با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهپلیس دانشگاه
۲۶ آذر ۱۳۹۶نکاتی در مورد رفتار و شخصیت آمریکایی ها
۲۶ آذر ۱۳۹۶ویزای دانشجویی آمریکا(قسمت چهارم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکابعد از دو سال زندگی دانشجویی در آمریکا، ۳۱ می ۲۰۱۴، به منظور دیدار خانوادههامون به ایران برگشته بودیم و قرار بود زود برگردیم آمریکا ولی پروسه صدور ویزا خیلی طولانی شد. نهایتا بعد از حدود سه ماه ویزای همهمون صادر شد.
یکشنبه ۳۱ آگوست ۲۰۱۴ به سمت آمریکا پرواز داشتیم. پسرم محمدمهدی دوست نداشت برگرده آمریکا. این مدتی که در ایران بودیم با پسرعموها و بقیه بچههای فامیل حسابی بازی کرده بود و میگفت من برادر یا خواهر ندارم، بریم آمریکا دوباره تنها میشم... .
قرار بود بعد از سه پرواز طولانی و توقف در مسکو و لس آنجلس، شب هنگام وارد فرودگاه دنور شیم. وقتی رسیدیم دنور، دو تا از بچهها اومده بودن دنبالمون. یکیشون تا من رو دید گفت: "هنوز باورم نمیشه بهت ویزا دادن! دیگه از این کارها نکنی! بشین سر درست تا تموم شه". راستش رو بخواین خودم هم فکر نمیکردم دوباره وسط دکترا از آمریکا خارج شم..
فردای ورود به دنور، دوشنبه صبح ساعت ۸ کلاس داشتم. در مسیر رفتن به کلاس، یکی از آمریکاییها تا منو دید گفت: !Mojtaba! You made it back (مجتبی آخرش برگشتی؟) از خودم پرسیدم برای چی از اومدن من متعجبه؟ به کلاس که رسیدم استادم خیالش راحت شد که بالاخره برگشتم. تا ظهر هر جا میرفتم، همه در مورد ویزا ازم میپرسیدن. فهمیدم در این مدت که نبودم استادم همه جا جار زده بوده که من بخاطر ویزا نتونستم برگردم. دیگه فقط مونده بود خواجه حافظ شیرازی در مورد ویزا ازم سوال کنه :) .
دوران بارداری خانمم خیلی بهش سخت گذشت. درس خوندن در آمریکا، اون هم در مقطع دکترا، در حین بارداری کار بسیار سختی بود. تنهایی و غربت هم حسابی ما رو در تنگنا گذاشته بود. کسی نبود که کوچکترین کمکی کنه. ولی کاش داستان به همین جا ختم میشد! چند تا از دوستان ایرانیمون به بهانههای مختلف اذیتمون میکردن. خلاصه انواع و اقسام مصائب رو سرمون خالی شده بود... .
خانمم هفت ماهه باردار بود و چند روزی بود که حالش خوب نبود. یه شب ساعت سه نصفه شب، از خواب بیدارم کرد. حالش خیلی بد بود. باید با شماره ۹۱۱ تماس اورژانسی میگرفتم تا با یه آمبولانس خانمم رو ببرن بیمارستان ولی اینقدر حالش بد بود که حتی نمیشد ریسک کرد و منتظر آمبولانس موند. خودم سریع بردمش بیمارستان. در مسیر بیمارستان خانمم خیلی استرس داشت که آیا بچه زنده میمونه یا نه؟! خیلی ناراحت بود که این همه سختی کشیده و ممکنه بچه از دنیا بره. بهش دلداری دادم و گفتم به خدا توکل کن. به بیمارستان که رسیدیم چند تا آزمایش انجام دادن. حدود ساعت ۷ صبح بود که گفتند خانمم باید تا موقع به دنیا اومدن بچه در بیمارستان بستری بمونه! .
بالاخره بعد از سه روز، در اولین جمعه ماه رجب دخترم به دنیا اومد. خیلی نگران سلامتیاش بودیم. اسمش رو گذاشتیم "فاطمه زهرا" تا صاحب اسم ازش محافظت کنه. خدا رو شکر الان دکترا میگن مثل بچه ۹ ماهه به دنیا اومدهاس و مشکلی نداره. (در مورد تجاربم در بیمارستان و هزینه ۵۵ هزار دلاری! بیمارستان در یادداشت جداگانهای خواهم نوشت ان شا الله). .
روزهای ماه مبارک رمضان یکی یکی سپری میشد. در شب بیست و سوم اعمال شب قدر رو در مسجد فاطمه سنتر دنور انجام دادیم و بعد از نماز صبح برگشتیم خونه. هنوز نخوابیده بودم و داشتم ایمیلهام رو چک میکردم که دیدم استادم که در اون ایام در شیلی بود ایمیل زده و میگه باید خودم رو برای یک سفر یک ماهه به شیلی آماده کنم! میگفت باید ریسرچام رو با اساتید یه دانشگاه در سانتیاگو تمام کنم. گرچه دفعات قبل که استادم ازم خواسته بود برم شیلی، دوست نداشتم برم، ولی این دفعه پیش خودم گفتم اعمال انسان در شب قدر مقدر میشه و شاید ارسال این ایمیل در این موقع بیحکمت نباشه. ولی خب تجربه قبلی ویزا این قدر تلخ بود که نمیشد بی گدار به آب زد. .
خیلی مردد بودم که برم یا نه، برای همین زنگ زدم به آقای عبدخدایی که برام استخاره بگیره. پیرمرد باحال و از همرزمان نواب صفوی. قبلا هم چند بار از ایشون استخاره گرفته بودم. در توضیح استخاره مطالبی میگفت که با واقعیتها تطابق داشت. منتها استخاره این دفعه خیلی متفاوت بود. بهم گفت هر کاری میخوای بکنی خیلی خوبه و از ظلمات به نور هدایت میشی! با این استخاره دیگه خیالم راحت شد. .
به استادم گفتم میرم شیلی ولی باید خانوادهام رو هم همراهم ببرم. قرار شد بین تعطیلات دو ترم بریم که درس خانم هم به مشکل نخوره. از دانشگاه University of Adolf Ibanez دعوت نامه برامون ارسال شد و ویزای ۳۰ روزه کشور شیلی رو گرفتیم. .
قرار بود ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵ با یه بچه هشت ماهه از دنور به هیوستن و از اونجا به سانتیاگو پایتخت شیلی پرواز کنیم. روز ۱۶ دسامبر وارد سانتیاگو شدیم و در یه آپارتمان ساکن شدیم. روز ۲۱ دسامبر، وقت مصاحبهمون بود در سفارت آمریکا در سانتیاگو. .
ادامه در قسمت آینده ان شاالله.
یکشنبه ۳۱ آگوست ۲۰۱۴ به سمت آمریکا پرواز داشتیم. پسرم محمدمهدی دوست نداشت برگرده آمریکا. این مدتی که در ایران بودیم با پسرعموها و بقیه بچههای فامیل حسابی بازی کرده بود و میگفت من برادر یا خواهر ندارم، بریم آمریکا دوباره تنها میشم... .
قرار بود بعد از سه پرواز طولانی و توقف در مسکو و لس آنجلس، شب هنگام وارد فرودگاه دنور شیم. وقتی رسیدیم دنور، دو تا از بچهها اومده بودن دنبالمون. یکیشون تا من رو دید گفت: "هنوز باورم نمیشه بهت ویزا دادن! دیگه از این کارها نکنی! بشین سر درست تا تموم شه". راستش رو بخواین خودم هم فکر نمیکردم دوباره وسط دکترا از آمریکا خارج شم..
فردای ورود به دنور، دوشنبه صبح ساعت ۸ کلاس داشتم. در مسیر رفتن به کلاس، یکی از آمریکاییها تا منو دید گفت: !Mojtaba! You made it back (مجتبی آخرش برگشتی؟) از خودم پرسیدم برای چی از اومدن من متعجبه؟ به کلاس که رسیدم استادم خیالش راحت شد که بالاخره برگشتم. تا ظهر هر جا میرفتم، همه در مورد ویزا ازم میپرسیدن. فهمیدم در این مدت که نبودم استادم همه جا جار زده بوده که من بخاطر ویزا نتونستم برگردم. دیگه فقط مونده بود خواجه حافظ شیرازی در مورد ویزا ازم سوال کنه :) .
دوران بارداری خانمم خیلی بهش سخت گذشت. درس خوندن در آمریکا، اون هم در مقطع دکترا، در حین بارداری کار بسیار سختی بود. تنهایی و غربت هم حسابی ما رو در تنگنا گذاشته بود. کسی نبود که کوچکترین کمکی کنه. ولی کاش داستان به همین جا ختم میشد! چند تا از دوستان ایرانیمون به بهانههای مختلف اذیتمون میکردن. خلاصه انواع و اقسام مصائب رو سرمون خالی شده بود... .
خانمم هفت ماهه باردار بود و چند روزی بود که حالش خوب نبود. یه شب ساعت سه نصفه شب، از خواب بیدارم کرد. حالش خیلی بد بود. باید با شماره ۹۱۱ تماس اورژانسی میگرفتم تا با یه آمبولانس خانمم رو ببرن بیمارستان ولی اینقدر حالش بد بود که حتی نمیشد ریسک کرد و منتظر آمبولانس موند. خودم سریع بردمش بیمارستان. در مسیر بیمارستان خانمم خیلی استرس داشت که آیا بچه زنده میمونه یا نه؟! خیلی ناراحت بود که این همه سختی کشیده و ممکنه بچه از دنیا بره. بهش دلداری دادم و گفتم به خدا توکل کن. به بیمارستان که رسیدیم چند تا آزمایش انجام دادن. حدود ساعت ۷ صبح بود که گفتند خانمم باید تا موقع به دنیا اومدن بچه در بیمارستان بستری بمونه! .
بالاخره بعد از سه روز، در اولین جمعه ماه رجب دخترم به دنیا اومد. خیلی نگران سلامتیاش بودیم. اسمش رو گذاشتیم "فاطمه زهرا" تا صاحب اسم ازش محافظت کنه. خدا رو شکر الان دکترا میگن مثل بچه ۹ ماهه به دنیا اومدهاس و مشکلی نداره. (در مورد تجاربم در بیمارستان و هزینه ۵۵ هزار دلاری! بیمارستان در یادداشت جداگانهای خواهم نوشت ان شا الله). .
روزهای ماه مبارک رمضان یکی یکی سپری میشد. در شب بیست و سوم اعمال شب قدر رو در مسجد فاطمه سنتر دنور انجام دادیم و بعد از نماز صبح برگشتیم خونه. هنوز نخوابیده بودم و داشتم ایمیلهام رو چک میکردم که دیدم استادم که در اون ایام در شیلی بود ایمیل زده و میگه باید خودم رو برای یک سفر یک ماهه به شیلی آماده کنم! میگفت باید ریسرچام رو با اساتید یه دانشگاه در سانتیاگو تمام کنم. گرچه دفعات قبل که استادم ازم خواسته بود برم شیلی، دوست نداشتم برم، ولی این دفعه پیش خودم گفتم اعمال انسان در شب قدر مقدر میشه و شاید ارسال این ایمیل در این موقع بیحکمت نباشه. ولی خب تجربه قبلی ویزا این قدر تلخ بود که نمیشد بی گدار به آب زد. .
خیلی مردد بودم که برم یا نه، برای همین زنگ زدم به آقای عبدخدایی که برام استخاره بگیره. پیرمرد باحال و از همرزمان نواب صفوی. قبلا هم چند بار از ایشون استخاره گرفته بودم. در توضیح استخاره مطالبی میگفت که با واقعیتها تطابق داشت. منتها استخاره این دفعه خیلی متفاوت بود. بهم گفت هر کاری میخوای بکنی خیلی خوبه و از ظلمات به نور هدایت میشی! با این استخاره دیگه خیالم راحت شد. .
به استادم گفتم میرم شیلی ولی باید خانوادهام رو هم همراهم ببرم. قرار شد بین تعطیلات دو ترم بریم که درس خانم هم به مشکل نخوره. از دانشگاه University of Adolf Ibanez دعوت نامه برامون ارسال شد و ویزای ۳۰ روزه کشور شیلی رو گرفتیم. .
قرار بود ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵ با یه بچه هشت ماهه از دنور به هیوستن و از اونجا به سانتیاگو پایتخت شیلی پرواز کنیم. روز ۱۶ دسامبر وارد سانتیاگو شدیم و در یه آپارتمان ساکن شدیم. روز ۲۱ دسامبر، وقت مصاحبهمون بود در سفارت آمریکا در سانتیاگو. .
ادامه در قسمت آینده ان شاالله.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ویزای دانشجویی آمریکا(قسمت چهارم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکابعد از دو سال زندگی دانشجویی در آمریکا، ۳۱ می ۲۰۱۴، به منظور دیدار خانوادههامون به ایران برگشته بودیم و قرار بود زود برگردیم آمریکا ولی پروسه صدور ویزا خیلی طولانی شد. نهایتا بعد از حدود سه ماه ویزای همهمون صادر شد.
یکشنبه ۳۱ آگوست ۲۰۱۴ به سمت آمریکا پرواز داشتیم. پسرم محمدمهدی دوست نداشت برگرده آمریکا. این مدتی که در ایران بودیم با پسرعموها و بقیه بچههای فامیل حسابی بازی کرده بود و میگفت من برادر یا خواهر ندارم، بریم آمریکا دوباره تنها میشم... .
قرار بود بعد از سه پرواز طولانی و توقف در مسکو و لس آنجلس، شب هنگام وارد فرودگاه دنور شیم. وقتی رسیدیم دنور، دو تا از بچهها اومده بودن دنبالمون. یکیشون تا من رو دید گفت: "هنوز باورم نمیشه بهت ویزا دادن! دیگه از این کارها نکنی! بشین سر درست تا تموم شه". راستش رو بخواین خودم هم فکر نمیکردم دوباره وسط دکترا از آمریکا خارج شم..
فردای ورود به دنور، دوشنبه صبح ساعت ۸ کلاس داشتم. در مسیر رفتن به کلاس، یکی از آمریکاییها تا منو دید گفت: !Mojtaba! You made it back (مجتبی آخرش برگشتی؟) از خودم پرسیدم برای چی از اومدن من متعجبه؟ به کلاس که رسیدم استادم خیالش راحت شد که بالاخره برگشتم. تا ظهر هر جا میرفتم، همه در مورد ویزا ازم میپرسیدن. فهمیدم در این مدت که نبودم استادم همه جا جار زده بوده که من بخاطر ویزا نتونستم برگردم. دیگه فقط مونده بود خواجه حافظ شیرازی در مورد ویزا ازم سوال کنه :) .
دوران بارداری خانمم خیلی بهش سخت گذشت. درس خوندن در آمریکا، اون هم در مقطع دکترا، در حین بارداری کار بسیار سختی بود. تنهایی و غربت هم حسابی ما رو در تنگنا گذاشته بود. کسی نبود که کوچکترین کمکی کنه. ولی کاش داستان به همین جا ختم میشد! چند تا از دوستان ایرانیمون به بهانههای مختلف اذیتمون میکردن. خلاصه انواع و اقسام مصائب رو سرمون خالی شده بود... .
خانمم هفت ماهه باردار بود و چند روزی بود که حالش خوب نبود. یه شب ساعت سه نصفه شب، از خواب بیدارم کرد. حالش خیلی بد بود. باید با شماره ۹۱۱ تماس اورژانسی میگرفتم تا با یه آمبولانس خانمم رو ببرن بیمارستان ولی اینقدر حالش بد بود که حتی نمیشد ریسک کرد و منتظر آمبولانس موند. خودم سریع بردمش بیمارستان. در مسیر بیمارستان خانمم خیلی استرس داشت که آیا بچه زنده میمونه یا نه؟! خیلی ناراحت بود که این همه سختی کشیده و ممکنه بچه از دنیا بره. بهش دلداری دادم و گفتم به خدا توکل کن. به بیمارستان که رسیدیم چند تا آزمایش انجام دادن. حدود ساعت ۷ صبح بود که گفتند خانمم باید تا موقع به دنیا اومدن بچه در بیمارستان بستری بمونه! .
بالاخره بعد از سه روز، در اولین جمعه ماه رجب دخترم به دنیا اومد. خیلی نگران سلامتیاش بودیم. اسمش رو گذاشتیم "فاطمه زهرا" تا صاحب اسم ازش محافظت کنه. خدا رو شکر الان دکترا میگن مثل بچه ۹ ماهه به دنیا اومدهاس و مشکلی نداره. (در مورد تجاربم در بیمارستان و هزینه ۵۵ هزار دلاری! بیمارستان در یادداشت جداگانهای خواهم نوشت ان شا الله). .
روزهای ماه مبارک رمضان یکی یکی سپری میشد. در شب بیست و سوم اعمال شب قدر رو در مسجد فاطمه سنتر دنور انجام دادیم و بعد از نماز صبح برگشتیم خونه. هنوز نخوابیده بودم و داشتم ایمیلهام رو چک میکردم که دیدم استادم که در اون ایام در شیلی بود ایمیل زده و میگه باید خودم رو برای یک سفر یک ماهه به شیلی آماده کنم! میگفت باید ریسرچام رو با اساتید یه دانشگاه در سانتیاگو تمام کنم. گرچه دفعات قبل که استادم ازم خواسته بود برم شیلی، دوست نداشتم برم، ولی این دفعه پیش خودم گفتم اعمال انسان در شب قدر مقدر میشه و شاید ارسال این ایمیل در این موقع بیحکمت نباشه. ولی خب تجربه قبلی ویزا این قدر تلخ بود که نمیشد بی گدار به آب زد. .
خیلی مردد بودم که برم یا نه، برای همین زنگ زدم به آقای عبدخدایی که برام استخاره بگیره. پیرمرد باحال و از همرزمان نواب صفوی. قبلا هم چند بار از ایشون استخاره گرفته بودم. در توضیح استخاره مطالبی میگفت که با واقعیتها تطابق داشت. منتها استخاره این دفعه خیلی متفاوت بود. بهم گفت هر کاری میخوای بکنی خیلی خوبه و از ظلمات به نور هدایت میشی! با این استخاره دیگه خیالم راحت شد. .
به استادم گفتم میرم شیلی ولی باید خانوادهام رو هم همراهم ببرم. قرار شد بین تعطیلات دو ترم بریم که درس خانم هم به مشکل نخوره. از دانشگاه University of Adolf Ibanez دعوت نامه برامون ارسال شد و ویزای ۳۰ روزه کشور شیلی رو گرفتیم. .
قرار بود ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵ با یه بچه هشت ماهه از دنور به هیوستن و از اونجا به سانتیاگو پایتخت شیلی پرواز کنیم. روز ۱۶ دسامبر وارد سانتیاگو شدیم و در یه آپارتمان ساکن شدیم. روز ۲۱ دسامبر، وقت مصاحبهمون بود در سفارت آمریکا در سانتیاگو. .
ادامه در قسمت آینده ان شاالله.
یکشنبه ۳۱ آگوست ۲۰۱۴ به سمت آمریکا پرواز داشتیم. پسرم محمدمهدی دوست نداشت برگرده آمریکا. این مدتی که در ایران بودیم با پسرعموها و بقیه بچههای فامیل حسابی بازی کرده بود و میگفت من برادر یا خواهر ندارم، بریم آمریکا دوباره تنها میشم... .
قرار بود بعد از سه پرواز طولانی و توقف در مسکو و لس آنجلس، شب هنگام وارد فرودگاه دنور شیم. وقتی رسیدیم دنور، دو تا از بچهها اومده بودن دنبالمون. یکیشون تا من رو دید گفت: "هنوز باورم نمیشه بهت ویزا دادن! دیگه از این کارها نکنی! بشین سر درست تا تموم شه". راستش رو بخواین خودم هم فکر نمیکردم دوباره وسط دکترا از آمریکا خارج شم..
فردای ورود به دنور، دوشنبه صبح ساعت ۸ کلاس داشتم. در مسیر رفتن به کلاس، یکی از آمریکاییها تا منو دید گفت: !Mojtaba! You made it back (مجتبی آخرش برگشتی؟) از خودم پرسیدم برای چی از اومدن من متعجبه؟ به کلاس که رسیدم استادم خیالش راحت شد که بالاخره برگشتم. تا ظهر هر جا میرفتم، همه در مورد ویزا ازم میپرسیدن. فهمیدم در این مدت که نبودم استادم همه جا جار زده بوده که من بخاطر ویزا نتونستم برگردم. دیگه فقط مونده بود خواجه حافظ شیرازی در مورد ویزا ازم سوال کنه :) .
دوران بارداری خانمم خیلی بهش سخت گذشت. درس خوندن در آمریکا، اون هم در مقطع دکترا، در حین بارداری کار بسیار سختی بود. تنهایی و غربت هم حسابی ما رو در تنگنا گذاشته بود. کسی نبود که کوچکترین کمکی کنه. ولی کاش داستان به همین جا ختم میشد! چند تا از دوستان ایرانیمون به بهانههای مختلف اذیتمون میکردن. خلاصه انواع و اقسام مصائب رو سرمون خالی شده بود... .
خانمم هفت ماهه باردار بود و چند روزی بود که حالش خوب نبود. یه شب ساعت سه نصفه شب، از خواب بیدارم کرد. حالش خیلی بد بود. باید با شماره ۹۱۱ تماس اورژانسی میگرفتم تا با یه آمبولانس خانمم رو ببرن بیمارستان ولی اینقدر حالش بد بود که حتی نمیشد ریسک کرد و منتظر آمبولانس موند. خودم سریع بردمش بیمارستان. در مسیر بیمارستان خانمم خیلی استرس داشت که آیا بچه زنده میمونه یا نه؟! خیلی ناراحت بود که این همه سختی کشیده و ممکنه بچه از دنیا بره. بهش دلداری دادم و گفتم به خدا توکل کن. به بیمارستان که رسیدیم چند تا آزمایش انجام دادن. حدود ساعت ۷ صبح بود که گفتند خانمم باید تا موقع به دنیا اومدن بچه در بیمارستان بستری بمونه! .
بالاخره بعد از سه روز، در اولین جمعه ماه رجب دخترم به دنیا اومد. خیلی نگران سلامتیاش بودیم. اسمش رو گذاشتیم "فاطمه زهرا" تا صاحب اسم ازش محافظت کنه. خدا رو شکر الان دکترا میگن مثل بچه ۹ ماهه به دنیا اومدهاس و مشکلی نداره. (در مورد تجاربم در بیمارستان و هزینه ۵۵ هزار دلاری! بیمارستان در یادداشت جداگانهای خواهم نوشت ان شا الله). .
روزهای ماه مبارک رمضان یکی یکی سپری میشد. در شب بیست و سوم اعمال شب قدر رو در مسجد فاطمه سنتر دنور انجام دادیم و بعد از نماز صبح برگشتیم خونه. هنوز نخوابیده بودم و داشتم ایمیلهام رو چک میکردم که دیدم استادم که در اون ایام در شیلی بود ایمیل زده و میگه باید خودم رو برای یک سفر یک ماهه به شیلی آماده کنم! میگفت باید ریسرچام رو با اساتید یه دانشگاه در سانتیاگو تمام کنم. گرچه دفعات قبل که استادم ازم خواسته بود برم شیلی، دوست نداشتم برم، ولی این دفعه پیش خودم گفتم اعمال انسان در شب قدر مقدر میشه و شاید ارسال این ایمیل در این موقع بیحکمت نباشه. ولی خب تجربه قبلی ویزا این قدر تلخ بود که نمیشد بی گدار به آب زد. .
خیلی مردد بودم که برم یا نه، برای همین زنگ زدم به آقای عبدخدایی که برام استخاره بگیره. پیرمرد باحال و از همرزمان نواب صفوی. قبلا هم چند بار از ایشون استخاره گرفته بودم. در توضیح استخاره مطالبی میگفت که با واقعیتها تطابق داشت. منتها استخاره این دفعه خیلی متفاوت بود. بهم گفت هر کاری میخوای بکنی خیلی خوبه و از ظلمات به نور هدایت میشی! با این استخاره دیگه خیالم راحت شد. .
به استادم گفتم میرم شیلی ولی باید خانوادهام رو هم همراهم ببرم. قرار شد بین تعطیلات دو ترم بریم که درس خانم هم به مشکل نخوره. از دانشگاه University of Adolf Ibanez دعوت نامه برامون ارسال شد و ویزای ۳۰ روزه کشور شیلی رو گرفتیم. .
قرار بود ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵ با یه بچه هشت ماهه از دنور به هیوستن و از اونجا به سانتیاگو پایتخت شیلی پرواز کنیم. روز ۱۶ دسامبر وارد سانتیاگو شدیم و در یه آپارتمان ساکن شدیم. روز ۲۱ دسامبر، وقت مصاحبهمون بود در سفارت آمریکا در سانتیاگو. .
ادامه در قسمت آینده ان شاالله.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه