همسفر شراب (قسمت هشتم – دفاع یا حمله؟!)
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
تفاوت بزرگ دبی و آمریکا
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
همسفر شراب (قسمت هشتم – دفاع یا حمله؟!)
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
تفاوت بزرگ دبی و آمریکا
۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
این پست را از در حالی می نویسم که در دانشگاه میشیگان هستم. قصه آمریکا آمدنم یک اتفاق تقریبا نا خواسته بود. در کنفرانسی مقاله ای داشتم و برای ارائه اقدام به اخذ ویزا کردم ولی ویزا بعد از برگزاری کنفرانس صادر شد و در نتیجه نتوانستم شرکت کنم ولی این ویزا در پاسپورتم باقی ماند. گذر زمان باعث شد تصمیم بگیرم برای دیدن یکی از دوستانم آمریکا بیایم.

صبح ساعت 9:20 دقیقه زمان حرکت اتوبوس بود. بصورت ناخواسته کمی دیر ماندم. طوری که 9:17 دقیقه سوار اتوبوس شدم و اتوبوس هم 9:21 راه افتاد! راننده اتوبوس پرسید اهل کجا هستم؟ گفتم ایرانی هستم. بنظر خوشحال شد و جواب داد پدربزرگش ایرانی و اهل شیراز است ولی خودش اهل پاکستان است. پرسید کجا می روی؟ جواب دادم عازم دیترویت هستم.

وقتی متوجه شد گفت باید در شهر لندن اتوبوس را عوض کنم. نکته با مزه این بود که در ایستگاهها به بقیه مسافران می گفت عجله کنید! معطل نکنید! یکی از مسافران عازم دیترویت است و باید به موقع برسیم که اتبوس بعدی را از دست ندهد. طوری که یکی کمی شاکی شد و گفت تقصیر مسئول فروش بلیط است که بلیط را دیر صادر می کند. به لندن می رسیم و سوار اتبوس بعدی می شوم.

افرادی که عازم آمریکا هستند در قسمت پذیرش باید مشخصات خود را با تحویل پاسپورت ثبت کنند.

مسئول این کار بعد از اتمام می پرسد؟."Persian?" می گویم بله. می گوید:"Nice people! I have been in Tehran" می گویم آمریکایی هستی یا کانادایی؟ می گوید کانادایی هست. حال ایران چکار داشته خدا می داند، احتمالا توریست بوده.اتوبوس عازم شهر مرزی وینزر است. ساعت 2 می رسیم وینزر. وینزر در کانادا و دیترویت در آمریکا کنار هم هستند و بین این دو فقط یک رودخانه است و دو شهر کاملا به هم اشراف دارند. ولی وینزر خیلی شهر کوچکتر و غیر مدرن تری بنظر می رسد در حالی که دیترویت شهر بزرگی است و آسمانخراش هایش از دوردست قابل رویت است.

اتوبوس به سمت مرز حرکت می کند. در مرز آمریکا پیاده می شویم تا بعد از چک شدن ویزا وارد آمریکا شویم. جالب است که بدون چک شدن ویزا شما وارد خاک آمریکا می شوید و داخل آمریکا پاسپورت چک می شود. خانمی مشغول چک کردن وضعیت می شود.

می پرسد چرا آمریکا می روم؟ چند روزه باز می گردم؟ در کانادا چکار می کنم؟ دوستم را از کجا می شناسم و آدرس او چیست؟ ابتدا فکر می کند دوست دخترم است! برخورد محترمانه ای دارد. بعد از سوال و جواب می رود و همکارانش را خبر می کند.

سه نفری مشغول بررسی می شوند! گویا یک موضوع مهم را بررسی می کنند! روی دیوار چسبانده اند که مسئول دفاع از مرزهای آمریکا هستند و چند بار عبارت دفاع از تروریسم را تکرار کرده اند طوری که بنظر می رسد خطر خیلی بزرگی می پندارند. خانم دوباره صدایم می کند و همکار مرد می گوید برای چه اقدام به اخذ ویزا کرده ام؟ واقعیت را می گویم و باز می گویند منتظر باشم. خانم دوباره صدا می کند.

وقتی می روم می گوید چون برای شرکت در کنفرانس اقدام به اخذ ویزا کرده ای ما حق داریم اجازه ندهیم وارد آمریکا شوی! ولی چون صادقانه پاسخ دادی اجازه می دهیم! می گویم ولی با سفارت آمریکا چک کرده ام و آنها گفته اند مشکلی ندارد. خانم در حالی که سعی می کند خودش و سازمانش را مهم تر نشان دهد، می گوید: صدور ویزا با وزارت خارجه است و آنها معمولا به همه ویزا می دهند ولی ما (وزارت امنیت داخلی) باید از امنیت چک کنیم و تصمیم نهایی با ماست! پاسپورت را مهر می زند و می گوید بروم تا سربازی چمدانم را چک کند.

سرباز کمی آنرمال بنظر می رسد! بعد از چک کردن خانمی نوبتم فرا می رسد. سرباز می گوید: "کجا می روی؟" می گویم: "ان اربر؟" می گوید: "این خانم را می شناسی؟!" می گویم:"نه" می گوید:"ولی او هم ان اربر می رود. چطور نمی شناسی؟!" بعد می گوید:"تا حال مکسیک رفته ای؟" می گویم:"نه!" می گوید "از آمریکا نمی خواهی بروی مکسیک؟" می گویم:"نه" چند سوال نامربوط هم می پرسد (در همین حین مشغول بازرسی است). متعجم چرا نامتعارف رفتار می کند!

بعد از 5 دقیقه کارم تمام می شود و کلا بعد از 30 دقیقه معطلی در مرز سوار اتوبوس می شوم تا مسیر را ادامه دهم. البته راضی هستم چون قبلا شنیده بودم ایرانی ها را خیلی معطل می کنند طوری که ممکن است اتوبوس حرکت کند و مسافر جا بماند.

اتوبوس حرکت می کند و 10 دقیقه بعد در ترمینال دیترویت پیاده می شوم. قبلا شنیده بودم در میشیگان سیاه پوست زیاد هست ولی الان متوجه می شوم منظور چیست. حدود 80 درصد حاضرین سیاه پوست هستند طوری که ابتدا تعجب زده شدم. انگار وارد یک کشور آفریقایی شده ام (البته ممکن است سطح شهر متفاوت باشد).

در دیترویت دو ساعت معطلی دارم و بعد از نماز و ناهار دوباره سوار اتوبوس می شود و اتوبوس به سمت ان اربر حرکت می کند. ان اربر شهر کوچکی است و تمام اهمیتش به خاطر وجود دانشگاه میشیگان است. دوستم دنبالم آمده و با هم به خانه اش می رویم. سعی می کنم بیشتر از آمریکا بنویسم.

پ.ن.1: در نگاه اول آمریکا و کانادا خیلی شبیه هم بنظر می رسند ولی به نظر می رسد مردم کانادا در پذیرش فرهنگ های مختلف بهتر هستند و آمریکایی ها با هویت تر هستند. مثلا پرچم آمریکا در جاهای مختلف وجود دارد و عکس اوباما در پاسگاه مرزی وجود داشت.

پ.ن.2:فضای شهر ان اربر خیلی شبیه تر به پزشک دهکده است! چون ساختمان ها قدیمی هستند و بنظر می رسد سعی کرده اند بافت سنتی شهر را حفظ کنند.

مطالب مرتبط

این پست را از در حالی می نویسم که در دانشگاه میشیگان هستم. قصه آمریکا آمدنم یک اتفاق تقریبا نا خواسته بود. در کنفرانسی مقاله ای داشتم و برای ارائه اقدام به اخذ ویزا کردم ولی ویزا بعد از برگزاری کنفرانس صادر شد و در نتیجه نتوانستم شرکت کنم ولی این ویزا در پاسپورتم باقی ماند. گذر زمان باعث شد تصمیم بگیرم برای دیدن یکی از دوستانم آمریکا بیایم.

صبح ساعت 9:20 دقیقه زمان حرکت اتوبوس بود. بصورت ناخواسته کمی دیر ماندم. طوری که 9:17 دقیقه سوار اتوبوس شدم و اتوبوس هم 9:21 راه افتاد! راننده اتوبوس پرسید اهل کجا هستم؟ گفتم ایرانی هستم. بنظر خوشحال شد و جواب داد پدربزرگش ایرانی و اهل شیراز است ولی خودش اهل پاکستان است. پرسید کجا می روی؟ جواب دادم عازم دیترویت هستم.

وقتی متوجه شد گفت باید در شهر لندن اتوبوس را عوض کنم. نکته با مزه این بود که در ایستگاهها به بقیه مسافران می گفت عجله کنید! معطل نکنید! یکی از مسافران عازم دیترویت است و باید به موقع برسیم که اتبوس بعدی را از دست ندهد. طوری که یکی کمی شاکی شد و گفت تقصیر مسئول فروش بلیط است که بلیط را دیر صادر می کند. به لندن می رسیم و سوار اتبوس بعدی می شوم.

افرادی که عازم آمریکا هستند در قسمت پذیرش باید مشخصات خود را با تحویل پاسپورت ثبت کنند.

مسئول این کار بعد از اتمام می پرسد؟."Persian?" می گویم بله. می گوید:"Nice people! I have been in Tehran" می گویم آمریکایی هستی یا کانادایی؟ می گوید کانادایی هست. حال ایران چکار داشته خدا می داند، احتمالا توریست بوده.اتوبوس عازم شهر مرزی وینزر است. ساعت 2 می رسیم وینزر. وینزر در کانادا و دیترویت در آمریکا کنار هم هستند و بین این دو فقط یک رودخانه است و دو شهر کاملا به هم اشراف دارند. ولی وینزر خیلی شهر کوچکتر و غیر مدرن تری بنظر می رسد در حالی که دیترویت شهر بزرگی است و آسمانخراش هایش از دوردست قابل رویت است.

اتوبوس به سمت مرز حرکت می کند. در مرز آمریکا پیاده می شویم تا بعد از چک شدن ویزا وارد آمریکا شویم. جالب است که بدون چک شدن ویزا شما وارد خاک آمریکا می شوید و داخل آمریکا پاسپورت چک می شود. خانمی مشغول چک کردن وضعیت می شود.

می پرسد چرا آمریکا می روم؟ چند روزه باز می گردم؟ در کانادا چکار می کنم؟ دوستم را از کجا می شناسم و آدرس او چیست؟ ابتدا فکر می کند دوست دخترم است! برخورد محترمانه ای دارد. بعد از سوال و جواب می رود و همکارانش را خبر می کند.

سه نفری مشغول بررسی می شوند! گویا یک موضوع مهم را بررسی می کنند! روی دیوار چسبانده اند که مسئول دفاع از مرزهای آمریکا هستند و چند بار عبارت دفاع از تروریسم را تکرار کرده اند طوری که بنظر می رسد خطر خیلی بزرگی می پندارند. خانم دوباره صدایم می کند و همکار مرد می گوید برای چه اقدام به اخذ ویزا کرده ام؟ واقعیت را می گویم و باز می گویند منتظر باشم. خانم دوباره صدا می کند.

وقتی می روم می گوید چون برای شرکت در کنفرانس اقدام به اخذ ویزا کرده ای ما حق داریم اجازه ندهیم وارد آمریکا شوی! ولی چون صادقانه پاسخ دادی اجازه می دهیم! می گویم ولی با سفارت آمریکا چک کرده ام و آنها گفته اند مشکلی ندارد. خانم در حالی که سعی می کند خودش و سازمانش را مهم تر نشان دهد، می گوید: صدور ویزا با وزارت خارجه است و آنها معمولا به همه ویزا می دهند ولی ما (وزارت امنیت داخلی) باید از امنیت چک کنیم و تصمیم نهایی با ماست! پاسپورت را مهر می زند و می گوید بروم تا سربازی چمدانم را چک کند.

سرباز کمی آنرمال بنظر می رسد! بعد از چک کردن خانمی نوبتم فرا می رسد. سرباز می گوید: "کجا می روی؟" می گویم: "ان اربر؟" می گوید: "این خانم را می شناسی؟!" می گویم:"نه" می گوید:"ولی او هم ان اربر می رود. چطور نمی شناسی؟!" بعد می گوید:"تا حال مکسیک رفته ای؟" می گویم:"نه!" می گوید "از آمریکا نمی خواهی بروی مکسیک؟" می گویم:"نه" چند سوال نامربوط هم می پرسد (در همین حین مشغول بازرسی است). متعجم چرا نامتعارف رفتار می کند!

بعد از 5 دقیقه کارم تمام می شود و کلا بعد از 30 دقیقه معطلی در مرز سوار اتوبوس می شوم تا مسیر را ادامه دهم. البته راضی هستم چون قبلا شنیده بودم ایرانی ها را خیلی معطل می کنند طوری که ممکن است اتوبوس حرکت کند و مسافر جا بماند.

اتوبوس حرکت می کند و 10 دقیقه بعد در ترمینال دیترویت پیاده می شوم. قبلا شنیده بودم در میشیگان سیاه پوست زیاد هست ولی الان متوجه می شوم منظور چیست. حدود 80 درصد حاضرین سیاه پوست هستند طوری که ابتدا تعجب زده شدم. انگار وارد یک کشور آفریقایی شده ام (البته ممکن است سطح شهر متفاوت باشد).

در دیترویت دو ساعت معطلی دارم و بعد از نماز و ناهار دوباره سوار اتوبوس می شود و اتوبوس به سمت ان اربر حرکت می کند. ان اربر شهر کوچکی است و تمام اهمیتش به خاطر وجود دانشگاه میشیگان است. دوستم دنبالم آمده و با هم به خانه اش می رویم. سعی می کنم بیشتر از آمریکا بنویسم.

پ.ن.1: در نگاه اول آمریکا و کانادا خیلی شبیه هم بنظر می رسند ولی به نظر می رسد مردم کانادا در پذیرش فرهنگ های مختلف بهتر هستند و آمریکایی ها با هویت تر هستند. مثلا پرچم آمریکا در جاهای مختلف وجود دارد و عکس اوباما در پاسگاه مرزی وجود داشت.

پ.ن.2:فضای شهر ان اربر خیلی شبیه تر به پزشک دهکده است! چون ساختمان ها قدیمی هستند و بنظر می رسد سعی کرده اند بافت سنتی شهر را حفظ کنند.

مطالب مرتبط