امشب مسجد ایرانیان نیویورک یک سخنران انگلیسیزبان داشت. برای همین، اندک غیرفارسیزبانهایی آمده بودند. موقع شام دو سیاهپوست در فاصلهای کوتاه از من نشسته بودند. یکی جوان بود و آن یکی مسن.
درست روز قبل از روزی که میخواستیم برای عوض کردن خانهمان آماده شویم، با استاد جلسه دارم. بهم میگوید که اتفاقی است که باید به اطلاع من برساند: میخواهد حداقل برای یک سال دانشگاه را ترک کند و به گوگل بپیوندد. میگوید که مدتی از صنعت دور بوده و دوست دارد دوباره تجدید قوا کند.
وقتی که از امتحان رانندگی برمیگشتم، از رانندهای که ما را میرساند پرسیدم: کلاسهای اتوبان ساعتی چقدر است؟ گفت که یک ساعت و نیم ۷۵ دلار ولی به تو توصیه میکنم به جای این کارها بروی و خودت خودرو کرایه کنی و بزنی به دل جاده. این طوری هم ترست میریزد و هم بهتر یاد میگیری.
خبری میرسد که شرکتی در کالیفرنیا دنبال کارآموز است. مستقیماً به مسئول منابع انسانی شرکت نامه میزنم و در جواب وقتی برایم تعیین میکند برای مصاحبهٔ اول. سر […]
ویوی، هماتاقی چینیام در آزمایشگاه، قرار است برای کارآموزی برود به شهر مانتنویو در منطقهٔ خلیج، درهٔ سیلیکون ایالت کالیفرنیا. از قضا قرار است در قسمت […]