حریم شخصی در آمریکا
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
رویای آمریکایی
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
حریم شخصی در آمریکا
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
رویای آمریکایی
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

همسفر شراب (قسمت نهم - مرد حسابی)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
برای باز کردن حساب بانکی باید به بانک بروم. از مشورت‌هایی که کرده‌ام به این نتیجه رسیدم که بانک شهر (citibank)‌ بهترین بانک در بین بانک‌های اطراف هست. بانک نزدیک فروشگاهی است که از آن خرید می‌کنم.

ساعت ۱۱ صبح وارد بانک می‌شوم. چند باجهٔ خلوت که با روبان‌هایی، صف انتظار درست شده است. هر باجه‌ای که کارش تمام می‌شود، متصدی، نفر بعدی را صدا می‌کند. منتظر می‌ایستم تا دو نفر جلویم کارشان تمام شوند. متصدی‌ها با آن‌ها اسپانیایی صحبت می‌کنند.

تابلویی هم هست که نشان می‌دهد متصدی‌ها دوزبانه هستند. خانمی سفیدپوست با کت و دامن با نشان بانک به من نزدیک می‌شود. سؤال می‌پرسد که می‌تواند کمکی کند یا خیر. انگار نگاه‌های تازه‌واردم کار دستم داده. توضیح می‌دهم که می‌خواهم حساب باز کنم. دعوت می‌کند که به آن طرف سالن که سه میز وجود دارد بروم. با هم به به آن سمت می‌رویم.

مدارکم را می‌خواهد. هنوز شمارهٔ امنیت اجتماعی‌ام صادر نشده. می‌دانم کارت دانشجویی‌ام و گذرنامه‌ام به اندازهٔ کافی معتبر هستند چون دانشگاه چنین قراری را با بانک‌های اطراف گذاشته.

توضیح می‌دهد که بعد از پر کردن چند فرم ساده کارت موقت صادر می‌شود و بعد از دو هفته کارت دائم. هر حساب هم در واقع دو حساب هست: حساب ذخیره و حساب چک. به حساب ذخیره سود روزشمار در حد خیلی کم (شاید حدود یک درصد در سال) تعلق می‌گیرد.

مدارکم را پر می‌کنم و دست خانم متصدی می‌دهم. در حال وارد کردن مدارک تولدم را به من تبریک می‌گوید. من هم توضیح می‌دهم که تولدم آن روز نیست و به زبانی که بفهمد توضیح می‌دهم که در ایران یکی از اتفاقاتی که برای دههٔ شصتی‌های افتاد این بود که نیمهٔ‌ دومی‌ها شناسنامهٔ‌ نیمهٔ‌ اولی داشته باشند.

او هم توضیح می‌دهد که در کشورش دومینیکن هم بعضی بچه‌ها تازه شش‌ساله که می‌شوند شناسنامهٔ یک‌روزه می‌گیرند و مثلاً‌ دوازده سالگی به مدرسه می‌روند و الخ.

از من می‌پرسد که آیا مدرک شناسایی دیگری دارم یا نه. می‌پرسم که آیا این کارت دانشجویی کافی نیست؟ می‌گوید غیر از اینها. کارت ملی‌ام را نشانش می‌دهم. نگاه که می‌کند می‌گوید چیزی که بین‌المللی باشد. توضیح می‌دهم که در ایران همه چیز فارسی است و همهٔ‌ مدارکم فارسی است. بلند می‌شود و به سمتی دیگر می‌رود. دقیقه‌ای بعد برمی‌گردد و توضیح می‌دهد که به خاطر ملیتم مشکلاتی ایجاد شده. «ایران»‌ را هم به اشتباه «آی.رَن» می‌گوید.

باید صبر کنم. این وسط کلی پیغام و پسغام می‌شود تا آخرش با تلفن‌بازی با مدیر اصلی بانک تلفنی صحبت می‌کند. بالاخره کارتم را به دستم می‌دهد. بیرون که می‌آیم ساعت از دو و نیم گذشته است.

یعنی یک حساب باز کردن ساده برای من فقط سه ساعت طول کشیده است. این برایم شبیه به باز کردن حساب در یکی از بانک‌های خصوصی تازه‌تأسیس در خیابان شهید مطهری تهران است. متصدی بانک، خانمی بود که با تفاخر گفت که «آیا شما اطلاع دارید که ما در بانک‌مان در کمتر از پنج دقیقه کارت صادر می‌کنیم؟» از بخت خوب ما، سرور مرکزی بانکشان خراب شد و پنج دقیقهٔ‌ ما چهل و پنج دقیقه طول کشید. کلاً‌ تا حالا نه اصل چهل و چهار و نه «حق با مشتری است»‌ در هیچ بانکی سودی به ما نرسانده است.

مطالب مرتبط

همسفر شراب (قسمت نهم - مرد حسابی)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
برای باز کردن حساب بانکی باید به بانک بروم. از مشورت‌هایی که کرده‌ام به این نتیجه رسیدم که بانک شهر (citibank)‌ بهترین بانک در بین بانک‌های اطراف هست. بانک نزدیک فروشگاهی است که از آن خرید می‌کنم.

ساعت ۱۱ صبح وارد بانک می‌شوم. چند باجهٔ خلوت که با روبان‌هایی، صف انتظار درست شده است. هر باجه‌ای که کارش تمام می‌شود، متصدی، نفر بعدی را صدا می‌کند. منتظر می‌ایستم تا دو نفر جلویم کارشان تمام شوند. متصدی‌ها با آن‌ها اسپانیایی صحبت می‌کنند.

تابلویی هم هست که نشان می‌دهد متصدی‌ها دوزبانه هستند. خانمی سفیدپوست با کت و دامن با نشان بانک به من نزدیک می‌شود. سؤال می‌پرسد که می‌تواند کمکی کند یا خیر. انگار نگاه‌های تازه‌واردم کار دستم داده. توضیح می‌دهم که می‌خواهم حساب باز کنم. دعوت می‌کند که به آن طرف سالن که سه میز وجود دارد بروم. با هم به به آن سمت می‌رویم.

مدارکم را می‌خواهد. هنوز شمارهٔ امنیت اجتماعی‌ام صادر نشده. می‌دانم کارت دانشجویی‌ام و گذرنامه‌ام به اندازهٔ کافی معتبر هستند چون دانشگاه چنین قراری را با بانک‌های اطراف گذاشته.

توضیح می‌دهد که بعد از پر کردن چند فرم ساده کارت موقت صادر می‌شود و بعد از دو هفته کارت دائم. هر حساب هم در واقع دو حساب هست: حساب ذخیره و حساب چک. به حساب ذخیره سود روزشمار در حد خیلی کم (شاید حدود یک درصد در سال) تعلق می‌گیرد.

مدارکم را پر می‌کنم و دست خانم متصدی می‌دهم. در حال وارد کردن مدارک تولدم را به من تبریک می‌گوید. من هم توضیح می‌دهم که تولدم آن روز نیست و به زبانی که بفهمد توضیح می‌دهم که در ایران یکی از اتفاقاتی که برای دههٔ شصتی‌های افتاد این بود که نیمهٔ‌ دومی‌ها شناسنامهٔ‌ نیمهٔ‌ اولی داشته باشند.

او هم توضیح می‌دهد که در کشورش دومینیکن هم بعضی بچه‌ها تازه شش‌ساله که می‌شوند شناسنامهٔ یک‌روزه می‌گیرند و مثلاً‌ دوازده سالگی به مدرسه می‌روند و الخ.

از من می‌پرسد که آیا مدرک شناسایی دیگری دارم یا نه. می‌پرسم که آیا این کارت دانشجویی کافی نیست؟ می‌گوید غیر از اینها. کارت ملی‌ام را نشانش می‌دهم. نگاه که می‌کند می‌گوید چیزی که بین‌المللی باشد. توضیح می‌دهم که در ایران همه چیز فارسی است و همهٔ‌ مدارکم فارسی است. بلند می‌شود و به سمتی دیگر می‌رود. دقیقه‌ای بعد برمی‌گردد و توضیح می‌دهد که به خاطر ملیتم مشکلاتی ایجاد شده. «ایران»‌ را هم به اشتباه «آی.رَن» می‌گوید.

باید صبر کنم. این وسط کلی پیغام و پسغام می‌شود تا آخرش با تلفن‌بازی با مدیر اصلی بانک تلفنی صحبت می‌کند. بالاخره کارتم را به دستم می‌دهد. بیرون که می‌آیم ساعت از دو و نیم گذشته است.

یعنی یک حساب باز کردن ساده برای من فقط سه ساعت طول کشیده است. این برایم شبیه به باز کردن حساب در یکی از بانک‌های خصوصی تازه‌تأسیس در خیابان شهید مطهری تهران است. متصدی بانک، خانمی بود که با تفاخر گفت که «آیا شما اطلاع دارید که ما در بانک‌مان در کمتر از پنج دقیقه کارت صادر می‌کنیم؟» از بخت خوب ما، سرور مرکزی بانکشان خراب شد و پنج دقیقهٔ‌ ما چهل و پنج دقیقه طول کشید. کلاً‌ تا حالا نه اصل چهل و چهار و نه «حق با مشتری است»‌ در هیچ بانکی سودی به ما نرسانده است.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب