با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهبگو مگو با استاد اسرائیلی
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷لاتاری برای هل دادنِ تخممرغ!
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ماجرای کار پیدا کردن من (قسمت دوم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاوقتی وارد واحدی که مربوط به شرکت ما بود شدم همان دختر خانم مرا به خواهر مدیر عامل و یک پسر همجنسگرا که مدیر مارکتینگ شرکت بود معرفی کرد. آقا من برای اولین بار با یک همجنسگرا برخورد کردم و رفتارش برایم خیلی عجیب بود چون همه حرکاتش کاملا زنانه بود. خلاصه من با همه صحبت کردم و فرمهای مربوط به استخدام را پر کردم.
بهم گفتند که باید با ماشین شرکت به آدرسهایی که میدهیم بروی و کامپیوترها را تعمیر کنی. خوشبختانه من فردای آن روز امتحان رانندگی داشتم و به آنها گفتم که من امتحان کتبی را قبول شدم و فردا هم گواهینامه ام را میگیرم. قرار شد که از دوشنبه هفته آینده کارم را شروع کنم.
فردا آقا خسرو که یک آقای هفتاد ساله بود و خیلی هم به من کمک کرد, من رو به دی ام وی برد تا با ماشینش امتحان رانندگی بدم. من قبلا یک بار بخاطر عدم دقت در عوض کردن لین در امتحان رد شده بودم و این دفعه یقین داشتم که قبول میشم.
ولی متاسفانه یک عابر خدانشناس موقعی که من داشتم رانندگی میکردم هوس کرد که از عرض خیابان رد شود و من هم توقف کامل نکردم و دوباره رد شدم. وقتی آفیسر بهم گفت که تو رد شدی زمین و زمان برایم تیره شد. آخه برای من موضوع مرگ و زندگی بود و کارم رو از دست میدادم.
چاره ای نداشتم. میبایست تصمیم نهایی خودم رو میگرفتم. یا باید بر میگشتم ایران و چون موقعیت سفر سالانه به امریکا را هم نداشتم, خواه ناخواه گرین کارتم هم باطل میشد. یا اینکه مجبور بودم دروغ بگم و کاری رو بکنم که مغز هر آدم عاقلی سوت میکشه. بدبختی این بود که برای امتحان بعدی بهم یک ماه دیگه وقت داده بودند و محال بود که بتوانم تا آن موقع کارم را حفظ کنم. چون یکی از شروط اساسی کارم, داشتن گواهینامه رانندگی بود.
تصمیم خودم رو گرفتم. فردای آن روز با چهره ای خندان وارد شرکت شدم و گفتم که من قبول شدم و گواهینامه ام را بعدا برایم پست میکنند. آنها هم کلید ماشین را به من دادند و چند تا آدرس که میبایست میرفتم. من که تا بحال در ایران هم بدون گواهینامه رانندگی نکرده بودم حدود یک ماه مجبور شدم بدون گواهینامه رانندگی کنم. آنهم تمام وقت و در ساعتهای شلوغی شهر و این کار یعنی خریت محض. ولی اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ خوشبختانه اتفاقی در این یک ماه نیفتاد و این یکی از شانسهای دیگر زندگی من بود. و دفعه سوم بالاخره قبول شدم!
ماشینم یک مینی کوپر بود که دور تا دورش رو با تبلیغات شرکت پوشانده بودند. اولین جایی که رفتم یک خانم روس بود که زمینه کامپیوترش هم یک داس و چکش سرخ بود. کامپیوترش مشکل حافظه داشت و من آن را عوض کردم و ویندوزش رو هم براش مرتب کردم. شرکت ما ساعتی 100 دلار از مشتری میگرفت و من روم نمیشد مثلا بخاطر دو ساعت کار دویست دلار پول بگیرم و اکثر اوقات از خودم تخفیف میدادم و میگفتم مثلا دو ساعت و نیم شده ولی شما برای دو ساعت پول بدبد! باا مشتریهایمان خیلی خوش برخورد بودم و همه آنها از من راضی بودند.
وقتی گواهینامه ام رو گرفتم و اولین حقوقم را هم گرفتم تازه یه مقدار نفس کشیدم و خیالم راحت شد. سپس شروع کردم به دنبال خونه گشتن و بالاخره توی ریچموند یه اطاق با حمام و دستشویی مستقل اجاره کردم از قرار ماهی 500 دلار. خوبی این خونه این بود که تا ایستگاه مترو فقط پنچ دقیقه فاصله داشت و من روزها خیلی راحت میرفتم سر کار. بعد هم ماشین شرکت رو از پارکینگ در میاوردم و میرفتم دنبال سرویسهای روزانه ام.
بعد از چند ماه به من پیشنهاد نوشتن یک برنامه را دادند و یک تکنسین دیگه استخدام کردند که کار من رو انجام بده. من حدود هفت ماه دیگه هم توی اون شرکت کار کردم و دیگه حسابی به همه امور وارد شدم. برای همین شروع کردم به فرستادن رزومه های تخصصی خودم و بالاخره تونستم توی تخصص و موقعیت خودم کار پیدا کنم.
من تا قبل از اینکه کار پیدا کنم تقریبا مصمم بودم که به ایران برگردم. چون بدون پیدا کردن کار و پول کمی که داشتم اصلا امکان موندنم وجود نداشت. ولی دست سرنوشت اینطوری رقم زد و من الآن از پشت کامپیوترم در خدمتتون هستم.
بهم گفتند که باید با ماشین شرکت به آدرسهایی که میدهیم بروی و کامپیوترها را تعمیر کنی. خوشبختانه من فردای آن روز امتحان رانندگی داشتم و به آنها گفتم که من امتحان کتبی را قبول شدم و فردا هم گواهینامه ام را میگیرم. قرار شد که از دوشنبه هفته آینده کارم را شروع کنم.
فردا آقا خسرو که یک آقای هفتاد ساله بود و خیلی هم به من کمک کرد, من رو به دی ام وی برد تا با ماشینش امتحان رانندگی بدم. من قبلا یک بار بخاطر عدم دقت در عوض کردن لین در امتحان رد شده بودم و این دفعه یقین داشتم که قبول میشم.
ولی متاسفانه یک عابر خدانشناس موقعی که من داشتم رانندگی میکردم هوس کرد که از عرض خیابان رد شود و من هم توقف کامل نکردم و دوباره رد شدم. وقتی آفیسر بهم گفت که تو رد شدی زمین و زمان برایم تیره شد. آخه برای من موضوع مرگ و زندگی بود و کارم رو از دست میدادم.
چاره ای نداشتم. میبایست تصمیم نهایی خودم رو میگرفتم. یا باید بر میگشتم ایران و چون موقعیت سفر سالانه به امریکا را هم نداشتم, خواه ناخواه گرین کارتم هم باطل میشد. یا اینکه مجبور بودم دروغ بگم و کاری رو بکنم که مغز هر آدم عاقلی سوت میکشه. بدبختی این بود که برای امتحان بعدی بهم یک ماه دیگه وقت داده بودند و محال بود که بتوانم تا آن موقع کارم را حفظ کنم. چون یکی از شروط اساسی کارم, داشتن گواهینامه رانندگی بود.
تصمیم خودم رو گرفتم. فردای آن روز با چهره ای خندان وارد شرکت شدم و گفتم که من قبول شدم و گواهینامه ام را بعدا برایم پست میکنند. آنها هم کلید ماشین را به من دادند و چند تا آدرس که میبایست میرفتم. من که تا بحال در ایران هم بدون گواهینامه رانندگی نکرده بودم حدود یک ماه مجبور شدم بدون گواهینامه رانندگی کنم. آنهم تمام وقت و در ساعتهای شلوغی شهر و این کار یعنی خریت محض. ولی اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ خوشبختانه اتفاقی در این یک ماه نیفتاد و این یکی از شانسهای دیگر زندگی من بود. و دفعه سوم بالاخره قبول شدم!
ماشینم یک مینی کوپر بود که دور تا دورش رو با تبلیغات شرکت پوشانده بودند. اولین جایی که رفتم یک خانم روس بود که زمینه کامپیوترش هم یک داس و چکش سرخ بود. کامپیوترش مشکل حافظه داشت و من آن را عوض کردم و ویندوزش رو هم براش مرتب کردم. شرکت ما ساعتی 100 دلار از مشتری میگرفت و من روم نمیشد مثلا بخاطر دو ساعت کار دویست دلار پول بگیرم و اکثر اوقات از خودم تخفیف میدادم و میگفتم مثلا دو ساعت و نیم شده ولی شما برای دو ساعت پول بدبد! باا مشتریهایمان خیلی خوش برخورد بودم و همه آنها از من راضی بودند.
وقتی گواهینامه ام رو گرفتم و اولین حقوقم را هم گرفتم تازه یه مقدار نفس کشیدم و خیالم راحت شد. سپس شروع کردم به دنبال خونه گشتن و بالاخره توی ریچموند یه اطاق با حمام و دستشویی مستقل اجاره کردم از قرار ماهی 500 دلار. خوبی این خونه این بود که تا ایستگاه مترو فقط پنچ دقیقه فاصله داشت و من روزها خیلی راحت میرفتم سر کار. بعد هم ماشین شرکت رو از پارکینگ در میاوردم و میرفتم دنبال سرویسهای روزانه ام.
بعد از چند ماه به من پیشنهاد نوشتن یک برنامه را دادند و یک تکنسین دیگه استخدام کردند که کار من رو انجام بده. من حدود هفت ماه دیگه هم توی اون شرکت کار کردم و دیگه حسابی به همه امور وارد شدم. برای همین شروع کردم به فرستادن رزومه های تخصصی خودم و بالاخره تونستم توی تخصص و موقعیت خودم کار پیدا کنم.
من تا قبل از اینکه کار پیدا کنم تقریبا مصمم بودم که به ایران برگردم. چون بدون پیدا کردن کار و پول کمی که داشتم اصلا امکان موندنم وجود نداشت. ولی دست سرنوشت اینطوری رقم زد و من الآن از پشت کامپیوترم در خدمتتون هستم.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهپربازدیدترین مطالب
ماجرای کار پیدا کردن من (قسمت دوم)
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکاوقتی وارد واحدی که مربوط به شرکت ما بود شدم همان دختر خانم مرا به خواهر مدیر عامل و یک پسر همجنسگرا که مدیر مارکتینگ شرکت بود معرفی کرد. آقا من برای اولین بار با یک همجنسگرا برخورد کردم و رفتارش برایم خیلی عجیب بود چون همه حرکاتش کاملا زنانه بود. خلاصه من با همه صحبت کردم و فرمهای مربوط به استخدام را پر کردم.
بهم گفتند که باید با ماشین شرکت به آدرسهایی که میدهیم بروی و کامپیوترها را تعمیر کنی. خوشبختانه من فردای آن روز امتحان رانندگی داشتم و به آنها گفتم که من امتحان کتبی را قبول شدم و فردا هم گواهینامه ام را میگیرم. قرار شد که از دوشنبه هفته آینده کارم را شروع کنم.
فردا آقا خسرو که یک آقای هفتاد ساله بود و خیلی هم به من کمک کرد, من رو به دی ام وی برد تا با ماشینش امتحان رانندگی بدم. من قبلا یک بار بخاطر عدم دقت در عوض کردن لین در امتحان رد شده بودم و این دفعه یقین داشتم که قبول میشم.
ولی متاسفانه یک عابر خدانشناس موقعی که من داشتم رانندگی میکردم هوس کرد که از عرض خیابان رد شود و من هم توقف کامل نکردم و دوباره رد شدم. وقتی آفیسر بهم گفت که تو رد شدی زمین و زمان برایم تیره شد. آخه برای من موضوع مرگ و زندگی بود و کارم رو از دست میدادم.
چاره ای نداشتم. میبایست تصمیم نهایی خودم رو میگرفتم. یا باید بر میگشتم ایران و چون موقعیت سفر سالانه به امریکا را هم نداشتم, خواه ناخواه گرین کارتم هم باطل میشد. یا اینکه مجبور بودم دروغ بگم و کاری رو بکنم که مغز هر آدم عاقلی سوت میکشه. بدبختی این بود که برای امتحان بعدی بهم یک ماه دیگه وقت داده بودند و محال بود که بتوانم تا آن موقع کارم را حفظ کنم. چون یکی از شروط اساسی کارم, داشتن گواهینامه رانندگی بود.
تصمیم خودم رو گرفتم. فردای آن روز با چهره ای خندان وارد شرکت شدم و گفتم که من قبول شدم و گواهینامه ام را بعدا برایم پست میکنند. آنها هم کلید ماشین را به من دادند و چند تا آدرس که میبایست میرفتم. من که تا بحال در ایران هم بدون گواهینامه رانندگی نکرده بودم حدود یک ماه مجبور شدم بدون گواهینامه رانندگی کنم. آنهم تمام وقت و در ساعتهای شلوغی شهر و این کار یعنی خریت محض. ولی اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ خوشبختانه اتفاقی در این یک ماه نیفتاد و این یکی از شانسهای دیگر زندگی من بود. و دفعه سوم بالاخره قبول شدم!
ماشینم یک مینی کوپر بود که دور تا دورش رو با تبلیغات شرکت پوشانده بودند. اولین جایی که رفتم یک خانم روس بود که زمینه کامپیوترش هم یک داس و چکش سرخ بود. کامپیوترش مشکل حافظه داشت و من آن را عوض کردم و ویندوزش رو هم براش مرتب کردم. شرکت ما ساعتی 100 دلار از مشتری میگرفت و من روم نمیشد مثلا بخاطر دو ساعت کار دویست دلار پول بگیرم و اکثر اوقات از خودم تخفیف میدادم و میگفتم مثلا دو ساعت و نیم شده ولی شما برای دو ساعت پول بدبد! باا مشتریهایمان خیلی خوش برخورد بودم و همه آنها از من راضی بودند.
وقتی گواهینامه ام رو گرفتم و اولین حقوقم را هم گرفتم تازه یه مقدار نفس کشیدم و خیالم راحت شد. سپس شروع کردم به دنبال خونه گشتن و بالاخره توی ریچموند یه اطاق با حمام و دستشویی مستقل اجاره کردم از قرار ماهی 500 دلار. خوبی این خونه این بود که تا ایستگاه مترو فقط پنچ دقیقه فاصله داشت و من روزها خیلی راحت میرفتم سر کار. بعد هم ماشین شرکت رو از پارکینگ در میاوردم و میرفتم دنبال سرویسهای روزانه ام.
بعد از چند ماه به من پیشنهاد نوشتن یک برنامه را دادند و یک تکنسین دیگه استخدام کردند که کار من رو انجام بده. من حدود هفت ماه دیگه هم توی اون شرکت کار کردم و دیگه حسابی به همه امور وارد شدم. برای همین شروع کردم به فرستادن رزومه های تخصصی خودم و بالاخره تونستم توی تخصص و موقعیت خودم کار پیدا کنم.
من تا قبل از اینکه کار پیدا کنم تقریبا مصمم بودم که به ایران برگردم. چون بدون پیدا کردن کار و پول کمی که داشتم اصلا امکان موندنم وجود نداشت. ولی دست سرنوشت اینطوری رقم زد و من الآن از پشت کامپیوترم در خدمتتون هستم.
بهم گفتند که باید با ماشین شرکت به آدرسهایی که میدهیم بروی و کامپیوترها را تعمیر کنی. خوشبختانه من فردای آن روز امتحان رانندگی داشتم و به آنها گفتم که من امتحان کتبی را قبول شدم و فردا هم گواهینامه ام را میگیرم. قرار شد که از دوشنبه هفته آینده کارم را شروع کنم.
فردا آقا خسرو که یک آقای هفتاد ساله بود و خیلی هم به من کمک کرد, من رو به دی ام وی برد تا با ماشینش امتحان رانندگی بدم. من قبلا یک بار بخاطر عدم دقت در عوض کردن لین در امتحان رد شده بودم و این دفعه یقین داشتم که قبول میشم.
ولی متاسفانه یک عابر خدانشناس موقعی که من داشتم رانندگی میکردم هوس کرد که از عرض خیابان رد شود و من هم توقف کامل نکردم و دوباره رد شدم. وقتی آفیسر بهم گفت که تو رد شدی زمین و زمان برایم تیره شد. آخه برای من موضوع مرگ و زندگی بود و کارم رو از دست میدادم.
چاره ای نداشتم. میبایست تصمیم نهایی خودم رو میگرفتم. یا باید بر میگشتم ایران و چون موقعیت سفر سالانه به امریکا را هم نداشتم, خواه ناخواه گرین کارتم هم باطل میشد. یا اینکه مجبور بودم دروغ بگم و کاری رو بکنم که مغز هر آدم عاقلی سوت میکشه. بدبختی این بود که برای امتحان بعدی بهم یک ماه دیگه وقت داده بودند و محال بود که بتوانم تا آن موقع کارم را حفظ کنم. چون یکی از شروط اساسی کارم, داشتن گواهینامه رانندگی بود.
تصمیم خودم رو گرفتم. فردای آن روز با چهره ای خندان وارد شرکت شدم و گفتم که من قبول شدم و گواهینامه ام را بعدا برایم پست میکنند. آنها هم کلید ماشین را به من دادند و چند تا آدرس که میبایست میرفتم. من که تا بحال در ایران هم بدون گواهینامه رانندگی نکرده بودم حدود یک ماه مجبور شدم بدون گواهینامه رانندگی کنم. آنهم تمام وقت و در ساعتهای شلوغی شهر و این کار یعنی خریت محض. ولی اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ خوشبختانه اتفاقی در این یک ماه نیفتاد و این یکی از شانسهای دیگر زندگی من بود. و دفعه سوم بالاخره قبول شدم!
ماشینم یک مینی کوپر بود که دور تا دورش رو با تبلیغات شرکت پوشانده بودند. اولین جایی که رفتم یک خانم روس بود که زمینه کامپیوترش هم یک داس و چکش سرخ بود. کامپیوترش مشکل حافظه داشت و من آن را عوض کردم و ویندوزش رو هم براش مرتب کردم. شرکت ما ساعتی 100 دلار از مشتری میگرفت و من روم نمیشد مثلا بخاطر دو ساعت کار دویست دلار پول بگیرم و اکثر اوقات از خودم تخفیف میدادم و میگفتم مثلا دو ساعت و نیم شده ولی شما برای دو ساعت پول بدبد! باا مشتریهایمان خیلی خوش برخورد بودم و همه آنها از من راضی بودند.
وقتی گواهینامه ام رو گرفتم و اولین حقوقم را هم گرفتم تازه یه مقدار نفس کشیدم و خیالم راحت شد. سپس شروع کردم به دنبال خونه گشتن و بالاخره توی ریچموند یه اطاق با حمام و دستشویی مستقل اجاره کردم از قرار ماهی 500 دلار. خوبی این خونه این بود که تا ایستگاه مترو فقط پنچ دقیقه فاصله داشت و من روزها خیلی راحت میرفتم سر کار. بعد هم ماشین شرکت رو از پارکینگ در میاوردم و میرفتم دنبال سرویسهای روزانه ام.
بعد از چند ماه به من پیشنهاد نوشتن یک برنامه را دادند و یک تکنسین دیگه استخدام کردند که کار من رو انجام بده. من حدود هفت ماه دیگه هم توی اون شرکت کار کردم و دیگه حسابی به همه امور وارد شدم. برای همین شروع کردم به فرستادن رزومه های تخصصی خودم و بالاخره تونستم توی تخصص و موقعیت خودم کار پیدا کنم.
من تا قبل از اینکه کار پیدا کنم تقریبا مصمم بودم که به ایران برگردم. چون بدون پیدا کردن کار و پول کمی که داشتم اصلا امکان موندنم وجود نداشت. ولی دست سرنوشت اینطوری رقم زد و من الآن از پشت کامپیوترم در خدمتتون هستم.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعه