با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهاولین تجربه ام از رای دادن در انتخابات آمریکا
۲۶ آذر ۱۳۹۶پلیس دانشگاه
۲۶ آذر ۱۳۹۶بازگشت به ایران (قسمت سوم _ بهشت شداد)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکااما این مقدمهی طولانی رو گفتم تا برسم به اصل مطلب که ما داریم بر میگردیم ایران! عمدهترین دلیلش هم نگرانی از آیندهی راحیل خانوم و البته لیا خانومه. ممکنه بپرسید که چرا نگرانی؟ و چرا یوهویی؟!
اول اینو بگم که ته دلم حالا که دخترم به سن و سال اون وقتهای من رسیده ناراحتم که چرا اون دوران بیشتر مطالعه نکردم و چرا حتا الان نمیرسم مطالعه کنم تا جواب سوالهای بیشمار راحیل رو که سوالهای اون وقتهای من هم هست محکم و استوار بدم. در واقع کلاهم رو که قاضی میکنم من بیشتر به شکل شهودی به لزوم رعایت حجاب رسیدم تا استدلالی. اغلب هم به دخترکم میگم که با پدرش ـ که خدا حفظش کناد ـ صحبت کنه چون مطالعهی پدر عزیزش از من بیشتره و بهتر جواب سوالاتش رو میده.
راستش تا همین پارسال من بابت راحیل نگرانی نداشتم. اصلا تا همین سه ماه قبل اگر کسی از من میپرسید که میخوام برگردم یا نه ابرو در هم میکشیدم و میگفتم: "مگه دیوونهم؟ معلومه که نه! اصلا و ابدا! اینجا زندگی خوبی دارم. خودم در بهترین بیمارستان دنیا مشغولم و همسرم شغل خوبی داره و آیندهی بهتری پیش رو داریم."
حتا رای آوردن ترامپ هم نتونست رای من رو برگردونه از موندن اما یه سری اتفاقات دیگه به آنی نظرم رو تغییر داد!
خیلی وقته که ایمان آوردم هیچ حکم خدا در قرآن و سنت بیعلت نیست حتا اگه علتش رو ما ندونیم یا نفهمیم. وقتی دوستانم در مسجد اینجا به من میگفتند "برای حجاب گذاشتن راحیل عجله نکن! خودش نه ساله که بشه فعل و انفعالات هورمونی و روحی چنان آمادهش میکنه که راحت میتونی باهاش حرف بزنی و بپذیره" میترسیدم که درست نگن اما حرفشون درست بود. راحیل به ناگهان در نه سالگی رشد کرد؛ هم ازنظر عقلی و هم جسمی. طوری که کاملا آماده بود تا باهاش مثل یه خانوم بزرگ رفتار بشه و حرف زده بشه. وقتی باهاش حرف زدم مسایل و محدودیتهای جنسی و جسمی رو خوب میفهمید و درک میکرد.
خب تا اینجا کار دنیا گل و بلبل بود و من شادترین مامان دنیا! یادمه وقتی با طیب خاطر حجاب گذاشت اول نه سالگی به خودم و همسرم گفتم: "ها! ببین! اینهمه میگفتن آمریکا بده! حالا دخترمون از خیلی از ایرونیها بهتر حجاب داره و نماز میخونه و ...". البته دیده بودم در مسجدمون که کمتر از انگشتان یک دست دخترهایی اینجا بزرگ شده اند و حجاب کامل ایرانی اسلامی دارند. از پدرها و مادرهاشون که پرسیده بودم چه طور تربیت شدند، جوابهای متفاوتی گرفته بودم و راهکارهای مختلفی اما در اغلب موارد خونوادهها در یک برههی زمانی خاصی در ایران زندگی کرده بودند و دوباره باز به آمریکا برگشته بودند. به خودم قوت قلب میدادم که من میتونم اینجا دخترکم رو بار بیارم بدون نیاز به رفتن به ایران؛ تا اینکه بهار رو به تابستون رفت و هوا رو به گرمی.
اول اینو بگم که ته دلم حالا که دخترم به سن و سال اون وقتهای من رسیده ناراحتم که چرا اون دوران بیشتر مطالعه نکردم و چرا حتا الان نمیرسم مطالعه کنم تا جواب سوالهای بیشمار راحیل رو که سوالهای اون وقتهای من هم هست محکم و استوار بدم. در واقع کلاهم رو که قاضی میکنم من بیشتر به شکل شهودی به لزوم رعایت حجاب رسیدم تا استدلالی. اغلب هم به دخترکم میگم که با پدرش ـ که خدا حفظش کناد ـ صحبت کنه چون مطالعهی پدر عزیزش از من بیشتره و بهتر جواب سوالاتش رو میده.
راستش تا همین پارسال من بابت راحیل نگرانی نداشتم. اصلا تا همین سه ماه قبل اگر کسی از من میپرسید که میخوام برگردم یا نه ابرو در هم میکشیدم و میگفتم: "مگه دیوونهم؟ معلومه که نه! اصلا و ابدا! اینجا زندگی خوبی دارم. خودم در بهترین بیمارستان دنیا مشغولم و همسرم شغل خوبی داره و آیندهی بهتری پیش رو داریم."
حتا رای آوردن ترامپ هم نتونست رای من رو برگردونه از موندن اما یه سری اتفاقات دیگه به آنی نظرم رو تغییر داد!
خیلی وقته که ایمان آوردم هیچ حکم خدا در قرآن و سنت بیعلت نیست حتا اگه علتش رو ما ندونیم یا نفهمیم. وقتی دوستانم در مسجد اینجا به من میگفتند "برای حجاب گذاشتن راحیل عجله نکن! خودش نه ساله که بشه فعل و انفعالات هورمونی و روحی چنان آمادهش میکنه که راحت میتونی باهاش حرف بزنی و بپذیره" میترسیدم که درست نگن اما حرفشون درست بود. راحیل به ناگهان در نه سالگی رشد کرد؛ هم ازنظر عقلی و هم جسمی. طوری که کاملا آماده بود تا باهاش مثل یه خانوم بزرگ رفتار بشه و حرف زده بشه. وقتی باهاش حرف زدم مسایل و محدودیتهای جنسی و جسمی رو خوب میفهمید و درک میکرد.
خب تا اینجا کار دنیا گل و بلبل بود و من شادترین مامان دنیا! یادمه وقتی با طیب خاطر حجاب گذاشت اول نه سالگی به خودم و همسرم گفتم: "ها! ببین! اینهمه میگفتن آمریکا بده! حالا دخترمون از خیلی از ایرونیها بهتر حجاب داره و نماز میخونه و ...". البته دیده بودم در مسجدمون که کمتر از انگشتان یک دست دخترهایی اینجا بزرگ شده اند و حجاب کامل ایرانی اسلامی دارند. از پدرها و مادرهاشون که پرسیده بودم چه طور تربیت شدند، جوابهای متفاوتی گرفته بودم و راهکارهای مختلفی اما در اغلب موارد خونوادهها در یک برههی زمانی خاصی در ایران زندگی کرده بودند و دوباره باز به آمریکا برگشته بودند. به خودم قوت قلب میدادم که من میتونم اینجا دخترکم رو بار بیارم بدون نیاز به رفتن به ایران؛ تا اینکه بهار رو به تابستون رفت و هوا رو به گرمی.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
بازگشت به ایران (قسمت سوم _ بهشت شداد)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکااما این مقدمهی طولانی رو گفتم تا برسم به اصل مطلب که ما داریم بر میگردیم ایران! عمدهترین دلیلش هم نگرانی از آیندهی راحیل خانوم و البته لیا خانومه. ممکنه بپرسید که چرا نگرانی؟ و چرا یوهویی؟!
اول اینو بگم که ته دلم حالا که دخترم به سن و سال اون وقتهای من رسیده ناراحتم که چرا اون دوران بیشتر مطالعه نکردم و چرا حتا الان نمیرسم مطالعه کنم تا جواب سوالهای بیشمار راحیل رو که سوالهای اون وقتهای من هم هست محکم و استوار بدم. در واقع کلاهم رو که قاضی میکنم من بیشتر به شکل شهودی به لزوم رعایت حجاب رسیدم تا استدلالی. اغلب هم به دخترکم میگم که با پدرش ـ که خدا حفظش کناد ـ صحبت کنه چون مطالعهی پدر عزیزش از من بیشتره و بهتر جواب سوالاتش رو میده.
راستش تا همین پارسال من بابت راحیل نگرانی نداشتم. اصلا تا همین سه ماه قبل اگر کسی از من میپرسید که میخوام برگردم یا نه ابرو در هم میکشیدم و میگفتم: "مگه دیوونهم؟ معلومه که نه! اصلا و ابدا! اینجا زندگی خوبی دارم. خودم در بهترین بیمارستان دنیا مشغولم و همسرم شغل خوبی داره و آیندهی بهتری پیش رو داریم."
حتا رای آوردن ترامپ هم نتونست رای من رو برگردونه از موندن اما یه سری اتفاقات دیگه به آنی نظرم رو تغییر داد!
خیلی وقته که ایمان آوردم هیچ حکم خدا در قرآن و سنت بیعلت نیست حتا اگه علتش رو ما ندونیم یا نفهمیم. وقتی دوستانم در مسجد اینجا به من میگفتند "برای حجاب گذاشتن راحیل عجله نکن! خودش نه ساله که بشه فعل و انفعالات هورمونی و روحی چنان آمادهش میکنه که راحت میتونی باهاش حرف بزنی و بپذیره" میترسیدم که درست نگن اما حرفشون درست بود. راحیل به ناگهان در نه سالگی رشد کرد؛ هم ازنظر عقلی و هم جسمی. طوری که کاملا آماده بود تا باهاش مثل یه خانوم بزرگ رفتار بشه و حرف زده بشه. وقتی باهاش حرف زدم مسایل و محدودیتهای جنسی و جسمی رو خوب میفهمید و درک میکرد.
خب تا اینجا کار دنیا گل و بلبل بود و من شادترین مامان دنیا! یادمه وقتی با طیب خاطر حجاب گذاشت اول نه سالگی به خودم و همسرم گفتم: "ها! ببین! اینهمه میگفتن آمریکا بده! حالا دخترمون از خیلی از ایرونیها بهتر حجاب داره و نماز میخونه و ...". البته دیده بودم در مسجدمون که کمتر از انگشتان یک دست دخترهایی اینجا بزرگ شده اند و حجاب کامل ایرانی اسلامی دارند. از پدرها و مادرهاشون که پرسیده بودم چه طور تربیت شدند، جوابهای متفاوتی گرفته بودم و راهکارهای مختلفی اما در اغلب موارد خونوادهها در یک برههی زمانی خاصی در ایران زندگی کرده بودند و دوباره باز به آمریکا برگشته بودند. به خودم قوت قلب میدادم که من میتونم اینجا دخترکم رو بار بیارم بدون نیاز به رفتن به ایران؛ تا اینکه بهار رو به تابستون رفت و هوا رو به گرمی.
اول اینو بگم که ته دلم حالا که دخترم به سن و سال اون وقتهای من رسیده ناراحتم که چرا اون دوران بیشتر مطالعه نکردم و چرا حتا الان نمیرسم مطالعه کنم تا جواب سوالهای بیشمار راحیل رو که سوالهای اون وقتهای من هم هست محکم و استوار بدم. در واقع کلاهم رو که قاضی میکنم من بیشتر به شکل شهودی به لزوم رعایت حجاب رسیدم تا استدلالی. اغلب هم به دخترکم میگم که با پدرش ـ که خدا حفظش کناد ـ صحبت کنه چون مطالعهی پدر عزیزش از من بیشتره و بهتر جواب سوالاتش رو میده.
راستش تا همین پارسال من بابت راحیل نگرانی نداشتم. اصلا تا همین سه ماه قبل اگر کسی از من میپرسید که میخوام برگردم یا نه ابرو در هم میکشیدم و میگفتم: "مگه دیوونهم؟ معلومه که نه! اصلا و ابدا! اینجا زندگی خوبی دارم. خودم در بهترین بیمارستان دنیا مشغولم و همسرم شغل خوبی داره و آیندهی بهتری پیش رو داریم."
حتا رای آوردن ترامپ هم نتونست رای من رو برگردونه از موندن اما یه سری اتفاقات دیگه به آنی نظرم رو تغییر داد!
خیلی وقته که ایمان آوردم هیچ حکم خدا در قرآن و سنت بیعلت نیست حتا اگه علتش رو ما ندونیم یا نفهمیم. وقتی دوستانم در مسجد اینجا به من میگفتند "برای حجاب گذاشتن راحیل عجله نکن! خودش نه ساله که بشه فعل و انفعالات هورمونی و روحی چنان آمادهش میکنه که راحت میتونی باهاش حرف بزنی و بپذیره" میترسیدم که درست نگن اما حرفشون درست بود. راحیل به ناگهان در نه سالگی رشد کرد؛ هم ازنظر عقلی و هم جسمی. طوری که کاملا آماده بود تا باهاش مثل یه خانوم بزرگ رفتار بشه و حرف زده بشه. وقتی باهاش حرف زدم مسایل و محدودیتهای جنسی و جسمی رو خوب میفهمید و درک میکرد.
خب تا اینجا کار دنیا گل و بلبل بود و من شادترین مامان دنیا! یادمه وقتی با طیب خاطر حجاب گذاشت اول نه سالگی به خودم و همسرم گفتم: "ها! ببین! اینهمه میگفتن آمریکا بده! حالا دخترمون از خیلی از ایرونیها بهتر حجاب داره و نماز میخونه و ...". البته دیده بودم در مسجدمون که کمتر از انگشتان یک دست دخترهایی اینجا بزرگ شده اند و حجاب کامل ایرانی اسلامی دارند. از پدرها و مادرهاشون که پرسیده بودم چه طور تربیت شدند، جوابهای متفاوتی گرفته بودم و راهکارهای مختلفی اما در اغلب موارد خونوادهها در یک برههی زمانی خاصی در ایران زندگی کرده بودند و دوباره باز به آمریکا برگشته بودند. به خودم قوت قلب میدادم که من میتونم اینجا دخترکم رو بار بیارم بدون نیاز به رفتن به ایران؛ تا اینکه بهار رو به تابستون رفت و هوا رو به گرمی.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه