بازگشت به ایران(قسمت هفتم _ بار دیگر کشوری که دوست میدارم)بلیطها گرفته شده و ما مشغول فروش لوازم و جمع آوری چمدونهامونیم. سخته یه زندگی ۶ ساله رو توی ۶ تا چمدون ریختن و بردن! خیلی ها رو فروختیم، خیلی ها رو بخشیدیم، خیلی ها رو دور ریختیم. محض ثبت در تاریخ، ما زندگی نسبتا تجملاتیای اینجا داریم به لطف خدا... بازگشت به ایران(قسمت ششم _ زشت و زیبا)دنیا از گل و بلبلی دراومده بود اما نه اونقدر که من راضی شم برگردم. تا اینکه تقریبا یک هفتهی بعد از اون گفتگوها و گریههای کذایی یه روز که داشتم رانندگی میکردم دست بر قضا آهنگی از یک شبکهی عمومی رادیویی پخش شد با عرض شرمندگی به این مضمون: “And... بازگشت به ایران (قسمت پنجم :تابستان کماکان جهنمی)گفتم که دخترکم حین اعتراضهاش به حجاب گله میکرد که “خدا دوست داره من بذارم اما پس چه فرقی داره من زشت باشم یا خوشگل اگه قراره خوشگلیم رو نشون ندم”. پدرش و من براش توضیح دادیم که خدا راهنمایی کرده که خوشگلیهات رو نشون کی بده و نشون کی... بازگشت به ایران (قسمت چهارم _ تابستان جهنمی)کمکم هوا گرم شد و استخر سرباز محل سکونتمون باز و همهی بچهها لخت شدند! این یعنی دخترک من مجبور بود با لباسهای پوشیده ولو نازک و لطیف بره بیرون و دوستان مدرسهش و هممحلیهاش از جمله صمیمیترین دوستش ـ که عکسهاشون رو با هم مطمئنم خیلیهاتون دیدید، “آدری” ـ... بازگشت به ایران (قسمت سوم _ بهشت شداد)ما این مقدمهی طولانی رو گفتم تا برسم به اصل مطلب که ما داریم بر میگردیم ایران! عمدهترین دلیلش هم نگرانی از آیندهی راحیل خانوم و البته لیا خانومه. ممکنه بپرسید که چرا نگرانی؟ و چرا یوهویی؟! اول اینو بگم که ته دلم حالا که دخترم به سن و سال اون... بازگشت به ایران (قسمت دوم - آغاز جنگ جهانی "دو و یک دوم")در اولین قدم از مادرم با اصرار و التماس خواستم برام چادر بخره و قول دادم همینجوری محض بازی دوست دارم سر کنم. خریدن چادر همان و زیر دست و پای من موندنش و کله معلق شدنهای من همان و قلمبههایی شبیه اونهایی که توی کارتونهای تام و جری روی...