آیا در امریکا همه چیز دقیق و روی حساب و کتاب هست؟!
۳ دی ۱۳۹۶
واشنگتن: استقلال، آزادی، جمهوری آمریکایی
۳ دی ۱۳۹۶
آیا در امریکا همه چیز دقیق و روی حساب و کتاب هست؟!
۳ دی ۱۳۹۶
واشنگتن: استقلال، آزادی، جمهوری آمریکایی
۳ دی ۱۳۹۶
تقدیر این گونه بود که دوره تحصیلی جدید را در آمریکا آغاز کنم. اگر مساله خاصی پیش نیاید، چند سال آینده را در یکی از دانشگاههای ساحل شرقی آمریکا در نزدیکی نیویورک خواهم گذراند.

به علل متعدد از جمله صدور با تاخیر ویزای آمریکا، حدود ده روز بعد از شروع سال تحصیلی و با تاخیر وارد آمریکا شدم. قبلا نوشتم که دیگر مرزهای جغرافیای سیاسی برایم معنایش را از دست داده اند. الانن که رسیده ام می بینم که محیط جدید، خیلی برایم عادی است و به سرعت توانستم وضعیت را سامان دهم. برای گرفتن خانه، از ایران اقدام کردم.
به صورت ایمیلی با صاحب خانه تماس گرفتم و بعد از رد و بدل چند ایمیل در مورد اجاره و مدت آن به توافق رسیدیم. جالب بود که خودش در شهری دیگری زندگی می کند و حتی تا به حال او را ندیده ام!، من هم در ایران بودم ولی اعتماد کرد و بدون دریافت مبلغ پیش، قرارداد را ایمیلی بستیم!
تنها چیزی که درخواست کرد این بود که نامه پذیرش دانشگاه را برایش ایمیل کنم تا بداند که دانشجو هستم. به نظرتان چقدر امکان دارد که در ایران، کسی در تهران بدون این که کسی ولو دانشجو را از نردیک ببیند، خانه اجاره دهد و محل را رزرو کند؟ البته خانه که می گویم، یک اتاق است در یک خانه. بقیه هم خانه ای ها هم آمریکایی هستند که خدا را شکر تا به حال مشکلی نداشته ام.

آمدنم هم کمی جالب بود. وقتی می خواستم بلیط هواپیما بخرم، قیمت بلیط تا شهر دانشگاه، 1700 دلار بود! ولی قیمت بلیط تا واشنگنتن 800 دلار! و فاصله این شهرها هم فقط 250 کیلومتر است! برایی همین تصمیم گرفتم بیایم واشنگتن و بقیه مسیر را با پرواز داخلی آمریکا بیایم که 300 دلار قیمت داشت.
ولی بعد که چک کردم دیدم بلیط اتوبوس فقط 13 دلار است و تصمیم گرفتم با اتوبوس از واشنگتن حرکت کنم. سه شنبه شب گذشته از تهران حرکت کردم و بعد از توقف کوتاه در دبی، با یک پرواز طولانی راهی واشنگتن شدم. در طول مسیر، سه ایرانی دیگر در صندلی های بغل نشسته بودند.
با این که در دبی کلا هواپیما عوض شد ولی باز هم تصادفی کنار هم بودیم. یک زن و شوهر خیلی پیر (مثلا 70-80 ساله) و دختراشان بودند. خیلی برایم تعجب انگیز بودند. در تکه تهران-دبی، کنار پیرمرد نشسته بودم. اگر سوار پروازهای ایران-غرب توسط شرکت های غیر ایرانی شوید، متوجه خواهید شد که اکثریت خانم ها بعد از سوار شدن، سریعا حجاب خود را کنار می گذارند ولی مادر و دختر این خانواده حجاب خود را نگاه داشتند. ولی در کمال تعجب، پدر خانواده موقع پذیرایی، تقاضای آبجو (Beer) کرد و نوشید!
تعجبم در تکه دبی-واشنگتن بیشتر شد. در این تکه کنار ییرزن نشسته بودم. کمی که گذشت، دیدم پیرزن یک کتاب دعای قدیمی از کیفش درآورد و مشغول خواندن دعا شد. دعاهایی شبیه ملحقات مفاتیج الجنان: دعا برای رفع بلا، دعا برای آسودگی از دشمن و... در همان تکه هم پیرمرد سفارش آبجو داد! خلاصه زوج جالبی بودند.

چهارشنبه صبح به وقت محلی به واشنگتن رسیدیم. دفعات قبلی که آمریکا آمده بودم، همواره نوعی بازجویی وجود داشت ولی این دفعه خیلی راحت آمدم. البته در فرودگاه دبی، پلیس امارات یک بازرسیی ضد بمب با یک دستگاه خاص انجام داد (در حد 5 دقیقه وقت گرفت) ولی وقتی پرسیدم که آیا این به خاطر ملیت است؟، گفتند که اینطور نیست و بصورت تصادفی از مسافران انتخاب می کنند.
در بین افراد مورد بازرسی ،یک زن با قیافه اروپایی هم وجود داشت. وقتی واشنگتن رسیدم، بر خلاف فرودگاه دیترویت میزان بازرسی امنیتی خیلی کم بود. حتی کمتر از فرودگاه امام خمینی. طوری که مسافران و حتی چمدان ها را از دستگاه ایکس ری نمی گذراندند. در حالی که در فرودگاه دیترویت همه مسافران از یک دستگاه خاص عبور داده می شدند که فقط در آمریکا دیده ام. موقع ورود هم، آفیسر فقط پرسید که رشته تحصیلیم چیست و چقدر پول همراهم است. حتی I20 که یک مدرک مهم اقامتی دانشجویان است را چک نکرد در حالی که بعد از بمب گذاری بوستون، قرار شده است وضعیت اقامتی دانشجویان دقیق تر چک شود! علاوه بر این اصلا توجه نکرد که با تاخیر وارد آمریکا شده ام که نیاز به توجیه مناسب دارد (مثلا ارائه نامه از دانشگاه که با تاخیر موافقت شده است). در مقابل دفعه قبل که از سنگاپور آمدم آمریکا، سه جای مختلف سوال-جواب شدم. آنهم سوالاتی که در جامعه آمریکا تا حدی خصوصی محسوب می شود. خلاصه خیلی تعجب کردم. یعنی اگر مثلا از ایران کسی مواد مخدر در چمدان بار خود بگذارد، ظاهرا بدون مشکل می توانست داخل آمریکا بیاورد.

بعد که از فرودگاه بیرون آمدم، با ون های فرودگاه رفتم ترمینال واشنگتن. در مسیر از نزدیکی کاخ سفید هم عبور کردیم. بلندتر از چیزی است که در تصاویر به نظر می آید. ترمینال واشنگتن هم وسیع است وو با سختی بارهایم را جا به جا کردم.
سوار اتوبوس شدم و راه افتادیم. در طول راه از دو ایالت آمریکا گذشتیم. مهمترین شهر بالتیمور بود که دانشگاه مشهور جان هاپکینز در آنجا قرار دارد.بعد از حدود سه ساعت به مقصد رسیدیم و بعد با تاکسی به خانه رفتم. قبلا گفته بودم که یکی از هم خانه ای ها، خانه باشد تا در را برایم باز کند. راننده تاکسی سیاه پوست بود و وقتی خواست بقیه پول را بدهد، به جای 12 دلار 2 دلار داد!
نمی دانم چرا خودم را به ندانستن زدم و به رویم نیاوردم. با خودم گفتم که به حدی کافی ارزان رسیده ام به مقصد و جای دوری نمی رود 10 دلار هم جیب راننده برود. ولی بعد که فکر کردم به ذهنم رسید که شاید واقعا نیت راننده بد بوده است و رفتارم ممکن است او را جری کند. خلاصه با این که اولین بارم بود وارد این ایالت های آمریکا می شدم، ولی نسبتا خوب و بی درد سر به مقصد رسیدم.

تصویری که ما در ایران از آمریکا داریم، تصویر ارائه شده از سوی هالیوود است ولی خیلی تصور ناقصی است. فکر می کنیم آمریکا یعنی محله های شیک و تمیز منهتن، مردم اروپایی که همیشه لبخند برر لب دارند و سرزمین فرصت ها و آزادی!
با این که قبلا در آمریکا بوده ام ولی همین چند روز خیلی دیدم تغییر کرده است. غیر از دو ایالت تگزاس و کالیفرنیا، بقیه ایالت های مهم آمریکا در ساحل شرقی آن قرار دارد. به خصوص ایالت های شمال شرقی مثل مریلند، ماساچوست، نیویورک، ویرجینیا و .. مهم تر هستند. این ناحیه آمریکا مرکز سیاسی آمریکا است و مردم آن همان یانکی هایی هستند که در جنگ داخلی آمریکا پیروز شده اند و در نتیجه به عنوان پیروز جنگ بیشترین اثرگذاری را داشته اند. بعد از جنگ داخلی هم یک موج مهاجرت وسیع از سوی سیاه پوست های جنوب به این منطقه انجام شده است.
طوری که اکنون اکثر شهرهای بزرگ این منطقه مانند نیویورک، بالتیمور، واشنگتن، دیترویت، راچستر سیراکیوز و ... قشر سیاه پوست قابل توجه دارند. حتی شهر دیترویت 85% جمعیتش سیاه پوست هستند! جمعیت سیاه پوست و سفید پوست در خیلی جاها بصورت نژادی از نظر محل زندگی از هم جدا هستند. برای همین اگر وارد برخی محله های شوید، اصلا با تصوری که از آمریکا در ذهن است تطبیق ندارد.
سیاه پوست های امروز فرزندان برده های دیروز هستند و عقب ماندگی برده ها بصورت فرهنگی به آنها منتقل شده است. از سفید پوست ها فقیرتر هستند و آمار جرم و جنایت بینشان بالا است. برای همین محله های سیاه پوست نشین معمولا خطرناک هستند و ظاهرشان هم زیبا نیست. شهری هم که در آن هستم مستثنی نیست. از جمله خانه ای که گرفتم هم در محله سیاه پوست نشین است!

وقتی روز اول از خانه به دانشگاه می آمدم، موضوعی خیلی توجهم را جلب کرد. با این که حدود 25 دقیقه پیاده فاصله است ولی تغییر نژادی خیلی قابل توجه است. محله خانه ام، سیاه پوست نشینن است، طوری که وقتی انسان نگاه می کند 90% انسان های قابل مشاهده سیاه پوست هستند. وضعیت خانه ها و خیابان ها خراب است.
ظاهر مردم شیک و تمیز نیست. انسان های با ظاهر رقت انگیز، کم و بیش مشاهده می شود.
ولی هر چه به دانشگاه نزدیک می شدم، ساختمان ها و خیابان ها تمیز و مرتب می شد. در سطح دانشگاه که چهره شهر کاملا عوض می شود. از همه جالب تر دانشجویان بودند که بیش از 90% غیر سیاه پوست بودند (شاید مثلا 70% سفید پوست و 20% آسیایی تبار و سایر نژادها) و سر و وضع آدم ها مرتب می شد. یعنی در سطح دانشگاه همان چهره که از آمریکا در ذهن وجود دارد، مشاهده می شود ولی با فاصله اندک، محله های فقیر و نامرتب سیاه پوست ها وجود دارد. از این جهت خیلی نسبت به کانادا عجیب است. در کانادا هم محله های فقیر نشین وجود دارد ولی اینگونه بصورت نژادی حاوی یک گروه خاص نیستند.

مساله عجیب بعدی امنیت و جرم و جنایت در شهر است. در همین سه روز مواردی را مشاهده کردم که انتظارش را نداشتم. در یک مغازه دیدم که روی درش نوشته است که موقع ورود هیچ گونهه پوششی روی صورت خود نداشته باشید تا هویت مشخص باشد و کلاه کاپشن هم سرتان نباشد!
در صورت مشاهده سریع به پلیس زنگ می زنیم! دیروز هم موقع خرید یک خانم سیاه پوست آمده بود و می گفت که قیمت اجناسم را با کردیت کارد خود بپردازد و در مقابل اسکناس به او بدهم که البته صاحب مغازه اجازه نداد (احتمالا کارت را از کسی دزدیده بود یا بی اجازه برداشته بود). خلاصه معلوم است که جرم و جنایت در شهر بالاست. در مقابل دانشجویان سفید پوست و ثروتمند هستند (البته ساکنان محله های مرفه هم سفید هستند ولی دانشگاه در به اصطلاح جنوب شهر قرار دارد!) و امنیت آنها برای پدر و مادرشان مهم است.
برای همین مساله امنیت خیلی جدی گرفته می شود و از زمان ثبت نام به دانشجویان هشدار داده می شود. مثلا مسئول ثبت نام دانشجویان تکمیلی گفت که بعد از ساعت 11 شب، تنها در سطح شهر قدم نزنم! بعد از ساعت 6 عصر، در سطح دانشگاه پلیس فعال می شود! در دانشگاهی که فقط 20000 دانشجو دارد، 160 نفر مشغول کشیک دادن می شوند! در سر چهارراه ها پلیس می ایستد و افراد دیگر با دوچرخه در سطح دانشگاه گشت می زنند! اگر دانشجویی بخواهد به جایی برود، می تواند تقاضایی اسکورت شخصی! کند. معنایش این است که یک پلیس می آید و دانشجو را تا مقصد همراهی می کند!
برای محل های دورتر سرویس وجود دارد که با تماس تلفنی به موقعیت دانشجو می آید و به خانه می رساند .خودم هم در این 2-3 روز از همین سرویس ها استفاده کردم. موقع نوشتن این پست هم یک ایمیل دریافت کردم که در آدرس فلان سرقت با سلاح (weapon) رخ داده است (حالا نمی دانم سلاح یعنی سلاح گرم یا سلاح سرد مثل چاقو هم می تواند باشد) و هشدار داده بود که مواظب باشید. البته 25 دقیقه بعد ایمیل دیگری آمد که مظنون اصلی دستگیر شده است و وضعیت به اصطلاح سفید است! خلاصه وضعیت طوری است که انسان کمی دچار وحشت می شود!
البته در تهران هم وضعیت تا حدی این گونه است و بارها موبایل یا لپ تاپ دانش جویان شریف در فاصله بین دانشگاه و خوابگاه دزدیده شده است. در تهران هم بعد از 11 شب در خیلی محله های نمی شود تنها قدم زد ولی مساله مهم این است که در ایران افراد به اسلحه گرم مسلح نیستد و قتل خیلی کمتر پیش می آید. البته به علت رعایت مسائل امنیتی قتل دانشجویان در این شهر اخیرا رخ نداده است (ظاهرا در دهه 90 چند مورد بوده است) ولی همین احساس نیود امنیت خیلی برای انسان دغدغه ایجاد می کند. ظاهرا بقیه شهرهای آمریکا هم این گونه هستند و کلا شهرهای بزرگ آمریکا امن نیستند. حتی یکی از دوستانم می گفت که سال پیش از دانشجویان دانشگاهشان با اسلحه کشته شده است! خلاصه که امیدوارم این چند سال را به سلامت بگذرانم. نتیجه کلی هم این است که کانادا خیلی محل بهتری از آمریکا برای زندگی است.

پنج شنبه کارهای ثبت نام را انجام دادم و بعد به دفتر استادم رفتم. استاد راهنمایم سوئیسی است و در نگاه اول انسان خونگرمی به نظر می رسید. اسمش آلن است و گفت آلن صدایش کنم. گروه همم شامل یک پست داک اهل اسلوونی، یک پست داک فنلاندی، و سه دانشجوی آمریکایی، آمریکایی!، و چینی است. از امکانات سطح دانشگاه راضی هستم و قابل مقایسه با سنگاپور و خیلی بهتر از کانادا است. بزودی سعی می کنم مشاهدات بیشتر بنویسم.

مطالب مرتبط

تقدیر این گونه بود که دوره تحصیلی جدید را در آمریکا آغاز کنم. اگر مساله خاصی پیش نیاید، چند سال آینده را در یکی از دانشگاههای ساحل شرقی آمریکا در نزدیکی نیویورک خواهم گذراند.

به علل متعدد از جمله صدور با تاخیر ویزای آمریکا، حدود ده روز بعد از شروع سال تحصیلی و با تاخیر وارد آمریکا شدم. قبلا نوشتم که دیگر مرزهای جغرافیای سیاسی برایم معنایش را از دست داده اند. الانن که رسیده ام می بینم که محیط جدید، خیلی برایم عادی است و به سرعت توانستم وضعیت را سامان دهم. برای گرفتن خانه، از ایران اقدام کردم.
به صورت ایمیلی با صاحب خانه تماس گرفتم و بعد از رد و بدل چند ایمیل در مورد اجاره و مدت آن به توافق رسیدیم. جالب بود که خودش در شهری دیگری زندگی می کند و حتی تا به حال او را ندیده ام!، من هم در ایران بودم ولی اعتماد کرد و بدون دریافت مبلغ پیش، قرارداد را ایمیلی بستیم!
تنها چیزی که درخواست کرد این بود که نامه پذیرش دانشگاه را برایش ایمیل کنم تا بداند که دانشجو هستم. به نظرتان چقدر امکان دارد که در ایران، کسی در تهران بدون این که کسی ولو دانشجو را از نردیک ببیند، خانه اجاره دهد و محل را رزرو کند؟ البته خانه که می گویم، یک اتاق است در یک خانه. بقیه هم خانه ای ها هم آمریکایی هستند که خدا را شکر تا به حال مشکلی نداشته ام.

آمدنم هم کمی جالب بود. وقتی می خواستم بلیط هواپیما بخرم، قیمت بلیط تا شهر دانشگاه، 1700 دلار بود! ولی قیمت بلیط تا واشنگنتن 800 دلار! و فاصله این شهرها هم فقط 250 کیلومتر است! برایی همین تصمیم گرفتم بیایم واشنگتن و بقیه مسیر را با پرواز داخلی آمریکا بیایم که 300 دلار قیمت داشت.
ولی بعد که چک کردم دیدم بلیط اتوبوس فقط 13 دلار است و تصمیم گرفتم با اتوبوس از واشنگتن حرکت کنم. سه شنبه شب گذشته از تهران حرکت کردم و بعد از توقف کوتاه در دبی، با یک پرواز طولانی راهی واشنگتن شدم. در طول مسیر، سه ایرانی دیگر در صندلی های بغل نشسته بودند.
با این که در دبی کلا هواپیما عوض شد ولی باز هم تصادفی کنار هم بودیم. یک زن و شوهر خیلی پیر (مثلا 70-80 ساله) و دختراشان بودند. خیلی برایم تعجب انگیز بودند. در تکه تهران-دبی، کنار پیرمرد نشسته بودم. اگر سوار پروازهای ایران-غرب توسط شرکت های غیر ایرانی شوید، متوجه خواهید شد که اکثریت خانم ها بعد از سوار شدن، سریعا حجاب خود را کنار می گذارند ولی مادر و دختر این خانواده حجاب خود را نگاه داشتند. ولی در کمال تعجب، پدر خانواده موقع پذیرایی، تقاضای آبجو (Beer) کرد و نوشید!
تعجبم در تکه دبی-واشنگتن بیشتر شد. در این تکه کنار ییرزن نشسته بودم. کمی که گذشت، دیدم پیرزن یک کتاب دعای قدیمی از کیفش درآورد و مشغول خواندن دعا شد. دعاهایی شبیه ملحقات مفاتیج الجنان: دعا برای رفع بلا، دعا برای آسودگی از دشمن و... در همان تکه هم پیرمرد سفارش آبجو داد! خلاصه زوج جالبی بودند.

چهارشنبه صبح به وقت محلی به واشنگتن رسیدیم. دفعات قبلی که آمریکا آمده بودم، همواره نوعی بازجویی وجود داشت ولی این دفعه خیلی راحت آمدم. البته در فرودگاه دبی، پلیس امارات یک بازرسیی ضد بمب با یک دستگاه خاص انجام داد (در حد 5 دقیقه وقت گرفت) ولی وقتی پرسیدم که آیا این به خاطر ملیت است؟، گفتند که اینطور نیست و بصورت تصادفی از مسافران انتخاب می کنند.
در بین افراد مورد بازرسی ،یک زن با قیافه اروپایی هم وجود داشت. وقتی واشنگتن رسیدم، بر خلاف فرودگاه دیترویت میزان بازرسی امنیتی خیلی کم بود. حتی کمتر از فرودگاه امام خمینی. طوری که مسافران و حتی چمدان ها را از دستگاه ایکس ری نمی گذراندند. در حالی که در فرودگاه دیترویت همه مسافران از یک دستگاه خاص عبور داده می شدند که فقط در آمریکا دیده ام. موقع ورود هم، آفیسر فقط پرسید که رشته تحصیلیم چیست و چقدر پول همراهم است. حتی I20 که یک مدرک مهم اقامتی دانشجویان است را چک نکرد در حالی که بعد از بمب گذاری بوستون، قرار شده است وضعیت اقامتی دانشجویان دقیق تر چک شود! علاوه بر این اصلا توجه نکرد که با تاخیر وارد آمریکا شده ام که نیاز به توجیه مناسب دارد (مثلا ارائه نامه از دانشگاه که با تاخیر موافقت شده است). در مقابل دفعه قبل که از سنگاپور آمدم آمریکا، سه جای مختلف سوال-جواب شدم. آنهم سوالاتی که در جامعه آمریکا تا حدی خصوصی محسوب می شود. خلاصه خیلی تعجب کردم. یعنی اگر مثلا از ایران کسی مواد مخدر در چمدان بار خود بگذارد، ظاهرا بدون مشکل می توانست داخل آمریکا بیاورد.

بعد که از فرودگاه بیرون آمدم، با ون های فرودگاه رفتم ترمینال واشنگتن. در مسیر از نزدیکی کاخ سفید هم عبور کردیم. بلندتر از چیزی است که در تصاویر به نظر می آید. ترمینال واشنگتن هم وسیع است وو با سختی بارهایم را جا به جا کردم.
سوار اتوبوس شدم و راه افتادیم. در طول راه از دو ایالت آمریکا گذشتیم. مهمترین شهر بالتیمور بود که دانشگاه مشهور جان هاپکینز در آنجا قرار دارد.بعد از حدود سه ساعت به مقصد رسیدیم و بعد با تاکسی به خانه رفتم. قبلا گفته بودم که یکی از هم خانه ای ها، خانه باشد تا در را برایم باز کند. راننده تاکسی سیاه پوست بود و وقتی خواست بقیه پول را بدهد، به جای 12 دلار 2 دلار داد!
نمی دانم چرا خودم را به ندانستن زدم و به رویم نیاوردم. با خودم گفتم که به حدی کافی ارزان رسیده ام به مقصد و جای دوری نمی رود 10 دلار هم جیب راننده برود. ولی بعد که فکر کردم به ذهنم رسید که شاید واقعا نیت راننده بد بوده است و رفتارم ممکن است او را جری کند. خلاصه با این که اولین بارم بود وارد این ایالت های آمریکا می شدم، ولی نسبتا خوب و بی درد سر به مقصد رسیدم.

تصویری که ما در ایران از آمریکا داریم، تصویر ارائه شده از سوی هالیوود است ولی خیلی تصور ناقصی است. فکر می کنیم آمریکا یعنی محله های شیک و تمیز منهتن، مردم اروپایی که همیشه لبخند برر لب دارند و سرزمین فرصت ها و آزادی!
با این که قبلا در آمریکا بوده ام ولی همین چند روز خیلی دیدم تغییر کرده است. غیر از دو ایالت تگزاس و کالیفرنیا، بقیه ایالت های مهم آمریکا در ساحل شرقی آن قرار دارد. به خصوص ایالت های شمال شرقی مثل مریلند، ماساچوست، نیویورک، ویرجینیا و .. مهم تر هستند. این ناحیه آمریکا مرکز سیاسی آمریکا است و مردم آن همان یانکی هایی هستند که در جنگ داخلی آمریکا پیروز شده اند و در نتیجه به عنوان پیروز جنگ بیشترین اثرگذاری را داشته اند. بعد از جنگ داخلی هم یک موج مهاجرت وسیع از سوی سیاه پوست های جنوب به این منطقه انجام شده است.
طوری که اکنون اکثر شهرهای بزرگ این منطقه مانند نیویورک، بالتیمور، واشنگتن، دیترویت، راچستر سیراکیوز و ... قشر سیاه پوست قابل توجه دارند. حتی شهر دیترویت 85% جمعیتش سیاه پوست هستند! جمعیت سیاه پوست و سفید پوست در خیلی جاها بصورت نژادی از نظر محل زندگی از هم جدا هستند. برای همین اگر وارد برخی محله های شوید، اصلا با تصوری که از آمریکا در ذهن است تطبیق ندارد.
سیاه پوست های امروز فرزندان برده های دیروز هستند و عقب ماندگی برده ها بصورت فرهنگی به آنها منتقل شده است. از سفید پوست ها فقیرتر هستند و آمار جرم و جنایت بینشان بالا است. برای همین محله های سیاه پوست نشین معمولا خطرناک هستند و ظاهرشان هم زیبا نیست. شهری هم که در آن هستم مستثنی نیست. از جمله خانه ای که گرفتم هم در محله سیاه پوست نشین است!

وقتی روز اول از خانه به دانشگاه می آمدم، موضوعی خیلی توجهم را جلب کرد. با این که حدود 25 دقیقه پیاده فاصله است ولی تغییر نژادی خیلی قابل توجه است. محله خانه ام، سیاه پوست نشینن است، طوری که وقتی انسان نگاه می کند 90% انسان های قابل مشاهده سیاه پوست هستند. وضعیت خانه ها و خیابان ها خراب است.
ظاهر مردم شیک و تمیز نیست. انسان های با ظاهر رقت انگیز، کم و بیش مشاهده می شود.
ولی هر چه به دانشگاه نزدیک می شدم، ساختمان ها و خیابان ها تمیز و مرتب می شد. در سطح دانشگاه که چهره شهر کاملا عوض می شود. از همه جالب تر دانشجویان بودند که بیش از 90% غیر سیاه پوست بودند (شاید مثلا 70% سفید پوست و 20% آسیایی تبار و سایر نژادها) و سر و وضع آدم ها مرتب می شد. یعنی در سطح دانشگاه همان چهره که از آمریکا در ذهن وجود دارد، مشاهده می شود ولی با فاصله اندک، محله های فقیر و نامرتب سیاه پوست ها وجود دارد. از این جهت خیلی نسبت به کانادا عجیب است. در کانادا هم محله های فقیر نشین وجود دارد ولی اینگونه بصورت نژادی حاوی یک گروه خاص نیستند.

مساله عجیب بعدی امنیت و جرم و جنایت در شهر است. در همین سه روز مواردی را مشاهده کردم که انتظارش را نداشتم. در یک مغازه دیدم که روی درش نوشته است که موقع ورود هیچ گونهه پوششی روی صورت خود نداشته باشید تا هویت مشخص باشد و کلاه کاپشن هم سرتان نباشد!
در صورت مشاهده سریع به پلیس زنگ می زنیم! دیروز هم موقع خرید یک خانم سیاه پوست آمده بود و می گفت که قیمت اجناسم را با کردیت کارد خود بپردازد و در مقابل اسکناس به او بدهم که البته صاحب مغازه اجازه نداد (احتمالا کارت را از کسی دزدیده بود یا بی اجازه برداشته بود). خلاصه معلوم است که جرم و جنایت در شهر بالاست. در مقابل دانشجویان سفید پوست و ثروتمند هستند (البته ساکنان محله های مرفه هم سفید هستند ولی دانشگاه در به اصطلاح جنوب شهر قرار دارد!) و امنیت آنها برای پدر و مادرشان مهم است.
برای همین مساله امنیت خیلی جدی گرفته می شود و از زمان ثبت نام به دانشجویان هشدار داده می شود. مثلا مسئول ثبت نام دانشجویان تکمیلی گفت که بعد از ساعت 11 شب، تنها در سطح شهر قدم نزنم! بعد از ساعت 6 عصر، در سطح دانشگاه پلیس فعال می شود! در دانشگاهی که فقط 20000 دانشجو دارد، 160 نفر مشغول کشیک دادن می شوند! در سر چهارراه ها پلیس می ایستد و افراد دیگر با دوچرخه در سطح دانشگاه گشت می زنند! اگر دانشجویی بخواهد به جایی برود، می تواند تقاضایی اسکورت شخصی! کند. معنایش این است که یک پلیس می آید و دانشجو را تا مقصد همراهی می کند!
برای محل های دورتر سرویس وجود دارد که با تماس تلفنی به موقعیت دانشجو می آید و به خانه می رساند .خودم هم در این 2-3 روز از همین سرویس ها استفاده کردم. موقع نوشتن این پست هم یک ایمیل دریافت کردم که در آدرس فلان سرقت با سلاح (weapon) رخ داده است (حالا نمی دانم سلاح یعنی سلاح گرم یا سلاح سرد مثل چاقو هم می تواند باشد) و هشدار داده بود که مواظب باشید. البته 25 دقیقه بعد ایمیل دیگری آمد که مظنون اصلی دستگیر شده است و وضعیت به اصطلاح سفید است! خلاصه وضعیت طوری است که انسان کمی دچار وحشت می شود!
البته در تهران هم وضعیت تا حدی این گونه است و بارها موبایل یا لپ تاپ دانش جویان شریف در فاصله بین دانشگاه و خوابگاه دزدیده شده است. در تهران هم بعد از 11 شب در خیلی محله های نمی شود تنها قدم زد ولی مساله مهم این است که در ایران افراد به اسلحه گرم مسلح نیستد و قتل خیلی کمتر پیش می آید. البته به علت رعایت مسائل امنیتی قتل دانشجویان در این شهر اخیرا رخ نداده است (ظاهرا در دهه 90 چند مورد بوده است) ولی همین احساس نیود امنیت خیلی برای انسان دغدغه ایجاد می کند. ظاهرا بقیه شهرهای آمریکا هم این گونه هستند و کلا شهرهای بزرگ آمریکا امن نیستند. حتی یکی از دوستانم می گفت که سال پیش از دانشجویان دانشگاهشان با اسلحه کشته شده است! خلاصه که امیدوارم این چند سال را به سلامت بگذرانم. نتیجه کلی هم این است که کانادا خیلی محل بهتری از آمریکا برای زندگی است.

پنج شنبه کارهای ثبت نام را انجام دادم و بعد به دفتر استادم رفتم. استاد راهنمایم سوئیسی است و در نگاه اول انسان خونگرمی به نظر می رسید. اسمش آلن است و گفت آلن صدایش کنم. گروه همم شامل یک پست داک اهل اسلوونی، یک پست داک فنلاندی، و سه دانشجوی آمریکایی، آمریکایی!، و چینی است. از امکانات سطح دانشگاه راضی هستم و قابل مقایسه با سنگاپور و خیلی بهتر از کانادا است. بزودی سعی می کنم مشاهدات بیشتر بنویسم.

مطالب مرتبط