نظرسنجی مرکز تحقیقات خشونت با سلاح گرم کالیفرنیا که ماه گذشته منتشر شد، نشان داد که نیمی از آمریکایی ها انتظار دارند در چند سال آینده #جنگ_داخلی در آمریکا آغاز شود.
مطالعهبازگشت به ایران(قسمت ششم _ زشت و زیبا)
۲۷ دی ۱۳۹۶چکاپ کودکان در بیمارستان مک فارلند(قسمت اول_هزینهها و داستان یک خانوادهی امریکایی)
۲۷ دی ۱۳۹۶فروشِ اسلحه سر به فلک کشیده است، تبلیغاتِ طلا از در و دیوار می بارد، ذهنِ ما کمکم دارد به سمتِ فرآورده هایی همچون محصولاتِ کشاورزیِ ماندگار (survival seeds: سبزیجات و غلات و دانه هایِ خشکشده که می توان برای مدتهای طولانی مثلاً در هنگامِ قحطی آنها را نگهداری کرد) می رود، و مستندی مثلِ Doomsday Preppers از کانالِ National Geographic در حالِ پخش است (مستندی درباره ی اینکه در صورتِ از بین رفتنِ تمدن چه تمهیداتی باید اندیشید).
دلیلِ اینها چیست؟ یا سبب چیست که مردم مدام می پرسند چگونه می توان ارزشِ پولِ خود را دربرابرِ تورم حفظ کرد و اگر آمریکا فروبپاشد به کدام کشورها می توان گریخت؟ یک دهه پیش، حتی تصورِ اینکه آمریکا به سببِ ناتوانی از پرداختِ بدهیهایش بخواهد به لحاظِ اقتصادی فروبپاشد مضحک بود، اما الآن همه می دانیم که تبدیلِ کشور به یونانِ دوم در عرضِ یکی دو دهه کاملاً ممکن است.
خیلی از آمریکایی ها هنوز آن روز را به چشم نمی بینند چون کشور علی الظاهر همچنان پررونق است، ولی اگر دقت کنند در می یابند که ما فقط با استقراض داریم خود را سرِ پا نگه می داریم. مشکل اینجاست که به زودی دیگر پولی در دنیا برای سرِ پا نگاه داشتنِ آمریکایی ها به این شکل از زندگی که به آن عادت کرده اند وجود نخواهد داشت.
تا سالِ 2020، باید 19 درصدِ تولیدِ ناخالصِ داخلیِ کلِ کشورهای دیگر صرفِ پرداختِ بدهی های ما شود و چه بسا همان موقع هم هرچه بیشتر به باتلاقِ بدهی فرو برویم. می توان خیلی راحت انگشتِ اتهام را به سمتِ باراک اوباما و حزبِ دموکرات نشانه رفت که این همه کشورِ ما را تعضعیف کردند، اما مشکلاتِ ما نه از آنها شروع می شود و نه به آنها ختم، چرا که از گذشته های دور آغاز شده و همچنان به آنها افزوده می شود.
دلیلِ اینها چیست؟ یا سبب چیست که مردم مدام می پرسند چگونه می توان ارزشِ پولِ خود را دربرابرِ تورم حفظ کرد و اگر آمریکا فروبپاشد به کدام کشورها می توان گریخت؟ یک دهه پیش، حتی تصورِ اینکه آمریکا به سببِ ناتوانی از پرداختِ بدهیهایش بخواهد به لحاظِ اقتصادی فروبپاشد مضحک بود، اما الآن همه می دانیم که تبدیلِ کشور به یونانِ دوم در عرضِ یکی دو دهه کاملاً ممکن است.
خیلی از آمریکایی ها هنوز آن روز را به چشم نمی بینند چون کشور علی الظاهر همچنان پررونق است، ولی اگر دقت کنند در می یابند که ما فقط با استقراض داریم خود را سرِ پا نگه می داریم. مشکل اینجاست که به زودی دیگر پولی در دنیا برای سرِ پا نگاه داشتنِ آمریکایی ها به این شکل از زندگی که به آن عادت کرده اند وجود نخواهد داشت.
تا سالِ 2020، باید 19 درصدِ تولیدِ ناخالصِ داخلیِ کلِ کشورهای دیگر صرفِ پرداختِ بدهی های ما شود و چه بسا همان موقع هم هرچه بیشتر به باتلاقِ بدهی فرو برویم. می توان خیلی راحت انگشتِ اتهام را به سمتِ باراک اوباما و حزبِ دموکرات نشانه رفت که این همه کشورِ ما را تعضعیف کردند، اما مشکلاتِ ما نه از آنها شروع می شود و نه به آنها ختم، چرا که از گذشته های دور آغاز شده و همچنان به آنها افزوده می شود.
بعدِ اخلاقی
پذیرشِ گوناگونیها، مدارا، ترحم، و خوشمشربی جزءِ معدود ویژگی های اخلاقیئی است که نسبت به نسلهای گذشته ی آمریکا در آنها پیشی گرفته ایم؛ به همین خاطر این خصلتها را چنان تقدیس کرده ایم که تبدیل به نوعی شبهِ مذهبِ چپگرایانه شده اند. با این حال، خوب است بپرسیم آمریکایی های امروزی در خصلتهای نیکوکاری، پاکدامنی، وظیفهشناسی، تقوا، صداقت، شرافت، سختکوشی، احترام به مسئولین، وجدانِ کاری، و اتکا به خویش چه تفاوتی با نسلهای پیشین دارند. اکثرِ مردم همداستان اند که آمریکایی های امروزی حتی در حدِ معمول هم این صفات را ندارند.
بخشِ زیادی از این تقصیر گردنِ کلیساست. بیشترِ کلیساهای این کشور به خود غرّه اند و به جای در پیش گرفتنِ روشهای ارتباطاتیِ مدرن، به همان منبرهای کهنه ی خود چسبیده اند. فیسبوک و توئیتر کجا بود؟ یوتیوب کجا بود که بهترین کلیپهای سخنرانی را در آن بارگذاری کنند؟ البته هست ولی خیلی تکوتوک. نیز بسیاری از کلیساها چنان کم دل و جرأت اند که نمی توانند از اصولِ کتابِ مقدس دفاع کنند، مبادا به کسی بربخورد.
اگر روحانیِ کلیسای شما حرفی نمی زند که احیاناً به اتحادیه ی آزادی های مدنی، به لیدی گاگا، بیل مار و بارنی فرانک بر بخورد، بیتعارف، شاید بهتر باشد کلیسای دیگری انتخاب کنید. به سیاست کاری نداریم؛ حرف این است که باید ایستاد و از اعتقاداتِ خود دفاع کرد. وقتی حتی روحانیون نیز اکثراً جرأتِ گفتنِ حق را ندارند، تعجبی ندارد که شمارِ آمریکایی هایی که به اذعانِ خود «مذهب را چندان مهم نمی دانند» طیِ پنجاه سالِ گذشته چهاربرابر گشته باشد.
چهل سال پیش ساموئل آدامز (Samuel Adams) نوشته بود:
«اضمحلالِ اصول و روشها خطرش برای آزادی در آمریکا به مراتب بیش از خطرِ یک دشمنِ قدرتمندِ مشترک است. وقتی مردم شرافتمند باشند به انقیاد در نمی آیند؛ اما وقتی شرافت و عفتِ خود را ببازند، حاضرند آزادی و آزادگیِ خود را به اولین متهاجمِ خارجی یا داخلی تسلیم کنند.»
آنچه امروز در آمریکا می بینید تحققِ آیندهنگریهای ساموئل آدامز است.
تهدیداتِ جدی مثلِ جماهیرِ شوروی دیگر وجود ندارد
با اینکه شکستِ جماهیرِ شوروی به دستِ رونالد ریگان صدها میلیون انسان را وارهاند و سایه ی یک تهدیدِ هولناک را از سرِ آمریکا و جهان دور کرد، یک تأثیرِ نسبتاً منفی هم بر جای گذاشت: آمریکایی ها را به شدت ازخودراضی ساخت. مثلاً در حینِ جنگِ سرد، چه کسی حتی تصور می کرد آمریکا روزی برنامه ی ارسالِ انسان به فضا را متوقف کند یا چنان مقروضِ چینی ها بشود که آنها بتوانند به راحتی آن را به مثابهِ سلاحی اقتصادی علیهِ خودِ ما به کار گیرند؟
ما اکنون همزمان در یک وضعیتِ عالی و مزخرف قرار گرفته ایم که در آن، هیچ رقیبِ واقعی ئی نداریم. اتحادیه ی اروپا سریعتر از ما راهِ سقوط در پیش گرفته، در چین، ناآرامی های اجتماعی، فساد، دولتِ خودکامه، و صدها میلیون شهروندی که در آلونکهای روستایی سکونت دارند باعث شده تا این کشور از ابرقدرت بودن فاصله داشته باشد، و القاعده هم از سالِ 2001 هیچ حمله ی مهمی در آمریکا انجام نداده است.
اینها جملگی خبرهای خوبی است، اما ثروتِ بادآورده و لقمه ی آماده هم چیزِ خوبی است. مشکل وقتی رخ می نماید که روزگار به ناچار سخت گردد. امت و ملتی که آبدیده نشده باشند از پسِ سختیِ روزگار بر نخواهند آمد.
دولت بیش از اندازه فربه شده
بنیانگذارانِ نخستینِ آمریکا طرفدارِ سینهچاکِ کوچک بودنِ دولت بودند و اعتقادی به مالیاتِ بر درآمد نداشتند و شدیداً به قدرتِ دولت سوءِ ظن داشتند. این عقلانیتِ آنها را ثابت می کند، زیرا هرچه دولت بزرگتر و قدرتمندتر باشد، مردم کوچکتر، ضعیفتر و وابستهتر می شوند. گذشته از این، دولت برای اینکه قدرتِ بیحدوحصری داشته باشد ناچار است قانونِ اساسی را نادیده بگیرد.
الحاقیه ی دهمِ قانون که می گوید: «قانونِ اساسی نه قدرت را به ایالاتِ متحده تفویض کرده است و نه آن را از وی سلب کرده، بلکه با احترام آن را برای این کشور و مردم محفوظ نگاه داشته است.»، چه بسا نیمی از اقداماتی که دولتِ فدرال انجام می دهد را از اعتبار ساقط کند.
اگر می بینید دولت اینقدر ضعیف عمل می کند به خاطرِ آن است که بنیانگذارانِ نخستین هیچگاه آن را با هدف و نیتِ انجامِ این قبیل اقدامات طراحی نکرده بودند.
به علاوه، به قولِ میلتون فریدمن «هیچچیز به اندازه ی طرحهای موقتیِ دولت ماندگار نیست». این یعنی بزرگ کردنِ دولت خیلی آسان است، اما کوچک کردنِ آن بسی مشکل. بزرگ شدنِ دولت یعنی بالا رفتنِ مالیاتها، یعنی نظارت بی نظارت، یعنی توسعه ی نهادها، یعنی اینکه دخالتِ دولت در بازار و در زندگیِ شما پیوسته افزایش بیابد.
به همین دلیل، احتمالِ اینکه نسخه ی بعدیِ سازه هایی همچون امپایر استیت یا سدِ هوور در کشورهایی نظیرِ چین یا دبی ساخته شود بیشتر از آمریکاست؛ چون تا یک شرکتِ آمریکایی بیاید و در دادگاه اثبات کند که با اجرای فلان پروژه ی میلیارددلاری اش لانه ی هیچ موری آسیب نمی بیند، آن کشورها نصفِ کارِ خود را به اتمام رسانده اند.
13 فرهنگِ وابستگی
اجدادِ ما اقیانوس می پیمودند تا به استقلالِ اقتصادی برسند و حقِ پرستش را مطابقِ میلِ خود به دست بیاورند. پس به مصافِ ابرقدرتِ زمانِ خود یعنی بریتانیا رفتند تا به استقلال دست یابند. آنگاه در داخلِ قاره ی آمریکا با بریتانیایی ها، اسپانیایی ها، کانادایی ها، مکزیکی ها، و سرخپوستان به نبرد پرداختند تا حقِ استعمار، اکتشاف و استقرار در این قاره را از آنِ خود کنند.
فکر می کنید پیشگامانِ آمریکایی چگونه از طریقِ کورهراهِ اورگان (Oregon Trail) خود را به این قاره رساندند؟ اگر بنیانگذارانِ بنهای غذایی و بهزیستیِ کشور را به خاکهای کالیفرنیا می فرستادند تا به دنبالِ طلا بگردند به نظرتان از عهده اش بر می آمدند؟
البته آن مهاجران و جویندگان انتخابِ دیگری جز سخت کار کردن نداشتند زیرا نمی توانستند یک چنین ثروتِ ملیِ عظیمی را فرشِ زیرِ پایشان کنند. هرقدر دولت بیشتر به مردم برسد، مردم دلیلِ کمتری برای خودکفا شدن خواهند داشت.
زمانی که دولت با استفاده از بنهای غذایی و بهزیستی نقشِ بابا را بازی می کند، به بیکاران پول می دهد، به بازنشستگان حقوق می دهد، برای بیمه های درمانیِ مردم از خود مایه می گذارد، و به خیریه ها کمک می کند، بخشِ قابلِ توجهی از مردم دیگر نیازی به سختکوشی نمی بینند.
هرقدر آمریکایی ها بیشتر به خانبابایی به اسمِ دولت وابسته شوند که هوای آنان را داشته باشد، به ضررِ کشور می شود و به نفعِ سیاسیون. این خیلی بد است زیرا وقتی سیاسیون مخیر باشند که آنچه به نفعِ آمریکاست را انجام دهند یا پستِ بیدردسرِ خود را حفظ کنند، خیلی خیلی بعید است سربلندی و منفعتِ کشور را برگزینند.
مصرفِ داروییِ ماریجوانا در 28 ایالت مجاز است
در سالِ 1950، 78درصد از خانوارها شاملِ زوجهای مزدوج بود. امروز این آمار به 48درصد کاهش یافته است. بدیهی است که نگرشها هم طیِ سالیان اندکی تغییر کرده است. مثلاً، در سالِ 1963 بیش از 80درصدِ زنانِ مزدوجِ دارای فرزند بیرون از منزل کار نمی کردند و از این وضعیت کاملاً راضی بودند.
به نوشته ی چارلز موری (Charles Murray)، جامعهشناسِ آمریکایی، «در سالِ 1962، مؤسسه ی گالوپ از 1813 زنِ 21 تا 60 ساله نظرخواهی کرده بود: "به نظرِ شما در کل چه کسی خوشبختتر است؟ دختری که ازدواج کرده و به تربیتِ فرزند مشغول شده، یا یک دخترِ مجردِ صاحبحرفه؟" نود و شش درصدِ زنانِ متأهل گفته بودند دخترِ ازدواج کرده و خانوادهدار خوشبختتر است. نود و سه درصد هم گفته بودند اگر به گذشته برمی گشتند باز هم ازدواج را به دنبال کردنِ حرفه ترجیح می دادند.»
اگر مادرانِ بیشوهر، مادربزرگها و یا زنانِ همجنسخواه می توانستند در تربیتِ فرزند همان بازدهیِ خانواده های متشکل از زن و شوهر و فرزند را داشته باشند باز خوب بود. اما متأسفانه این طور نیست و بخشِ زیادی از مشکلاتی که در زمینه ی جرم و موادِ مخدر و فقر مطرح است منشأش مستقیماً برمیگردد به کودکانی که خارج از چارچوبِ خانواده های متعارف رشد و نمو یافته اند.
«در سالِ 1996، 70 درصدِ زندانیانی که در بازداشتگاههایِ ایالتیِ مخصوصِ کودکان و نوجوانان، به حبسِ بلندمدت محکوم بودند فرزندِ مادرانِ بیشوهر بوده اند. هفتاد و دو درصدِ قاتلینِ کمسنوسال و 60درصدِ تجاوزگرانِ به عنف نیز تحتِ تربیتِ مادرانِ بیشوهر بوده اند.
هفتاددرصدِ حاملگی های زودهنگام، ترکِ تحصیلها، خودکشیها، فرارها، بزهکاریها، و کودکانِ قاتل را کودکانی تشکیل می دهند که توسطِ مادرانِ بیشوهر تربیت شده اند. همچنین، دخترانی که بدونِ پدر بزرگ شده اند از نظرِ جنسی بیبندوبارتر می شوند و بیشتر از دیگران در معرضِ طلاق قرار می گیرند. تحقیقاتی که به سالِ 1990 توسطِ مؤسسه ی Progressive Policy Institute صورت گرفت نشان داد که با ثابت گرفتنِ متغیرِ «مادرانِ بیشوهر»، تفاوتِ نرخِ جرم و جنایت بینِ سیاهان و سفیدپوستان از بین رفت.
پژوهشهای مختلف به آمارهای حدوداً متفاوتی دست یافته اند، اما همگی تکاندهنده. بر اساسِ آنچه در کتابِ «فهرستی از مهمترین شاخصه های فرهنگی» (Index of Leading Cultural Indicators) آمده است، کودکانِ تکسرپرست 63درصدِ کلِ خودکشیهای افرادِ کمسنوسال، 70درصدِ کلِ حاملگی های نوجوانی، 71درصدِ سوءاستفاده از موادِ مخدر/شیمیایی در نوجوانان، 80درصدِ کلِ زندانیان، و 90درصدِ کلِ کودکانِ فراری و بیخانمان را تشکیل می دهند.
در روزنامه ی Village Voice نیز آماری مشابه به دست داده شده بود: کودکانی که تنها با مادرِ خود بزرگ شده اند پنج برابر بیشتر در معرضِ ارتکاب به خودکشی قرار دارند، نه برابر بیشتر در معرضِ ترکِ تحصیل از دبیرستان، 10 برابر بیشتر در معرضِ سوءِمصرفِ موادِ شیمیایی، 14 برابر بیشتر در معرضِ ارتکابِ تجاوزِ جنسی (برای پسران)، 20 برابر بیشتر در معرضِ زندانی شدن، و 32 برابر بیشتر در معرضِ فرار از خانه.»
آمریکا محکوم به سقوط در دره نیست؛ اما اگر به حلِ نقطه ضعفهای خود دست نزند، روزی خواهد رسید که نسلهای آینده عظمت و بزرگیِ این کشور را فقط در حرفهای پدربزرگ/مادربزرگهای خود بشنوند.