روایت مجله تایم : معلمان آمریکایی برای ادامه زندگی، «خون» و «لباس» خود را می‌فروشند
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آتش بس در بالتیمور: دست و پنجه نرم کردن با پدیده ی خشونت مسلحانه در یک شهر به روایت تصویر
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
روایت مجله تایم : معلمان آمریکایی برای ادامه زندگی، «خون» و «لباس» خود را می‌فروشند
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آتش بس در بالتیمور: دست و پنجه نرم کردن با پدیده ی خشونت مسلحانه در یک شهر به روایت تصویر
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
70 نقشه که وضعیتِ آمریکا را تشریح می کند (بخش دوم)

نویسندگان: مکس فیشر (Max Fisher) / رنی استپلر ( Dylan Matthews)
ایالاتِ متحده ی آمریکا یعنی خیلی چیزها. یعنی ابرقدرتِ دنیا، یعنی یکی از بزرگترین کشورها. بر یک کرانه ی تاریخش انقلابهای سیاسی و پیشرفتهای اجتماعی می درخشد، و بر کرانه ی دیگرش ردِپای نسل کشی و برده داری دیده می شود. شاید بتوان مرزهای جغرافیاییِ این سرزمین را در قالبِ 1 نقشه نمایش داد، اما آمریکا کشوری است پیچیده، با تاریخی دراز و اعجاب آور، که نمایشِ حقیقتِ آن در قالبِ یک نقشه بسنده و گویا نیست. در اینجا نگاهی اجمالی خواهیم داشت به گذشته و اکنونِ آمریکا در قالبِ 70 نقشه.
[shareaholic app="share_buttons" id="26901159"]

پر-پیرو ترین فرقه های مسیحیت

با نگاهی اجمالی به نمودارِ فوق می توان آمریکا را بر اساسِ فرقه های عمده ی مسیحیت به چهار قسمت تقسیم کرد: جنوبِ باپتیستی، شمالِ لوتریانیستی، و یوتا و پیرامونش هم مورمونیستی. الباقی هم هرچه هست کاتولیک. این گوناگونی در واقع نتیجه ی چندشاخگی بینِ فرقه های پروتستان است. نکته ی دیگر اینکه گرچه تقریباً در همه ی نواحیِ ایالتِ یوتا مورمونها خود را اکثریت به شمار می آورند – و ایضاً باپتیستهای کنتاکی، تگزاس، و می سی سی پی – لیکن کاتولیکهای نواحیِ کاتولیک نشین درباره ی خود ادعای اکثریت ندارند. اما فارغ از این ادعاها، باید توجه داشت که تنها در ناحیه هایی که با نقطه ی مشکی مشخص شده اند پیروانِ فرقه ی مربوطه اکثریتِ مطلق را تشکیل می دهند.

جمعیتِ لاتینِ ایالاتِ متحده در دورانِ حاضر


اینکه ببینیم جمعیتِ لاتینِ ایالاتِ متحده [منظور از لاتینی ها کسانی هستند که یا خود از آمریکای لاتین هستند یا تبارشان] در جنوبِ غرب و کالیفرنیا و نیز در جنوبِ فلوریدا و شهرهای شمالیِ بزرگی نظیرِ شیکاگو و نیویورک متمرکز است چندان تعجبی ندارد. تعجب زمانی است که با جمعیتِ زیادِ لاتینی ها در مناطقی چون شرقِ ایالتِ واشینگتن یا جنوبِ آیداهو مواجه شویم. در این نقشه شهرهایی که جمعیتِ لاتینِ چندانی «ندارند» هم قابلِ مشاهده است، نمونه ی آن دترویت، پیتسبورگ، کلیولند، و بخشِ اعظمِ ناحیه ی موسوم به Rust Belt است.

نزاع بر سرِ حقوقِ شهروندی

حقِ رأیِ زنان


این نقشه نشاندهنده ی وضعیتِ حقِ رأیِ زنان تا پیش از تصویبِ متممِ نوزدهمِ حقوقِ شهروندی در 1920 است، متممی که در از بین بردنِ محدودیتهای جنسیِ مربوط به رأی دهی نقشِ بسزایی داشت. این الحاقیه، حقِ زنان در دسترسی به صندوقهای رأی را، لااقل به لحاظِ قانونی، تضمین کرد. اما شماری از ایالتها از قبل هم برای زنان حقِ رأی قائل بودند. بسیاری از آنها از جمله نیویورک، میشیگان، تگزاس، برخی از ایالتهای دشتستان، و بیش از همه: سواحلِ غربی، به زنان حقِ رأیِ مطلق داده بودند، اما برخی دیگر صرفاً در انتخاباتِ خاصی به زنان اجازه ی رأی داده بودند. این درحالی است که تا پیش از متممِ نوزدهم، هشت ایالت هیچگونه حقِ رأیی برای زنان قائل نبودند. لذا وجودِ متممی قانونی جهتِ اعطای حقِ تصمیم گیری به زنان در این ایالتها ضروری بود.

ردلاینینگ در شیکاگو، 1939


معامله ی نو (The New Deal) موجبِ پیدایشِ موسساتی شد که با هدفِ افزایشِ دسترسی به مسکن و خانه سازی ایجاد شده بود، از جمله موسسه ی Federal Housing Administration (FHA) و Home Owners' Loan Corporation (HOLC). نقشه ی پیشِ رو متعلق است به موسسه ی اخیر، یعنی HOLC در شیکاگوی 1939، که بنا به گزارشِ دولتِ وقت و بر اساسِ ثباتِ هر محله رنگ آمیزی شده است. تانهیسی کوتس در the Atlantic چنین می نویسد: «در این نقشه ها، بخشهای سبزرنگ رتبه ی A دارند و نشاندهنده ی محله های پرمتقاضی هستند، و آنطور که یکی از ارزیابان گفته، حتی یک نفر خارجی یا سیاهپوست در آنها نیست. این محله ها به راحتی مشمولِ بیمه می شدند. اما محله هایی که سیاهپوستان در آنها زندگی می کردند رتبه ی D می گرفتند و معمولاً مشمولِ حمایتهای FHA نمی شدند. رنگِ قرمز نماینده ی این محله هاست.» این وضعیت که مجموعاً به ردلاینینگ (redlining) معروف شده بود تا سالها ضابطه ای برای بخشِ مسکن و خانه سازی بود و عملاً تواناییِ داشتنِ مسکن را از سیاهپوستان سلب کرده بود.

تظاهراتِ سلما


کسانی که فیلمِ سلما (Selma) را دیده اند این مطلب برایشان آشناست. این تظاهرات که با حضورِ اعضای کنفرانسِ Martin Luther King's Southern Christian Leadership (SCLC)، کمیته ی Student Nonviolent Coordinating (SNCC)، و اتحادیه ی Dallas County Voters League در حمایت از حقِ رأیِ اقلیتهای نژادی برگزار گردید از شهرِ سلما در آلاباما تا کاخِ مجلسِ شورای این ایالت واقع در شهرِ مونتگمری ادامه یافت این تظاهرات سه مرحله داشت، در نخستین مرحله (تظاهراتِ یکشنبه ی خونین)، راهپیمایان درحالِ عبور از پلِ ادموند پتوس بودند(این پل را می توانید در گوشه ی بالای سمتِ چپِ نقشه در محلِ تقاطعِ مسیرِ راهپیمایی با رودِ آلاباما ببینید) که با فشارِ مقاماتِ دولتی به طرزِ وحشیانه ای سرکوب شدند. پس از مرحله ی دوم که باز هم نافرجام بود، یک قاضیِ فدرال سرانجام مجوزِ راهپیمایی را برای SCLC، SNCC، و DCVL در تمامِ مسیر صادر کرد و رئیس جمهور لیندون جانسون هزاران نیروی زمینی را جهتِ تأمینِ امنیتِ راهپیمایانی که عازمِ مونتگومری بودند اعزام کرد. این راهپیمایی با سخنرانیِ لوترکینگ بر پله های کاخِ مجلسِ ایالتیِ آلاباما پایان یافت. جانسون نیز چندماهِ بعد قانونِ حقِ برابرِ رأی-دهی را (که یکی دو هفته پس از یکشنبه ی خونین طرح و پیشنهاد شده بود) به امضا رساند.

ثبتِ نامِ رأی دهندگانِ آفریکایی در دهه ی 1960


در این نقشه، علاوه بر اینکه اتفاقاتِ بزرگی که در دهه ی 1950 و 1960 در حمایت از حقوقِ شهروندی رخ داده مشخص شده است (ازجمله رفعِ تفکیک از دبیرستانِ مرکزیِ لیتل راک در آرکانزاس، یا اتوبوس سواری های آزادی خواهانه در 1961) مکانشان مشخص شده، رشدِ رأی دهندگانِ سیاهپوست از 1960 تا 1971 نیز نشان داده شده است. نتیجه خیره کننده است: این میزان در می سی سی پی از 5 درصد به 55 درصد، در آلاباما از 14 درصد به 55 درصد، و در جرجیا از 29 درصد به 64 درصد رسیده است. بخشِ زیادی از این دستاوردها حاصلِ تصویبِ قانونِ حقِ رأی در 1965 است. در تاریخِ قانون گذاریِ آمریکا کمتر قانونِ افتخارآمیزی یافت می شود که تاثیری به این عظمت و سرعت داشته باشد.

نژادهای ساکن در شیکاگو، 2010


در این نقشه که ترکیبِ نژادیِ محله های شیکاگو از 1950 تا 2010 را به تصویر کشیده دو نکته به چشم می خورد: اول اینکه، بیشترینه ی شهر در طولِ این دوره رفته رفته به رنگین پوستان اختصاص یافت، و و دوم اینکه، در این دوره ترکیبِ نژادیِ محسوسی صورت نگرفته است. درموردِ نکته ی اول، داستان از این قرار است که در دهه ی 1970، سفیدپوستان از ترسِ ناامنی (و به بیانی از ترسِ سیاهپوستان) به حومه ها پناه بردند و بیشترینه ی شهر را در اختیارِ سیاهپوستان و هیسپانیک ها (اسپانیایی ها، پرتغالی ها و لاتینی تبارهای ساکنِ ایالاتِ متحده) قرار دادند. این تفکیکِ نژادی حتی در سالِ 2010 هم تکان دهنده است (هنوز هم قسمتهای آبیِ و قرمزِ تیره بسیار است و رنگهای روشن کم)، و نشان می دهد که ما هنوز چه راهِ درازی در پیش داریم.

اعتراضاتِ دانشجویی


حتی بر اساسِ استانداردهای دهه ی 1960 نیز، شورشِ دانشجویانِ کلمبیایی در سالِ 1968 سهمگین محسوب می شود. معترضان ساختمان ها را تصرف کردند و معاونِ رئیسِ دانشکده ی کلمبیا را به گروگان گرفتند. این خبر همه جا پخش شد، و تام هایدن، فعالِ برجسته ی اجتماعی، تا هفته ها فراخوانِ «کلمبیاهای دیگری به پا کنید» سر می داد. تصویری که در بالا مشاهده می کنید تخته نردی است که جری آوورن و جیم دانیگن، از هفته نامه ی Columbia Daily Spectator، آن را به یادبودِ این واقعه، در محوطه ی دانشکده طراحی کردند و نامش را Up Against the Wall, Motherfucker! گذاشتند، که برداشتی است از گروهِ شورشیِ نیویورکی ئی به همین نام. دانیل لوزر (از ماهنامه ی Washington Monthly) به نقل از دانیگن آن را چنین توصیف می کند :«بازی ئی که ما از شورشِ Up Against the Wall Motherfucker طراحی کردیم از یازده مسیرِ مختلف تشکیل شده است، که هریک نمادِ یکی از زیرگروههایی است که در تظاهراتِ بهار شرکت کرده بودند، از جمله دانشجویانِ سیاهپوست، اعضای هیئت علمیِ آزادی خواه، فارغ التحصیلانِ دانشگاهی، دانشجویانِ مستقل و غیره.»

آزادی در ازدواج، از نشیب تا فراز


ازدواج با همجنس در آمریکا دهه هاست که شایع شده است. در 1993، یکی از قضاتِ هاوایی برای اولین بار در تاریخِ آمریکا قانونِ منعِ ازدواج با همجنس را لغو کرد. به دنبالِ این ماجرا، دولتِ فدرال با وضعِ قانونِ دفاع از ازدواج، و الحاقِ آن به قوانینِ ایالتِ هاوایی این نوع ازدواج را ممنوع کرد. در 1999 در ورمونت حکمی قضایی صادر شد که برای اولین بار در تضاد با حکمِ دولتی بود چرا که هوارد دین، سیاستمدارِ ورمونت، و پارلمانِ این ایالت ازدواجهای متعارف را بر ازدواجهای کاملاً آزاد ترجیح می دادند. حتی در 2004، زمانی که دادگاهِ عالیِ ماساچوست ممنوعیت را از سرِ همجنس گرایان برداشت و شهردارِ سن فرانسیسکو: گاوین نوسام، به انتشارِ گواهیِ ازدواج برای زوجهای همجنس مبادرت کرد، واکنشهای منفی آنچنان سفت و سخت بود که 11 ایالت در ممنوعیتِ ازدواج با همجنس چندین الحاقیه ی قانونی تصویب کردند. اما پس از آنکه در 2008، رأی دهندگانِ کالیفرنیا در قوانینِ ممنوعیتِ خود تجدیدِ نظر کردند، ورق برگشت، و ایالتها یکی پس از دیگری ممنوعیت های خود را لغو کردند. اکنون، 37 ایالت از ازدواجِ آزاد برخوردارند (به علاوه ی چند ناحیه ای در میسوری)، و به نظر می آید که دیوانِ عالیِ کشور آماده است تا این آزادی را در تمامِ کشور حکمفرما کند.

آمریکا، قدرتِ جهانی

جنگِ آمریکا-اسپانیا


اگر در طولِ تاریخ یکبار آمریکا تبدیل به قدرتِ جهانی شده باشد همانا در جنگِ با اسپانیا بوده است. امپراتوریِ اسپانیا یک قرن بود که فروپاشیده بود، و در آمریکا هم بحثِ شدیدی درگرفته بود مبنی بر اینکه آیا این کشور باید جای امپراتوریِ اسپانیا را بگیرد و تبدیل به قدرتِ جهانی بشود یا خیر. کوبا محورِ اصلیِ این بحثها بود: امپراتوری-خواهان سعی داشتند کوبا را از اسپانیا بخرند و یا به زور تصاحب کنند (تا پیش از 1861 تصمیم بر این بود که آن را تبدیل به یک ایالتِ جدیدِ برده-پرور بکنند)؛ اما مخالفانِ تبدیلِ آمریکا به امپراتوری از استقلالِ کوبا حمایت می کردند. در 1898، فعالانِ کوبایی جنگِ استقلال از اسپانیا را به راه انداختند و آمریکا هم از آنان جانبداری کرد. جنگ با غلبه بر اسپانیا خاتمه یافت و مخالفانِ امپراتوریِ آمریکا مانع از تصاحبِ کوبا به دستِ این کشور شدند، اما امپراتوری-خواهان موفق شدند با چیرگی بر سه تای دیگر از تصرفاتِ اسپانیا، یعنی پورتو ریکو، گوام، و جزایرِ فیلیپین، کوبا را هم کمابیش تحتِ نفوذِ قلمروِ خود در بیاورند.

جهان گشایی های آمریکا در کرانه های اقیانوسِ آرام


تجربه ی کوتاهِ آمریکا از امپریالیسم و جهان گشایی دیرهنگام بود، و عمدتاً یکی از آخرین باقی مانده های جهان را (که اروپاییان بینِ خود قسمت کرده بودند) نشانه رفته بود: اقیانوسِ آرام. شروعِ کار از هاوایی بود که در آن زمان کشوری مستقل بود. تاجرانِ آمریکا طیِ کودتایی در 1893 به قدرت رسیدند و از ایالاتِ متحده خواستند آن را تصاحب کند. اما کلیولند، رئیس جمهورِ وقت، از اینکه کشوری دیگر را به زیرِ سلطه بکشد سرباز زد. لیکن زمانی که مک کینلی روی کار آمد قبول کرد که اولین گشایش از سلسله تصرفاتِ پیرامونِ اقیانوسِ آرام را به نامِ خود کند. ژاپن هم بلافاصله واردِ رقابت شد و بسیاری از جزایرِ تحتِ کنترلِ انگلستان را تسخیر کرد، که اوجِ آن را در سالِ 1939 می بینیم (به نقشه نگاه کنید)، یعنی دو سال پیش از آنکه آمریکا واردِ جنگِ جهانیِ دوم شود.

جنگِ جهانیِ دوم


در اینجا می توانید گاهشمارِ روز به روزِ جنگِ جهانیِ دوم را مشاهده کنید. به دنبالِ حمله ی ژاپن به پیرل هاربر در دسامبر 1941 میلیونها نفر در اروپا و آسیا کشته شدند و این پیش از آنی بود که آمریکا رسماً به جنگ وارد شود. در نهایت متفقین پیروزِ جنگ بودند و این نشانه ی پایانِ دنیایی بود که در آن، تعددِ رقبا وجود داشت. از آن پس تنها دو قدرتِ جهانی باقی ماندند: ایالاتِ متحده و شوروی.

جنگِ کره


کره در جنگِ جهانیِ دوم تجزیه شد، زیرا ژاپن کنترلِ خود را از این کشور از دست داده بود و شوروی و آمریکا بر آن چیره شده بودند و هریک به ترتیب به نیمه ی شمالی و جنوبیِ آن تسلط یافته بودند و دولتهای دست نشانده ی خود را بر آنها گمارده بودند. در 1950، کیم ایل سونگ، رهبرِ کره ی شمالی به جنوب حمله کرد و به طرزِ ماهرانه ای روسیه و چین را واردِ نبردی ناخواسته کرد تا از حمایتِ آنها در این جنگ برخوردار شود. ایالاتِ متحده و بیست کشورِ دیگر به دفاع از کره ی جنوبی برخاستند، چرا که این جنگ را اشتباهاً توطئه ی کمونیستها برای سلطه بر جهان می پنداشتند. در مقابل، چین هم که خیال می کرد همین الآن است که موردِ حمله قرار گیرد، بالغ بر یک میلیون سرباز را به جنگ فرستاد. پس از سالها تخریب و ویرانی، هردو طرف آتش بس اعلام کردند و کره همچنان تجزیه شده باقی ماند. از آن زمان تا کنون، هر دو نیمه در وضعیتِ جنگی قرار دارند و نیم قرن است که در یک جنگِ سردِ نیابتی به سر می برند.

جنگِ ویتنام


ویتنام دوبار درگیرِ جنگ شد. بارِ اول، رهبرانِ استقلال-خواهِ ویتنامی از 1945 تا 1954 برای بیرون آمدن از سلطه ی امپراتوریِ فرانسه مبارزه کردند، پیروز شدند و کنترلِ نیمه ی شمالیِ کشورشان را به دست گرفتند؛ نیمه ی جنوبی موقتاً در کنترلِ ویتنامی های هوادارِ فرانسه قرار گرفته بود، تا اینکه سرانجام با انتخابات کشور دوباره یکپارچه شد. اما آمریکا با انتخابات مخالف بود، چرا که از به قدرت رسیدنِ هوادارانِ شوروی بیم داشت. ویت کنگ (چریک های استقلال-خواهِ ویتنامی) در سراسرِ جنوب و در اطرافِ لائوس و کامبوج فعال بود و در تلاش بود تا با توسل به زور کشور را متحد کند. آمریکا که این بار هم بیهوده از سلطه ی تمام قدِ کمونیسم در آسیا می هراسید از 1961 تا 1975 قریب به 2.7 میلیون لشکرِ آمریکایی به ویتنام اعزام کرد (یک سومِ آنها زیرِ پرچم بودند) تا با چریکهای ویت کنگ بجنگند. کشته شدنِ دهها هزار تن از آمریکایی ها، فیلمهای فجیعِ قساوتهای آمریکایی ها در ویتنام، شکستِ آمریکا در برابرِ شورشیانِ چریک، و این حس که جنگ با ویتنام بیهوده بوده است جملگی منجر به تحولِ سیاستهای آمریکا و از آن مهمتر جامعه ی آمریکا شد.

متحدانِ جنگِ سرد در 1980


بیمِ آمریکا و شوروی از یک درگیریِ جهانی نفوسِ بدی شد که درست از آب در آمد: هردو کودتا برمی انگیختند، از شورشی ها حمایت می کردند، به دیکتاتورها پشتیبانی می رساندند، و تقریباً در هر گوشه از دنیا جنگهای نیابتی به راه می انداختند. با این وجود، ایالاتِ متحده و شوروی تا پیش از 1971 هردو در بن بستِ ترس از طرفِ مقابل گرفتار بودند؛ سیاستهای تنش-زدای نیکسون مبتنی بر مدیریتِ شوروی بود، و نه شکستِ آن. این نقشه نشاندهنده ی بن بستی است که سببِ بلوک بندیِ کلِ جهان شده بود. در 1979، شوروی به افغانستان حمله برد؛ یکسال بعد، رونالد ریگان به ریاست جمهوری رسید و قول داد که به سازش با شوروی پایان داده و آن را شکست دهد.

جنگِ افغانستان


جنگی که امروز در افغانستان شاهدش هستیم از زمانِ جنگِ سرد آغاز شده بود: جماهیرِ شوروی در 1979 به این کشور حمله کرد تا از دولتِ دست نشانده ی خود در برابرِ شورشیان حمایت کند. چندی بعد آمریکا، عربستانِ سعودی و پاکستان با هدفِ باج گرفتن از شوروی حمایت از شورشیان را شروع کردند. در سالِ 1989 که شوروی از افغانستان بیرون کشید و آمریکا از آن عقب نشست، اینبار گروهکهای شورشی به جانِ هم افتادند و جنگِ داخلی را آغاز کردند. در دهه ی 1990، پاکستان به یک گروهِ افراطیِ جدید به نامِ طالبان کمک کرد تا به قدرت برسد. در جریانِ یازده سپتامبر و پس از آن، که طالبان به القاعده پناه داد، آمریکا و خیلی دیگر از کشورها به افغانستان حمله کردند و خود را در بلبشویی یافتند که از بیست سالِ پیش گردآمده بود. این نقشه اوضاعِ جنگ را پس از 2001 نشان می دهد. در این میان، مناطقِ تحتِ کنترلِ طالبان (درونِ خطوطِ نارنجی) و مراکزِ تولیدِ تریاک که منبعِ مالیِ آنها محسوب می شد (دوایرِ قهوه ای) مهمترین نکاتِ قابلِ اشاره هستند.

جنگِ عراق


در دهه ی 1990 گروهی از نومحافظه کارانِ آمریکایی برای تدارکِ حمله به عراق به تکاپو افتادند، چرا که معتقد بودند اگر آمریکا دموکراسی را جایگزینِ دیکتاتوریِ هولناکِ صدام حسین کند، خاورمیانه پس از سالها آشوب رنگِ آرامش به خود خواهد دید. خیلی از این نومحافظه کاران در دولتِ جورج بوش سِمَت های بالا گرفتند. اینان پس از یازده سپتامبر سازمانِ سیا را تحتِ فشار گذاشتند تا شواهدی (بعضاً ساختگی) دال بر حمایتِ صدام حسین از القاعده و تولیدِ سلاحهای کشتارِ جمعی در عراق ارائه دهد. در 2003، اغلبِ کشورهای دنیا از همکاری با آمریکا برای جنگ سرباز زدند. بریتانیا و آمریکا که حمله کنندگانِ اصلی بودند توانستند عراق را تنها در عرضِ یک ماه در اختیارِ خود بگیرند. اما آمریکا قصدِ اشغال یا بازسازیِ عراق را نداشت و طولی نکشید که این کشور عرصه ی جنگهای فرقه ای و شورشهای ضدِ آمریکایی شد. در سالِ 2008، شدتِ عملِ آمریکا سرانجام سببِ توقفِ جنگهای داخلی شد، اما در 2013 و 2014 آتشِ جنگ به جانِ عراق بازافتاد.

قدرتهای هسته ایِ جهان


در سالهای طلاییِ پس از فروپاشیِ جماهیرِ شوروی، آمریکا برای اولین بار در طولِ تاریخ، تبدیل به یگانه ابرقدرتِ دنیا گشت. اکنون هم وضع همان است اما با شدتِ کمتر. این نقشه که نشاندهنده ی قدرتهای هسته ای و پیمانهای نظامی است اگرچه کامل نیست اما گواهی است روشن بر اینکه دنیا هم اینک دوباره آهسته آهسته دارد خود را بلوک بندی می کند. رنگِ قهوه ای کشورهایی هستند که تحتِ چترِ هسته ایِ آمریکا (ناتو) قرار دارند، به این معنا که آمریکا متعهد است از آنها با سلاحهای هسته ای محافظت کند. روسیه برنامه ی هسته ایِ مخصوص به خود را دارد که به رنگِ آبی است. این کشور با آنکه خیلی ضعیف تر از گذشته است اما همچنان یکی از قدرتمندترین ارتشهای دنیا و بزرگترین زرادخانه های هسته ایِ جهان را داراست، و به سرعت دارد به رقیبِ نظامیِ کشورهای غربی تبدیل می شود. از سوی دیگر، کشورهای خاکستری رنگ آنهایی هستند که در عینِ داشتنِ سلاحِ هسته ای اما در هیچ یک از این دو اردوگاه قرار ندارند و از آمریکا و روسیه به کلّی مستقل هستند.

بودجه های دفاعیِ کشورها


در 20 دسامبر 1860، کارولینای جنوبی به عنوانی اولین ایالتِ جنوبیِ جدایی طلب، در واکنش به پیروزیِ آبراهام لینکلن اعلامِ استقلال کرد. بدیهی است که دیدگاههای ضدِ برده داریِ لینکلن و بسیاری از همفکرانِ او در ایالاتِ شمالی نخستین انگیزه ی این جدایی خواهی بوده است. در بیانیه ی این استقلال چنین می خوانیم: «خطی جغرافیایی بینِ ایالتهای جنوبی و شمالی کشیده شده است، و همه ی ایالتهایی که بر فرازِ این خط قرار دارند در انتخابِ مردی که اکنون عالی ترین سمتِ ریاست جمهوریِ آمریکا را بر عهده دارد سهیم بوده اند، شخصی که آراء و اهدافش در دشمنی با برده داری است.» پیش از آغاز به کارِ لینکلن در 4 مارس، ایالتهای می سی سی پی، فلوریدا، آلاباما، جرجیا و تگزاس اعلامِ استقلال کردند. گرچه ایالتهای «بالاجنوب» در ابتدا حاضر به جدایی نبودند، اما اکثرِ آنها از جمله کارولینای شمالی، آرکانزاس، تنسی و ویرجینیا پس از یورشِ اتحادیه ی جنوب به فورت سامتر در 12 آوریل، به جدایی تن دردادند.

امروزِ آمریکا

خشونت با اسلحه


جامعه ی آمریکا در بینِ کشورهای توسعه یافته بیشترین نرخِ قتل با سلاحِ گرم را دارد، و همانطور که این نقشه گویای آن است (با استفاده از داده های CDC و Guardian) این نرخ در شهرهای ما بیش از آنکه به کشورهای اروپایی شبیه باشد به کشورهای درحالِ توسعه و کم-درآمد نزدیک است. خیلی تکان دهنده است که میزانِ قتل با اسلحه در برخی از شهرهای ایالاتِ متحده (به ویژه بالتیمور، دترویت، و بیش از همه نیو اورلینز) با نرخِ قتل در شهرهای آمریکای مرکزی، مرکزِ کشت و کشتارِ جهان، برابری می کند.می کند.

بیش از نیمی از ثروتِ آمریکا در این حلقه محصور است


دماغه ی شمالِ شرقِ آمریکا (به طولِ 500 و اندی مایل که از بوستون تا بخشِ کلمبیا امتداد دارد و دربرگیرنده ی بخشی از نیویورک، پنسیلوانیا، دلاویر، نیوجرسی و بخشِ زیادی از نیو انگلند و ویرجینیا می شود) بیش از 50 درصدِ کلِ ثروتِ جمعیتِ کشورِ آمریکا را در انحصارِ خود دارد. و البته تعجبی هم ندارد: این گستره با وجودِ سهمِ نسبتاً کمی که از کلِ جمعیتِ کشور دارد اما دربردارنده ی نیویورک، ، بوستون و کلانشهرهای منطقه ی هارتفورد است که جملگی جزءِ ده کلانشهرِ پردرآمدترِ کشور هستند. درآمدِ بیشتر به معنای دارایی های بیشتر و بدهی های کمتر است و از آنجا که ثروتِ هرشخص را با میزانِ درآمدها، داراییها و بدهی های او می سنجند، حقیقتِ نمایان در نقشه ی فوق موجه به نظر می رسد.

نرخِ بیکاری در مناطقِ کشور


صحبتِ من حیث المجموع درباره ی اقتصادِ ایالاتِ متحده گاهی سبب می شود تا تفاوتهای گسترده ای که میانِ ایالاتِ مختلف و مناطقِ درون ایالتی در سطحِ رفاهی وجود دارد نادیده گرفته شود. برای مثال بیکاری را در نظر بگیرید. در بخشِ زیادی از دشتستان – بعلاوه ی ورمونتِ مرکزی و منطقه ی گرافتون، نیو همپشایر، و بخشهایی از اوکلاهاما و تگزاس که در نزدیکیِ دشتستان قرار دارد – مشکلِ بیکاری چندان به چشم نمی آید و نرخِ آن 3.9درصد است. اما در عوض در برخی مناطق بیکاری از 14 درصد هم عبور کرده است، درحالیکه نرخِ بیکاری در آمریکا من حیث المجموع، حتی در بدترین شرایطِ رکود هم از 14 درصد رد نکرده است. در منطقه ی یوما در ایالتِ آریزونا، این نرخ از اکتبرِ 2013 تا نوامبرِ 2014 در کمالِ ناباوری 30.2 درصد بوده است.

اگر جمعیتِ ایالتها با هم برابر می بود...


وقتی به ساز و کارِ مجلسِ سنا نگاه می کنیم می بینیم که هر 1 رأی از اهالیِ وایومینگ همسنگ با 66 رأی از اهالیِ کالیفرنیاست [چرا که هر ایالت دو نماینده در سنا دارد با آنکه جمعیتِ کالیفرنیا 66 برابرِ جمعیتِ وایومینگ است]. نیل فریمن:طراح و تصویرگر، روشی خلاقانه را به تصویر کشیده است که این مشکل را حل می کند: کشور باید به 50 ایالتِ جدید با جمعیتهای برابر تقسیم شود. نقشه ای که از این بازطراحی حاصل می شود نه تنها از لحاظِ سیاسی جالبِ توجه است، بلکه تصویری دلکش از تراکم و پراکندگیِ کشور نیز به دست می دهد. ایالتِ درندشتِ فرضیِ Shiprock شاملِ لاس وگاس، آلبوکورکی، سانتافه و آمیریلو، همانقدر جمعیت خواهد داشت که ایالتِ Los Angeles.

بختِ رهاییِ کودکانِ فقیر از چنگالِ فقر چقدر است؟


خیلی ها هنوز به رویای آمریکایی باور دارند (این وعده که هرکس سخت تر کار کند زندگیِ بهتری نصیبش می شود). مهاجرانی که به آمریکا می آیند اغلب از همان بدوِ ورود درآمدشان چندین و چند برابر می شود. اما افرادی که در خودِ آمریکا متولد می شوند آینده ای مبهم دارند. این نقشه بر اساسِ برآوردی طراحی شده است که موسسه ی Harvard Equality of Opportunity Project به سرپرستیِ اقتصاددانی به نامِ راج چتی به عمل آورده است، و نشان می دهد که در هر منطقه پیشرفتِ اقتصادی تا چه حد است. بر این اساس، تنها در معدودی از مناطقِ کشور (اغلب در ناحیه ی دشتستان) کودکانی که در پنجکِ آخرِ درآمدی متولد شده اند (20 درصدِ پایینیِ نظامِ درآمد) توانسته اند خود را به پنجکِ اول (20 درصدِ بالاییِ هرمِ درآمد) برسانند. در کمالِ تاسف، در جنوب و شمالِ مرکزی این احتمال نزدیک به صفر است.

فارغ التحصیلانِ دبیرستانی در هر ناحیه


در حدودِ 86 درصد از آمریکاییانِ 25 ساله به بالا مدرکِ دیپلم یا معادلش را دارند. اما میزانِ دیپلمه ها در نواحیِ مختلف سخت متغیر است. در بیشترینه ی جنوب، مناطقِ غربی، و تقریباً سراسرِ پورتو ریکو، نرخِ فارغ التحصیلانِ دبیرستانی بسیار پایین است. اکنون تقاضا برای استخدامِ افرادِ تحصیلکرده از عرضه ی آن بیشتر شده است، و این نگران کننده است. نیز باید توجه داشت که نقشه هایی نظیرِ این، نابرابری های موجود در نواحی را منعکس نمی کنند. نرخِ فارغ التحصیلانِ دبیرستانیِ کلمبیا بیش از نرخِ کلِ آمریکاست، با این حال، شکافهای بزرگِ آموزشی میانِ محله های دارا و ندارِ آن هنوز پابرجاست.

کشورهایی که تولیدِ ناخالصِ داخلیِ آنها برابر با یکی از ایالتهای آمریکاست


کشورِ آمریکا آنقدر غنی است که شاید تصورِ میزانِ تناد (تولیدِ ناخالصِ داخلی)ِ آن برای شما مشکل باشد. لذا مارک پری از دانشگاهِ میشیگان-فلینت نقشه ای طراحی کرده که می تواند کمک تان کند. مسأله ی مهمی که باید درنظر داشت این است که در بسیاری موارد (اگر نه در اکثرِ موارد) کشورِ همسنگ با هر ایالت از آن ایالت پرجمعیت تر است. کالیفرنیا 38 میلیون جمعیت دارد و ایتالیا 60 میلیون، و این نشان می دهد که مردمِ کالیفرنیا وضعیتِ بسیار بهتری نسبت به مردمِ ایتالیا دارند. البته استثنائاتِ اندکی هم وجود دارد؛ برای مثال، سوئد از اوهایو و فنلاند از میسوری کم جمعیت ترند، با این حال تنادشان با یکدیگر برابر است، این یعنی شرایطِ بهترِ اسکاندیناوی و اوضاعِ بدترِ شمالِ مرکزیِ آمریکا.

امید به زندگیِ زنان


هنگامی که در آمریکا صحبت از نابرابری می شود معمولاً نابرابری های اقتصادی و درآمدی مدِ نظر است، اما باید دانست که نابرابری های سلامتی هم به همان اندازه نگران کننده است. امید به زندگی در جای جایِ آمریکا به شدت متفاوت است و این نابرابری جداً بیداد می کند. در ناحیه ی مرین از ایالتِ کالیفرنیا، که زنان بیشترین طولِ عمر را دارند، امید به زندگی 85.02 سال است؛ حومه نشینانِ ثروتمندِ واشینگتن دی.سی (ناحیه ی مونتگمری، ایالتِ مریلند) در رتبه ی دوم قرار دارند. در مقابل، زنانِ ناحیه ی پری در ایالتِ کنتاکی امید به زندگی شان 72.65 سال است، یعنی 12 سال اختلاف با زنانِ مرین. از یک منظرِ دیگر اگر بخواهیم نگاه کنیم، باید بگوییم که امید به زندگی در زنانِ ناحیه ی مرین با هنگ کنگ برابری می کند، در حالیکه امید به زندگیِ زنانِ ناحیه ی پری تقریباً با بنگلادش برابری می کند.

دوقطبیِ سیاسی، هرروز بیشتر از دیروز/h2>


در سالهای 1994، 2004 و 2014، مرکزِ تحقیقاتیِ Pew از آمریکایی ها ده سوال درباره ی عقایدِ سیاسی شان پرسید، از حقوقِ همجنس بازان گرفته تا حافظت از محیطِ زیست تا دفاع از وضعِ اقتصادی، و بر اساسِ پاسخهایی که داده بودند آنها را سه دسته کرد: لیبرالِ خالص، محافظه کارِ خالص، و میانه رو (کسانی که عقایدی معتدل دارند، یا کسانی که در پاره ای از امور عقایدِ کاملاً لیبرال و در پاره ای دیگر عقایدِ کاملاً محافظه کارانه دارند). این موسسه دریافت که در طولِ بیست سالِ اخیر، به میزانِ آمریکایی هایی که دم از دیدگاهها و ایدئولوژی های خالص و مطلق می زنند افزوده شده. آنچه مسلم است، سیاسیون در این مدت دچارِ دوقطبی های ایدئولوژیک شده اند، اما Pew ثابت می کند که مردمِ عادی هم به این دوقطبی ها دچار شده اند.

روندِ چاقی


این نقشه به وضوح نشان می دهد که نرخِ چاقی از دهه ی 1980 تا زمانِ حاضر افزایش داشته است، با این حال میزانِ این افزایش در مناطقِ مختلف متفاوت بوده است، به طوری که در ایالتهای جنوبی تر و حوزه ی آپالاشیا این میزان به وضوح بیش از سایرِ نقاط بوده است. با وجودِ این، همه ی نقاطِ کشور با پدیده ی افزایشِ چاقها مواجه بوده اند. در 1994، یعنی اولین سالی که اطلاعاتِ ما از نرخِ چاقیِ همه ی ایالتها تکمیل بوده است، همه ی ایالتها دستِ کم نرخِ 9تا10 درصدی را به خود دیده بودند. تا اینکه در سالِ 2010 این نرخ در همه ی ایالتها به بالای 20 درصد رسید. این روند همچنان ادامه دارد.

استخراج از شیل ها


این نقشه مناطقی از آمریکا را نشان می دهد که استخراجِ نفت و گاز از صفحاتِ شِیل (پلمه سنگ) در حالِ انجام است، که از جمله معروفترینِ این صفحات عبارت است از مارسلوس شیل (واقع در بخشِ شمالیِ ایالتهای نیویورک، پنسیلوانیا، ویرجینیای غربی و اوهایو) و باکن فورمیشن (واقع در شمالِ داکوتا و مونتانا). این دو گرچه بزرگترین منابعِ شِیلی محسوب می شوند اما حوضه های شِیلیِ فراوانِ دیگری هم در کشور هست. رشدِ چشمگیرِ تولیدِ انرژی در آمریکا همانطور که مشاهده می کنید تا حدِ زیادی مدیونِ شیل هاست. این سنگها تجارتِ انرژی را نه تنها در داخل بلکه در سطحِ بین المللی هم متحول کرده اند.

ناهمگونی های آمریکا

شِیلِ باکن فورمیشن


مارسلوس شِیل گرچه مهمترین منبعِ شِیلیِ گازِ طبیعی است، اما شیلِ باکن را نیز می توان بزرگترین منبعِ شِیلیِ نفت دانست. این نقشه نموداری است از رشدِ انفجاریِ تولیدِ نفت در دهه ی 2000، که پیامدهای عظیمی برای این منطقه به دنبال داشته است. در ویلیستونِ داکوتا،کرایه ی یک آپارتمانِ تک-خوابه به طورِ میانگین 2394 دلار در ماه آب می خورد، درحالی که این رقم در نیویورک 1504 دلار است. هجومِ کارگرانِ عمدتاً مرد به این منطقه نیز از تبعاتِ دیگرِ آن است که گاه مایه ی نگرانیِ زنانِ ناحیه می شود.

انفکاکِ نژادی در دانش آموزان


ترکیبِ جمعیتیِ مدارسِ عمومیِ آمریکا در حالِ تغییر است. امسال برای اولین بار در تاریخِ آمریکا، شمارِ دانش آموزانِ رنگین پوست از دانش آموزانِ سفیدپوست پیشی گرفت. با این حال، تفکیکِ نژادی هنوز هم در مدارس برقرار است (که بخشِ عمده ای از آن ناشی از تفکیک در محلِ سکونت و در نتیجه در مدارسِ محلِ سکونت است). اکثریتِ قاطعِ دانش آموزانِ سفیدپوست در مدارسِ سفیدپوستان تحصیل می کنند (البته مدارسِ سفیدپوستان اصطلاح است و به این معناست که «عمده ی» دانش آموزانِ آن سفیدپوست هستند). از طرفی، دانش آموزانِ سیاهپوست و لاتینی تبار نیز غالباً در مدارسی درس می خوانند که عمدتاً غیر سفیدپوست باشند، مگر در مناطقِ روستایی ئی که غلبه با سفیدپوستان است.

خوشبختی


این نقشه نشاندهنده ی کلانشهرها و میزانِ رضایتِ مردمشان از زندگی است. در طراحیِ این نقشه از اظهاراتِ خودِ مردم استفاده شده و سطحِ رضایتمندی ها از پایینتر از حدِ متوسط تا بالاترین حد متغیر بوده است (داده ها از CDC، تحلیلِ داده ها از: ای دی گلیسر و اورِن زیو از دانشگاهِ هاروارد و جاشوا گوتلیب از دانشگاهِ بریتیش کلمبیا). در این نمودار، ملاکِ درآمد لحاظ نشده است، زیرا درآمد را باید با توجه به قدرتِ خریدِ افراد سنجید و قدرتِ خرید از منطقه ای به منطقه ی دیگر فرق می کند (درآمد حتی می تواند خود تابعی از احساسِ خوشبختیِ افراد باشد) و لذا، لحاظ کردنِ آن در میزانِ خوشبختیِ افراد بیش از آنکه راهگشا باشد گمراه کننده است. طبقِ این نقشه، خوشبختی در مناطقِ شمالِ مرکزی، میسوری، آلاباما، پنسیلوانیا، نیوجرسی و نیز ایالتهای حوزه ی آپالاشیا کمتر از سایرِ جاهاست. همچنین مردمانِ نیویورک سیتی، دترویت، و بیشترینه ی کالیفرنیا از حسِ خوشبختیِ کمتری نسبت به مناطقِ رضایتمندتر – شاملِ غرب، پاره ای از مناطقِ مرکزی و مناطقِ روستاییِ جنوبِ کشور – برخوردارند.

هزینه های زندگی


این تلقی که در شهرِ نیویورک همه چیز گرانتر است توهم نیست. قیمتها در ایالتها خیلی با کلانشهرها فرق می کند. در این نقشه ابتدا قدرتِ خرید در کلانشهرها با هم مقایسه شده است، و سپس هزینه های سایرِ نواحیِ ایالتها که خارج از کلانشهرها قرار دارند مشخص شده است. همانطور که انتظار می رود، مناطقِ متراکمِ شهری به وضوح گران قیمت تر هستند، و مناطقِ روستایی به ویژه در دشتستان، شمالِ مرکزی، و جنوب آشکارا ارزان قیمت ترند. البته عواملی نامحسوس هم وجود دارد که بحث را پیچیده می کند؛ برای مثال زندگی در منهتن درست است که از زندگی در ایندیانا پرهزینه تر است، اما بخشی از آن به خاطرِ مزایایی است که زندگی در منهتن دارد، مزایایی که به تصویر کشیدنشان دشوار است. لیکن روی هم رفته، این نقشه روشنگرانه است.

نابرابریِ ثروت


نابرابریِ اقتصادی در جامعه ی آمریکا شدید است. این نابرابری فقط در درآمدها نیست، بلکه در ثروت هاست، و آنچه که نشانه ی امتیازاتِ طبقاتی و قدرتِ سیاسی است ثروت است نه درآمد. البته توماس پیکتی با دلایلی توجیه می کند که نابرابری های شدید در کشورهای ثروتمند امری است ناگزیر. اما نکته ی ظریفی که همکارانِ پیکتی یعنی ایمانوئل سیز و گابریل زوکمن در این باره به تصویر کشیده اند هم جالبِ توجه است: نیمه ی پایینیِ این هرمِ یک درصدی از سالِ 1960 تا کنون اساساً هیچ افزایشِ ثروتی نداشته اند (گرچه همچنان جزءِ ثروتمند ترینها هستند، پس زیاد نگرانشان نباشید). در همین حال، از اواسطِ دهه ی 1970، سهمِ ثروتِ 0.01 از این اقلیتِ یک درصدی (چیزی درحدودِ 32000 خانوار) پنج برابر شده است.


مطالب مرتبط


سایر مطالب

نظرسنجی مرکز تحقیقات خشونت با سلاح گرم کالیفرنیا که ماه گذشته منتشر شد، نشان داد که نیمی از آمریکایی ها انتظار دارند در چند سال آینده #جنگ_داخلی در آمریکا آغاز شود.
مطالعه
سفر بایدن به عربستان هیچ دستاوردی نداشت. عربستان متعهد به افزایش تولید نفت نشد. هیچ بیانیه ای در قبال عادی سازی با اسرائیل اعلام نکرد و هیچ اتحاد امنیتی تازه ای اعلام نشد.
مطالعه
عواملی هست که موجب سردی روابط کشورهایی چون چین، روسیه و ایران شود، اما سیاست خارجی آمریکا آنها را گردهم می آورد.
مطالعه
تهاجم به اوکراین غم انگیز و خطرناک است. اما این یک فرصت ژئوپلیتیکی بزرگ برای آمریکاست.
مطالعه
ایالات متحده در همه جا در حال عقب نشینی، شکست یا بن بست است، چه در عرصه نظامی و چه در حوزه تجارت و تولید صنعتی.
مطالعه