با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهتصور ایرانیان از آمریکا
۱۴ آبان ۱۳۹۶قبض آب و برق
۱۴ آبان ۱۳۹۶دیوارهایی که ترامپ نمیتواند بسازد
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکادو سال پیش در مجتمعی که زندگی میکردیم، همسایهی دیوار به دیواری داشتیم به اسم "بث" (Beth). "بث" به قول این وریها «سینگل مام» بود. دو بچه از دوست پسر سابقش داشت هشت ساله و نه ساله. در زمینهی آی تی و از خونه کار میکرد و به خاطر آزار و اذیتهای دوست پسر سابقش که قصد گرفتن بچه هاش رو داشت و ازش شکایت کرده بود، همینطور به امید پیدا کردن موقعیت شغلی بهتر، کلرادو رو ترک کرده و اومده بود ماساچوست و همسایهی ما شده بود.
بث زنی کاملا آمریکایی بود: خودش و بچههاش از اون مو بورهای زال مانند بودند و چشم آبی و قد بلند و البته دارای همهی خصوصیات و تعلقات و خوش گذرونیهای آمریکایی مابانه. برخلاف تصور خیلیها که فکر میکنند آمریکاییها بیدینترین مردمند اینطور نیست. کافیه در اینترنت سرچ کنید و ببینید چند درصد مردم به کلیسا میرن. بث هم هر یکشنبه حتما دست بچههاش رو میگرفت و به کلیسا میرفتند. روزی که داشتند اسباب کشی میکردند من و همسرم از خرید برگشته بودیم. باهاش خوش و بش کردیم و کمکش کردیم برخی لوازم سنگینش رو با کمک ناپدریش که مرد خیلی مهربونی بود بیاره توی خونه. پدر بیولوژیکش رو هیچ وقت ندیده بود و نمیشناخت اما میگفت ناپدریش آدم بسیار خوبیه و حق پدری به گردنش داره. به این ترتیب، بنا به توصیهی مادر همسرم که همیشه بهمون میگفت فرقی نداره اینجا یا آمریکا، از حال همسایه با خبر باشید - و البته اینکه ما چه جوری از حال اولین همسایه مون که قبل از بث ساکن اون آپارتمان بود و اسمش "جان" بود، با خبر شدیم ماجرای جالبی داره که مجال دیگه ای میطلبه تعریف کردنش ـ با هم دوست شدیم.
اون روزها وقتم بیشتر آزاد بود چون داشتم برای امتحانات رزیدنسی درس میخوندم و اغلب توی خونه بودم. به این ترتیب، طبق سنتی که از زمان "جان" باقی مونده بود، گاهی برای بث و بچههاش غذا میبردم چون میدیدم اغلب آشپزی نمیکنه و کنسرو و غذاهای آماده میخورند. گاهی بچههاش میاومدند و با راحیل بازی میکردند و گاهی هم خودش میاومد و باهام درد دل میکرد و از مشکلات مالی و زندگیش میگفت. گاهی هم بچههاش رو پیش من میگذاشت وقتی جلسهی کاری حضوری داشت. اون زمستون برف وحشتناکی بارید. پولهایی که بث از شرکتهایی که باهاشون کار میکرد طلب داشت سر وقت وصول نشد. دستش هم به جایی بند نبود. تنها و قراردادی کار میکرد، حق بیمهی سنگینی میداد و دو بچه رو باید اداره میکرد که یکیشون بیش فعال بود و مراقبت خاص میطلبید هم در مدرسه و هم در خونه. دوست پسر سابقش همون زمستون تصمیم گرفت زندگی رو براش سختتر کنه و شکایت کرد که بچهها رو از کلرادو خارج کرده و اون نمی تونه به دیدنشون بره و بث دادگاهی شد و جیبش با دادن پول بلیط رفت و برگشت به کلرودا و حق الوکاله خالی. اون سال کریسمس خیلی با خودمون کلنجار رفتیم طوری کمکش کنیم که غرورش جریحه دار نشه. بالاخره برای بچههاش لباس و برای خودش به عنوان کادو کارت هدیهی یکی از فروشگاههای معروف مواد غذایی خریدیم. خیلی خوشحال شد و وقتی ازمون تشکر میکرد، گریه کرد.
چند ماه بعد، بث هم به دلایلی از کمپلکس ما رفت و خبری ازش نداشتیم تا امروز صبح که بیدار شدم و این پیام رو روی موبایلم ازش دیدم:
"سلام مُج! (تلفظ Mojgan برای این وریها سخته و غالبا با دیدن اسم کامل من، مُگان صدام میکنن. اینه که ازشون میخوام مخففش رو صدا کنن که حداقل تناسبی با اسم خودم داره).
من همسایهی قدیمی ت بث هستم. امیدوارم حال همه تون خوب باشه چون ما با این کارهایی که ترامپ ابله داره میکنه خیلی ناراحت و نگرانیم. لطفا اگه چیزی نیاز دارید (کاری از ما برمی آد) حتما به ما خبر بدید. ما با روی باز از شما استقبال میکنیم و ازاین کارهای ترامپ خجالت زده ایم. من که اصلا اون رو به عنوان رئیس جمهورم به رسمیت نمی شناسم. امیدوارم قاضیهای هر ایالت به موضع گرفتن علیه این قانون مسخره ادامه بدن"
حس خوبیه وقتی میبینی با وجود ضد تبلیغهای ترامپ علیه مسلمونها، حداقل دو آمریکایی که پاشون رو تا حال از آمریکا بیرون نذاشتند و به گفتهی خودشون حتا نمی دونستن "آیران"! کجای نقشه است، یعنی جان و بث، حالا کلی خاطرات خوب از ایرونیهای مسلمون دارند. یک قانون که سهله با صد قانون و پیشنویس و چرکنویس هم ترامپ نمی تونه این تصویر رو خراب کنه!
من و همسرم مطمئنیم جان و بث در این اوضاع بلبشو وقتی بحثی دربارهی قانون "منع ورود مسلمونهای ایرانی" به میون میآد حرفهای زیادی برای گفتن دارند که شاید اینجوری شروع شه: "اتفاقا ما یه همسایهی مسلمون ایرانی داشتیم ..."
بث زنی کاملا آمریکایی بود: خودش و بچههاش از اون مو بورهای زال مانند بودند و چشم آبی و قد بلند و البته دارای همهی خصوصیات و تعلقات و خوش گذرونیهای آمریکایی مابانه. برخلاف تصور خیلیها که فکر میکنند آمریکاییها بیدینترین مردمند اینطور نیست. کافیه در اینترنت سرچ کنید و ببینید چند درصد مردم به کلیسا میرن. بث هم هر یکشنبه حتما دست بچههاش رو میگرفت و به کلیسا میرفتند. روزی که داشتند اسباب کشی میکردند من و همسرم از خرید برگشته بودیم. باهاش خوش و بش کردیم و کمکش کردیم برخی لوازم سنگینش رو با کمک ناپدریش که مرد خیلی مهربونی بود بیاره توی خونه. پدر بیولوژیکش رو هیچ وقت ندیده بود و نمیشناخت اما میگفت ناپدریش آدم بسیار خوبیه و حق پدری به گردنش داره. به این ترتیب، بنا به توصیهی مادر همسرم که همیشه بهمون میگفت فرقی نداره اینجا یا آمریکا، از حال همسایه با خبر باشید - و البته اینکه ما چه جوری از حال اولین همسایه مون که قبل از بث ساکن اون آپارتمان بود و اسمش "جان" بود، با خبر شدیم ماجرای جالبی داره که مجال دیگه ای میطلبه تعریف کردنش ـ با هم دوست شدیم.
اون روزها وقتم بیشتر آزاد بود چون داشتم برای امتحانات رزیدنسی درس میخوندم و اغلب توی خونه بودم. به این ترتیب، طبق سنتی که از زمان "جان" باقی مونده بود، گاهی برای بث و بچههاش غذا میبردم چون میدیدم اغلب آشپزی نمیکنه و کنسرو و غذاهای آماده میخورند. گاهی بچههاش میاومدند و با راحیل بازی میکردند و گاهی هم خودش میاومد و باهام درد دل میکرد و از مشکلات مالی و زندگیش میگفت. گاهی هم بچههاش رو پیش من میگذاشت وقتی جلسهی کاری حضوری داشت. اون زمستون برف وحشتناکی بارید. پولهایی که بث از شرکتهایی که باهاشون کار میکرد طلب داشت سر وقت وصول نشد. دستش هم به جایی بند نبود. تنها و قراردادی کار میکرد، حق بیمهی سنگینی میداد و دو بچه رو باید اداره میکرد که یکیشون بیش فعال بود و مراقبت خاص میطلبید هم در مدرسه و هم در خونه. دوست پسر سابقش همون زمستون تصمیم گرفت زندگی رو براش سختتر کنه و شکایت کرد که بچهها رو از کلرادو خارج کرده و اون نمی تونه به دیدنشون بره و بث دادگاهی شد و جیبش با دادن پول بلیط رفت و برگشت به کلرودا و حق الوکاله خالی. اون سال کریسمس خیلی با خودمون کلنجار رفتیم طوری کمکش کنیم که غرورش جریحه دار نشه. بالاخره برای بچههاش لباس و برای خودش به عنوان کادو کارت هدیهی یکی از فروشگاههای معروف مواد غذایی خریدیم. خیلی خوشحال شد و وقتی ازمون تشکر میکرد، گریه کرد.
چند ماه بعد، بث هم به دلایلی از کمپلکس ما رفت و خبری ازش نداشتیم تا امروز صبح که بیدار شدم و این پیام رو روی موبایلم ازش دیدم:
"سلام مُج! (تلفظ Mojgan برای این وریها سخته و غالبا با دیدن اسم کامل من، مُگان صدام میکنن. اینه که ازشون میخوام مخففش رو صدا کنن که حداقل تناسبی با اسم خودم داره).
من همسایهی قدیمی ت بث هستم. امیدوارم حال همه تون خوب باشه چون ما با این کارهایی که ترامپ ابله داره میکنه خیلی ناراحت و نگرانیم. لطفا اگه چیزی نیاز دارید (کاری از ما برمی آد) حتما به ما خبر بدید. ما با روی باز از شما استقبال میکنیم و ازاین کارهای ترامپ خجالت زده ایم. من که اصلا اون رو به عنوان رئیس جمهورم به رسمیت نمی شناسم. امیدوارم قاضیهای هر ایالت به موضع گرفتن علیه این قانون مسخره ادامه بدن"
حس خوبیه وقتی میبینی با وجود ضد تبلیغهای ترامپ علیه مسلمونها، حداقل دو آمریکایی که پاشون رو تا حال از آمریکا بیرون نذاشتند و به گفتهی خودشون حتا نمی دونستن "آیران"! کجای نقشه است، یعنی جان و بث، حالا کلی خاطرات خوب از ایرونیهای مسلمون دارند. یک قانون که سهله با صد قانون و پیشنویس و چرکنویس هم ترامپ نمی تونه این تصویر رو خراب کنه!
من و همسرم مطمئنیم جان و بث در این اوضاع بلبشو وقتی بحثی دربارهی قانون "منع ورود مسلمونهای ایرانی" به میون میآد حرفهای زیادی برای گفتن دارند که شاید اینجوری شروع شه: "اتفاقا ما یه همسایهی مسلمون ایرانی داشتیم ..."
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
دیوارهایی که ترامپ نمیتواند بسازد
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکادو سال پیش در مجتمعی که زندگی میکردیم، همسایهی دیوار به دیواری داشتیم به اسم "بث" (Beth). "بث" به قول این وریها «سینگل مام» بود. دو بچه از دوست پسر سابقش داشت هشت ساله و نه ساله. در زمینهی آی تی و از خونه کار میکرد و به خاطر آزار و اذیتهای دوست پسر سابقش که قصد گرفتن بچه هاش رو داشت و ازش شکایت کرده بود، همینطور به امید پیدا کردن موقعیت شغلی بهتر، کلرادو رو ترک کرده و اومده بود ماساچوست و همسایهی ما شده بود.
بث زنی کاملا آمریکایی بود: خودش و بچههاش از اون مو بورهای زال مانند بودند و چشم آبی و قد بلند و البته دارای همهی خصوصیات و تعلقات و خوش گذرونیهای آمریکایی مابانه. برخلاف تصور خیلیها که فکر میکنند آمریکاییها بیدینترین مردمند اینطور نیست. کافیه در اینترنت سرچ کنید و ببینید چند درصد مردم به کلیسا میرن. بث هم هر یکشنبه حتما دست بچههاش رو میگرفت و به کلیسا میرفتند. روزی که داشتند اسباب کشی میکردند من و همسرم از خرید برگشته بودیم. باهاش خوش و بش کردیم و کمکش کردیم برخی لوازم سنگینش رو با کمک ناپدریش که مرد خیلی مهربونی بود بیاره توی خونه. پدر بیولوژیکش رو هیچ وقت ندیده بود و نمیشناخت اما میگفت ناپدریش آدم بسیار خوبیه و حق پدری به گردنش داره. به این ترتیب، بنا به توصیهی مادر همسرم که همیشه بهمون میگفت فرقی نداره اینجا یا آمریکا، از حال همسایه با خبر باشید - و البته اینکه ما چه جوری از حال اولین همسایه مون که قبل از بث ساکن اون آپارتمان بود و اسمش "جان" بود، با خبر شدیم ماجرای جالبی داره که مجال دیگه ای میطلبه تعریف کردنش ـ با هم دوست شدیم.
اون روزها وقتم بیشتر آزاد بود چون داشتم برای امتحانات رزیدنسی درس میخوندم و اغلب توی خونه بودم. به این ترتیب، طبق سنتی که از زمان "جان" باقی مونده بود، گاهی برای بث و بچههاش غذا میبردم چون میدیدم اغلب آشپزی نمیکنه و کنسرو و غذاهای آماده میخورند. گاهی بچههاش میاومدند و با راحیل بازی میکردند و گاهی هم خودش میاومد و باهام درد دل میکرد و از مشکلات مالی و زندگیش میگفت. گاهی هم بچههاش رو پیش من میگذاشت وقتی جلسهی کاری حضوری داشت. اون زمستون برف وحشتناکی بارید. پولهایی که بث از شرکتهایی که باهاشون کار میکرد طلب داشت سر وقت وصول نشد. دستش هم به جایی بند نبود. تنها و قراردادی کار میکرد، حق بیمهی سنگینی میداد و دو بچه رو باید اداره میکرد که یکیشون بیش فعال بود و مراقبت خاص میطلبید هم در مدرسه و هم در خونه. دوست پسر سابقش همون زمستون تصمیم گرفت زندگی رو براش سختتر کنه و شکایت کرد که بچهها رو از کلرادو خارج کرده و اون نمی تونه به دیدنشون بره و بث دادگاهی شد و جیبش با دادن پول بلیط رفت و برگشت به کلرودا و حق الوکاله خالی. اون سال کریسمس خیلی با خودمون کلنجار رفتیم طوری کمکش کنیم که غرورش جریحه دار نشه. بالاخره برای بچههاش لباس و برای خودش به عنوان کادو کارت هدیهی یکی از فروشگاههای معروف مواد غذایی خریدیم. خیلی خوشحال شد و وقتی ازمون تشکر میکرد، گریه کرد.
چند ماه بعد، بث هم به دلایلی از کمپلکس ما رفت و خبری ازش نداشتیم تا امروز صبح که بیدار شدم و این پیام رو روی موبایلم ازش دیدم:
"سلام مُج! (تلفظ Mojgan برای این وریها سخته و غالبا با دیدن اسم کامل من، مُگان صدام میکنن. اینه که ازشون میخوام مخففش رو صدا کنن که حداقل تناسبی با اسم خودم داره).
من همسایهی قدیمی ت بث هستم. امیدوارم حال همه تون خوب باشه چون ما با این کارهایی که ترامپ ابله داره میکنه خیلی ناراحت و نگرانیم. لطفا اگه چیزی نیاز دارید (کاری از ما برمی آد) حتما به ما خبر بدید. ما با روی باز از شما استقبال میکنیم و ازاین کارهای ترامپ خجالت زده ایم. من که اصلا اون رو به عنوان رئیس جمهورم به رسمیت نمی شناسم. امیدوارم قاضیهای هر ایالت به موضع گرفتن علیه این قانون مسخره ادامه بدن"
حس خوبیه وقتی میبینی با وجود ضد تبلیغهای ترامپ علیه مسلمونها، حداقل دو آمریکایی که پاشون رو تا حال از آمریکا بیرون نذاشتند و به گفتهی خودشون حتا نمی دونستن "آیران"! کجای نقشه است، یعنی جان و بث، حالا کلی خاطرات خوب از ایرونیهای مسلمون دارند. یک قانون که سهله با صد قانون و پیشنویس و چرکنویس هم ترامپ نمی تونه این تصویر رو خراب کنه!
من و همسرم مطمئنیم جان و بث در این اوضاع بلبشو وقتی بحثی دربارهی قانون "منع ورود مسلمونهای ایرانی" به میون میآد حرفهای زیادی برای گفتن دارند که شاید اینجوری شروع شه: "اتفاقا ما یه همسایهی مسلمون ایرانی داشتیم ..."
بث زنی کاملا آمریکایی بود: خودش و بچههاش از اون مو بورهای زال مانند بودند و چشم آبی و قد بلند و البته دارای همهی خصوصیات و تعلقات و خوش گذرونیهای آمریکایی مابانه. برخلاف تصور خیلیها که فکر میکنند آمریکاییها بیدینترین مردمند اینطور نیست. کافیه در اینترنت سرچ کنید و ببینید چند درصد مردم به کلیسا میرن. بث هم هر یکشنبه حتما دست بچههاش رو میگرفت و به کلیسا میرفتند. روزی که داشتند اسباب کشی میکردند من و همسرم از خرید برگشته بودیم. باهاش خوش و بش کردیم و کمکش کردیم برخی لوازم سنگینش رو با کمک ناپدریش که مرد خیلی مهربونی بود بیاره توی خونه. پدر بیولوژیکش رو هیچ وقت ندیده بود و نمیشناخت اما میگفت ناپدریش آدم بسیار خوبیه و حق پدری به گردنش داره. به این ترتیب، بنا به توصیهی مادر همسرم که همیشه بهمون میگفت فرقی نداره اینجا یا آمریکا، از حال همسایه با خبر باشید - و البته اینکه ما چه جوری از حال اولین همسایه مون که قبل از بث ساکن اون آپارتمان بود و اسمش "جان" بود، با خبر شدیم ماجرای جالبی داره که مجال دیگه ای میطلبه تعریف کردنش ـ با هم دوست شدیم.
اون روزها وقتم بیشتر آزاد بود چون داشتم برای امتحانات رزیدنسی درس میخوندم و اغلب توی خونه بودم. به این ترتیب، طبق سنتی که از زمان "جان" باقی مونده بود، گاهی برای بث و بچههاش غذا میبردم چون میدیدم اغلب آشپزی نمیکنه و کنسرو و غذاهای آماده میخورند. گاهی بچههاش میاومدند و با راحیل بازی میکردند و گاهی هم خودش میاومد و باهام درد دل میکرد و از مشکلات مالی و زندگیش میگفت. گاهی هم بچههاش رو پیش من میگذاشت وقتی جلسهی کاری حضوری داشت. اون زمستون برف وحشتناکی بارید. پولهایی که بث از شرکتهایی که باهاشون کار میکرد طلب داشت سر وقت وصول نشد. دستش هم به جایی بند نبود. تنها و قراردادی کار میکرد، حق بیمهی سنگینی میداد و دو بچه رو باید اداره میکرد که یکیشون بیش فعال بود و مراقبت خاص میطلبید هم در مدرسه و هم در خونه. دوست پسر سابقش همون زمستون تصمیم گرفت زندگی رو براش سختتر کنه و شکایت کرد که بچهها رو از کلرادو خارج کرده و اون نمی تونه به دیدنشون بره و بث دادگاهی شد و جیبش با دادن پول بلیط رفت و برگشت به کلرودا و حق الوکاله خالی. اون سال کریسمس خیلی با خودمون کلنجار رفتیم طوری کمکش کنیم که غرورش جریحه دار نشه. بالاخره برای بچههاش لباس و برای خودش به عنوان کادو کارت هدیهی یکی از فروشگاههای معروف مواد غذایی خریدیم. خیلی خوشحال شد و وقتی ازمون تشکر میکرد، گریه کرد.
چند ماه بعد، بث هم به دلایلی از کمپلکس ما رفت و خبری ازش نداشتیم تا امروز صبح که بیدار شدم و این پیام رو روی موبایلم ازش دیدم:
"سلام مُج! (تلفظ Mojgan برای این وریها سخته و غالبا با دیدن اسم کامل من، مُگان صدام میکنن. اینه که ازشون میخوام مخففش رو صدا کنن که حداقل تناسبی با اسم خودم داره).
من همسایهی قدیمی ت بث هستم. امیدوارم حال همه تون خوب باشه چون ما با این کارهایی که ترامپ ابله داره میکنه خیلی ناراحت و نگرانیم. لطفا اگه چیزی نیاز دارید (کاری از ما برمی آد) حتما به ما خبر بدید. ما با روی باز از شما استقبال میکنیم و ازاین کارهای ترامپ خجالت زده ایم. من که اصلا اون رو به عنوان رئیس جمهورم به رسمیت نمی شناسم. امیدوارم قاضیهای هر ایالت به موضع گرفتن علیه این قانون مسخره ادامه بدن"
حس خوبیه وقتی میبینی با وجود ضد تبلیغهای ترامپ علیه مسلمونها، حداقل دو آمریکایی که پاشون رو تا حال از آمریکا بیرون نذاشتند و به گفتهی خودشون حتا نمی دونستن "آیران"! کجای نقشه است، یعنی جان و بث، حالا کلی خاطرات خوب از ایرونیهای مسلمون دارند. یک قانون که سهله با صد قانون و پیشنویس و چرکنویس هم ترامپ نمی تونه این تصویر رو خراب کنه!
من و همسرم مطمئنیم جان و بث در این اوضاع بلبشو وقتی بحثی دربارهی قانون "منع ورود مسلمونهای ایرانی" به میون میآد حرفهای زیادی برای گفتن دارند که شاید اینجوری شروع شه: "اتفاقا ما یه همسایهی مسلمون ایرانی داشتیم ..."
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه