باز هم حمایت از نظامیان، این بار در صنعت بیمه
۴ فروردین ۱۳۹۷
نظم و قانون در آمریکا
۴ فروردین ۱۳۹۷
باز هم حمایت از نظامیان، این بار در صنعت بیمه
۴ فروردین ۱۳۹۷
نظم و قانون در آمریکا
۴ فروردین ۱۳۹۷
اگر به روال زمانی بود باید این مطلب را زودتر می نوشتم ولی خوب همیشه فرصت پیش نمی آید. همین الان مواردی از کانادا هست که ان شا الله روزی خواهم نوشت ولی هنوز فرصت نشده است. همانظور که اشاره شد به خاطر حسن تصادف دو روز زودتر آمریکا رفتم.

روز 27 سپتامبر حرکت کردم. سنگاپور و ناحیه شرقی آمریکا 12 ساعت اختلاف زمانی دارند که در واقع بیشترین مقدار ممکن روی کره زمین است (از نظر روشنایی و شب و روز بودن. در عمل اختلاف 24 ساعت هم داریم ولی طبق قرارداد ماست. یعنی وقتی از 12 ساعت می گذریم از آن سمت زمین نزدیک تر می شویم) برای همین فکر کنم یکی از طولانی ترین پروازهایی است که انجام می شود. پروازها هم از سمت شرق انجام می شود و هم غرب و حتما توقفی هم انجام می شود. پروازی که در آن بودم از سمت شرق آمریکا رفت و نقطه توقف توکیو بود.

از سنگاپور تا توکیو 6 ساعت راه بود و از توکیو تا دیترویت حدود 12 ساعت. فکر کنم با کمی تسامح بتوانم ادعا کنم که زمین را دور زده ام! چون از تورنتو به سنگاپور از مسیر اقیانوس اطلس آمدم و از سنگاپور به دیترویت از اقیانوس آرام. نمی دانم قوانین حریم هوایی کشورها چطور است. موقع رفتن وقتی به ساحل غربی آمریکا رسیدیم از نزدیکی مرز آمریکا و کانادا ولی داخل آمریکا پرواز انجام شد ولی موقع بازگشت رفتیم داخل خاک کانادا.

در سنگاپور فقط چک کردند که ویزا آمریکا داشته باشم و بعد سوار شدم. وقتی توکیو رسیدم، اسمم را اعلام کردند که موقع خروج با کسی (agent)ملاقات کنم! اول فکر کردم چون پرواز بعدی فقط یک ساعت بعد بود و کمی هم تاخیر داشتیم کسی آمده که به سرعت به پرواز بعد برساندم (چون این کار گاهی انجام می شود).

پیاده که شدم و کمی راه رفتم دیدم انتهای راهرو دو خانم با قیافه نژاد زرد منتظر هستند. یکی پلاکاردی دستش گرفته بود که اسمم را نوشته بودند. وقتی نزدیک شدم خود را معرفی کردم. خانم دیگر گفت چند سوال داشتیم و پاسپورتم را خواستند. بعد از بررسی ویزا سوالات این گونه پرسید:

در سنگاپور چکار می کنی؟ چرا آمریکا می روی؟ کجا می روی؟ کجا می مانی؟ دوستت را از کجا می شناسی؟ اسمش چیست؟ محل زندگی او کجاست؟ آدرس منزلش چیست؟ در فلوریدا کجا می مانی؟ اقوام در آمریکا داری؟ کجا زندگی می کنند؟ جالب بود جواب ها را یادداشت می کرد. آخر هم نفهمیدم خانم چه کاره بود و این سوال ها را برای چه می پرسید (اگر مربوط به دولت ژاپن بود، این اطلاعات به چه دردشان می خورد؟! اگر هم آمریکایی بود، یعنی آمریکا در هر کشور یکی را گذاشته این کارها را انجام دهد؟!).

بعد از حدود 10 دقیقه سوال و جواب سریع رفتم که به پرواز برسم. حدود 15 دقیقه به حرکت رسیدم به هواپیما. دوباره موقع سوار شدن یک مرد ژاپنی سوال و جواب کرد: کجا می روی؟ برای چه؟ ویزا را کی گرفتی؟ و .. سوالات مشابه. وقتی پرسید ویزا را کی گرفتی؟ گفتم رویش نوشته خودت نگاه کن، دقیق یادم نیست. گفت نه می خواهم خودت جواب دهی! ولی جواب ها را یادداشت نمی کرد و در کامپیوتر نگاه می کرد. حدس می زنم آن خانم چیزهایی وارد شبکه کرده بود و این مرد داشت راست آزمایی می کرد!

خلاصه سوار شدم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم آمریکا ابتدا اتباع و مقیمان دائم آمریکا را از بقیه جدا کردند و در صف گیت های ورود قرار گرفتیم. جالب بود که از همه، از جمله اتباع ژاپن (با این که آنها نیاز به ویزا برای ورود به آمریکا ندارند و تنها لازم است 24 ساعت قبل از آمدن اینترنتی اعلام کنند می خواهند بیایند.) انگشت نگاری می کردند. وقتی نوبتم شد بعد از انجام مراحل عادی مثل سایر مسافرین، مامور گفت دنبالش بروم و خودش از کابین خارج شد. به محل دیگر رفتیم و گفت بنشینم تا صدایم کنند.

در اتاق غیر از خودم یک خانواده دیگر هم بود که عرب بودند. این بخش در ظاهر مربوط به افرادی بود که نیاز به بررسی بیشتر داشتند. طبعا اتباع برخی کشورهای اسلامی در اولویت هستند. بعد از 5 دقیقه مامور دیگری آمد و گفت برویم و ساک هایت را بردار و بعد رفتیم یک بادجه. روی بادجه نوشته بودند تحقیر ماموران جرم فدرال است! و قابل پیگیری قضایی با مجازات جریمه و زندان است! با یک مامور دیگر مشغول سوال کردن شدند.

همان سوالات ژاپن را تکرار کردند و دوباره یادداشت می کردند. علاوه برا آن از شغل سنگاپور و وظایف آن، زمینه پژوهشی و دلیل صدور ویزا از تورنتو هم سوال پرسیدند. این وسط دو سوال دیگر پرسیدند. اول این که تاریخ تولد دوستت کی است؟ با نگاه عاقل اندر سفیه گفتم: نمی دانم. لازم دارید؟ بعد گفتند مهم نیست.

دیگر این که پرسیدند: تحصیلات مذهبی هم داری؟ گفتم بصورت غیر رسمی مطالعه دارم و در مراسم مذهبی شرکت می کنم. گفتند: نه، تحصیلات رسمی مثلا در دانشگاه یا آموزش زبان عربی. گفتم: دانشگاه نه ولی زبان عربی را در دبیرستان می خواندیم. گفتند: بلد هستی صحبت کنی؟ گفتم: نه، بصورت محدود و ابتدایی می خواندیم. بعد در پاسپورت مهر زدند و وارد ناحیه غیر ترانزیت شدم.

یادم هست فردی می گفت: در آمریکا اگر در مکان رسمی از کسی بپرسند دینت چیست؟ توهین محسوب می شود چون دخالت در امور شخصی است. بعد می گفت در ایران که این سوالات را موقع استخدام می پرسند توهین است. درستی یا نادرستی این عمل محل تامل است ولی آیا همین سوال آنها دخالت در امور خصوصی نبود؟ حالا فرض کنید تحصیلات مذهبی هم داشتم، چه کار می خواستند انجام دهند؟ آیا این نوع سوال نوعی تبعیض بین معتقدان به ادیان مختلف نیست؟ آیا از یهودی ها هم این سوالات را می پرسند؟ هر چند برای رعایت انصاف باید اضافه کنم که برخوردشان مودبانه بود.

بعد که وارد شدم با دوستم هماهنگی شد و از فرودگاه یک راست راه افتادیم سمت اوهایو. خودتان حساب کنید بعد از این پرواز طولانی چقدر خسته شدم تا به اوهایو رسیدیم. در مسیر در یک شعبه مک دونالدز قهوه خوردیم. خواستیم در باغی شام بخوریم ولی وقتی وارد شدیم دیدیم قبرستان است! (فکر کنم تا بحال ساعت 11 شب قبرستان نرفته بودم.) مسجد هم بسته بود و در فضای باز نماز خواندیم. در نهایت 1 شب رسیدیم کلمبوس مرکز اوهایو. شب رفتیم خانه یکی دیگر از دوستان که خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم و از هم خبر نداشتیم. بعد از سلام و احوال پرسی مختصر خوابیدیم چون همگی خسته بودیم..

مطالب مرتبط

اگر به روال زمانی بود باید این مطلب را زودتر می نوشتم ولی خوب همیشه فرصت پیش نمی آید. همین الان مواردی از کانادا هست که ان شا الله روزی خواهم نوشت ولی هنوز فرصت نشده است. همانظور که اشاره شد به خاطر حسن تصادف دو روز زودتر آمریکا رفتم.

روز 27 سپتامبر حرکت کردم. سنگاپور و ناحیه شرقی آمریکا 12 ساعت اختلاف زمانی دارند که در واقع بیشترین مقدار ممکن روی کره زمین است (از نظر روشنایی و شب و روز بودن. در عمل اختلاف 24 ساعت هم داریم ولی طبق قرارداد ماست. یعنی وقتی از 12 ساعت می گذریم از آن سمت زمین نزدیک تر می شویم) برای همین فکر کنم یکی از طولانی ترین پروازهایی است که انجام می شود. پروازها هم از سمت شرق انجام می شود و هم غرب و حتما توقفی هم انجام می شود. پروازی که در آن بودم از سمت شرق آمریکا رفت و نقطه توقف توکیو بود.

از سنگاپور تا توکیو 6 ساعت راه بود و از توکیو تا دیترویت حدود 12 ساعت. فکر کنم با کمی تسامح بتوانم ادعا کنم که زمین را دور زده ام! چون از تورنتو به سنگاپور از مسیر اقیانوس اطلس آمدم و از سنگاپور به دیترویت از اقیانوس آرام. نمی دانم قوانین حریم هوایی کشورها چطور است. موقع رفتن وقتی به ساحل غربی آمریکا رسیدیم از نزدیکی مرز آمریکا و کانادا ولی داخل آمریکا پرواز انجام شد ولی موقع بازگشت رفتیم داخل خاک کانادا.

در سنگاپور فقط چک کردند که ویزا آمریکا داشته باشم و بعد سوار شدم. وقتی توکیو رسیدم، اسمم را اعلام کردند که موقع خروج با کسی (agent)ملاقات کنم! اول فکر کردم چون پرواز بعدی فقط یک ساعت بعد بود و کمی هم تاخیر داشتیم کسی آمده که به سرعت به پرواز بعد برساندم (چون این کار گاهی انجام می شود).

پیاده که شدم و کمی راه رفتم دیدم انتهای راهرو دو خانم با قیافه نژاد زرد منتظر هستند. یکی پلاکاردی دستش گرفته بود که اسمم را نوشته بودند. وقتی نزدیک شدم خود را معرفی کردم. خانم دیگر گفت چند سوال داشتیم و پاسپورتم را خواستند. بعد از بررسی ویزا سوالات این گونه پرسید:

در سنگاپور چکار می کنی؟ چرا آمریکا می روی؟ کجا می روی؟ کجا می مانی؟ دوستت را از کجا می شناسی؟ اسمش چیست؟ محل زندگی او کجاست؟ آدرس منزلش چیست؟ در فلوریدا کجا می مانی؟ اقوام در آمریکا داری؟ کجا زندگی می کنند؟ جالب بود جواب ها را یادداشت می کرد. آخر هم نفهمیدم خانم چه کاره بود و این سوال ها را برای چه می پرسید (اگر مربوط به دولت ژاپن بود، این اطلاعات به چه دردشان می خورد؟! اگر هم آمریکایی بود، یعنی آمریکا در هر کشور یکی را گذاشته این کارها را انجام دهد؟!).

بعد از حدود 10 دقیقه سوال و جواب سریع رفتم که به پرواز برسم. حدود 15 دقیقه به حرکت رسیدم به هواپیما. دوباره موقع سوار شدن یک مرد ژاپنی سوال و جواب کرد: کجا می روی؟ برای چه؟ ویزا را کی گرفتی؟ و .. سوالات مشابه. وقتی پرسید ویزا را کی گرفتی؟ گفتم رویش نوشته خودت نگاه کن، دقیق یادم نیست. گفت نه می خواهم خودت جواب دهی! ولی جواب ها را یادداشت نمی کرد و در کامپیوتر نگاه می کرد. حدس می زنم آن خانم چیزهایی وارد شبکه کرده بود و این مرد داشت راست آزمایی می کرد!

خلاصه سوار شدم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم آمریکا ابتدا اتباع و مقیمان دائم آمریکا را از بقیه جدا کردند و در صف گیت های ورود قرار گرفتیم. جالب بود که از همه، از جمله اتباع ژاپن (با این که آنها نیاز به ویزا برای ورود به آمریکا ندارند و تنها لازم است 24 ساعت قبل از آمدن اینترنتی اعلام کنند می خواهند بیایند.) انگشت نگاری می کردند. وقتی نوبتم شد بعد از انجام مراحل عادی مثل سایر مسافرین، مامور گفت دنبالش بروم و خودش از کابین خارج شد. به محل دیگر رفتیم و گفت بنشینم تا صدایم کنند.

در اتاق غیر از خودم یک خانواده دیگر هم بود که عرب بودند. این بخش در ظاهر مربوط به افرادی بود که نیاز به بررسی بیشتر داشتند. طبعا اتباع برخی کشورهای اسلامی در اولویت هستند. بعد از 5 دقیقه مامور دیگری آمد و گفت برویم و ساک هایت را بردار و بعد رفتیم یک بادجه. روی بادجه نوشته بودند تحقیر ماموران جرم فدرال است! و قابل پیگیری قضایی با مجازات جریمه و زندان است! با یک مامور دیگر مشغول سوال کردن شدند.

همان سوالات ژاپن را تکرار کردند و دوباره یادداشت می کردند. علاوه برا آن از شغل سنگاپور و وظایف آن، زمینه پژوهشی و دلیل صدور ویزا از تورنتو هم سوال پرسیدند. این وسط دو سوال دیگر پرسیدند. اول این که تاریخ تولد دوستت کی است؟ با نگاه عاقل اندر سفیه گفتم: نمی دانم. لازم دارید؟ بعد گفتند مهم نیست.

دیگر این که پرسیدند: تحصیلات مذهبی هم داری؟ گفتم بصورت غیر رسمی مطالعه دارم و در مراسم مذهبی شرکت می کنم. گفتند: نه، تحصیلات رسمی مثلا در دانشگاه یا آموزش زبان عربی. گفتم: دانشگاه نه ولی زبان عربی را در دبیرستان می خواندیم. گفتند: بلد هستی صحبت کنی؟ گفتم: نه، بصورت محدود و ابتدایی می خواندیم. بعد در پاسپورت مهر زدند و وارد ناحیه غیر ترانزیت شدم.

یادم هست فردی می گفت: در آمریکا اگر در مکان رسمی از کسی بپرسند دینت چیست؟ توهین محسوب می شود چون دخالت در امور شخصی است. بعد می گفت در ایران که این سوالات را موقع استخدام می پرسند توهین است. درستی یا نادرستی این عمل محل تامل است ولی آیا همین سوال آنها دخالت در امور خصوصی نبود؟ حالا فرض کنید تحصیلات مذهبی هم داشتم، چه کار می خواستند انجام دهند؟ آیا این نوع سوال نوعی تبعیض بین معتقدان به ادیان مختلف نیست؟ آیا از یهودی ها هم این سوالات را می پرسند؟ هر چند برای رعایت انصاف باید اضافه کنم که برخوردشان مودبانه بود.

بعد که وارد شدم با دوستم هماهنگی شد و از فرودگاه یک راست راه افتادیم سمت اوهایو. خودتان حساب کنید بعد از این پرواز طولانی چقدر خسته شدم تا به اوهایو رسیدیم. در مسیر در یک شعبه مک دونالدز قهوه خوردیم. خواستیم در باغی شام بخوریم ولی وقتی وارد شدیم دیدیم قبرستان است! (فکر کنم تا بحال ساعت 11 شب قبرستان نرفته بودم.) مسجد هم بسته بود و در فضای باز نماز خواندیم. در نهایت 1 شب رسیدیم کلمبوس مرکز اوهایو. شب رفتیم خانه یکی دیگر از دوستان که خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم و از هم خبر نداشتیم. بعد از سلام و احوال پرسی مختصر خوابیدیم چون همگی خسته بودیم..

مطالب مرتبط