با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
یادم هست وقتی در مناظرههای انتخابات ایران بحث رو کردن گندکاریهای قبلی شد، خیلیها از این کار منزجر شدند و معتقد بودند این کار تنها به دوقطبی کردن کشور و آشوبزایی کمک میکند و بس.
شنیدهام بحثی باز شده در مورد مسابقهٔ فوتبال و شب تاسوعا. من کارشناس مسائل دینی نیستم و اجازهٔ نظر دادن حداقل در ملأ عام به خودم نمیدهم. اما به ذکر خاطرهای بسنده میکنم از فرهنگ امریکایی.
آدم اوایل که پا میگذارد در این مملکت غریب، همهٔ هم و غمش این میشود که گلیمش را از آب بکشد بیرون. بعد که کمکم حق آب و گل پیدا کرد، یک سر پیدا میکند و هزار سودا.
به عنوان دانشجوی دکتری باید دو ترم مدرس حل تمرین درس باشم. این اولین ترم است. به غیر از تصحیح برگه و کمک به استاد باید هفتهای یک ساعت پاسخگوی سؤالات دانشجوها باشم.
یکی از دروغهایی که در مورد غربیها رایج است، اهمیت دادنشان به بهداشت است. مثلاً میگویند اینها از بس که در مسألهٔ بهداشت فردی و عمومی پیشرفت داشتهاند، دیگر حتی نگران نجاست حیوانات خانگیشان نیستند.
قبل از رسیدن به آمریکا، مهمانداران هواپیما فرم های گمرک آمریکا را بین مسافران توزیع می کنند تا پر کنند. باید هنگام عبور از گیت بررسی ویزا فرم ها را تحویل داد. سوالات جالبی داشت که بعضی از آنها در ادامه می آید.
اولین بار دختر بزرگشان را در یاهو دیدم. برای آمادگی المپیاد دبیرستانهای امریکا سری به یاهو میزد و با توجه به شهرت پدر، کارآموز شدن برایش کار سختی نبود. بعد فهمیدم که مادر، یکی از کارمندان آزمایشگاه ماست و پدر استاد دانشگاه میشیگان.
مدتی قبل، ماشین رو پارک کرده بودم در نزدیکی دانشگاه رایس (Rice University) در هیوستون در ایالت تگزاس (Houston City in Texas) در منطقه پارکینگ دو ساعته...
امشب مسجد ایرانیان نیویورک یک سخنران انگلیسیزبان داشت. برای همین، اندک غیرفارسیزبانهایی آمده بودند. موقع شام دو سیاهپوست در فاصلهای کوتاه از من نشسته بودند. یکی جوان بود و آن یکی مسن.
کلی مطلب و وبگاه و نشریه اینترنتی هست که به صورت تخصصی در مورد خرید خودرو و انواع خودرو و کیفیت شان و هزار جور مطلب دیگر اطلاعات به خورد خلقالله میدهد. این قدری که تابستان را خیر سرمان میخواستیم به بهانه کارآموزی استراحت فکری داشته باشیم، ولی شد روزی سه تا چهار ساعت وبگردی شبانه در این نشریههای اینترنتی.
درست روز قبل از روزی که میخواستیم برای عوض کردن خانهمان آماده شویم، با استاد جلسه دارم. بهم میگوید که اتفاقی است که باید به اطلاع من برساند: میخواهد حداقل برای یک سال دانشگاه را ترک کند و به گوگل بپیوندد. میگوید که مدتی از صنعت دور بوده و دوست دارد دوباره تجدید قوا کند.
وقتی که از امتحان رانندگی برمیگشتم، از رانندهای که ما را میرساند پرسیدم: کلاسهای اتوبان ساعتی چقدر است؟ گفت که یک ساعت و نیم ۷۵ دلار ولی به تو توصیه میکنم به جای این کارها بروی و خودت خودرو کرایه کنی و بزنی به دل جاده. این طوری هم ترست میریزد و هم بهتر یاد میگیری.