با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهاندر مزایا و معایب یک سرویس اینترنتی و تلویزیون کابلی در امریکا
۲۰ آبان ۱۳۹۶آمریکایی های سفید !
۲۰ آبان ۱۳۹۶ویزای دانشجویی آمریکا – قسمت دوم
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا۱۶ آگوست ۲۰۱۲، غروب هنگام، وارد فرودگاه دنور شدیم. در فرودگاه یه آهنگی پخش میشد شبیه گومبا گومبا! از ریتم آهنگ و مجسمههایی که در فرودگاه بود میشد فهمید که کلرادو قبلا یکی از سرزمینهای اصلی سرخپوستها بوده. دیگه شب شده بود که از فرودگاه به سمت شهر گلدن حرکت کردیم. همه جا تاریک بود، حتی اتوبانها تاریک محض بود و فقط با نور چراغ ماشینها روشن میشد... در یه آپارتمان متعلق به دانشگاه مستقر شدیم و کمکم زندگی معمولیمون رو شروع کردیم.
وقتی از کشورت خارج میشی باید پیه خیلی چیزها رو به تن بمالی، از دلتنگی و دوری از خانواده بگیر تا اجبار به دوستی با کسانی که اصلا با اخلاقت جور درنمیان، چون اصولا اینقدر دوست ایرانی کم پیدا میکنی که همون یکمش هم مثل لنگه کفشی در بیابون میمونه.
بعد از مدت کمی دلتنگیها شروع شد. اذیت کردن دوستان ایرانی هم دلیل مضاعفی شد بر احساس بیشتر دلتنگی. همسرم درسش رو یک ترم بعد از من شروع کرد و مشغولیت درسی باعث شد برای مدتی به برگشتن ایران فکر نکنیم. تقریبا یکسال از حضور ما در آمریکا گذشته بود که استاد من گفت باید خودم رو آماده کنم برای رفتن به یک سفر دو هفتهای به کشور شیلی. با یکی از دانشگاههای شیلی بطور مشترک روی یه موضوع ریسرچ میکردیم. فرصت خیلی خوبی برای تجربه بود ولی ریسک ویزا گرفتن مجدد بالا بود. ترم بهار ۲۰۱۴ بود که استادم مقدمات سفر رو فراهم کرد. قرار بود من و یه دانشجوی آمریکایی به مدت دو هفته بریم سانتیاگو، اون هم وسط ترم! به استادم گفتم این کار غیر ممکنه. اولا معلوم نیست به من ظرف دو هفته ویزا بدن، ثانیا من نمیتونم خانوادهام رو تنها بزارم آمریکا و برم یه کشور دیگه، اون هم در حالی که معلوم نیست کی میتونم برگردم. خلاصه نرفتم به اون سفر. استادم که اصرار داشت موضوع ریسرچ رو به نتیجه برسونه گفت باید تابستون برم که مدت بیشتری برای ویزا گرفتن دارم...
اواخر ترم بهار بود که مادر همسرم مریض شد و حدود دو هفته در ICU و CCU بود. همسرم خیلی نگران حال مادرش بود و میخواست برگرده ایران ولی خب نمیشد وسط ترم درس رو رها کنی و بری. خلاصه ترم تموم شد و همسرم میخواست بعد از دو سال برگرده ایران و من نمیدونستم باید چه کار کنم ولی یه روز یه اتفاق افتاد که باعث شد ما بطور ناگهانی و سریع تصمیم بگیریم برگردیم ایران!
یه روز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم که یکی از ایرانیها رو دیدیم که خیلی ناراحت و پکر بود. فهمیدیم که مادرش از دنیا رفته. خیلی ناراحت بود که نتونسته به مادرش سر بزنه. من تا این خبر رو شنیدم بلافاصله تصمیمم رو گرفتم. پیش خودم گفتم عیادت از پدر و مادر از دکترا گرفتن مهمتره. گفتم ولو ویزا ندن میریم ایران. سریع سفارتهای آمریکا در اطراف ایران رو چک کردم و دیدم سفارت آمریکا در آنکارا برای ۱۰ روز دیگه وقت میده. مونده بودم چه جوری استادم رو راضی کنم. بهش گفتم میریم آنکارا که معمولا ویزای مالتیپل میده که اگر دادن شیلی هم میرم. وقت مصاحبه ویزا و بلیط مستقیم از دنور به استانبول رو گرفتم. خلاصه روز مصاحبه رفتیم سفارت آمریکا در آنکارا.
این سفارت خیلی کوچکتر بود از سفارت آمریکا در دبی و به منظمی دبی نبود. نوبت ما برای مصاحبه که رسید پسرم از فرط خستگی مسافرت و تغییر ساعت خواب بود. افیسر چند تا سوال از من کرد و بعد چند تا سوال از همسرم پرسید. وقتی سوالاتش از همسرم تموم شد، دوباره از من پرسید آیا من هم دانشجو هستم؟! تازه متوجه شدم به جوابهای من که دقت نکرده بود که هیچ، حتی به I20 هم دقت نکرده بود. خلاصه سال نکو از بهارش پیداست... مصاحبه تموم شد و به من گفت هر وقت ویزای همهتون صادر شد خودت بیا همه رو پیکاپ کن. اون موقع نفهمیدم منظورش چیه ولی بعد از سه ماه! فهمیدم.
خلاصه رفتیم ایران و خانوادههامون رو دیدیم. حال مادر همسرم هم خوب شده بود ولی مونده بودم که این مدت که ایران هستیم چه کار کنیم. فیش حج عمره داشتیم ولی هنوز نوبتمون نشده بود. پیش خودمون گفتیم حالا که اومدیم ایران کاشکی میشد بریم حج. حدود دو هفته میشد که رسیده بودیم ایران که تصمیم گرفتم برم به سازمان حج در خیابان آزادی سر بزنم. با چند نفر صحبت کردم تا اینکه دفتر معاون استان تهران رو پیدا کردم. با مسئول دفتر صحبت کردم و گفتم از آمریکا اومدم و دوست دارم برم حج ولی هنوز نوبتم نرسیده. گفت خیلی دیر شده، الان نیمه شعبان هست و حدود ۱۰ روز دیگه آخرین گروهها میرن حج. اصرار کردم که با معاون استان تهران صحبت کنم. رفتم داخل دفتر معاون و گفتم از آمریکا اومدم و میخوام برم حج. همونطور که از تعجب در صورت من زل زده بود، گوشی رو برداشت و با یه نفر تماس گرفت و گفت اقای فلانی یه نفر از آمریکا اومده میخواد بره مکه ولی هنوز نوبت فیشش نرسیده. اگر انصرافی داریم ایشون رو بفرستین بره.
ادامه در قسمتهای آینده آن شاالله
وقتی از کشورت خارج میشی باید پیه خیلی چیزها رو به تن بمالی، از دلتنگی و دوری از خانواده بگیر تا اجبار به دوستی با کسانی که اصلا با اخلاقت جور درنمیان، چون اصولا اینقدر دوست ایرانی کم پیدا میکنی که همون یکمش هم مثل لنگه کفشی در بیابون میمونه.
بعد از مدت کمی دلتنگیها شروع شد. اذیت کردن دوستان ایرانی هم دلیل مضاعفی شد بر احساس بیشتر دلتنگی. همسرم درسش رو یک ترم بعد از من شروع کرد و مشغولیت درسی باعث شد برای مدتی به برگشتن ایران فکر نکنیم. تقریبا یکسال از حضور ما در آمریکا گذشته بود که استاد من گفت باید خودم رو آماده کنم برای رفتن به یک سفر دو هفتهای به کشور شیلی. با یکی از دانشگاههای شیلی بطور مشترک روی یه موضوع ریسرچ میکردیم. فرصت خیلی خوبی برای تجربه بود ولی ریسک ویزا گرفتن مجدد بالا بود. ترم بهار ۲۰۱۴ بود که استادم مقدمات سفر رو فراهم کرد. قرار بود من و یه دانشجوی آمریکایی به مدت دو هفته بریم سانتیاگو، اون هم وسط ترم! به استادم گفتم این کار غیر ممکنه. اولا معلوم نیست به من ظرف دو هفته ویزا بدن، ثانیا من نمیتونم خانوادهام رو تنها بزارم آمریکا و برم یه کشور دیگه، اون هم در حالی که معلوم نیست کی میتونم برگردم. خلاصه نرفتم به اون سفر. استادم که اصرار داشت موضوع ریسرچ رو به نتیجه برسونه گفت باید تابستون برم که مدت بیشتری برای ویزا گرفتن دارم...
اواخر ترم بهار بود که مادر همسرم مریض شد و حدود دو هفته در ICU و CCU بود. همسرم خیلی نگران حال مادرش بود و میخواست برگرده ایران ولی خب نمیشد وسط ترم درس رو رها کنی و بری. خلاصه ترم تموم شد و همسرم میخواست بعد از دو سال برگرده ایران و من نمیدونستم باید چه کار کنم ولی یه روز یه اتفاق افتاد که باعث شد ما بطور ناگهانی و سریع تصمیم بگیریم برگردیم ایران!
یه روز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم که یکی از ایرانیها رو دیدیم که خیلی ناراحت و پکر بود. فهمیدیم که مادرش از دنیا رفته. خیلی ناراحت بود که نتونسته به مادرش سر بزنه. من تا این خبر رو شنیدم بلافاصله تصمیمم رو گرفتم. پیش خودم گفتم عیادت از پدر و مادر از دکترا گرفتن مهمتره. گفتم ولو ویزا ندن میریم ایران. سریع سفارتهای آمریکا در اطراف ایران رو چک کردم و دیدم سفارت آمریکا در آنکارا برای ۱۰ روز دیگه وقت میده. مونده بودم چه جوری استادم رو راضی کنم. بهش گفتم میریم آنکارا که معمولا ویزای مالتیپل میده که اگر دادن شیلی هم میرم. وقت مصاحبه ویزا و بلیط مستقیم از دنور به استانبول رو گرفتم. خلاصه روز مصاحبه رفتیم سفارت آمریکا در آنکارا.
این سفارت خیلی کوچکتر بود از سفارت آمریکا در دبی و به منظمی دبی نبود. نوبت ما برای مصاحبه که رسید پسرم از فرط خستگی مسافرت و تغییر ساعت خواب بود. افیسر چند تا سوال از من کرد و بعد چند تا سوال از همسرم پرسید. وقتی سوالاتش از همسرم تموم شد، دوباره از من پرسید آیا من هم دانشجو هستم؟! تازه متوجه شدم به جوابهای من که دقت نکرده بود که هیچ، حتی به I20 هم دقت نکرده بود. خلاصه سال نکو از بهارش پیداست... مصاحبه تموم شد و به من گفت هر وقت ویزای همهتون صادر شد خودت بیا همه رو پیکاپ کن. اون موقع نفهمیدم منظورش چیه ولی بعد از سه ماه! فهمیدم.
خلاصه رفتیم ایران و خانوادههامون رو دیدیم. حال مادر همسرم هم خوب شده بود ولی مونده بودم که این مدت که ایران هستیم چه کار کنیم. فیش حج عمره داشتیم ولی هنوز نوبتمون نشده بود. پیش خودمون گفتیم حالا که اومدیم ایران کاشکی میشد بریم حج. حدود دو هفته میشد که رسیده بودیم ایران که تصمیم گرفتم برم به سازمان حج در خیابان آزادی سر بزنم. با چند نفر صحبت کردم تا اینکه دفتر معاون استان تهران رو پیدا کردم. با مسئول دفتر صحبت کردم و گفتم از آمریکا اومدم و دوست دارم برم حج ولی هنوز نوبتم نرسیده. گفت خیلی دیر شده، الان نیمه شعبان هست و حدود ۱۰ روز دیگه آخرین گروهها میرن حج. اصرار کردم که با معاون استان تهران صحبت کنم. رفتم داخل دفتر معاون و گفتم از آمریکا اومدم و میخوام برم حج. همونطور که از تعجب در صورت من زل زده بود، گوشی رو برداشت و با یه نفر تماس گرفت و گفت اقای فلانی یه نفر از آمریکا اومده میخواد بره مکه ولی هنوز نوبت فیشش نرسیده. اگر انصرافی داریم ایشون رو بفرستین بره.
ادامه در قسمتهای آینده آن شاالله
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ویزای دانشجویی آمریکا – قسمت دوم
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکا۱۶ آگوست ۲۰۱۲، غروب هنگام، وارد فرودگاه دنور شدیم. در فرودگاه یه آهنگی پخش میشد شبیه گومبا گومبا! از ریتم آهنگ و مجسمههایی که در فرودگاه بود میشد فهمید که کلرادو قبلا یکی از سرزمینهای اصلی سرخپوستها بوده. دیگه شب شده بود که از فرودگاه به سمت شهر گلدن حرکت کردیم. همه جا تاریک بود، حتی اتوبانها تاریک محض بود و فقط با نور چراغ ماشینها روشن میشد... در یه آپارتمان متعلق به دانشگاه مستقر شدیم و کمکم زندگی معمولیمون رو شروع کردیم.
وقتی از کشورت خارج میشی باید پیه خیلی چیزها رو به تن بمالی، از دلتنگی و دوری از خانواده بگیر تا اجبار به دوستی با کسانی که اصلا با اخلاقت جور درنمیان، چون اصولا اینقدر دوست ایرانی کم پیدا میکنی که همون یکمش هم مثل لنگه کفشی در بیابون میمونه.
بعد از مدت کمی دلتنگیها شروع شد. اذیت کردن دوستان ایرانی هم دلیل مضاعفی شد بر احساس بیشتر دلتنگی. همسرم درسش رو یک ترم بعد از من شروع کرد و مشغولیت درسی باعث شد برای مدتی به برگشتن ایران فکر نکنیم. تقریبا یکسال از حضور ما در آمریکا گذشته بود که استاد من گفت باید خودم رو آماده کنم برای رفتن به یک سفر دو هفتهای به کشور شیلی. با یکی از دانشگاههای شیلی بطور مشترک روی یه موضوع ریسرچ میکردیم. فرصت خیلی خوبی برای تجربه بود ولی ریسک ویزا گرفتن مجدد بالا بود. ترم بهار ۲۰۱۴ بود که استادم مقدمات سفر رو فراهم کرد. قرار بود من و یه دانشجوی آمریکایی به مدت دو هفته بریم سانتیاگو، اون هم وسط ترم! به استادم گفتم این کار غیر ممکنه. اولا معلوم نیست به من ظرف دو هفته ویزا بدن، ثانیا من نمیتونم خانوادهام رو تنها بزارم آمریکا و برم یه کشور دیگه، اون هم در حالی که معلوم نیست کی میتونم برگردم. خلاصه نرفتم به اون سفر. استادم که اصرار داشت موضوع ریسرچ رو به نتیجه برسونه گفت باید تابستون برم که مدت بیشتری برای ویزا گرفتن دارم...
اواخر ترم بهار بود که مادر همسرم مریض شد و حدود دو هفته در ICU و CCU بود. همسرم خیلی نگران حال مادرش بود و میخواست برگرده ایران ولی خب نمیشد وسط ترم درس رو رها کنی و بری. خلاصه ترم تموم شد و همسرم میخواست بعد از دو سال برگرده ایران و من نمیدونستم باید چه کار کنم ولی یه روز یه اتفاق افتاد که باعث شد ما بطور ناگهانی و سریع تصمیم بگیریم برگردیم ایران!
یه روز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم که یکی از ایرانیها رو دیدیم که خیلی ناراحت و پکر بود. فهمیدیم که مادرش از دنیا رفته. خیلی ناراحت بود که نتونسته به مادرش سر بزنه. من تا این خبر رو شنیدم بلافاصله تصمیمم رو گرفتم. پیش خودم گفتم عیادت از پدر و مادر از دکترا گرفتن مهمتره. گفتم ولو ویزا ندن میریم ایران. سریع سفارتهای آمریکا در اطراف ایران رو چک کردم و دیدم سفارت آمریکا در آنکارا برای ۱۰ روز دیگه وقت میده. مونده بودم چه جوری استادم رو راضی کنم. بهش گفتم میریم آنکارا که معمولا ویزای مالتیپل میده که اگر دادن شیلی هم میرم. وقت مصاحبه ویزا و بلیط مستقیم از دنور به استانبول رو گرفتم. خلاصه روز مصاحبه رفتیم سفارت آمریکا در آنکارا.
این سفارت خیلی کوچکتر بود از سفارت آمریکا در دبی و به منظمی دبی نبود. نوبت ما برای مصاحبه که رسید پسرم از فرط خستگی مسافرت و تغییر ساعت خواب بود. افیسر چند تا سوال از من کرد و بعد چند تا سوال از همسرم پرسید. وقتی سوالاتش از همسرم تموم شد، دوباره از من پرسید آیا من هم دانشجو هستم؟! تازه متوجه شدم به جوابهای من که دقت نکرده بود که هیچ، حتی به I20 هم دقت نکرده بود. خلاصه سال نکو از بهارش پیداست... مصاحبه تموم شد و به من گفت هر وقت ویزای همهتون صادر شد خودت بیا همه رو پیکاپ کن. اون موقع نفهمیدم منظورش چیه ولی بعد از سه ماه! فهمیدم.
خلاصه رفتیم ایران و خانوادههامون رو دیدیم. حال مادر همسرم هم خوب شده بود ولی مونده بودم که این مدت که ایران هستیم چه کار کنیم. فیش حج عمره داشتیم ولی هنوز نوبتمون نشده بود. پیش خودمون گفتیم حالا که اومدیم ایران کاشکی میشد بریم حج. حدود دو هفته میشد که رسیده بودیم ایران که تصمیم گرفتم برم به سازمان حج در خیابان آزادی سر بزنم. با چند نفر صحبت کردم تا اینکه دفتر معاون استان تهران رو پیدا کردم. با مسئول دفتر صحبت کردم و گفتم از آمریکا اومدم و دوست دارم برم حج ولی هنوز نوبتم نرسیده. گفت خیلی دیر شده، الان نیمه شعبان هست و حدود ۱۰ روز دیگه آخرین گروهها میرن حج. اصرار کردم که با معاون استان تهران صحبت کنم. رفتم داخل دفتر معاون و گفتم از آمریکا اومدم و میخوام برم حج. همونطور که از تعجب در صورت من زل زده بود، گوشی رو برداشت و با یه نفر تماس گرفت و گفت اقای فلانی یه نفر از آمریکا اومده میخواد بره مکه ولی هنوز نوبت فیشش نرسیده. اگر انصرافی داریم ایشون رو بفرستین بره.
ادامه در قسمتهای آینده آن شاالله
وقتی از کشورت خارج میشی باید پیه خیلی چیزها رو به تن بمالی، از دلتنگی و دوری از خانواده بگیر تا اجبار به دوستی با کسانی که اصلا با اخلاقت جور درنمیان، چون اصولا اینقدر دوست ایرانی کم پیدا میکنی که همون یکمش هم مثل لنگه کفشی در بیابون میمونه.
بعد از مدت کمی دلتنگیها شروع شد. اذیت کردن دوستان ایرانی هم دلیل مضاعفی شد بر احساس بیشتر دلتنگی. همسرم درسش رو یک ترم بعد از من شروع کرد و مشغولیت درسی باعث شد برای مدتی به برگشتن ایران فکر نکنیم. تقریبا یکسال از حضور ما در آمریکا گذشته بود که استاد من گفت باید خودم رو آماده کنم برای رفتن به یک سفر دو هفتهای به کشور شیلی. با یکی از دانشگاههای شیلی بطور مشترک روی یه موضوع ریسرچ میکردیم. فرصت خیلی خوبی برای تجربه بود ولی ریسک ویزا گرفتن مجدد بالا بود. ترم بهار ۲۰۱۴ بود که استادم مقدمات سفر رو فراهم کرد. قرار بود من و یه دانشجوی آمریکایی به مدت دو هفته بریم سانتیاگو، اون هم وسط ترم! به استادم گفتم این کار غیر ممکنه. اولا معلوم نیست به من ظرف دو هفته ویزا بدن، ثانیا من نمیتونم خانوادهام رو تنها بزارم آمریکا و برم یه کشور دیگه، اون هم در حالی که معلوم نیست کی میتونم برگردم. خلاصه نرفتم به اون سفر. استادم که اصرار داشت موضوع ریسرچ رو به نتیجه برسونه گفت باید تابستون برم که مدت بیشتری برای ویزا گرفتن دارم...
اواخر ترم بهار بود که مادر همسرم مریض شد و حدود دو هفته در ICU و CCU بود. همسرم خیلی نگران حال مادرش بود و میخواست برگرده ایران ولی خب نمیشد وسط ترم درس رو رها کنی و بری. خلاصه ترم تموم شد و همسرم میخواست بعد از دو سال برگرده ایران و من نمیدونستم باید چه کار کنم ولی یه روز یه اتفاق افتاد که باعث شد ما بطور ناگهانی و سریع تصمیم بگیریم برگردیم ایران!
یه روز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم که یکی از ایرانیها رو دیدیم که خیلی ناراحت و پکر بود. فهمیدیم که مادرش از دنیا رفته. خیلی ناراحت بود که نتونسته به مادرش سر بزنه. من تا این خبر رو شنیدم بلافاصله تصمیمم رو گرفتم. پیش خودم گفتم عیادت از پدر و مادر از دکترا گرفتن مهمتره. گفتم ولو ویزا ندن میریم ایران. سریع سفارتهای آمریکا در اطراف ایران رو چک کردم و دیدم سفارت آمریکا در آنکارا برای ۱۰ روز دیگه وقت میده. مونده بودم چه جوری استادم رو راضی کنم. بهش گفتم میریم آنکارا که معمولا ویزای مالتیپل میده که اگر دادن شیلی هم میرم. وقت مصاحبه ویزا و بلیط مستقیم از دنور به استانبول رو گرفتم. خلاصه روز مصاحبه رفتیم سفارت آمریکا در آنکارا.
این سفارت خیلی کوچکتر بود از سفارت آمریکا در دبی و به منظمی دبی نبود. نوبت ما برای مصاحبه که رسید پسرم از فرط خستگی مسافرت و تغییر ساعت خواب بود. افیسر چند تا سوال از من کرد و بعد چند تا سوال از همسرم پرسید. وقتی سوالاتش از همسرم تموم شد، دوباره از من پرسید آیا من هم دانشجو هستم؟! تازه متوجه شدم به جوابهای من که دقت نکرده بود که هیچ، حتی به I20 هم دقت نکرده بود. خلاصه سال نکو از بهارش پیداست... مصاحبه تموم شد و به من گفت هر وقت ویزای همهتون صادر شد خودت بیا همه رو پیکاپ کن. اون موقع نفهمیدم منظورش چیه ولی بعد از سه ماه! فهمیدم.
خلاصه رفتیم ایران و خانوادههامون رو دیدیم. حال مادر همسرم هم خوب شده بود ولی مونده بودم که این مدت که ایران هستیم چه کار کنیم. فیش حج عمره داشتیم ولی هنوز نوبتمون نشده بود. پیش خودمون گفتیم حالا که اومدیم ایران کاشکی میشد بریم حج. حدود دو هفته میشد که رسیده بودیم ایران که تصمیم گرفتم برم به سازمان حج در خیابان آزادی سر بزنم. با چند نفر صحبت کردم تا اینکه دفتر معاون استان تهران رو پیدا کردم. با مسئول دفتر صحبت کردم و گفتم از آمریکا اومدم و دوست دارم برم حج ولی هنوز نوبتم نرسیده. گفت خیلی دیر شده، الان نیمه شعبان هست و حدود ۱۰ روز دیگه آخرین گروهها میرن حج. اصرار کردم که با معاون استان تهران صحبت کنم. رفتم داخل دفتر معاون و گفتم از آمریکا اومدم و میخوام برم حج. همونطور که از تعجب در صورت من زل زده بود، گوشی رو برداشت و با یه نفر تماس گرفت و گفت اقای فلانی یه نفر از آمریکا اومده میخواد بره مکه ولی هنوز نوبت فیشش نرسیده. اگر انصرافی داریم ایشون رو بفرستین بره.
ادامه در قسمتهای آینده آن شاالله
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه