روز منفی ۳ کنفرانس
۴ فروردین ۱۳۹۷
تاریخ برده‌ داری در آمریکا
۴ فروردین ۱۳۹۷
روز منفی ۳ کنفرانس
۴ فروردین ۱۳۹۷
تاریخ برده‌ داری در آمریکا
۴ فروردین ۱۳۹۷
مقدمه: بیشتر افراد در پاسخ به این که چرا زندگی در غرب را دوست دارند یکی از این دو مورد را می گویند: قانونمندی و آزادی. این متن به این دو موضوع و تفاوت آن با جامعه ی خودمان می پردازد.

نظم و قانون

در جامعه ی آمریکا نظم بیشتری وجود دارد تا جامعه ی ایران. این امر هم در امور خرد و روزمره دیده می شود و هم در امور کلان. برای مثال رانندگی در آمریکا با رعایت قانون همراه است. یا مثلا هر جا سرویس خدماتی ارایه می شود افراد در صف می ایستند و تا وقتی فرد اول کارش تمام نشود دیگران جلو نمی روند بلکه حتی یک فاصله ی حداقلی را رعایت می کنند تا فرد به راحتی کارش انجام شود. اتوبوس ها جدول زمانی دارند که طبق آن در هر ایستگاهی حاضر می شوند. این برنامه ی زمانی در خود ایستگاه و وب سایت شرکت اتوبوس رانی حاضر است

. مغازه ها حتی یک سلمانی کوچک ساعت های کاری مشخصی دارند که در وبسایتشان اعلام می کنند و می توانید از قبل وقت بگیرید. در سطح کلان تر، فرایند های اداری تا حد خوبی مشخص و منظم است و یا مثلا نظام استخدام و ارتقای شغلی نظم خوبی دارد و شفاف است. این موارد شاید به ظاهر ساده به نظر بیاید اما موجب می شود که کارها با اصطکاک کمتری جلو برود و نتیجه ی فعالیت ها مشخص و قابل پیش بینی باشد.

نظم حاصل ترکیب دو عامل است: قوانین مشخص و فرهنگ رعایت قوانین.

وجود قانون موثر مستلزم  وجود نهادها و سازوکارهای قانون گذاری در یک جامعه است که البته فعالیت این نهادها نقش مهمی در پیشرفت جامعه دارد. برای همین هم هست که در مجلس در رأس همه ی امور است. در سایر جاها هم مثلاً در یک دانشگاه یا یک شهر یا ایالت، نهادهایی برای تدوین قوانین و مقررات وجود دارند.

انجمن های صنفی یا سایر گروه هایی هم که می خواهند تغییری در شرایط موجود ایجاد کنند، تمرکز تلاششان را بر روی مراکز قانون گذاری قرار می دهند تا بتوانند قوانین را تغییر دهند یا قوانین مطلوبشان را به تصویب برسانند. از طرف دیگر برای آگاه سازی نسبت به قوانین تلاش های مختلفی صورت می گیرد. مثلا دانشگاه به طور مرتب ایمیل می فرستد و قوانین مختلفی را یادآوری می کند.

نظم و پیروی از قانون بعد فرهنگی هم دارد. وقتی مردم از اداره ها و شرکت ها انتظار داشته باشند که قوانین و مقررات کارآمدی داشته باشند و بی نظمی به سرعت به نارضایتی افراد منجر شود، شرکت ها و اداره ها هم مجبورند قوانین خوبی را به اجرا بگذارند. از طرفی تا وقتی مردم خودشان را ملزم به رعایت قانون ندانند عملا قانون روی کاغذ به کاری نمی آید. مثلا در ایران قوانین راهنمایی رانندگی مشکلی ندارد اما عملا قسمت هایی از آن را اجرا نمی کنیم

. بی نظمی وقتی در جامعه پخش شد به صورت فرهنگ در می آید و افراد خودشان را با آن تطبیق می دهند. آن وقت به صورت یک بیماری مزمن در جامعه در می آید که مقابله با آن سخت است. مثلا یک فرد ایرانی در جامعه ی آمریکا به سرعت به نظم خو می گیرد و سعی می کند قانون را رعایت کند، اما همین فرد وقتی در ایران است مجبور است مثل بقیه رانندگی کند یا خارج از صف بزند و یا در انجام شغل خود کمتر به داشتن نظم کاری توجه می کند.

اصلاح این قسمت فرهنگی، از بخش اول یعنی تصویب قوانین مفید سخت تر است. باید فرهنگ جامعه عوض شود و جامعه به صورت یک کل به سمت رعایت قانون حرکت کند. باید یاد بگیریم که حتی رعایت قانون بد بهتر است تا بی قانونی. بی نظمی و دور زدن قانون از نظر نفع فردی بهتر است، اما باید به این برداشت برسیم که این تخطی از قانون در بعد فردی به کل جامعه سرایت می کند و دود آن به چشم خود ما هم می رود.

جالب است که حتی این تفاوت فرهنگی را در خود غرب هم می توان دید. مثلا در کانادا شهر تورنتو خیلی قوانین را رعایت می کردند و عابر پیاده حتما از خط عابر رد می شد. اما در شهر مونت رئال مثل تهران افراد از هر جای خیابان رد می شدند و حتی گاهی منتظر قرمز شدن چراغ هم نمی ماندند.

ظاهرا جامعه ی آمریکا نسبت به کشور آلمان نظم کمتری دارد که کسانی که تجربه ی زندگی در هر دو کشور را داشته اند آن را تاکید می کنند. مثال دیگر دانشگاه خود ماست که جلسات و کلاس ها با ده دقیقه تاخیر شروع می شود که چون همه گیر شده است، همه با ده دقیقه تاخیر می آیند و نمی شود به راحتی درستش کرد!

گاهی حتی در برنامه های رسمی اعلام می کنند این زمانی که برای شروع برنامه می گوییم دقیق است نه زمان عرفی که ده دقیقه دیرتر شروع می شود ولی باز کارگر نمی افتد. می بینید که بی نظمی وقتی فرهنگ شد و به انتظار عادی افراد تبدیل شد دیگر نمی شود به راحتی درستش کرد.

آزادی 

آزادی نقطه ی مقابل قانون قرار می گیرد. قانون برای محدود کردن رفتارهای انسان ها درچهارچوب مشخص است. وجود و اجرای قوانین در غرب، باعث می شود در غرب در فعالیت های اجتماعی آزادی کمتری نسبت به ایران احساس می کنید، مثال مشخصش قوانین کسب و کار و مالیات است که دور زدنشان کار ساده ای نیست. اما در بعد فردی شامل نحوه ی پوشش، روابط افراد، صحبت کردن و یا عبادات و عقاید، آزادی بیشتری در غرب وجود دارد.

البته واضحا این آزادی صد در صد نیست و در بعضی موارد خیلی هم سفت و سخت مانع آزادی بیان می شوند. همین طور باید دقت کرد به جز قوانین، جامعه ی غربی هنجارهای خودش را دارد که گاهی محدودتر از قوانین هستند. برای همین حتی اگر قوانین زندگی شخصی افراد را محدود نکنند، باز هم افراد احساس فشار هنجاری را از سوی جامعه احساس می کنند. شاید برایتان جالب باشد که مثلا ما در ایران دوست داریم همه کار را با نام خدا شروع کنیم اما در اینجا با این که آزادی بیان وجود دارد اما فشار جامعه باعث می شود که نتوانید چنین کاری بکنید.

نکته ی مهم آن است که افراد این فشارها را از سوی فرهنگ جامعه می دانند نه از سوی قوانین یا دولت. این مسأله عکس آن چیزی است که در مورد پوشش معیار در بعضی نقاط کشور رخ داده است. مثلا در تهران، جامعه یک سری پوشش ها را پذیرفته و فرد از سوی جامعه احساس فشار نمی کند اما قوانین این پوشش ها را قبول ندارند و برای همین پلیس با فرد برخورد می کند در حالی که همین فرد در سطح جامعه از سوی سایر افراد احساس فشار نمی کند. یک نکته ی دیگری که موجب می شود در غرب احساس آزادی بیشتری بکنید "فردگرایی" حاکم بر فرهنگ آن است. "حریم خصوصی" در غرب گسترده تر است و افراد کمتر از زندگی هم دیگر می دانند یا سعی می کنند بدانند.

کسانی که بر جنبه ی آزادی در غرب تاکید می کنند، باید همزمان به جنبه ی قانون گرایی هم تاکید کنند. آزادی های غرب با تمرکز بر آزادی در سطح فردی در ضمن حفظ نظم در سطح جامعه است. معلوم است که آزادی مطلق در این دنیای محدود مادی امکان پذیر نیست. مهم حدود آزادی ها است. ظاهرا در اسلام هم آزادی ها در سطح فردی مقبول است و محدودیت هایی هم اعمال شده با توجه به اثرات آن در سطح اجتماع است.

نکته ی دیگر آن که اساسا نقطه ی ورود اسلام به بحث آزادی متفاوت از نقطه ی ورود لیبرالیسم است. تاکید اسلام بر حاکمیت خداوند است که در سایه ی آن انسان ها آزادند و نباید بندگی و اطاعت فرد دیگری را بپذیرند یا دیگران را محدود کنند، در حالی که لیبرال ها نقطه ی محوری را خود فرد انسان می دانند که آزاد است و نباید تا حد امکان در هیچ قیدی باشد. در سمت مقابل لیبرال ها، کمونسیت ها قرار داشتند که جامعه را محور می دانستند و آزادی فردی را به نفع جامعه محدود می کردند. ظاهرا اسلام در مقابل این نگاه کمونست ها نیز هست و اصلاح جامعه را با هدف زمینه سازی رشد افراد می داند و برای فرد انسان ارزش قائل است.

با توجه به تغییرات مناسبات اجتماعی و زندگی انسان ها، باید مسأله آزادی-قانون را در سطح جامعه و فرد با دقت مضاعفی بررسی کنیم. مخصوصا که تاثیر فرهنگی غرب هم در این مسأله بیشتر است، و لازم است با گفتگو در این زمینه از تجربیات مثبت غرب استفاده کنیم و نکات منفی آن را رد کنیم.

مطالب مرتبط

مقدمه: بیشتر افراد در پاسخ به این که چرا زندگی در غرب را دوست دارند یکی از این دو مورد را می گویند: قانونمندی و آزادی. این متن به این دو موضوع و تفاوت آن با جامعه ی خودمان می پردازد.

نظم و قانون

در جامعه ی آمریکا نظم بیشتری وجود دارد تا جامعه ی ایران. این امر هم در امور خرد و روزمره دیده می شود و هم در امور کلان. برای مثال رانندگی در آمریکا با رعایت قانون همراه است. یا مثلا هر جا سرویس خدماتی ارایه می شود افراد در صف می ایستند و تا وقتی فرد اول کارش تمام نشود دیگران جلو نمی روند بلکه حتی یک فاصله ی حداقلی را رعایت می کنند تا فرد به راحتی کارش انجام شود. اتوبوس ها جدول زمانی دارند که طبق آن در هر ایستگاهی حاضر می شوند. این برنامه ی زمانی در خود ایستگاه و وب سایت شرکت اتوبوس رانی حاضر است

. مغازه ها حتی یک سلمانی کوچک ساعت های کاری مشخصی دارند که در وبسایتشان اعلام می کنند و می توانید از قبل وقت بگیرید. در سطح کلان تر، فرایند های اداری تا حد خوبی مشخص و منظم است و یا مثلا نظام استخدام و ارتقای شغلی نظم خوبی دارد و شفاف است. این موارد شاید به ظاهر ساده به نظر بیاید اما موجب می شود که کارها با اصطکاک کمتری جلو برود و نتیجه ی فعالیت ها مشخص و قابل پیش بینی باشد.

نظم حاصل ترکیب دو عامل است: قوانین مشخص و فرهنگ رعایت قوانین.

وجود قانون موثر مستلزم  وجود نهادها و سازوکارهای قانون گذاری در یک جامعه است که البته فعالیت این نهادها نقش مهمی در پیشرفت جامعه دارد. برای همین هم هست که در مجلس در رأس همه ی امور است. در سایر جاها هم مثلاً در یک دانشگاه یا یک شهر یا ایالت، نهادهایی برای تدوین قوانین و مقررات وجود دارند.

انجمن های صنفی یا سایر گروه هایی هم که می خواهند تغییری در شرایط موجود ایجاد کنند، تمرکز تلاششان را بر روی مراکز قانون گذاری قرار می دهند تا بتوانند قوانین را تغییر دهند یا قوانین مطلوبشان را به تصویب برسانند. از طرف دیگر برای آگاه سازی نسبت به قوانین تلاش های مختلفی صورت می گیرد. مثلا دانشگاه به طور مرتب ایمیل می فرستد و قوانین مختلفی را یادآوری می کند.

نظم و پیروی از قانون بعد فرهنگی هم دارد. وقتی مردم از اداره ها و شرکت ها انتظار داشته باشند که قوانین و مقررات کارآمدی داشته باشند و بی نظمی به سرعت به نارضایتی افراد منجر شود، شرکت ها و اداره ها هم مجبورند قوانین خوبی را به اجرا بگذارند. از طرفی تا وقتی مردم خودشان را ملزم به رعایت قانون ندانند عملا قانون روی کاغذ به کاری نمی آید. مثلا در ایران قوانین راهنمایی رانندگی مشکلی ندارد اما عملا قسمت هایی از آن را اجرا نمی کنیم

. بی نظمی وقتی در جامعه پخش شد به صورت فرهنگ در می آید و افراد خودشان را با آن تطبیق می دهند. آن وقت به صورت یک بیماری مزمن در جامعه در می آید که مقابله با آن سخت است. مثلا یک فرد ایرانی در جامعه ی آمریکا به سرعت به نظم خو می گیرد و سعی می کند قانون را رعایت کند، اما همین فرد وقتی در ایران است مجبور است مثل بقیه رانندگی کند یا خارج از صف بزند و یا در انجام شغل خود کمتر به داشتن نظم کاری توجه می کند.

اصلاح این قسمت فرهنگی، از بخش اول یعنی تصویب قوانین مفید سخت تر است. باید فرهنگ جامعه عوض شود و جامعه به صورت یک کل به سمت رعایت قانون حرکت کند. باید یاد بگیریم که حتی رعایت قانون بد بهتر است تا بی قانونی. بی نظمی و دور زدن قانون از نظر نفع فردی بهتر است، اما باید به این برداشت برسیم که این تخطی از قانون در بعد فردی به کل جامعه سرایت می کند و دود آن به چشم خود ما هم می رود.

جالب است که حتی این تفاوت فرهنگی را در خود غرب هم می توان دید. مثلا در کانادا شهر تورنتو خیلی قوانین را رعایت می کردند و عابر پیاده حتما از خط عابر رد می شد. اما در شهر مونت رئال مثل تهران افراد از هر جای خیابان رد می شدند و حتی گاهی منتظر قرمز شدن چراغ هم نمی ماندند.

ظاهرا جامعه ی آمریکا نسبت به کشور آلمان نظم کمتری دارد که کسانی که تجربه ی زندگی در هر دو کشور را داشته اند آن را تاکید می کنند. مثال دیگر دانشگاه خود ماست که جلسات و کلاس ها با ده دقیقه تاخیر شروع می شود که چون همه گیر شده است، همه با ده دقیقه تاخیر می آیند و نمی شود به راحتی درستش کرد!

گاهی حتی در برنامه های رسمی اعلام می کنند این زمانی که برای شروع برنامه می گوییم دقیق است نه زمان عرفی که ده دقیقه دیرتر شروع می شود ولی باز کارگر نمی افتد. می بینید که بی نظمی وقتی فرهنگ شد و به انتظار عادی افراد تبدیل شد دیگر نمی شود به راحتی درستش کرد.

آزادی 

آزادی نقطه ی مقابل قانون قرار می گیرد. قانون برای محدود کردن رفتارهای انسان ها درچهارچوب مشخص است. وجود و اجرای قوانین در غرب، باعث می شود در غرب در فعالیت های اجتماعی آزادی کمتری نسبت به ایران احساس می کنید، مثال مشخصش قوانین کسب و کار و مالیات است که دور زدنشان کار ساده ای نیست. اما در بعد فردی شامل نحوه ی پوشش، روابط افراد، صحبت کردن و یا عبادات و عقاید، آزادی بیشتری در غرب وجود دارد.

البته واضحا این آزادی صد در صد نیست و در بعضی موارد خیلی هم سفت و سخت مانع آزادی بیان می شوند. همین طور باید دقت کرد به جز قوانین، جامعه ی غربی هنجارهای خودش را دارد که گاهی محدودتر از قوانین هستند. برای همین حتی اگر قوانین زندگی شخصی افراد را محدود نکنند، باز هم افراد احساس فشار هنجاری را از سوی جامعه احساس می کنند. شاید برایتان جالب باشد که مثلا ما در ایران دوست داریم همه کار را با نام خدا شروع کنیم اما در اینجا با این که آزادی بیان وجود دارد اما فشار جامعه باعث می شود که نتوانید چنین کاری بکنید.

نکته ی مهم آن است که افراد این فشارها را از سوی فرهنگ جامعه می دانند نه از سوی قوانین یا دولت. این مسأله عکس آن چیزی است که در مورد پوشش معیار در بعضی نقاط کشور رخ داده است. مثلا در تهران، جامعه یک سری پوشش ها را پذیرفته و فرد از سوی جامعه احساس فشار نمی کند اما قوانین این پوشش ها را قبول ندارند و برای همین پلیس با فرد برخورد می کند در حالی که همین فرد در سطح جامعه از سوی سایر افراد احساس فشار نمی کند. یک نکته ی دیگری که موجب می شود در غرب احساس آزادی بیشتری بکنید "فردگرایی" حاکم بر فرهنگ آن است. "حریم خصوصی" در غرب گسترده تر است و افراد کمتر از زندگی هم دیگر می دانند یا سعی می کنند بدانند.

کسانی که بر جنبه ی آزادی در غرب تاکید می کنند، باید همزمان به جنبه ی قانون گرایی هم تاکید کنند. آزادی های غرب با تمرکز بر آزادی در سطح فردی در ضمن حفظ نظم در سطح جامعه است. معلوم است که آزادی مطلق در این دنیای محدود مادی امکان پذیر نیست. مهم حدود آزادی ها است. ظاهرا در اسلام هم آزادی ها در سطح فردی مقبول است و محدودیت هایی هم اعمال شده با توجه به اثرات آن در سطح اجتماع است.

نکته ی دیگر آن که اساسا نقطه ی ورود اسلام به بحث آزادی متفاوت از نقطه ی ورود لیبرالیسم است. تاکید اسلام بر حاکمیت خداوند است که در سایه ی آن انسان ها آزادند و نباید بندگی و اطاعت فرد دیگری را بپذیرند یا دیگران را محدود کنند، در حالی که لیبرال ها نقطه ی محوری را خود فرد انسان می دانند که آزاد است و نباید تا حد امکان در هیچ قیدی باشد. در سمت مقابل لیبرال ها، کمونسیت ها قرار داشتند که جامعه را محور می دانستند و آزادی فردی را به نفع جامعه محدود می کردند. ظاهرا اسلام در مقابل این نگاه کمونست ها نیز هست و اصلاح جامعه را با هدف زمینه سازی رشد افراد می داند و برای فرد انسان ارزش قائل است.

با توجه به تغییرات مناسبات اجتماعی و زندگی انسان ها، باید مسأله آزادی-قانون را در سطح جامعه و فرد با دقت مضاعفی بررسی کنیم. مخصوصا که تاثیر فرهنگی غرب هم در این مسأله بیشتر است، و لازم است با گفتگو در این زمینه از تجربیات مثبت غرب استفاده کنیم و نکات منفی آن را رد کنیم.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب