خرید_قسمت دوم
۲۴ مهر ۱۳۹۶
موش های نیویورکی
۲۴ مهر ۱۳۹۶
خرید_قسمت دوم
۲۴ مهر ۱۳۹۶
موش های نیویورکی
۲۴ مهر ۱۳۹۶
این شرکت های توزیعی در آمریکا، برای کاهش قیمت کالا هر شیوه ای را استفاده می کنند. از جمله به دلیل گران بودن نیروی کار، سعی در مکانیزه کردن کارها دارند.
بنابراین اولاً با تفکیک کالا و فراهم کردن امکان مقایسه ی کالاها عملاً نیازی به فروشنده در هر بخش نیست. در موقع پرداخت نیز در کنار کارکنانی که قیمت کالاها را حساب می کنند، ردیف های پرداخت خودکار وجود دارد که خود مشتری کالاها را اسکن می کند و پرداخت می نماید. عملاً نیز تعداد کارکنان به گونه ای است که می صرفد به جای ایستادن در صف خدمات توسط کارکنان، به همان دستگاه های پرداخت خودکار مراجعه کنی. بنابراین در یک فروشگاه بزرگ, مثلاً 20 نفر مشغول کارند که می توان تصور کرد اگر به شیوه ی مغازه ای قرار بود همین کالاها و خدمات ارایه شود 10 ها برابر نیروی کار نیاز می شد.

سادگی خرید از فروشگاه های بزرگ مزیت اصلی آنها است. اما از سوی دیگر خرید از این فروشگاه ها اغواگر هم می باشد بدین معنی که ارایه ی انواع کالاها در کنار هم معمولاً موقع خرید انسان را وسوسه می کند که بیشتر بخرد و یا چیزهایی بخرد که ابتدا در ذهن نداشته. از سوی دیگر از آنجا که پرداخت ها با کارت اعتباری صورت می گیرد و احساس فیزیکی شمردن پول وجود ندارد، میزان خریدها افزایش می یابد. مسأله ی دیگر آن که به دلیل فرآیند انبارداری، کیفیت بعضی کالاها مخصوصا میوه جات در این فروشگاه ها پایین تر از مغازه های کوچک است. مثلاً به میوه ها نوعی واکس نگهدارنده زده می شود که آنها را شاداب نشان می دهد اما در عوض مزه و کیفیت آنها با میوه ی طبیعی بازار میوه تره بار تهران قابل مقایسه نیست.

1- این چانه زنی ظاهراً مثل تورم های مزمن تا حدی حالت فرهنگ پیدا می کند و انتظار متقابل خریدار و فروشنده می شود. مثلاً بر خلاف بازه ی 10 تا 20 درصدی چانه زنی در ایران، در چین برای خرید کالاها به عنوان یک خارجی بین 50 تا 900 درصد قیمت واقعی باید چانه می زدی. یعنی کالایی که اول 100 یوان عرضه می شد را باید بین 65 تا 10 یوان می خریدی که همین بازه ی گسترده ی چانه زنی کشف قیمت را برای افراد ناشی بسیار دشوارد می کرد.

2- تنها مورد تجربه چانه زنی جدی من در آمریکا و کانادا منحصر به خرید یک دستگاه سشوار بود که ذکر آن خالی از لطف نیست. در یک پاساژ خرید لباس یک دکه ی کوچک وسط راهرو بود که نوع خاصی سشوار را می فروخت. چون نیاز داشتم، صبر کردم تا ببینم چه قیمتی است.
همان چند ثانیه درنگ کافی بود که فروشنده به سراغم بیاید. جوانی بود حدود 30 ساله که انگلیسی را با لهجه ی خاصی صحبت می کرد که نمی دانستم کجایی می شود. توضیح داد که چقدر سشوارهایشان خوب است و چه تخفیف خوبی دارند و انواع توضیحات و مقایسه ها که در مورد یک سشوار اصلاً به فکرم هم خطور نمی کرد. داشتم وسوسه می شدم بخرم.
یک لحظه به خودم آمدم دیدم اصلا این سشوارها که برای موهای بلند زنانه است و من که از این سشوارها احتیاج ندارم! فروشنده فکر کنم ذهن من را خوانده بود، بلافاصله گفت تخفیف می دهم. خیلی از رفتارش تعجب کردم. اصلاً چنین برخوردی را ندیده بودم. نمی دانم چه شد که من حس چانه زدنم گرفت و خلاصه مشغول چانه زنی شدیم تا فروشنده که بسیار در کارش ماهر بود تحفیف 30 درصدی داد و بعد هم گفت ضمانت نامه را هم مجانی می دهد و خلاصه نزدیک بود کارت اعتباری ام را بگیرد و شارژ کند. دیگر با عزم جزم گفتم می خواهم بروم و نمی خرم. باز برایم برگه ی مخصوص پرینت گرفت که اگر تا آخر امروز بیایی همین معامله را با تو خواهم کرد. اول صحبتمان ازم پرسید تو کجایی ای؟
گفتم ایرانی ام. در نهایت من هم از سر کنجکاوی پرسیدم تو کجایی هستی؟
گفت من اسرائیلی ام. بعدتر یک بار دیگر هم در پاساژ اتفاقی مرا دید و با اشاره گفت که هنوز منتظر من است برای خرید سشوار.

مطالب مرتبط

این شرکت های توزیعی در آمریکا، برای کاهش قیمت کالا هر شیوه ای را استفاده می کنند. از جمله به دلیل گران بودن نیروی کار، سعی در مکانیزه کردن کارها دارند.
بنابراین اولاً با تفکیک کالا و فراهم کردن امکان مقایسه ی کالاها عملاً نیازی به فروشنده در هر بخش نیست. در موقع پرداخت نیز در کنار کارکنانی که قیمت کالاها را حساب می کنند، ردیف های پرداخت خودکار وجود دارد که خود مشتری کالاها را اسکن می کند و پرداخت می نماید. عملاً نیز تعداد کارکنان به گونه ای است که می صرفد به جای ایستادن در صف خدمات توسط کارکنان، به همان دستگاه های پرداخت خودکار مراجعه کنی. بنابراین در یک فروشگاه بزرگ, مثلاً 20 نفر مشغول کارند که می توان تصور کرد اگر به شیوه ی مغازه ای قرار بود همین کالاها و خدمات ارایه شود 10 ها برابر نیروی کار نیاز می شد.

سادگی خرید از فروشگاه های بزرگ مزیت اصلی آنها است. اما از سوی دیگر خرید از این فروشگاه ها اغواگر هم می باشد بدین معنی که ارایه ی انواع کالاها در کنار هم معمولاً موقع خرید انسان را وسوسه می کند که بیشتر بخرد و یا چیزهایی بخرد که ابتدا در ذهن نداشته. از سوی دیگر از آنجا که پرداخت ها با کارت اعتباری صورت می گیرد و احساس فیزیکی شمردن پول وجود ندارد، میزان خریدها افزایش می یابد. مسأله ی دیگر آن که به دلیل فرآیند انبارداری، کیفیت بعضی کالاها مخصوصا میوه جات در این فروشگاه ها پایین تر از مغازه های کوچک است. مثلاً به میوه ها نوعی واکس نگهدارنده زده می شود که آنها را شاداب نشان می دهد اما در عوض مزه و کیفیت آنها با میوه ی طبیعی بازار میوه تره بار تهران قابل مقایسه نیست.

1- این چانه زنی ظاهراً مثل تورم های مزمن تا حدی حالت فرهنگ پیدا می کند و انتظار متقابل خریدار و فروشنده می شود. مثلاً بر خلاف بازه ی 10 تا 20 درصدی چانه زنی در ایران، در چین برای خرید کالاها به عنوان یک خارجی بین 50 تا 900 درصد قیمت واقعی باید چانه می زدی. یعنی کالایی که اول 100 یوان عرضه می شد را باید بین 65 تا 10 یوان می خریدی که همین بازه ی گسترده ی چانه زنی کشف قیمت را برای افراد ناشی بسیار دشوارد می کرد.

2- تنها مورد تجربه چانه زنی جدی من در آمریکا و کانادا منحصر به خرید یک دستگاه سشوار بود که ذکر آن خالی از لطف نیست. در یک پاساژ خرید لباس یک دکه ی کوچک وسط راهرو بود که نوع خاصی سشوار را می فروخت. چون نیاز داشتم، صبر کردم تا ببینم چه قیمتی است.
همان چند ثانیه درنگ کافی بود که فروشنده به سراغم بیاید. جوانی بود حدود 30 ساله که انگلیسی را با لهجه ی خاصی صحبت می کرد که نمی دانستم کجایی می شود. توضیح داد که چقدر سشوارهایشان خوب است و چه تخفیف خوبی دارند و انواع توضیحات و مقایسه ها که در مورد یک سشوار اصلاً به فکرم هم خطور نمی کرد. داشتم وسوسه می شدم بخرم.
یک لحظه به خودم آمدم دیدم اصلا این سشوارها که برای موهای بلند زنانه است و من که از این سشوارها احتیاج ندارم! فروشنده فکر کنم ذهن من را خوانده بود، بلافاصله گفت تخفیف می دهم. خیلی از رفتارش تعجب کردم. اصلاً چنین برخوردی را ندیده بودم. نمی دانم چه شد که من حس چانه زدنم گرفت و خلاصه مشغول چانه زنی شدیم تا فروشنده که بسیار در کارش ماهر بود تحفیف 30 درصدی داد و بعد هم گفت ضمانت نامه را هم مجانی می دهد و خلاصه نزدیک بود کارت اعتباری ام را بگیرد و شارژ کند. دیگر با عزم جزم گفتم می خواهم بروم و نمی خرم. باز برایم برگه ی مخصوص پرینت گرفت که اگر تا آخر امروز بیایی همین معامله را با تو خواهم کرد. اول صحبتمان ازم پرسید تو کجایی ای؟
گفتم ایرانی ام. در نهایت من هم از سر کنجکاوی پرسیدم تو کجایی هستی؟
گفت من اسرائیلی ام. بعدتر یک بار دیگر هم در پاساژ اتفاقی مرا دید و با اشاره گفت که هنوز منتظر من است برای خرید سشوار.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب