نتیجه کشته شدنِ نیروهای پلیس شود.

وفادارترین طرفدارانِ ترامپ –کسانی که در حالِ حاضر مشروعیتِ دولتِ آمریکا را زیرِ سوال می برند – همانهایی هستند که در موقعیت های دیگر با صدای بلند وفاداری شان به ارزش های آمریکا را اعلام می دارند.

آنها همان کسانی هستند که کولین کاپرینک را یک وطن فروش می دانند و او را سرزنش می کنند که چرا هنگامِ اجرای سرودِ ملی، که در اعتراض به خشونتِ پلیس و نژادپرستیِ سیستمی بوده، مکان را ترک کرده است.

هرگاه بحث بر سرِ نژاد و سیاست در آمریکا باشد (بحثی که به جنگی سیاسی-فرهنگی بیشتر شبیه است) ترامپ-گرایان بر ضرورتِ احترام به و پیروی از قانونِ آمریکا و نهادهای آن بیش از همه پا می فشرند و تشکیک درموردِ صلاحیت و عملکردِ آنها را اقدامی ضدِ آمریکایی قلمداد می نمایند.

اما همینها در جریانِ انتخاباتِ ریاست جمهوریِ 2016 هیچگونه احترامی برای نهادهای آمریکا قائل نیستند و نسبت به سیستمِ انتخابات دستِ کم همانقدر بدبین و بی احترام اند که فعالانِ Black Lives Matter نسبت به نیروهای پلیس.


 

خیلی عجیب است که نهادهای دولتیِ ما، کاخ سفید، کنگره، وزارتِ دادگستریِ ما و رسانه های بزرگِ ما فاسد باشند و ما دست روی دست بگذاریم. اینک زمانِ چنگک و مشعل است.

pic.twitter.com/8G5G0daGVN

FireShot-Capture-30—David-A.-Clarke,-Jr.-on-Twitter_-_It’s_—https___twitter دیوید کلارک، 15 اکتبر 2016

 

ماحصل این می شود که این میهن پرستانِ دوستدارِ "نظم و قانون" در حقیقت قوانین و دولتِ آمریکا را از اساس فاقدِ مشروعیت می دانند. درواقع مشروعیتش بستگی به این دارد که سفیدپوستان آن را مشروع بدانند یا خیر.

زمانی که دولت منطبق با خواسته های آنان عمل کند (یعنی یاری رسانِ آنان باشد و علیهِ غیر سفیدپوستان اقدام نماید) "فرمانرواییِ قانون" و "نظم و قانون" تبدیل به ارزشهایی جهانشمول می شود، و مجازاتِ غیرِ سفیدپوستان به سببِ زیرپا گذاشتنِ این ارزشها موجه می گردد. اما وقتی دولت در حمایت از غیر سفیدپوستان اقدامی انجام دهد، مشروعیتش زیر سوال می رود.

سخن از قوانین نیست، سخن از قدرت است، قدرتی که در آمریکا پیوسته در دستِ برترِ سفیدپوستان بوده و هست.


 

بزرگترین تقلبِ انتخاباتیِ تاریخِ آمریکا محروم سازیِ سیاهپوستان از حقِ رأی بوده است



بیایید صادق باشیم: در تاریخِ آمریکا دستکاریِ انتخاباتی سابقه داشته و هر از گاهی واقع می شده است.

اما در سالِ 2016 وقوعِ آن بسیار بعید و بلکه غیرممکن می نماید و ترس از آن در بهترین حالت هیولایی ترسناک و در بدترین حالت خطری واقعی پدید می آورد.

منتها کسانی که غالباً این دستکاری ها را انجام داده اند نه از میانِ نخبگانِ لیبرال (که با جماعتِ سیاهپوستان همدستی کرده باشند) بلکه جزءِ سفیدپوستانِ نژادپرستی بوده اند که همه ی تلاششان حفظِ قدرتِ سفیدپوستان علیرغمِ گونه گونیِ رأی دهندگان بوده است.

مکان و زمانِ سرسختانه ترین مبارزاتِ انتخاباتیِ تاریخِ آمریکا به دستگاهِ سیاسیِ امثالِ ریچارد جی. دالی (شهردارِ وقتِ شیکاگو و عضوِ حزبِ دموکراتهای مدرن) برنمی گردد، بلکه مربوط می شود به هنگامه ی پس از جنگهای داخلیِ آمریکا در جنوبِ این کشور در دورانِ بازسازیِ ایالاتِ متحده و پس از آن.

این دموکراتهای قرنِ 19 بودند (شاملِ محافظه کاران، احزابِ پست کنفدرات، مخالفانِ بازسازی و ضدِ سیاهپوستان) که غالباً در انتخابات دستکاری می کردند، و اتحادِ جمهوریخواهانِ حامیِ سیاهپوستان (یک نسل پس از لینکلن) هم در مقابل غالباً آنها را با صدای بلند رسوا می کردند.

پیش از جنگهای داخلی، به طورِ میانگین تنها سه انتخاباتِ کنگره در هردوره موردِ تردید قرار می گرفت. اما بعد از 1900، این میانگین به چهار مورد رسید (و درواقع صندلی های شبهه برانگیزِ کنگره بیشتر شده بود). بینِ 1861 تا 1899، در هردوره به طورِ میانگین 15 انتخاباتِ کنگره زیر سوال بود، و در برخی موارد، 10 درصد از کلِ اعضای کنگره رسماً زیر سوال می رفتند.

انتخاباتهای ایالتهای جنوبی خصوصاً پس از سالِ 1877 (هنگامی که نیروهای فدرال خود را از ایالتهای جنوبی کنار کشیدند و با اینکار عملاً پایانِ روندِ بازسازی را اعلام نموده و به اهالیِ جنوب اجازه دادند تا عنانِ قدرتِ سیاسیِ محلی را مجدداً به دست گیرند) پیوسته محلِ تردید بود. این تردید و شبهه در انتخاباتِ کنگره بیش از همه درموردِ حوزه های انتخاباتی ئی وجود داشت که بخشِ کثیری از جمعیتِ آنها را سیاهان تشکیل می دادند. و مهمترین اتهامی که متوجهِ آنان بود تهدیدِ کثیری از رأی دهندگان و تقلبِ گسترده در انتخابات بود.

شما هیچوقت درمواردی که انتخاباتِ مجلسِ آمریکا در مظانِ اتهام بوده از کاندیداهای بازنده نمی شنوید که رأی دهندگانِ سیاهپوست را به تقلب یا تهدید در انتخابات متهم کرده باشند. آنچه در اغلبِ موارد از کاندیداهای بازمانده از کرسی های مجلس می شنوید این است که رأیِ سیاهپوستان به طورِ سیستماتیک ضایع شده است، حال یا از طریقِ تقلبی تمام عیار در روزِ انتخابات یا از طریقِ پویش های تهدید آمیزی که جمهوری خواهان را (به خصوص جمهوری خواهانِ سیاهپوست را) گاه حتی از حضور در انتخابات منصرف می کرد. در چنین مواقعی، غالباً هیئتِ منصفه ی متشکل از دموکراتها و جمهوری خواهان جمیعاً متفق بودند که انتخابات دستکاری شده است.


 
این تصویر که هارپر در 1867 منتشر کرد رأی دهیِ سیاهپوستان در جنوب را نشان می دهد (مردی که متصدیِ صندوق است مشکوک به نظر می رسد). 

ببینیم تیموثی هاو، سناتورِ جمهوریخواه از ویسکانسین در 1875 چه گفته است: "اینها از سه طریق می توانند به ضررِ جمهوری خواهان تقلب کنند: اول، به وسیله ی دریافتِ رأیِ دموکرات ها از جانبِ رأی دهندگانِ فاقد صلاحیت؛ دوم، به وسیله ی مردود دانستنِ آراءِ رأی دهندگانِ واجد صلاحیت؛ سوم، از طریقِ به راه انداختنِ آشوب و اغتشاش به منظورِ منصرف کردنِ طرفدرانِ جمهوری خواهان از رفتن به پای صندوقها. گواهِ هرسه ی این روشهای متقلبانه نه ده تا و صدتا بلکه هزاران رأی دهنده ای هستند که به آن شهادت می دهند."

براین اساس می توان گفت که سیاستی سرراست و بی تعارف بر انتخابات حاکم است: رأی خودت را تا می توانی بیشتر و رأی رقیبت را تا می توانی کمتر کن. آنچه مسلم است این است که دموکرات ها در عمل برمبنای برتریِ نژادیِ سفیدپوستان گام بر می داشتند. و انتخاباتِ دستکاری شده همانهایی بوده که بختِ پیروزیِ سیاهان در آن بیشتر بوده است.

یکی از شگردها این بود که رأی دهنده ی دموکرات چندین برگه رأی را با هم تا می زد و و باهم در صندوقِ رأی می چپاند بدونِ اینکه جلبِ توجه کند. و از این راه وزنه ی آراءِ شهروندانِ سیاه پوست سبک می شد (سیاهپوستان جماعتِ عظیمی بودند که جمهوری خواهان از آنها حمایت می کردند چراکه دموکراتهای سفیدپوست عموماً از پیوستنِ سیاهان به حزبشان اکراه داشتند). و وقتی مقاماتِ سفیدپوست به شهروندانِ سیاه اجازه ی ثبت نام در رأی گیری را نمی دادند اینان حتی بختِ تصمیم گیری درموردِ اینکه به کدام حزب رأی بدهند را هم نمی یافتند.

مزیتِ انتخابات های رقابتی این است که هیئت منصفه ی کنگره آسان می توانند تشخیص داد که چه زمانی مردمی که پای صندوق بوده اند از رأی انداختن منع شده اند یا چه مواقعی در صندوقهای رأی رخنه ایجاد شده. اما مشکلش این است که دشوار می توان فهمید که در کدام انتخابات مردمانی به سببِ ترس اساساً به پای صندوقها نیامده اند.

توضیح اینکه: همانطور که سیاستِ "قانون و نظم" درحالِ حاضر قانون-بانانِ خودسر (گروه های خودانگیخته ی محافظِ قانون که به صورتِ غیرِ رسمی با جنایتکاران مبارزه می کنند) را ابزاری برای حمایت از صحتِ انتخابات می داند، خشونتِ انتخاباتی –و بلکه قتل های انتخاباتیِ – قرنِ نوزدهم نیز به مثابهِ راهی برای بازداشتنِ سیاهپوستان از رأی دادن امری کاملاً پذیرفته شده بود و به وسیله ی آن می شد وزنه ی آراء را به سمتِ کاندیداهای سفیدپوستِ سفیدپرست سنگین کرد.


 

خشونتهای گسترده ی انتخاباتی: ننگِ روبه فراموشیِ آمریکا



در خلالِ دورانِ تقلباتِ انتخاباتی، رأی دادن عملی خطرناک و گاه مهلک بود.
 

در این چارت گزارشهای مربوط به خشونتهای صورت گرفته علیهِ شهروندانِ سیاهپوست (و نیز جمهوری خواهانِ سفیدپوست) گردآوری شده است و اساسِ آن، پرونده های دیوانِ فریدمن واقع در کارولینای جنوبی است که مربوط به سه ساله ی نخستِ دورانِ بازسازی است. اما باید توجه داشت که الگوی نشان داده شده (تشدیدِ خشونتها در موسمِ انتخابات) تقریباً در همه ی بخشهای جنوبی در حین و پس از روندِ بازسازی به همین صورت بوده است.

راههای بسیاری برای اعمالِ خشونت علیهِ رأی دهندگان و بازداشتنِ آنان از رأی دادن وجود دارد. یکی از راهها سدِ فیزیکیِ مسیرهایی است که به صندوق های رأی منتهی می شود، نظیرِ آنچه که در 1880در چندین حوزه ی انتخاباتی در کارولینای جنوبی رخ داد. راهِ دیگر شکستنِ رأیِ سیاهپوستان از چندهفته پیش از انتخابات از طریقِ ترساندنِ آنان از حضور در پای صندوق های رأی است، نظیرِ آنچه که مکرر در لویزیانا (و امثالِ آن) شاهدش بوده ایم. یک راهِ دیگر هم ترورِ سیاستمدارانِ جمهوری خواهِ محلی (اعم از سیاهپوست و سفیدپوست) بوده است، نظیرِ آنچه که در 1875 در آلاباما اتفاق افتاد.

این خشونتها را غالباً انجمنهایی نظیرِ شوالیه های سفیدِ کاملیا (Knights of the White Camellia) به صورتِ سازمان یافته هدایت می کردند که هدفشان برخلافِ کوکلاس کلان ترورهای بی رویّه ی نژادی نبود، بلکه سرکوبِ آراءِ جمهوری خواهان بود. به قولِ یکی از روزنامه های وقتِ کارولینای جنوبی در 1876: "پیر و جوان، مجرد و متأهل، حتی بچه ها نیز در آنچه که به «نجاتِ جانانه ی کشور» معروف بود دست داشتند."


 

 

برخی مواقع تهدید و ارعاب جواب می داد. در جریانِ کشتارِ " Opelousas" در سپتامبر 1868، با کشته شدنِ 200 سیاهپوستِ لویزیانا (انتهای سلسله وقایعی که با ضرب و شتمِ یک معلم به جرمِ ثبت نامِ رأی دهندگانِ سیاهپوست آغاز شد)، پویشِ انتخاباتی یولیسیز سایمن گرانت در دورِ دوم، خود را از عرصه ی لویزیانا و جرجیا به طورِ کامل کنار کشید.

البته گاهی نیز جواب نمی داد، و نتیجه ای خونین به دنبال داشت، مثلاً، در سالِ 1874، که آمریکایی های سیاهپوستِ  شهرِ یوفالای آلاباما برای رأی دادن جملگی به سوی حوزه ی انتخاباتی روانه شده بودند، تروریستهای سفیدپوست به جمعیتِ بی دفاع تیراندازی کرده هفت نفر را کشته و ده ها تن را زخمی کردند.

حتی پیروزی در انتخابات هم موجب در امان ماندن از خشونتها نمی شد. انتخاباتِ محلیِ لویزیانا در 1872 سخت پرتنش و مشحون از  تقلب گشته بود به طوری که اهالیِ سیاهپوستِ کالفکس به ناچار در اطرافِ ساختمانِ دادگستری مستقر شده بودند تا از قاضی و کلانترِ جمهوری خواهِ خود حفاظت کنند و به رقبای دموکرات اجازه ندهند که وی را به زور از قدرت برکنار نمایند. عاقبت الامر، گروهی 300 نفره متشکل از یاغیانِ سفیدپوست تمامِ ساختمان را به تصرفِ خود درآورده و 100 نفر از شهروندانِ سیاهپوست را کشتند.

لبِ مطلب درباره ی خشونت های دوره ی بازسازی این است که این خشونتها نه تنها علیهِ سیاهپوستان، بلکه علیهِ حکومت بود. و معنای ضمنیِ آن این بود که هر دولتی که در آن سیاهپوستان رأی بیاورند نامشروع است و کسانی که آن را مشروع بدانند با تمامِ قدرت سرکوب خواهند شد (همچنانکه در کالفکس یا در مجلسِ قانونگذارانِ لویزیانا دیدیم). این یعنی اغلب، بازیگرانِ عرصه ی قدرت عده ای مشخص از مقاماتِ پیروز در انتخابات را با هدفِ بازستانیِ دولتِ مشروعِ موردِ نظرِ خود ارعاب می کردند.

قتلِ عامِ یوفالا در 1874 کشتارِ دیگری را به دنبال داشت که اراذل و اوباشِ تحتِ فرمانِ پسرِ یکی از قضاتِ محلی (که یک جنوبیِ دلسپرده ی شمال بود و در دولتِ بازسازی نقش ایفا می کرد) به راه انداخته بودند. خودِ این قاضی از ایالت گریخت. این افراد نیز یک صندوقِ رأی را آتش زدند. در همان سال، در می سی سی پی، مبارزانِ سفیدپوست یک کلانترِ محلی را پیش از انتخابات از ایالت بیرون رانده و سپس یکی از قانونگذارانِ سیاهپوستِ مجلس را به قتل رساندند.

معمولاً در این مواقع که تهدید و ارعاب جواب می داد خشونتِ سفیدپوستان به حداقل می رسید، آمارِ قتلها پایین می آمد و جماعاتِ مختلف به نوعی ثبات می رسیدند.

این سابقه ی تاریخی بدین جهت اهمیت دارد که در می یابیم که تقلب و خشونتِ انتخاباتی بخشی از تاریخِ آمریکاست. و معمول این بوده که هردوی اینها در جبهه ای واحد باشند: همان کسانی که آمریکاییانِ غیرِ سفید پوست را از حضور در پای صندوقهای رأی می ترسانند همان کسانی هستند که دست به تقلب می زنند تا شخصِ موردِ نظرشان انتخاب گردد.


 

تبهکاری و ایجادِ ناامنی، اتهامی که نثارِ آمریکایی های غیرسفیدپوست می شود



حتی باوجودِ تداومِ خشونتها علیهِ آمریکاییانِ سیاهپوستی که تازه داشتند طعمِ حقِ جدیدِ خود یعنی رأی دادن را می چشیدند، سفیدپوستانِ خودبرتربین بازهم دست بردار نبوده و به دنبالِ جاانداختنِ این طرزِ تفکر بودند که سیاهان مجرم اند و قانون شکنی های سیاهپوستان تهدیدِ اصلی برای دموکراسی و نظمِ اجتماعی است.

از کشتارِ کالفکس، تحتِ عنوانِ "آشوبِ کالفکس"، به بزرگی یاد می شد. پیش از این کشتار، روزنامه های سفیدپوستان به دروغ پراکنی درباره ی ظلم و ستمِ سیاهپوستان پرداخته بودند؛ پس از این کشتار، لوحِ یادبودی در شهر نصب شد که "پایانِ غائله ی رجاله ها" را تبریک می گفت.


 

 
این تصویر دیدگاهِ یک سفیدپوستِ دموکرات نسبت به انتخاباتِ 1872 در لویزیانا را نمایش می دهد که براساسِ آن، آمریکایی های سیاهپوست، برده وار در ایجادِ دولتِ فدرالی سهیم بوده اند که پادشاهی و در نتیجه نامشروع بوده است.  

به نوشته ی جیملی بوی در ماهِ گذشته، "واکنشِ منفیِ سفیدپوستان علیهِ پیشرفتِ سیاهپوستان – از تلاش برای روندِ بازسازی گرفته تا احقاقِ حقوقِ شهروندی – در گذشته ی ما سهمی پررنگ داشته است. و هرگاه برانگیخته شده، رأی دهندگانِ سیاهپوست و انتخاباتشان بدونِ استثناء نخستین هدفِ آن بوده است." علتش این است که در نظرِ سفیدپوستان، سیاهپوستانِ آمریکایی هرگز تواناییِ برعهده گرفتنِ بارِ دموکراسی را ندارند. سفیدپوستانِ نژادپرست با این توجیه که سیاهپوستانِ آمریکا ذاتاً نسبت به قانون و نظم بی توجه و بی احترام اند خود نیز از هیچگونه قانون شکنی در مقابلِ آنان دریغ نمی کنند.

دموکراتها و روزنامه هایشان هنگامِ حمله ی سفیدپوستان به جمهوری خواهانِ سیاهپوست معمولاً هیچگونه نگرانی به خود راه نمی دادند. اما همین روزنامه ها زمانی که یک دموکراتِ سیاهپوست از سوی گروهی از جمهوریخواهانِ سیاهپوست موردِ ضرب و شتم قرار گرفت واکنش نشان داده و هشدار می دادند. چنین واکنشی در قرنِ 19، که می توان نامِ آن را حمله در لباسِ حمایت نامید طلیعه ای بود برای همه ی حرف و حدیثهایی که امروزه تحتِ عنوانِ "دعوای سیاهان" زده می شود و درآمدی بود برای این دیدگاهِ امروزین که دموکراتهای غیرِ سفیدپوست یک مشت برده ی لات و لوت هستند.

این دیدگاه وجود داشت که جرایمِ سفیدپوستان معلولِ شرایطِ اجتماعی (مانندِ فقر یا مهاجرت) است و جرایمِ سیاه پوستان علتِ مشکلاتِ اجتماعیِ سیاهپوستان است. این طرزِ تلقی هنوزهم بسیار فراگیر است.

به همین دلیل است که جنبشِ Black Lives Matter در اغلبِ موارد (به ناحق) متهم به بی توجهی نسبت به جرایمی می شود که هردو طرفِ آن سیاهپوستان هستند. نیزبه همین دلیل است که هرجا مأمورِ پلیس سیاهپوستی را به قتل می رساند سوءِ ظن ها غالباً متوجهِ مقتول می شود تا قاتل – و هر گونه شاهدی مبنی بر مجرم بودنِ قربانی (نظیرِ به همراه داشتن یا مصرفِ مواد مخدر) توجیهی برای این قتل محسوب می شود.

سرزنشِ نیروهای پلیس اغلب به مثابهِ تهدیدی برای امنیتِ عمومی تلقی می گردد و به نقلی، "جنگ با نیروهای پلیس" قلمداد می گردد؛ تهدیدی علیهِ نظمِ عمومی که به معنای عدمِ پذیرشِ صلاحیت و مشروعیتِ نهادهای دولتی است، یا لااقل تا زمانی که فردی غیرِ سفیدپوست مرتکبِ آن شده باشد چنین است.


 

مصداقِ قانون-بانانِ خودسر در جامعه ی کنونیِ آمریکا چه کسانی هستند؟



بدیهی است که روابطِ نژادی در آمریکا در طولِ 150 سالِ اخیر دستخوشِ تغییراتی شده است و اکنون دیگر منحصر در سفید و سیاه نیست. لیکن در موردِ مهاجرینی که از آمریکای لاتین آمده اند نیز همین اوضاع وجود دارد: تهدیدِ غیرِ سفیدپوستان در بوق و کرنا می رود ولی تهدیدِ سفیدپوستان نادیده گرفته می شود.

شاید بتوان گفت تمامِ مناقشاتی که درموردِ مبحثِ مهاجرت وجود دارد (که غالباً محدود به مهاجرتهای غیرقانونی می شود) ناشی از مفهومِ "حکمرانیِ قانون" است. مخالفانِ طرحِ اصلاحاتِ جامعِ مهاجران می گویند که این طرح بدین خاطر که به ساکنانِ غیرِ مجازِ آمریکا این امکان را می دهد که تبدیل به شهروندان یا اتباعِ مجاز گردند سببِ تضعیفِ اقتدار و حکمفرماییِ قانون می شود.

بخشِ عظیمی از نگرانی هایی که درباره ی مهاجرت وجود دارد مربوط به جرم و جنایتِ مهاجران است. آنچه دونالد ترامپ را در نظرها برجسته ساخت تأکیدِ او بر جانی بودنِ مهاجران و حضورِ او در کمپینی بود که درآن، پابه پای مردمی که کودکانشان به دستِ مهاجرانِ غیرمجاز کشته شده بودند تظاهرات می کرد. در مجمعی که وی در تابستان برگزار کرده بود فهرستی از قربانیانِ این قبیل مهاجرتها خوانده شد و تنی چند از بستگانِ ایشان در آن نشست شرکت و صحبت نمودند. مخالفانِ مهاجرت آن را تهدیدی علیهِ امنیتِ فردی و عمومی قلمداد می کنند. به قولِ خودشان مهاجرت اسبِ تروآیی است که پشتِ دیوارِ شهر منتظر است، با لشکری که به "قوانینِ ما" هیچ التزامی ندارند.

اما آیا قضیه به همین سادگی است و اما و اگر ندارد؟ اگر مخالفانِ مهاجرت از دولت حمایت می کردند و برای مقابله با کسانی که نهادهای قانونیِ آمریکا را نادیده می گیرند از این نهادها دفاع می کردند بحثی نبود. اما سخن سرایی های آنها بوی پشتیبانی از دولت را نمی دهد. برعکس، در بهترین شرایط دولت را نسبت به حمایت از اجرای قانون بی میل می داند و در بدترین شرایط، آن را عاملی توطئه گر برای تضعیفِ قوانین می خواند.



 
تصویری از داوطلبانِ پروژه ی Minuteman، 2005

جنبشِ ضدِ مهاجرتِ قرنِ 21 جنبشی متشکل از قانون-بانانِ خودسر بود، آبستنِ پروژه ای بود به نامِ Minuteman، که به موچبِ آن، افرادِ معمولاً داوطلب در مرزِ آمریکا/مکزیک به انتظار می نشستند تا کسانی را که غیرقانونی از مرزها رد می شدند دستگیر کنند. (یکی از زنانی که مرتبط با این پروژه بود و اکنون در بندِ اعدامی ها انتظارِ مرگ را می کشد شاونا فورد نام دارد که اتهامِ وی یورش به منزلِ یک خانواده ی آمریکای لاتینی است که طیِ آن پدرِ خانواده و دختربچه ی 9 ساله ی آنها را به قتل رساند. به نقل از اظهاراتِ شاکیان، وی تصمیم داشت به منزلِ آنان دستبرد بزند و با پولِ حاصله موسسه ای برای خود تأسیس نماید، Minuteman American Defense .)

حکمفرما بودنِ قانون به معنای پایبندی به نهادهای قانونی نیست. بلکه به معنای این است که نهادهای مذکور باید از قانون همچون ابزاری برای مقابله با کسانی که باید، استفاده کنند. بهترین معیار برای قانونمداری یا قانون شکنیِ این نهادها (همانندِ قرن 19) موسمِ انتخابات است.

همین سالِ 2008 بود که دوتن از اعضای حزبِ نیوبلک پنتر (New Black Panther) – که یکی شان ناظرِ انتخاباتی بود – بیرون از حوزه ی انتخاباتیِ فیلادلفیا ایستاده و به طورِ علنی اخبارِ فاکس نیوز را رصد می کردند و این امر چنان جار و جنجالی به پا کرد که حتّی دولتِ اوباما را نیز متهم کردند که چرا در خصوصِ سرکوبِ آراءِ سفیدپوستان رسماَ دستورِ پیگیری صادر نمی کند.

تقریباً با قاطعیت می توان پیش بینی کرد که در انتخاباتِ آینده شاهدِ کسانی باشیم که اسلحه در دست گرداگردِ حوزه ی انتخاباتیِ سیاهان حلقه زده باشند. اغلبِ آنان عقیده دارند که حزبِ نیوبلک پنتر (و با بیانی کلی تر جنبشِ Black Lives Matter) تهدیدی برای دموکراسی هستند، و ایشان وظیفه ی دفاع در برابرِ این تهدید را دارند.


 

آمریکا از آنِ کیست؟



زمانی که مردمانی در راهِ «نظم و قانون» مبارزه کنند و آن را شعارِ خویش سازند و از آن طرف در عمل مشروعیتِ نهادها را زیرِ سوال ببرند معلوم است که عاملی به اسمِ تبعیضِ نژادی در میان است. از دیوید دوک که بگذریم اکثرِ اینان خود را برکنار از جنگی نژادپرستانه می دانند.

طرزِ تلقیِ این جماعت هم برای خودش داستانی است: می گویند که دولت و خواصِ جامعه ی آمریکا با رأی دهندگانِ رنگین پوست دست به یکی کرده اند تا حقِ رأی را از سفیدپوستان سلب کنند. این همان سیاستِ بازسازی است که در قرنِ 21 تکرار شده – در آن دوران هم پست-کنفدرات ها و دموکراتهای جنوب فکر می کردند که دولتِ فدرال سعی دارد با تحمیلِ برابریِ نژادی بر آنان، قدرتِ آنان در جامعه را تضعیف کند.

این دیدگاه که دولت ناچار است بینِ برندگان یا بازندگان دست به انتخاب بزند و پیشرفتِ یک گروه مستلزمِ زیانِ گروهِ دیگر است تفکری برد و باختی و صفر و یکی است.

در اصل قرار بود که مو لای درزِ کارِ دولت و جامعه ی آمریکا نرود. شاکله ی هویتِ آمریکا را اصولی همچون قانونمداری تشکیل داده بود، بدونِ اینکه گروه و حزب و نژادی مطرح باشد. روی کاغذ قرار بود که دولتِ آمریکا حقوقِ همگانی را بینِ همگان تقسیم کند. اما در عمل می بینیم که دولتِ آمریکا همیشه ی خدا بینِ برنده و بازنده تمایز قائل شده است ( و تقریباً همیشه، سفیدپوستانِ آمریکا برندگانِ برگزیده ی آن بوده اند.) آنچه آمریکا در عمل انجام داده زمین تا آسمان با اصولِ بینادینِ آن تفاوت داشته است. تاریخِ آمریکا را می توان در این یک عبارت خلاصه کرد:تعارض میانِ واقعیتِ عینی این کشور با آرمان های او مبتنی بر سعادتِ همگانیِ آن.

 

 

 
دو شرکت کننده در تظاهراتِ پس از ترورِ مارتین لوترکینگ در 1968.

آمریکایی ها (همه ی آمریکایی ها) حقِ انتخاب دارند: هم می توانند باور داشته باشند که آرمانهای همگانیِ کشورِ آمریکا ارزشِ مبارزه دارد و تلاش کنند تا در عمل هم بدان دست یابند. (باید گفت که اکثرِ جنبش های بزرگِ اجتماعی در تاریخِ آمریکا برای دستیابی به همین آرمانها شکل گرفته اند و با زیرِ سوال بردنِ سردمدارانِ آمریکایی قصد داشته اند آنان را با آرمانهای خود سازگار نمایند، و هم می توانند قبول کنند که حزب بازی و باند بازی شیوه ی درست است و دولت نمی تواند به همگان کمک کند، و فقط خودش و حزبش مستحقِ دریافتِ کمک هستند.

اساساً مردمِ آمریکا مختارند که باور داشته باشند آرمانهای آمریکا (چیزهایی مثلِ حاکمیتِ قانون و مشروعیتِ انتخابات) باید در همه ی انتخابات ها موردِ قبول باشد، یا اینکه فکر کنند که صحتِ انتخابات بستگی به این دارد که کدام طرف پیروز شود.


برچسب ها:

مطالب مرتبط


سایر مطالب

مطالب مرتبط