سفر به نیویورک ۳ (قسمت دوم)
۹ آبان ۱۳۹۶
سیتیزن یونایتد ، عصر پول در سیاست
۹ آبان ۱۳۹۶
سفر به نیویورک ۳ (قسمت دوم)
۹ آبان ۱۳۹۶
سیتیزن یونایتد ، عصر پول در سیاست
۹ آبان ۱۳۹۶

گشتی در کلان شهر (قسمت اول)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
مقدمه: مدتی است می خواهم در مورد نیویورک بنویسم. آنقدر مطالب مختلف و متنوع هست که هر بار منصرفم می کند. تصمیم گرفتم این مطلب را کمی با ساختار آزاد بنویسم. امیدوارم پراکندگی مطالب مانع خواننده نباشد.

نیویورک خاص ترین شهری است که تا کنون دیده ام. منهتن با خیابان های افقی عمودی خط کشی شده است و اسم گذاری خیابان ها هم بسیار ساده است، به ترتیب از جنوب به شمال و شرق به غرب خیابان ها شماره گذاری شده اند!
سازمان ملل جایی مثل 1 افقی و 15 عمودی است،  وال استریت مثلا 20 و 5، تایمز اسکویر 50و 40. با همه ی دیدنی های متنوع شهر، جالب ترین مسأله خود مردم و اتفاقات در جریان در سطح شهر است. در سطح شهر قدم زدنی اولین چیزی که نظر انسان را جلب می کند، آدم هایی هستند که با عجله و اضطراب (استرس) در حرکتند. بعضی با کروات و لباس رسمی، بعضی با لباس کارگری و بعضی با کوله پشتی دانشجویی. چیزی که هست همه در کنار هم در مترو و خیابان در حال دویدنند. بعد از آدمها، ساختمان ها بیشترین تعداد را دارند که مهمترین هایشان مربوط به دوران رونق اقتصادی آمریکا و پاگیری اقتصاد جوان آمریکا هستند. ساختمان هایی که زمانی بلندترین ها در دنیا بوده اند. بعد از این دو، تاکسی های زرد شهر بیشترین تعداد را دارند. کمترین چیزها پارک و فضای سبز است.
در عوض درست در وسط شهر، پارک مرکزی وجود دارد که بسیار بزرگ است و در وسطش دریاچه دارد. خدا می داند زمین های این پارک اگر به فروش برسند چقدر می ارزند. پارک بزرگی است که البته اگر هوا خوب باشد در روزهای آخر هفته به خاطر جمعیت متراکم شهر مانند روزهای سیزده بدر پارک های تهران می شود.
تقریبا همه رقم فعالیتی در آن می شود. خیابان های اطراف پارک و داخل پارک عده ای هستند که با دوچرخه یا اسب و درشکه مشتریان را می گردانند. دوچرخه رانی ها در انحصار مهاجران از منطقه ی ماوراء النهر است، تاجیکستان و قزاقستان و غیره. در سطح شهر دست فروش ها فراوان دیده می شوند که غذا یا نوشیدنی یا میوه و غیره می فروشند و محله های ثروتمند و مثلاً وال استریت هم منحصر از این دست فروش ها نیست. دست فروش های غذافروش 90 درصد یا بیشتر مصری هستند. فهرست غذاهایشان هم همگی یکی است: شاورما (برنج و مرغ و برنج گوشت) و برنج و ماهی و سیب زمینی. قیمت ها از 5 دلار هست تا 7 دلار بسته به محله ای که هستید.
حسنش این است که حلال است و در دسترس و البته ارزان. طعم غذاها هم خوب است مخصوصا اگر تندش کنند. برای جلب مشتری کارهایی می کنند از جمله پخش موسیقی و آهنگ. یک بار در همان وسط های شهر رد می شدم صدای قرآن می آمد. یکی از همین دست فروش های مصری بود. چه حس غریبی داشت قرآن در آن فضا. یک پریتزل (چیزی شبیه چوب شور بزرگ!) ازش خریدم و چند دقیقه ای گوش ایستادم.

مسلمانان نیویورکی اکثراً از آفریقای شمالی هستند. آفریقایی ها از نظر تاریخی اولین مسلمانان در آمریکا بوده اند که در قالب برده به این کشور آورده شده اند. این ترکیب جمعیتی در مساجد به خوبی خودش را نشان می دهد. نیویورک چند مسجد محدود دارد. شاید در سطح منهتن 5 تا باشد. به جز یکیشان که مرکز فرهنگ اسلامی بود، الباقی بیشتر شبیه یک طبقه یا واحد از آپارتمان هستند که مسجد شده اند.
مسلمانان نیویورک به نسبت سطح درآمد پایینی دارند و از طرفی از نظر اجتماعی تحت فشار هستند. اگر چه این فشارها در مقایسه با سال های بعد از واقعه ی 11 سپتامبر کم شده است اما همچنان سایه ی آن را می توان مشاهده کرد. در سفر قبلی به نیویورک، به همراه یکی از رفقا از منطقه ی برج های دوقلو بازدید کردیم که طول کشید. برای خواندن نماز به دنبال مسجد بودیم، تا فاصله ی زیادی از محل خبری از مسجد نبود. اتفاقاً همان موقع ها عده ای از مسلمانان تصمیم گرفته بودند مسجدی در آن حوالی بسازند که با مخالفت مردم مواجه شده بود و دست آخر هم ملغا شد طرحشان.
مسجد نساختنشان همان و نماز خواندن ما در قبرستان همان. یک پارک/قبرستان بود حدود 20 متر در 20 متر که نمی دانم چطور در آن منطقه ی شهر زمین به آن گرانی هنوز تغییر کاربری نداده. قبرها هم خراب و خود پارک انگار بدون نگهداری بود. در همان چند دقیقه نماز شکسته خواندن، چند مسلمان بنگلادشی هم آمدند که انگار آنها هم دنبال جای نماز خواندن بودند و ملحق شدند. مسلمانان نیویورک تحت نظارت شدید پلیس هستند. گاه گاهی هم خبر شنودها و نظارت های غیرقانونی پلیس نیویورک از مسلمانان درز می کند.
همین عامل باعث شده احساس همبستگی بیشتری بین شان ایجاد شود. در همان فضای مسجد هم می شد دید که همدیگر را برادر خطاب می کردند. خارج مسجد دست فروش ها برای فروش انواع کتاب دعا و قرآن و تسبیح و غیره ایستاده اند، گداها هم که سرجای خودشان. فضای مسجد فرصتی است تا افراد، وسط آن شلوغی شهر و گرمای هوا مدتی استراحت کنند و با هم گپ بزنند. مرکز فرهنگ اسلامی که رفتم موقع نماز ظهر چیزی حدود 200 نفر در صف نماز بودند. امام مسجد با ریش های بلند حنابسته و عبای بلند سیاه رنگ و سربند دستار مانند، بعد از نماز خطبه ای خواند. مراکز شیعیان هم در نیویورک وجود دارد که مهمترینشان مرکز اسلامی آقای خویی است.

نوعی نمایش خیابانی در نیویورک رایج است که چندین بار با آن برخورد کرده ام و جالب این که همیشه هم این نمایش تکراری مشتریان کافی دارد برای برگزار کنندگانش. این نمایش که در انحصار کامل سیاه پوستان است توسط 5 تا 10 مرد در سنین مختلف برگزار می شود. اول شروع می کنند با موسیقی و حرکات موزون و صحبت کردن با بلندگو افراد را جلب می کنند. بعد از مدتی شروع می کنند از میان جمعیت 4 تا 5 نفر را بیرون می کشند و آن ها را در صف می کنند. در نهایت قرار است این افراد خم شوند و فرد آکروبات باز گروه در یک حرکت از روی همه ی شان بپرد. اما تا به این صحنه برسند، به قدر کافی داستان کش پیدا می کند و از افراد پول جمع می کنند و با افراد انتخابی حسابی سرو کله می زنند. در نهایت یک پرش و برنامه تمام است. مشریان می روند و گروه شروع می کنند به موسیقی و حرکات موزون برای دور بعدی مراسم!

دیدنی ترین جای نیویورک برای من مجموعه مجسمه ی آزادی و جزیره ی الیس بود. مجسمه ی آزادی در یک جزیره ی کوچک که دورش را در 5 دقیقه میشود پیاده زد نصب شده است. جزیره درست جنوب شهر است. باید از جنوبی ترین نقطه ی منهتن با قایق به جزیره رفت. خود جزیره جزو پارک های ملی آمریکا است. جزیره مشتریان زیادی دارد. البته من این دفعه که رفتم به دلیل طوفانی که در ماه ژانویه در نیویورک رخ داده بود، جزیره را برای تعمیر بسته بودند و امکان بازدید مجدد نبود. البته من در سطح شهر اثری از آثار طوفان ندیدم. در بازدید قبلی از جزیره نوعی مراسم رژه توسط تشریفات ارتش آمریکا انجام می شد.
بعد از مراسم افراد با سربازان عکس می گرفتند. پس از کلی صبر کردن با دو تا از سربازان عکس گرفتم. بعد از عکس سربازها به من گفتند می شود از خود ما عکس بگیری! اولین بارشان بود به جزیره می آمدند و خودشان هم حس گردشگری داشتند. مجسمه ی آزادی که بیرون آن زمانی مسی بوده و حالا رنگ سبز مس اکسید شده را دارد، نقطه ای در آمریکا است که بیشترین عکس در سال از آن گرفته می شود. تعداد بازدیدکنندگان در حدود 3 تا 4 میلیون  در سال است.
گشت های توضیحی هم داشت که توسط کارکنان پارک برگزار می شد. داستان مجسمه داستان طولانی و جالبی بود. مجسمه هدیه ی فرانسوی ها به آمریکا در سال 1886 بوده است که در آن زمان، آرمان های انقلاب فرانسه یعنی آزادی و دموکراسی را در سرزمین جدید یعنی آمریکا می دیده اند و به نوعی یک اعتراض سیاسی هم بوده است. خود مجسمه 46 متر ارتفاع دارد و روی یک سکوی 50 متری سوار است.
داخلش هم می توان رفت که البته برای گردشگران بسته بود. مجسمه برگرفته از الهه ی آزادی روم باستان است و دستی مشعل (روشنایی و هدایت) دارد و دستی کتاب (قانون) و تاجی بر سر. مجسمه در حالت حرکت به جلو است و در پایش زنجیری است که شکسته شده. مجسمه رو به سوی کشور مبدأ یعنی فرانسه دارد و در واقع اولین چیزی بوده که مهاجران اروپایی پس از روزها سفر دریایی از سرزمین جدید می دیده اند. صورت مجسمه بی حس است و عزم و اراده را می رساند. حس عجیبی را القا می کند. این مجسمه به بهترین شیوه آرمان آمریکایی ها یعنی آزادی را بیان می کند. این مجسمه در کنار پرچم، نماد آمریکا است و برای آمریکایی ها خیلی معنا دارد.
گشتی که همراهشان بودم به جز من همگی آمریکایی بودند و می شد احترام و تعصبشان را نسبت به این مجسمه دید. تک سوال من در مورد عمل متقابل آمریکایی ها رد تشکر از این هدیه ی فرانسوی ها با پاسخ های راهنما و اعضا همراه شد که ما با نگهداری درست از این مجسمه و آرمان های آن قدردانی مان را نشان می دهیم .
بعد از بازدید راهنمای گشت به سمتم آمد و پرسید شما کجایی هستی. گفتم ایرانی ام. گفت شما با ما تفاوت فرهنگی دارید و کمی از تاریخ و فرهنگ آمریکا برایم توضیح داد. احساس مسئولیتش در معرفی کشور و آرمان هایش تحسین برانگیز بود. بعد از آن همراه خیل بازدیدکنندگان که در آن فصل اکثراً گردشگران خارجی بودند مشغو عکاسی از مجسمه شدم. در خود جزیره برنامه های دیگری هم بود. مثلاً بچه های مدرسه ای را آورده بودند که شعرهایی را دسته جمعی می خواندند.

بعد از بازدید از مجسمه ی آزادی با قایق عازم جزیره ی الیس شدم. جزیره الیس، جزیره ی کوچکی است که تقریبا کل مساحتش را یک ساختمان بزرگ پر کرده است. این جزیره برای سال ها گمرک ورودی مهاجران به کشور آمریکا بوده است. به این ترتیب که کشتی های حامل مسافران اروپایی، نزدیک شهر که می شده اند، اول افراد طبقه ی بالا (مهاجران first class) را برای گمرک اختصاصی به جای دیگری می برده اند و بعد باقی را برای بررسی به این جزیره می آورده اند. گاهی در روز چند هزار نفر به این جزیره آورده می شده اند.
مهاجران خسته هر کدام با یک یا چند چمدان در سالن بزرگی به صف می ایستاده اند تا یکی یکی ثبت بشوند و بعد مراحل مختلف بررسی شروع می شده اند. ابتدا سلامت جسمی و روحی آنان را بررسی می کرده اند و بعد هم مهارت ها و آشنایان احتمالی در آمریکا و میزان پولی که همراه دارند. کسانی که از مراحل می گذشته اند می توانستند اجازه ی ورود به کشور بگیرند. عده ای در این مسیر گیر می کرده اند. به هر کسی بسته به مشکلش با گچ یک علامت می زدند. مثلا علامت o  یعنی اختلال روانی و x یعنی بینایی و غیره.
بعد این افراد را بررسی مجدد می کردند و گاهی چند هفته در زندان آنجا نگاه می داشته اند تا تکلیفشان مشخص شود. گاهی هم ردشان می کرده اند تا با کشتی بعدی برگردند به کشورشان. اینجا بود که امید مهاجران به ناامیدی تبدیل می شد. الان کل این ساختمان موزه شده است. قدم زدن و طی کردن یکی یکی این مراحل حس مهاجران را زنده می کرد. مخصوصا که راهنماهای خودکار صوتی در اختیار گذاشته بودند که بخش هایی از آن مصاحبه با افراد مهاجر در مورد خاطراتشان بود. یک صحنه بود که تکان دهنده بود، مسافران در صف ایستاده بودند با چمدان در دست و بعد یک کارمند گمرک یکی یکی پلک هایشان را برمی گرداند تا مطمئن شود نوع خاصی از بیماری را ندارند .
در اتاق انتظار تمام دیوارها را مسافران نوشته بودند. چند مورد هم نوشته ها و شکل هایی به عربی پیدا کردم. مهاجرانی بوده اند که مثلا خانوادگی می آمده اند و بعد یکی از اعضا رد می شده و دیگران قبول می شده اند. یکی از موارد داستان فردی بود که مادرش رد شده بود و می گفت دیگر بعد از آن صف مادرش را ندیده است. یک جا هم دستگاهی بود که همان سوالاتی که از یک مهاجر می شده از شما می پرسید و می گفت که آیا اجازه ی ورود پیدا می کنید یا نه. ما که ریجکت شدیم! جالب این بود که عکسش هم بود و مواردی را مشخص می کرد و می گفت شما به این فرد اجازه ی ورود می دهید یا نه. انواع تقلب ها در این فرآیند هم اتفاق می افتاد که ساده ترینشان عوض کردن لباسی بوده رویش علامت زده اند! یک جا هم کاریکاتوری مربوط به اوایل قرن بیستم بود که کریستف کلمب را در حال رد شدن از این گمرک برای ورود و کشف آمریکا نشان می داد که چون پول کافی نداشته رد می شده است. قشنگترین بخشش جایی بود که افراد مراحل را تمام می کرده اند و اجازه ی ورود می گرفتند و یک دکه ی بوفه ای کوچک بود که چایی و غذا و غیره می فروخت و قیمت هایش متناسب با تنوع مشتریان به انواع ارزهای رایج آن زمان بوده است. بعد هم محل توقف قایق رانان که افراد را به شهر ببرند و خلاصه زندگی در سرزمین جدید شروع می شده است.  ساختمان و موزه ی آن خیلی جالب بود و بیش از آنچه فکر می کردم وقت گرفت.

مطالب مرتبط

گشتی در کلان شهر (قسمت اول)

مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا
مقدمه: مدتی است می خواهم در مورد نیویورک بنویسم. آنقدر مطالب مختلف و متنوع هست که هر بار منصرفم می کند. تصمیم گرفتم این مطلب را کمی با ساختار آزاد بنویسم. امیدوارم پراکندگی مطالب مانع خواننده نباشد.

نیویورک خاص ترین شهری است که تا کنون دیده ام. منهتن با خیابان های افقی عمودی خط کشی شده است و اسم گذاری خیابان ها هم بسیار ساده است، به ترتیب از جنوب به شمال و شرق به غرب خیابان ها شماره گذاری شده اند!
سازمان ملل جایی مثل 1 افقی و 15 عمودی است،  وال استریت مثلا 20 و 5، تایمز اسکویر 50و 40. با همه ی دیدنی های متنوع شهر، جالب ترین مسأله خود مردم و اتفاقات در جریان در سطح شهر است. در سطح شهر قدم زدنی اولین چیزی که نظر انسان را جلب می کند، آدم هایی هستند که با عجله و اضطراب (استرس) در حرکتند. بعضی با کروات و لباس رسمی، بعضی با لباس کارگری و بعضی با کوله پشتی دانشجویی. چیزی که هست همه در کنار هم در مترو و خیابان در حال دویدنند. بعد از آدمها، ساختمان ها بیشترین تعداد را دارند که مهمترین هایشان مربوط به دوران رونق اقتصادی آمریکا و پاگیری اقتصاد جوان آمریکا هستند. ساختمان هایی که زمانی بلندترین ها در دنیا بوده اند. بعد از این دو، تاکسی های زرد شهر بیشترین تعداد را دارند. کمترین چیزها پارک و فضای سبز است.
در عوض درست در وسط شهر، پارک مرکزی وجود دارد که بسیار بزرگ است و در وسطش دریاچه دارد. خدا می داند زمین های این پارک اگر به فروش برسند چقدر می ارزند. پارک بزرگی است که البته اگر هوا خوب باشد در روزهای آخر هفته به خاطر جمعیت متراکم شهر مانند روزهای سیزده بدر پارک های تهران می شود.
تقریبا همه رقم فعالیتی در آن می شود. خیابان های اطراف پارک و داخل پارک عده ای هستند که با دوچرخه یا اسب و درشکه مشتریان را می گردانند. دوچرخه رانی ها در انحصار مهاجران از منطقه ی ماوراء النهر است، تاجیکستان و قزاقستان و غیره. در سطح شهر دست فروش ها فراوان دیده می شوند که غذا یا نوشیدنی یا میوه و غیره می فروشند و محله های ثروتمند و مثلاً وال استریت هم منحصر از این دست فروش ها نیست. دست فروش های غذافروش 90 درصد یا بیشتر مصری هستند. فهرست غذاهایشان هم همگی یکی است: شاورما (برنج و مرغ و برنج گوشت) و برنج و ماهی و سیب زمینی. قیمت ها از 5 دلار هست تا 7 دلار بسته به محله ای که هستید.
حسنش این است که حلال است و در دسترس و البته ارزان. طعم غذاها هم خوب است مخصوصا اگر تندش کنند. برای جلب مشتری کارهایی می کنند از جمله پخش موسیقی و آهنگ. یک بار در همان وسط های شهر رد می شدم صدای قرآن می آمد. یکی از همین دست فروش های مصری بود. چه حس غریبی داشت قرآن در آن فضا. یک پریتزل (چیزی شبیه چوب شور بزرگ!) ازش خریدم و چند دقیقه ای گوش ایستادم.

مسلمانان نیویورکی اکثراً از آفریقای شمالی هستند. آفریقایی ها از نظر تاریخی اولین مسلمانان در آمریکا بوده اند که در قالب برده به این کشور آورده شده اند. این ترکیب جمعیتی در مساجد به خوبی خودش را نشان می دهد. نیویورک چند مسجد محدود دارد. شاید در سطح منهتن 5 تا باشد. به جز یکیشان که مرکز فرهنگ اسلامی بود، الباقی بیشتر شبیه یک طبقه یا واحد از آپارتمان هستند که مسجد شده اند.
مسلمانان نیویورک به نسبت سطح درآمد پایینی دارند و از طرفی از نظر اجتماعی تحت فشار هستند. اگر چه این فشارها در مقایسه با سال های بعد از واقعه ی 11 سپتامبر کم شده است اما همچنان سایه ی آن را می توان مشاهده کرد. در سفر قبلی به نیویورک، به همراه یکی از رفقا از منطقه ی برج های دوقلو بازدید کردیم که طول کشید. برای خواندن نماز به دنبال مسجد بودیم، تا فاصله ی زیادی از محل خبری از مسجد نبود. اتفاقاً همان موقع ها عده ای از مسلمانان تصمیم گرفته بودند مسجدی در آن حوالی بسازند که با مخالفت مردم مواجه شده بود و دست آخر هم ملغا شد طرحشان.
مسجد نساختنشان همان و نماز خواندن ما در قبرستان همان. یک پارک/قبرستان بود حدود 20 متر در 20 متر که نمی دانم چطور در آن منطقه ی شهر زمین به آن گرانی هنوز تغییر کاربری نداده. قبرها هم خراب و خود پارک انگار بدون نگهداری بود. در همان چند دقیقه نماز شکسته خواندن، چند مسلمان بنگلادشی هم آمدند که انگار آنها هم دنبال جای نماز خواندن بودند و ملحق شدند. مسلمانان نیویورک تحت نظارت شدید پلیس هستند. گاه گاهی هم خبر شنودها و نظارت های غیرقانونی پلیس نیویورک از مسلمانان درز می کند.
همین عامل باعث شده احساس همبستگی بیشتری بین شان ایجاد شود. در همان فضای مسجد هم می شد دید که همدیگر را برادر خطاب می کردند. خارج مسجد دست فروش ها برای فروش انواع کتاب دعا و قرآن و تسبیح و غیره ایستاده اند، گداها هم که سرجای خودشان. فضای مسجد فرصتی است تا افراد، وسط آن شلوغی شهر و گرمای هوا مدتی استراحت کنند و با هم گپ بزنند. مرکز فرهنگ اسلامی که رفتم موقع نماز ظهر چیزی حدود 200 نفر در صف نماز بودند. امام مسجد با ریش های بلند حنابسته و عبای بلند سیاه رنگ و سربند دستار مانند، بعد از نماز خطبه ای خواند. مراکز شیعیان هم در نیویورک وجود دارد که مهمترینشان مرکز اسلامی آقای خویی است.

نوعی نمایش خیابانی در نیویورک رایج است که چندین بار با آن برخورد کرده ام و جالب این که همیشه هم این نمایش تکراری مشتریان کافی دارد برای برگزار کنندگانش. این نمایش که در انحصار کامل سیاه پوستان است توسط 5 تا 10 مرد در سنین مختلف برگزار می شود. اول شروع می کنند با موسیقی و حرکات موزون و صحبت کردن با بلندگو افراد را جلب می کنند. بعد از مدتی شروع می کنند از میان جمعیت 4 تا 5 نفر را بیرون می کشند و آن ها را در صف می کنند. در نهایت قرار است این افراد خم شوند و فرد آکروبات باز گروه در یک حرکت از روی همه ی شان بپرد. اما تا به این صحنه برسند، به قدر کافی داستان کش پیدا می کند و از افراد پول جمع می کنند و با افراد انتخابی حسابی سرو کله می زنند. در نهایت یک پرش و برنامه تمام است. مشریان می روند و گروه شروع می کنند به موسیقی و حرکات موزون برای دور بعدی مراسم!

دیدنی ترین جای نیویورک برای من مجموعه مجسمه ی آزادی و جزیره ی الیس بود. مجسمه ی آزادی در یک جزیره ی کوچک که دورش را در 5 دقیقه میشود پیاده زد نصب شده است. جزیره درست جنوب شهر است. باید از جنوبی ترین نقطه ی منهتن با قایق به جزیره رفت. خود جزیره جزو پارک های ملی آمریکا است. جزیره مشتریان زیادی دارد. البته من این دفعه که رفتم به دلیل طوفانی که در ماه ژانویه در نیویورک رخ داده بود، جزیره را برای تعمیر بسته بودند و امکان بازدید مجدد نبود. البته من در سطح شهر اثری از آثار طوفان ندیدم. در بازدید قبلی از جزیره نوعی مراسم رژه توسط تشریفات ارتش آمریکا انجام می شد.
بعد از مراسم افراد با سربازان عکس می گرفتند. پس از کلی صبر کردن با دو تا از سربازان عکس گرفتم. بعد از عکس سربازها به من گفتند می شود از خود ما عکس بگیری! اولین بارشان بود به جزیره می آمدند و خودشان هم حس گردشگری داشتند. مجسمه ی آزادی که بیرون آن زمانی مسی بوده و حالا رنگ سبز مس اکسید شده را دارد، نقطه ای در آمریکا است که بیشترین عکس در سال از آن گرفته می شود. تعداد بازدیدکنندگان در حدود 3 تا 4 میلیون  در سال است.
گشت های توضیحی هم داشت که توسط کارکنان پارک برگزار می شد. داستان مجسمه داستان طولانی و جالبی بود. مجسمه هدیه ی فرانسوی ها به آمریکا در سال 1886 بوده است که در آن زمان، آرمان های انقلاب فرانسه یعنی آزادی و دموکراسی را در سرزمین جدید یعنی آمریکا می دیده اند و به نوعی یک اعتراض سیاسی هم بوده است. خود مجسمه 46 متر ارتفاع دارد و روی یک سکوی 50 متری سوار است.
داخلش هم می توان رفت که البته برای گردشگران بسته بود. مجسمه برگرفته از الهه ی آزادی روم باستان است و دستی مشعل (روشنایی و هدایت) دارد و دستی کتاب (قانون) و تاجی بر سر. مجسمه در حالت حرکت به جلو است و در پایش زنجیری است که شکسته شده. مجسمه رو به سوی کشور مبدأ یعنی فرانسه دارد و در واقع اولین چیزی بوده که مهاجران اروپایی پس از روزها سفر دریایی از سرزمین جدید می دیده اند. صورت مجسمه بی حس است و عزم و اراده را می رساند. حس عجیبی را القا می کند. این مجسمه به بهترین شیوه آرمان آمریکایی ها یعنی آزادی را بیان می کند. این مجسمه در کنار پرچم، نماد آمریکا است و برای آمریکایی ها خیلی معنا دارد.
گشتی که همراهشان بودم به جز من همگی آمریکایی بودند و می شد احترام و تعصبشان را نسبت به این مجسمه دید. تک سوال من در مورد عمل متقابل آمریکایی ها رد تشکر از این هدیه ی فرانسوی ها با پاسخ های راهنما و اعضا همراه شد که ما با نگهداری درست از این مجسمه و آرمان های آن قدردانی مان را نشان می دهیم .
بعد از بازدید راهنمای گشت به سمتم آمد و پرسید شما کجایی هستی. گفتم ایرانی ام. گفت شما با ما تفاوت فرهنگی دارید و کمی از تاریخ و فرهنگ آمریکا برایم توضیح داد. احساس مسئولیتش در معرفی کشور و آرمان هایش تحسین برانگیز بود. بعد از آن همراه خیل بازدیدکنندگان که در آن فصل اکثراً گردشگران خارجی بودند مشغو عکاسی از مجسمه شدم. در خود جزیره برنامه های دیگری هم بود. مثلاً بچه های مدرسه ای را آورده بودند که شعرهایی را دسته جمعی می خواندند.

بعد از بازدید از مجسمه ی آزادی با قایق عازم جزیره ی الیس شدم. جزیره الیس، جزیره ی کوچکی است که تقریبا کل مساحتش را یک ساختمان بزرگ پر کرده است. این جزیره برای سال ها گمرک ورودی مهاجران به کشور آمریکا بوده است. به این ترتیب که کشتی های حامل مسافران اروپایی، نزدیک شهر که می شده اند، اول افراد طبقه ی بالا (مهاجران first class) را برای گمرک اختصاصی به جای دیگری می برده اند و بعد باقی را برای بررسی به این جزیره می آورده اند. گاهی در روز چند هزار نفر به این جزیره آورده می شده اند.
مهاجران خسته هر کدام با یک یا چند چمدان در سالن بزرگی به صف می ایستاده اند تا یکی یکی ثبت بشوند و بعد مراحل مختلف بررسی شروع می شده اند. ابتدا سلامت جسمی و روحی آنان را بررسی می کرده اند و بعد هم مهارت ها و آشنایان احتمالی در آمریکا و میزان پولی که همراه دارند. کسانی که از مراحل می گذشته اند می توانستند اجازه ی ورود به کشور بگیرند. عده ای در این مسیر گیر می کرده اند. به هر کسی بسته به مشکلش با گچ یک علامت می زدند. مثلا علامت o  یعنی اختلال روانی و x یعنی بینایی و غیره.
بعد این افراد را بررسی مجدد می کردند و گاهی چند هفته در زندان آنجا نگاه می داشته اند تا تکلیفشان مشخص شود. گاهی هم ردشان می کرده اند تا با کشتی بعدی برگردند به کشورشان. اینجا بود که امید مهاجران به ناامیدی تبدیل می شد. الان کل این ساختمان موزه شده است. قدم زدن و طی کردن یکی یکی این مراحل حس مهاجران را زنده می کرد. مخصوصا که راهنماهای خودکار صوتی در اختیار گذاشته بودند که بخش هایی از آن مصاحبه با افراد مهاجر در مورد خاطراتشان بود. یک صحنه بود که تکان دهنده بود، مسافران در صف ایستاده بودند با چمدان در دست و بعد یک کارمند گمرک یکی یکی پلک هایشان را برمی گرداند تا مطمئن شود نوع خاصی از بیماری را ندارند .
در اتاق انتظار تمام دیوارها را مسافران نوشته بودند. چند مورد هم نوشته ها و شکل هایی به عربی پیدا کردم. مهاجرانی بوده اند که مثلا خانوادگی می آمده اند و بعد یکی از اعضا رد می شده و دیگران قبول می شده اند. یکی از موارد داستان فردی بود که مادرش رد شده بود و می گفت دیگر بعد از آن صف مادرش را ندیده است. یک جا هم دستگاهی بود که همان سوالاتی که از یک مهاجر می شده از شما می پرسید و می گفت که آیا اجازه ی ورود پیدا می کنید یا نه. ما که ریجکت شدیم! جالب این بود که عکسش هم بود و مواردی را مشخص می کرد و می گفت شما به این فرد اجازه ی ورود می دهید یا نه. انواع تقلب ها در این فرآیند هم اتفاق می افتاد که ساده ترینشان عوض کردن لباسی بوده رویش علامت زده اند! یک جا هم کاریکاتوری مربوط به اوایل قرن بیستم بود که کریستف کلمب را در حال رد شدن از این گمرک برای ورود و کشف آمریکا نشان می داد که چون پول کافی نداشته رد می شده است. قشنگترین بخشش جایی بود که افراد مراحل را تمام می کرده اند و اجازه ی ورود می گرفتند و یک دکه ی بوفه ای کوچک بود که چایی و غذا و غیره می فروخت و قیمت هایش متناسب با تنوع مشتریان به انواع ارزهای رایج آن زمان بوده است. بعد هم محل توقف قایق رانان که افراد را به شهر ببرند و خلاصه زندگی در سرزمین جدید شروع می شده است.  ساختمان و موزه ی آن خیلی جالب بود و بیش از آنچه فکر می کردم وقت گرفت.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب