ویژگی مرموزی که طرفداری شما از ترامپ را پیش بینی می کند
۱۶ شهریور ۱۳۹۵ریاست جمهوری «ترامپ» برای دنیا به چه معنی خواهد بود؟
۱۶ شهریور ۱۳۹۵ویژگی مرموزی که طرفداری شما از ترامپ را پیش بینی می کند
اگر از شما سوال کنم که اصلی ترین شاخصه طرفداران دونالد ترامپ چیست، چه پاسخی می دهید؟ آنها سفید پوست هستند؟ فقیر هستند و یا بی سواد؟ اشتباه می کنید. این پیش بینی ارتباطی با جنسیت، سن، درآمد، نژاد و یا دین شما ندارد.
نوشته شده توسط : ایزاک جی. بیلی(ISSAC J. BAILEY)
منبع : پولیتیکو
[shareaholic app="share_buttons" id="25412092"]
من یک مرد سیاهپوست هستم و در کارولینای جنوبی زندگی میکنم. در طول عمرم به جمهوریخواهان زیادی رأی دادهام؛ از جمله به جورج دبلیو بوش در سال 2000، دو بار به مارک سنفورد برای فرمانداری ایالتی، به لیندسی گراهام برای ورود به مجلس سنای آمریکا و همچنین به فرماندار فعلی، نیکی هالی در انتخابات مقدّماتی GOP (نام قدیمی حزب جمهوریخواه). به علاوه در گذشته از این حزب در برابر اتّهامات همهجانبه مبنی بر نژادپرستی دفاع کردهام. اما کاندیداتوری دونالد ترامپ فرق میکند و نوع این انتخابات با انتخاباتهای قبلی متفاوت است. حتّی اگر هیلاری کلینتون هم در انتخابات پیروز شود، باز هم تا مدّتها بعد از به پایان رسیدن انتخابات همچنان با شیاطین نژادیای که این نامزد جمهوریخواه با کمپین خود احضار کرده است دست به گریبان خواهیم بود.
صعود ترامپ به رأس حزب جمهوریخواه هم یک فاجعه است، هم یک نعمت. او نوعی نفرت نژادی را باب کرد که پیش از این که سر و کلۀ او پیدا شود، تنها در تاریکی رشد و نمو پیدا میکرد. اما وجود او باعث شده است چشمان آمریکاییهای عاقلی نیز که معتقد بودند رسیدن اولین فرد سیاهپوست به ریاست جمهوری آغازگر جامعهای پسانژادی بوده است به روی حقیقت باز شود.
ماندگارترین میراث ترامپ که در عین تعجّب سودمند نیز هست، آن است که به آمریکا فهماند که هنوز گرفتار تعصّبپیشگی است و این که بسیاری از افراد در بین ما که تعصّب آنها از روی تعمّد نیست، میخواهند به هر قیمتی که شده علیرغم شرایط و مخاطرات موجود با نژادپرستی مدارا کنند. با این که بررسیهای نهایی یا دادههای اخیر حاصل از نظرسنجیها گویای آن است که ترامپ کمکم دارد رأی سفیدپوستان تحصیلکرده در کالج را از دست میدهد، بسیار محتمل است که اکثریت رأیدهندگان سفیدپوست علیرغم تعصّب آشکاری که در بیشتر گفتهها، عملکردها و وعدههای او وجود دارد، باز هم در ماه نوامبر اهرم را به نفع ترامپ بکشند.
باید معنا و مفهوم این قضیه را صادقانه ارزیابی کنیم. هشت سال پس از جشنِ به ریاست جمهوری رسیدن باراک اوباما، حزب جمهوریخواه مردی را نامزد انتخابات کرد که به شهرت سیاسی رسید، در حالی که نه یک مردمگرای اقتصاددان، بلکه فردی بود که بر مبنای مسألۀ نژاد و میراث نسبت به آمریکایی بودن اوباما ایجاد شک و شبهه کرد و مشروعیت ریاستجمهوری وی را زیر سؤال برد. همین موضوع بود که خیلی بیشتر از یاوهسراییهای ترامپ در مخالفت با موافقتنامههای تجاری، وی را به قهرمانی در میانۀ یک پایگاه حزبی تبدیل کرد که در آن تقریباً سه چهارم از جمهوریخواهان به این که اوباما در آمریکا به دنیا آمده باشد شک دارند یا اصلاً آن را باور ندارند. وی سپس کمپین ریاست جمهوری خود را با القای احساس نفرت و انزجار نسبت به مکزیکیها و مسلمانان آغاز کرد و خیلی سریع تقریباً به رأس بیشتر نظرسنجیهای اولیۀ جمهوریخواهان صعود کرد. دادههای اخیر که توسط شرکت گالوپ (Gallup) گردآوری شده است مؤید این تصور هستند که حمایت سفیدپوستان طبقۀ کارگر از ترامپ صرفاً یا حتّی عمدتاً از سر «بیم و تشویش اقتصادی» نیست و سفیدپوستان متموّل نیز به اندازۀ سفیدپوستان فقیر از وی حمایت میکنند. بلکه صعود سیاسی دونالد ترامپ اساساً به هراس سفیدپوستان از غلبۀ سیاهپوستان در آمریکا بازمیگردد.
واقعیت ناخوشایند آن است که کاری که ترامپ دارد انجام میدهد –آنچه از آن دفاع میکند و آنچه که میگوید- مثل شیرینیِ پای سیب اصالت آمریکایی دارد، هرچند که منتقدین لیبرال وی مخالفند و معتقدند کارهای او غیرآمریکایی است. هیچ کدام از حرفها یا کارهای ترامپ یا تلاش او برای رأی جمع کردن در آمریکایی که با بردگی ساخته شده و یک قرن جیم کرو) Jim Crow ، قانون جداسازی نژادی در همه ی تأسیسات عمومی ایالات جنوبی آمریکا ) و زجرکشی را تجربه کرده است تازگی ندارد. حال دیگر احمقانه است که بخواهیم وانمود کنیم پیروزی برجستهترین فرد مخالف مشروعیت ریاستجمهوری اوباما در GOP صرفاً یک تصادف بوده و ارتباطی با بهرهگیری استادانۀ او از «دیگرگرایی» ندارد. دیگرگرایی صرفاً روشی دیگر است برای سخن گفتن از مورد بیتوجّهی قرار گرفتن رنگینپوستان و کاملاً آمریکایی شناخته نشدن ایشان، چراکه «سیاه پوست» خواندن آنها به لحاظ اجتماعی کار پسندیدهای نیست. ترامپ صرفاً از یک تشویش نژادی که از قبل در آمریکا وجود داشت بهرهگیری کرد و مردم آمریکا را به آشکارسازی این تشویش ترغیب نمود- که الان هم به لطف او با احساس بیم و شرم بسیار کمتری سیمای خود را نشان میدهد.
در نتیجه، این انتخابات دیگر متعلّق به همۀ آمریکاییها نیست. بلکه به آمریکاییهای سفیدپوست مربوط میشود. در اصل ایالات متّحدۀ آمریکا دارد یک بحران هویت سفیدپوستی را پشت سر میگذارد. شمار بسیار زیادی از رنگینپوستان به نحوی قاطع وحشت خود را دربارۀ معنا و مفهوم احتمالی پیروزی ترامپ در ماه نوامبر ابراز کردهاند. این سفیدپوستان آمریکا هستند که باید تصمیم بگیرند نتایج را به چه سمتی سوق دهند.
سؤالی که مطرح است این است که آیا این کشور به طور یکپارچه و با صدای بلند اعلام خواهد کرد که ما بالاخره به جای این که مبارزه با شیاطین نژادی را به تعویق بیاندازیم با آنها دست به گریبان خواهیم شد؟ کشور باید اعلام کند که اهمیتی ندارد ویژگیهای دیگرِ یک نامزد –یا موازنۀ دیوان عالی یا تقدیر مجلس سنا- چه باشد، اگر درخواست او از اساس نژادگرایانه باشد از انتخاب او اجتناب خواهد شد. این تنها راهی است که میتوانیم از طریق آن ضمانت کنیم مسألۀ ترامپ دیگر تکرار نخواهد شد؛ این تنها راه برای تغییر ادراکها و برداشتها است به نحوی که در یک آمریکای نو و در شرف تکوین کاری که ترامپ عملاً دارد انجام میدهد کاری «غیرآمریکایی» تلقّی شود. یا آیا آمیزۀ ترسِ نژادی و بیتفاوتی ما را بر آن خواهد داشت تا دوباره همان جنگهای میانۀ قرن بیستم را تجربه کنیم؟
من به عنوان یکی از ساکنین سیاهپوست و بومی کارولینای جنوبی در کانون خودفریبی ملّی دربارۀ مسألۀ نژاد زندگی میکنم. کارولینای جنوبی اولین ایالتی بود که اتّحادیه را ترک کرد، یعنی همان جایی که اولین گلولههای جنگ داخلی شلیک شد و همچنان پس از بالغ بر یک قرن و نیم از زمانی که شاید هفتصد هزار آمریکایی جان خود را در خونبارترین جنگ کشور از دست دادند، عدّهای با شور و اشتیاق دربارۀ آرمانهای آن صحبت میکنند.
خوب به این موضوع فکر کنید. 151 سال است که جنوبیها دارند دربارۀ واقعهای صحبت میکنند که خیلی مستندتر از واقعۀ ظهور ترامپ است؛ یعنی جنگ داخلی. و حتّی الان هم توافق چندانی در این زمینه وجود ندارد. با این که حجم زیادی از مکتوبات اول شخص–نامههای جنگ، اعلامیههای مفصّل و رسمی دولت، سخنرانیهای رهبران عالیرتبۀ همپیمان- وجود داشت، در مورد بحثی که توسط رسانه ها «وراثت علیه نفرت» نامیده شد که پیرامون مباحثه ساده ی ایجاد شده توسط انها برای مخالفت با نمادینترین یادگار آن دوران یعنی پرچم کنفدراسیون بود ، تقریباً هیچکس در جنوب از موضعی که خود ترجیح میداده حرکتی نکرده است. همین سرنوشت –یعنی یک مباحثۀ سردرگمکننده، تمامناشدنی و کاملاً بیثمر- در انتظار خیل روشنفکرانِ محافظهکار و لیبرال و کارشناسانی است که مشغول هدر دادن جان و مرکّب قلمِ خود هستند به امید این که بتوانند استدلالی قطعی دربارۀ چیزی که نهایتاً دارد به حامیان ترامپ حیات میبخشد خلق کنند.
این پاسخ کوتاهی است به این پرسش که نژادپرستی برای متوسّط کسانی که به ترامپ رأی میدهند چقدر اهمیت دارد: هیچ اهمیتی ندارد.
درست همانطور که افراد خوشقلب و خوشنیتی وجود داشتند که در طول تاریخمان با جیم کرو و چیزهای زشت دیگر موافقت کردند، انسانهای خوشقلب و خوشنیتی نیز هستند که در تجمّعات ترامپ حضور پیدا میکنند، تابلوهای ترامپ را روی زمین چمن خانهشان نصب میکنند، کلاههای «آمریکا را یک بار دیگر عالی کنیم» را بر سر میگذارند، یا در سکوت و حتّی با وجود حسّ اضطراب از وی حمایت میکنند، چراکه متقاعد شدهاند که اگر این کارها را انجام ندهند اتّفاق بدتری خواهد افتاد. این افراد همگی فکر میکنند که میتوانند انگیزههای خود را از ابعاد تاریکتر آرمانهایی که از آنها پشتیبانی میکنند جدا کنند، اما نمیتوانند.
تیم اسکات (Tim Scott) سناتور دونپایۀ ایالات متّحده اهل کارولینای جنوبی، بهترین نمونه از این قِسم ساخت و پاخت و معامله با شیطان است. او اولین مرد سیاهپوست اهل دل جنوب است که از دوران بازسازی (Reconstruction) در مجلس سنا بوده است. در ابتدای امر نیکی هالی که اولین فرماندار زن رنگینپوست در کشور بود وی را به سمتش منصوب کرد؛ یعنی پیش از آن که اکثریت آراء را در ایالتی که عمدتاً طرفدار جمهوریخواهی است و در آن رأیدهندگان سفیدپوست محافظهکار دربارۀ نژادهای سرتاسر کشور تصمیمگیری میکنند به دست بیاورد. (او با انجام این کار رأی سیاهپوستان را از دست داد و بعدها به خاطر امتناع از رأی دادن به تصویب مجدّد قانون خشونت علیه زنان، به طور موقّت از جانب دانشجویان و دانشگاهیان دانشگاه ساحلی کارولینا تحریم شد.)
اسکات سخاوتمند، مهربان و دلسوز نیز هست. او مرتب دربارۀ این که چطور بزرگ شد–"که در زندگیاش از فرش به عرش رسید و به کنگره راه پیدا کرد"- دربارۀ این که عاشق دستان قوی مادرش است و دربارۀ تلاشها و مبارزات بسیارش در حوزۀ تحصیلی صحبت میکند و این که نزدیک بود به مسیر ناپسندی که بسیاری از مردان سیاهپوست به آن میروند سوق پیدا کند. او از زمان ورودش به مجلس سنا با یک سناتور سیاهپوست لیبرال به نام کوری بوکر (Cory Booker) همکاری داشته است تا ما را به تحقّق اصلاحات حقیقی در حوزۀ عدالت کیفری نزدیکتر کند و اخیراً نیز با یک سناتور محافظهکار سفیدپوست به نام جیمز لنکفورد (James Lankford) رفیق شده است تا برگزاری شامهای میان-نژادی را ترویج کند و این گامی است برای کمک به از بین بردن تنشی که در پی تعارضات اخیر بین رنگینپوستان و ادارات پلیس به وجود آمده است.
او با دیدن فیلم تیراندازی به والتر اسکات (Walter Scott) از پشت سر توسط یکی از مأموران پلیس اهل کارلستون شمالی به گریه افتاد. تیم اسکات و سناتور چاک گرسلی (Chuck Grassley) «قانون اخطاریۀ والتر اسکات» را پیشنهاد دادند تا بالاخره کاری را انجام دهند که در کمال تعجب دولت فدرال هرگز انجام نداده است –یعنی پیگیری رسمی تمام تیراندازیهای پلیس- و همچنین اختصاص یافتن صد میلیون دلار برای تعبیۀ دوربینهای بدنی برای پلیس.
مسئلۀ دیگری که وجود دارد این است که وقتی حزب او داشت آماده میشد تا در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان به خاطر گناهکار شناخته نشدن یکی دیگر از مأموران پلیس اهل بالتیمور به خاطر قتل فردی گری (Freddie Gray) شادی کند (وزارت دادگستری اخیرا گزارشی منتشر کرده که در آن خشونت گستردۀ پلیس در بالتیمور به تفصیل ذکر شده است)، اسکات داشت وارد سالن سنا میشد تا دربارۀ موضوع تبعیض نژادی که به عنوان یکی از سیاهپوستان معدود در سالن با آن مواجه شده بود سخن بگوید.
اسکات در یکی از سه سخنرانیاش در واکنش به آشوبی که تیراندازیهای پلیس ایجاد کرده بود گفت: "مقامات مجری قانون هفت بار ظرف یک سال جلوی من را گرفتند. نه چهار بار، نه پنج بار، نه شش بار، بلکه هفت بار ظرف یک سال جلوی منی که یکی از مقامات منتخب بودم را گرفتند!"
دستکم سه بار پلیسِ کاخ کنگره برای معذرتخواهی به خاطر نحوۀ رفتاری که هنگام تلاش برای ورود به مجلس سنا با او شده بود با وی تماس گرفت. این طرز رفتار بیاحترامیای بود که تقریباً میتوان گفت نسبت به هیچیک از اشخاص دیگر در سالن مجلس که اکثراً سفیدپوست (و مرد) هستند صورت نمیگیرد. او میگوید: "مسلّم است که اولین باری که در جوانی یک مأمور پلیس مرا کنار کشید به خاطر دارم. سوار بر اتومبیلی که چراغهای جلوی آن خوب کار نمیکرد، رانندگی میکردم. پلیس در حالی که دستش را روی تفنگش گذاشته بود کنار اتومبیلم آمد و گفت: "پسر، تو نمیدانی که چراغهای جلوی ماشینت درست کار نمیکند؟" احساس خجالت و شرمندگی و ترس به من دست داد، خیلی وحشت زده بودم."
هیچ ادعای منطقیای وجود ندارد که بتوان ارائه کرد و دیگران را متقاعد ساخت که اسکات فردی نژادپرست یا حتّی کمفهم و شعور است.
و با این وجود اسکات دارد تلاش میکند تا یک فرد متعصّب را راهی کاخ سفید کند. او حامی ترامپ است. اسکات یک جمهوریخواه است و مجبور است در کشوری که ترامپ رئیس جمهور آن خواهد بود به لحاظ سیاسی دوام بیاورد.
اگر یک مرد سیاهپوست اهل جنوب که بیمهابا دربارۀ مشکلات نژادی در کشور سخن میگوید، میتواند پشتیبانی از ترامپ را کاری منطقی بداند، فکر میکنید این کار برای سفیدپوستان فقیر و طبقۀ کارگر چقدر آسانتر خواهد بود؟ آنان که احساس میکنند به دلایل زیر خطراتی –واقعی و فرضی- آنها را تهدید میکند: به خاطر جایگاهی که در زندگی دارند، به خاطر تغییر و تحوّلات سریع کشور، به خاطر مرد سیاهپوستی که آشکارترین خصیصهاش آن است که عضو سرسخت جناح چپ است، و به خاطر یک صنعت تولیدی که حال با یک جایپای 4/2 تریلیون دلاری بیش از هر زمان دیگری مولّد است و این شرایط با پیشرفت تکنولوژی دستخوش تحولات بسیار بیشتری نیز میشود که مستلزم مهارتها و تحصیلاتی است که آنها جز از طریق تجربه کردن تجارت آزاد از آن بیبهره خواهند بود.
آیا واقعاً اهمیتی دارد که فاکتور نژاد در مقایسه با فاکتورهای اقتصادی چه مقدار در تصمیم آنها برای پشتیبانی از ترامپ سهم دارد؟ وسوسه میشویم که بگوییم بله. اما این اشتباهی است که دههها بسیاری از ما در جنوب مرتکب آن شدهایم. این موضوع اهمیت چندانی نداشت که چرا بسیاری از هموطنان ما میخواستند در حضور پرچم کنفدراسیون بر خوش بختی ما اولویت ببخشند؛ تنها چیزی که مهم بود آن بود که آنها میخواستند این کار را بکنند؛ یا برای این که به جدّشان که یک کشاورز فقیر و فاقد برده بود و در جنگ داخلی در جبهۀ جنوب میجنگید ابراز احترام کنند، یا به خاطر این که احساس میکردند مردم سیاهپوست در بین آنها خواستار حقوق مدنی و عدالتی هستند که باعث میشد احساس کنند گویا چیزی دارد از آنها به تاراج میرود.
و موضوع فقط حمایت از ترامپ یا پرچم کنفدراسیون نیست. در همهجای جامعۀ آمریکا، انسانهای خوشنیت اجازه میدهند مقاصد خوب جایگزین پیشرفت واقعی در حوزۀ مسائل مربوط به نژاد شود. بر هیچکس پوشیده نیست که لازم بود هشتگِ غلبۀ سفیدپوستان در اسکار در توییتر راهاندازی شود تا هالیوود –که به طور قاطع متشکّل از سفیدپوستان و لیبرالها بود- عملکرد خود را مورد بازنگری قرار دهد. چندان مهم نیست که وقتی مسألۀ نژاد مطرح میشود، هالیوود پر از افراد نژادپرست یا بیعرضه است. آنچه اهمیت بیشتری دارد آن است که تعصّبی که ستارههای هالیوود در جاهای دیگر خیلی راحت آن را مورد نکوهش قرار میدهند، حتّی وقتی شخصیتهای کلیشهای سفیدپوستان اهل جنوب را به تصویر میکشند و شخصیتهای زشتی از رنگینپوستان عرضه میکنند (البته اگر اصلاً رنگینپوستان به تصویر کشیده شوند)، همچنان در مکانی مملو از افرادی که خود را ترقّیخواه میدانند غلبه دارد.
اهمیت چندانی ندارد که ترس نژادیای که الهامبخش حامیان ترامپ است برای کسانی که در ردههای عالی رسانهها هستند نیز ایجاد انگیزه کند، مهمتر آن است که صنعت رسانهای همچنان نیاز دارد تا با نابرابریهای نژادی خود به طور تمام و کمال دست و پنجه نرم کند.
اهمیت چندانی ندارد که ایالتهای شمالشرقی یا ادارات پلیس سراسر کشور مملو از انسانهای خوشنیت است، آنچه اهمیت بیشتری دارد آن است که آن مناطق و نهادها میراثی از تبعیض علیه رنگینپوستان دارند که هنوز لازم است به طور کامل توجیه یا تصحیح شود.
زندگی در جنوب به من آموخته است که خیلی راحت میتوان از جایزه چشم برداشت؛ همان شیء براقی که حواس انسان را از آنچه ارزش حقیقی دارد منحرف میکند. برای من مهم نیست که حامیان ترامپ چند بار اعلام کردهاند که نژادپرست نیستند؛ اصلاً اهمیتی نمیدهم که نژادپرست هستند یا نیستند. برایم مهم نیست که جی دی ونس (J. D. Vance) یا راس دوتات (Ross Douthat) چند بار خاطرنشان ساختهاند که در برچسب زدن به آنها عجول نباشیم. در واقع من با این دست اقدامات موافقم؛ که این باعث نمیشه که هیچ کس از هموطنان آمریکایی خود کاریکاتور بسازد یا وانمود کند که آنها واقعاً دغدغههایی که لازم است به آنها رسیدگی شود را ندارند، هرچند که مخالف آنها باشیم.
فقط میدانم که هرکس در گفتمان تشویش اقتصادی در مقابل نژادپرستی پیروز شود، 151 سال بعد هنوز هم یک واقعیت بلاتغییر باقی خواهد ماند: این که آنها سعی کردند فردی متعصّب را راهی کاخ سفید کنند. به همین خاطر است که از الان تا ماه نوامبر تمرکز اولیه باید روی این مسأله باشد که اطمینان حاصل کنیم تعصّب برندۀ بزرگترین جایزۀ سیاسی کشور نخواهد بود. تنها بعد از آن هست که گفتگو و تعامل در حوزۀ انگیزههای حامیان ترامپ و جدا کردن رنج و آسیبدیدگی واقعی از ترسِ بیپایه و اساس معنا و مفهوم خود را نشان خواهد داد.
زیرا پشتیبانی از ترامپ یعنی این که میلیونها تن از مردم آمریکا اعلام داشتهاند که چیزهای مهم بیشتری از مخالفت با مردی وجود دارد که در قرن بیست و یکم در آمریکا پس از سالها تلاش برای تضعیف مشروعیت اولین رئیسجمهور سیاهپوست این کشور، کمپین خود را با صحبت دربارۀ تجاوزگران مکزیکی آغاز کرده است. در واقع آنها با حمایت از ترامپ گفتهاند که چیزهای مهم بیشتری از مخالفت با مردی وجود دارد که تعصب او به روزهای نخستین حرفهاش برمیگردد؛ زمانی که ادارۀ دادگستری دوبار مجبور شد شرکت او را به خاطر تبعیض علیه سیاهپوستان محاکمه کند.
آنها اهمیتی نمیدهند، یا اهمیت چندانی نمیدهند که ترامپ پیشنهاد داده کلّ یک دین در کشور قدغن شود، به نفع قانون «عملیات مهاجر فراری مکزیکی» سخن گفته و دربارۀ کشتار مسلمانان با گلولههای آغشته به خون خوک یک داستان ساختگی تعریف کرده است.
آنها اهمیتی نمیدهند یا به این نتیجه رسیدهاند که هواداری یا دغدغههای دیگر مهمتر از مخالفت با مردی است که فهرست رفتارهای زشت او نسبت به رنگینپوستان چنان طول و دراز است و در شرف پیروزیای تاریخی دربین رأیدهندگان رنگینپوست قرار دارد و در بعضی از نظرسنجیها دو درصد یا کمتر از رأی سیاهپوستان را برای خود به ثبت رسانده است که کمتر از تعداد نوجوانان در میان بومیان آمریکای لاتین است.
شاید اسکات سیاستهای معقولی پیشنهاد کرده و دربارۀ ایجاد اعتماد بین جوامع رنگینپوست و پلیس با فصاحت سخن گفته باشد. اما برایش اهمیت –چندانی- ندارد که حمایتش از یک فرد متعصب باعث شود این پیام هم تحتالشعاع قرار بگیرد و هم تضعیف گردد.
من میدانم که اسکات از خیلی جهات انسان خوبی است، همان طور که میدانم در مورد بسیاری از حامیان سفیدپوست ترامپ نیز همین طور است. (من در کشوری زندگی میکنم که ترامپ در انتخابات اولیۀ کارولینای جنوبی در میدان جمهوریخواهان که آن موقع هنوز شلوغ بود 49 درصد از آراء را به خود اختصاص داد.) میدانم که برای آنها اذعان به عمق تعصّب ترامپ یا حتی در نظر گرفتن یک رأی برای هیلاری کلینتون مانند آن است که از خانمی که تازه مادر شده است بخواهیم قبول کند که نوزادش زشت است. این که انکار کنند چه چیزی پیشارویشان است راحتتر است، چراکه پذیرفتن واقعیت مستقیماً بدان معنا است که ناگزیر خواهند بود دربارۀ نقشی که در ایجاد این وضع ایفا کردهاند و حرفی که دربارۀ آنها زده میشود تأمل کنند.
*** در حالی که ما داریم بهسرعت به سمت کشوری میرویم که اکثریت-اقلیت خواهد بود، وقت دارد برای آمریکای سفیدپوست تنگ میشود که تصمیم بگیرد آیا در حوزۀ سیاست، هرگونه نژادپرستی و تعصّبی همیشه و در همهجا باید موجب سلب صلاحیت افراد شود یا خیر. آنچه ما داریم تجربه میکنیم دردهای اولیۀ زایمان است. اگر مراقب نباشیم، پنجاه سال دیگر به سال 2016 نگاه خواهیم کرد و تعجب خواهیم کرد که در تمام این مدت که در همان موضوع قدیمی گیر کرده بودیم داشتیم به کجا میرفتیم –البته در کشوری که آن موقع خیلی بیشتر از الان گرفتار معضل نژادی خواهد بود. از کجا بدانم؟ این تقریباً همان مدّت زمانی است که طول کشید تا پرچم کنفدراسیون از خاک کاخ ایالت کارولینای شمالی برداشته شود- آن هم تنها بعد از این که نه سیاهپوست در یک کلیسا قتلعام شدند.
ما نیم قرن روی پرچمی وقت گذاشتیم که هرگز نباید اجازه داده میشد به مرکز توجههایمان تبدیل شود، در حالی که موضوعات مهمتر –نابرابریهای نژادی در تمام حوزههای زندگی، به تاراج رفتن استعداد ارزشمند ما و ایجاد سردردهای بسیار و بیمورد- اکثراً حلناشده باقی مانده بود، عمدتاً به خاطر آن که نگاه ما خیرۀ مسائل سطحی و پیشپاافتاده شده بود.
به همین خاطر است که گفتمانِ بین تشویش اقتصادی در مقابل نژادپرستی دارد یک بحث گنگ را دربارۀ مسألۀ نژاد گنگتر میسازد؛ گفتگویی که اغلب خالی از فحوا و نیکاندیشیای است که ما نیاز داریم بعد از محو شدن ترامپ از صحنه، سرنخ آن را به دست آوریم و به وضعیت خود سامان دهیم. این موضوع تقریباً برای ما غیرممکن میسازد که بتوانیم با واقعیت نازیبایی که بسیاری از ما هنوز هم نمیخواهیم با آن مواجه شویم دست و پنجه نرم کنیم؛ این که نژادپرستی و تعصّب همچنان محرک های اصلی عوام مردم آمریکا هستند؛ در اموری که پیش رو دارند چه درک کنند چه نکنند. این که نژادپرستی و تعصّب تنها به چند تریلر پارک (محل توقّف خانههای متحرّک) خیالی و معدود در کنتاکی و جورجیا محدود نمیشوند و دارایی مطلق یک حزب اصلی سیاسی نیستند، حتّی اگر آن حزب بیشتر از دیگری آلودۀ آنها شده باشند. حضور ترامپ در صحنۀ ملّی، با این که از خیلی جهات زیانآور است، آینهای که کشور مدّتها پیش نیاز داشت در آن نگاه کند را پیشاروی آن گرفته است. اگر مایل باشیم هدیهای را که او به ما تعارف کرده بپذیریم –و نخواهیم به سمت دیگری نگاه کنیم- موفق خواهیم شد گام عظیم دیگری را در جهت عالیتر ساختن کشورمان که فیالحال نیز متعالی است برداریم.
صعود ترامپ به رأس حزب جمهوریخواه هم یک فاجعه است، هم یک نعمت. او نوعی نفرت نژادی را باب کرد که پیش از این که سر و کلۀ او پیدا شود، تنها در تاریکی رشد و نمو پیدا میکرد. اما وجود او باعث شده است چشمان آمریکاییهای عاقلی نیز که معتقد بودند رسیدن اولین فرد سیاهپوست به ریاست جمهوری آغازگر جامعهای پسانژادی بوده است به روی حقیقت باز شود.
ماندگارترین میراث ترامپ که در عین تعجّب سودمند نیز هست، آن است که به آمریکا فهماند که هنوز گرفتار تعصّبپیشگی است و این که بسیاری از افراد در بین ما که تعصّب آنها از روی تعمّد نیست، میخواهند به هر قیمتی که شده علیرغم شرایط و مخاطرات موجود با نژادپرستی مدارا کنند. با این که بررسیهای نهایی یا دادههای اخیر حاصل از نظرسنجیها گویای آن است که ترامپ کمکم دارد رأی سفیدپوستان تحصیلکرده در کالج را از دست میدهد، بسیار محتمل است که اکثریت رأیدهندگان سفیدپوست علیرغم تعصّب آشکاری که در بیشتر گفتهها، عملکردها و وعدههای او وجود دارد، باز هم در ماه نوامبر اهرم را به نفع ترامپ بکشند.
باید معنا و مفهوم این قضیه را صادقانه ارزیابی کنیم. هشت سال پس از جشنِ به ریاست جمهوری رسیدن باراک اوباما، حزب جمهوریخواه مردی را نامزد انتخابات کرد که به شهرت سیاسی رسید، در حالی که نه یک مردمگرای اقتصاددان، بلکه فردی بود که بر مبنای مسألۀ نژاد و میراث نسبت به آمریکایی بودن اوباما ایجاد شک و شبهه کرد و مشروعیت ریاستجمهوری وی را زیر سؤال برد. همین موضوع بود که خیلی بیشتر از یاوهسراییهای ترامپ در مخالفت با موافقتنامههای تجاری، وی را به قهرمانی در میانۀ یک پایگاه حزبی تبدیل کرد که در آن تقریباً سه چهارم از جمهوریخواهان به این که اوباما در آمریکا به دنیا آمده باشد شک دارند یا اصلاً آن را باور ندارند. وی سپس کمپین ریاست جمهوری خود را با القای احساس نفرت و انزجار نسبت به مکزیکیها و مسلمانان آغاز کرد و خیلی سریع تقریباً به رأس بیشتر نظرسنجیهای اولیۀ جمهوریخواهان صعود کرد. دادههای اخیر که توسط شرکت گالوپ (Gallup) گردآوری شده است مؤید این تصور هستند که حمایت سفیدپوستان طبقۀ کارگر از ترامپ صرفاً یا حتّی عمدتاً از سر «بیم و تشویش اقتصادی» نیست و سفیدپوستان متموّل نیز به اندازۀ سفیدپوستان فقیر از وی حمایت میکنند. بلکه صعود سیاسی دونالد ترامپ اساساً به هراس سفیدپوستان از غلبۀ سیاهپوستان در آمریکا بازمیگردد.
واقعیت ناخوشایند آن است که کاری که ترامپ دارد انجام میدهد –آنچه از آن دفاع میکند و آنچه که میگوید- مثل شیرینیِ پای سیب اصالت آمریکایی دارد، هرچند که منتقدین لیبرال وی مخالفند و معتقدند کارهای او غیرآمریکایی است. هیچ کدام از حرفها یا کارهای ترامپ یا تلاش او برای رأی جمع کردن در آمریکایی که با بردگی ساخته شده و یک قرن جیم کرو) Jim Crow ، قانون جداسازی نژادی در همه ی تأسیسات عمومی ایالات جنوبی آمریکا ) و زجرکشی را تجربه کرده است تازگی ندارد. حال دیگر احمقانه است که بخواهیم وانمود کنیم پیروزی برجستهترین فرد مخالف مشروعیت ریاستجمهوری اوباما در GOP صرفاً یک تصادف بوده و ارتباطی با بهرهگیری استادانۀ او از «دیگرگرایی» ندارد. دیگرگرایی صرفاً روشی دیگر است برای سخن گفتن از مورد بیتوجّهی قرار گرفتن رنگینپوستان و کاملاً آمریکایی شناخته نشدن ایشان، چراکه «سیاه پوست» خواندن آنها به لحاظ اجتماعی کار پسندیدهای نیست. ترامپ صرفاً از یک تشویش نژادی که از قبل در آمریکا وجود داشت بهرهگیری کرد و مردم آمریکا را به آشکارسازی این تشویش ترغیب نمود- که الان هم به لطف او با احساس بیم و شرم بسیار کمتری سیمای خود را نشان میدهد.
در نتیجه، این انتخابات دیگر متعلّق به همۀ آمریکاییها نیست. بلکه به آمریکاییهای سفیدپوست مربوط میشود. در اصل ایالات متّحدۀ آمریکا دارد یک بحران هویت سفیدپوستی را پشت سر میگذارد. شمار بسیار زیادی از رنگینپوستان به نحوی قاطع وحشت خود را دربارۀ معنا و مفهوم احتمالی پیروزی ترامپ در ماه نوامبر ابراز کردهاند. این سفیدپوستان آمریکا هستند که باید تصمیم بگیرند نتایج را به چه سمتی سوق دهند.
سؤالی که مطرح است این است که آیا این کشور به طور یکپارچه و با صدای بلند اعلام خواهد کرد که ما بالاخره به جای این که مبارزه با شیاطین نژادی را به تعویق بیاندازیم با آنها دست به گریبان خواهیم شد؟ کشور باید اعلام کند که اهمیتی ندارد ویژگیهای دیگرِ یک نامزد –یا موازنۀ دیوان عالی یا تقدیر مجلس سنا- چه باشد، اگر درخواست او از اساس نژادگرایانه باشد از انتخاب او اجتناب خواهد شد. این تنها راهی است که میتوانیم از طریق آن ضمانت کنیم مسألۀ ترامپ دیگر تکرار نخواهد شد؛ این تنها راه برای تغییر ادراکها و برداشتها است به نحوی که در یک آمریکای نو و در شرف تکوین کاری که ترامپ عملاً دارد انجام میدهد کاری «غیرآمریکایی» تلقّی شود. یا آیا آمیزۀ ترسِ نژادی و بیتفاوتی ما را بر آن خواهد داشت تا دوباره همان جنگهای میانۀ قرن بیستم را تجربه کنیم؟
من به عنوان یکی از ساکنین سیاهپوست و بومی کارولینای جنوبی در کانون خودفریبی ملّی دربارۀ مسألۀ نژاد زندگی میکنم. کارولینای جنوبی اولین ایالتی بود که اتّحادیه را ترک کرد، یعنی همان جایی که اولین گلولههای جنگ داخلی شلیک شد و همچنان پس از بالغ بر یک قرن و نیم از زمانی که شاید هفتصد هزار آمریکایی جان خود را در خونبارترین جنگ کشور از دست دادند، عدّهای با شور و اشتیاق دربارۀ آرمانهای آن صحبت میکنند.
خوب به این موضوع فکر کنید. 151 سال است که جنوبیها دارند دربارۀ واقعهای صحبت میکنند که خیلی مستندتر از واقعۀ ظهور ترامپ است؛ یعنی جنگ داخلی. و حتّی الان هم توافق چندانی در این زمینه وجود ندارد. با این که حجم زیادی از مکتوبات اول شخص–نامههای جنگ، اعلامیههای مفصّل و رسمی دولت، سخنرانیهای رهبران عالیرتبۀ همپیمان- وجود داشت، در مورد بحثی که توسط رسانه ها «وراثت علیه نفرت» نامیده شد که پیرامون مباحثه ساده ی ایجاد شده توسط انها برای مخالفت با نمادینترین یادگار آن دوران یعنی پرچم کنفدراسیون بود ، تقریباً هیچکس در جنوب از موضعی که خود ترجیح میداده حرکتی نکرده است. همین سرنوشت –یعنی یک مباحثۀ سردرگمکننده، تمامناشدنی و کاملاً بیثمر- در انتظار خیل روشنفکرانِ محافظهکار و لیبرال و کارشناسانی است که مشغول هدر دادن جان و مرکّب قلمِ خود هستند به امید این که بتوانند استدلالی قطعی دربارۀ چیزی که نهایتاً دارد به حامیان ترامپ حیات میبخشد خلق کنند.
این پاسخ کوتاهی است به این پرسش که نژادپرستی برای متوسّط کسانی که به ترامپ رأی میدهند چقدر اهمیت دارد: هیچ اهمیتی ندارد.
درست همانطور که افراد خوشقلب و خوشنیتی وجود داشتند که در طول تاریخمان با جیم کرو و چیزهای زشت دیگر موافقت کردند، انسانهای خوشقلب و خوشنیتی نیز هستند که در تجمّعات ترامپ حضور پیدا میکنند، تابلوهای ترامپ را روی زمین چمن خانهشان نصب میکنند، کلاههای «آمریکا را یک بار دیگر عالی کنیم» را بر سر میگذارند، یا در سکوت و حتّی با وجود حسّ اضطراب از وی حمایت میکنند، چراکه متقاعد شدهاند که اگر این کارها را انجام ندهند اتّفاق بدتری خواهد افتاد. این افراد همگی فکر میکنند که میتوانند انگیزههای خود را از ابعاد تاریکتر آرمانهایی که از آنها پشتیبانی میکنند جدا کنند، اما نمیتوانند.
تیم اسکات (Tim Scott) سناتور دونپایۀ ایالات متّحده اهل کارولینای جنوبی، بهترین نمونه از این قِسم ساخت و پاخت و معامله با شیطان است. او اولین مرد سیاهپوست اهل دل جنوب است که از دوران بازسازی (Reconstruction) در مجلس سنا بوده است. در ابتدای امر نیکی هالی که اولین فرماندار زن رنگینپوست در کشور بود وی را به سمتش منصوب کرد؛ یعنی پیش از آن که اکثریت آراء را در ایالتی که عمدتاً طرفدار جمهوریخواهی است و در آن رأیدهندگان سفیدپوست محافظهکار دربارۀ نژادهای سرتاسر کشور تصمیمگیری میکنند به دست بیاورد. (او با انجام این کار رأی سیاهپوستان را از دست داد و بعدها به خاطر امتناع از رأی دادن به تصویب مجدّد قانون خشونت علیه زنان، به طور موقّت از جانب دانشجویان و دانشگاهیان دانشگاه ساحلی کارولینا تحریم شد.)
اسکات سخاوتمند، مهربان و دلسوز نیز هست. او مرتب دربارۀ این که چطور بزرگ شد–"که در زندگیاش از فرش به عرش رسید و به کنگره راه پیدا کرد"- دربارۀ این که عاشق دستان قوی مادرش است و دربارۀ تلاشها و مبارزات بسیارش در حوزۀ تحصیلی صحبت میکند و این که نزدیک بود به مسیر ناپسندی که بسیاری از مردان سیاهپوست به آن میروند سوق پیدا کند. او از زمان ورودش به مجلس سنا با یک سناتور سیاهپوست لیبرال به نام کوری بوکر (Cory Booker) همکاری داشته است تا ما را به تحقّق اصلاحات حقیقی در حوزۀ عدالت کیفری نزدیکتر کند و اخیراً نیز با یک سناتور محافظهکار سفیدپوست به نام جیمز لنکفورد (James Lankford) رفیق شده است تا برگزاری شامهای میان-نژادی را ترویج کند و این گامی است برای کمک به از بین بردن تنشی که در پی تعارضات اخیر بین رنگینپوستان و ادارات پلیس به وجود آمده است.
او با دیدن فیلم تیراندازی به والتر اسکات (Walter Scott) از پشت سر توسط یکی از مأموران پلیس اهل کارلستون شمالی به گریه افتاد. تیم اسکات و سناتور چاک گرسلی (Chuck Grassley) «قانون اخطاریۀ والتر اسکات» را پیشنهاد دادند تا بالاخره کاری را انجام دهند که در کمال تعجب دولت فدرال هرگز انجام نداده است –یعنی پیگیری رسمی تمام تیراندازیهای پلیس- و همچنین اختصاص یافتن صد میلیون دلار برای تعبیۀ دوربینهای بدنی برای پلیس.
مسئلۀ دیگری که وجود دارد این است که وقتی حزب او داشت آماده میشد تا در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان به خاطر گناهکار شناخته نشدن یکی دیگر از مأموران پلیس اهل بالتیمور به خاطر قتل فردی گری (Freddie Gray) شادی کند (وزارت دادگستری اخیرا گزارشی منتشر کرده که در آن خشونت گستردۀ پلیس در بالتیمور به تفصیل ذکر شده است)، اسکات داشت وارد سالن سنا میشد تا دربارۀ موضوع تبعیض نژادی که به عنوان یکی از سیاهپوستان معدود در سالن با آن مواجه شده بود سخن بگوید.
اسکات در یکی از سه سخنرانیاش در واکنش به آشوبی که تیراندازیهای پلیس ایجاد کرده بود گفت: "مقامات مجری قانون هفت بار ظرف یک سال جلوی من را گرفتند. نه چهار بار، نه پنج بار، نه شش بار، بلکه هفت بار ظرف یک سال جلوی منی که یکی از مقامات منتخب بودم را گرفتند!"
دستکم سه بار پلیسِ کاخ کنگره برای معذرتخواهی به خاطر نحوۀ رفتاری که هنگام تلاش برای ورود به مجلس سنا با او شده بود با وی تماس گرفت. این طرز رفتار بیاحترامیای بود که تقریباً میتوان گفت نسبت به هیچیک از اشخاص دیگر در سالن مجلس که اکثراً سفیدپوست (و مرد) هستند صورت نمیگیرد. او میگوید: "مسلّم است که اولین باری که در جوانی یک مأمور پلیس مرا کنار کشید به خاطر دارم. سوار بر اتومبیلی که چراغهای جلوی آن خوب کار نمیکرد، رانندگی میکردم. پلیس در حالی که دستش را روی تفنگش گذاشته بود کنار اتومبیلم آمد و گفت: "پسر، تو نمیدانی که چراغهای جلوی ماشینت درست کار نمیکند؟" احساس خجالت و شرمندگی و ترس به من دست داد، خیلی وحشت زده بودم."
هیچ ادعای منطقیای وجود ندارد که بتوان ارائه کرد و دیگران را متقاعد ساخت که اسکات فردی نژادپرست یا حتّی کمفهم و شعور است.
و با این وجود اسکات دارد تلاش میکند تا یک فرد متعصّب را راهی کاخ سفید کند. او حامی ترامپ است. اسکات یک جمهوریخواه است و مجبور است در کشوری که ترامپ رئیس جمهور آن خواهد بود به لحاظ سیاسی دوام بیاورد.
اگر یک مرد سیاهپوست اهل جنوب که بیمهابا دربارۀ مشکلات نژادی در کشور سخن میگوید، میتواند پشتیبانی از ترامپ را کاری منطقی بداند، فکر میکنید این کار برای سفیدپوستان فقیر و طبقۀ کارگر چقدر آسانتر خواهد بود؟ آنان که احساس میکنند به دلایل زیر خطراتی –واقعی و فرضی- آنها را تهدید میکند: به خاطر جایگاهی که در زندگی دارند، به خاطر تغییر و تحوّلات سریع کشور، به خاطر مرد سیاهپوستی که آشکارترین خصیصهاش آن است که عضو سرسخت جناح چپ است، و به خاطر یک صنعت تولیدی که حال با یک جایپای 4/2 تریلیون دلاری بیش از هر زمان دیگری مولّد است و این شرایط با پیشرفت تکنولوژی دستخوش تحولات بسیار بیشتری نیز میشود که مستلزم مهارتها و تحصیلاتی است که آنها جز از طریق تجربه کردن تجارت آزاد از آن بیبهره خواهند بود.
آیا واقعاً اهمیتی دارد که فاکتور نژاد در مقایسه با فاکتورهای اقتصادی چه مقدار در تصمیم آنها برای پشتیبانی از ترامپ سهم دارد؟ وسوسه میشویم که بگوییم بله. اما این اشتباهی است که دههها بسیاری از ما در جنوب مرتکب آن شدهایم. این موضوع اهمیت چندانی نداشت که چرا بسیاری از هموطنان ما میخواستند در حضور پرچم کنفدراسیون بر خوش بختی ما اولویت ببخشند؛ تنها چیزی که مهم بود آن بود که آنها میخواستند این کار را بکنند؛ یا برای این که به جدّشان که یک کشاورز فقیر و فاقد برده بود و در جنگ داخلی در جبهۀ جنوب میجنگید ابراز احترام کنند، یا به خاطر این که احساس میکردند مردم سیاهپوست در بین آنها خواستار حقوق مدنی و عدالتی هستند که باعث میشد احساس کنند گویا چیزی دارد از آنها به تاراج میرود.
و موضوع فقط حمایت از ترامپ یا پرچم کنفدراسیون نیست. در همهجای جامعۀ آمریکا، انسانهای خوشنیت اجازه میدهند مقاصد خوب جایگزین پیشرفت واقعی در حوزۀ مسائل مربوط به نژاد شود. بر هیچکس پوشیده نیست که لازم بود هشتگِ غلبۀ سفیدپوستان در اسکار در توییتر راهاندازی شود تا هالیوود –که به طور قاطع متشکّل از سفیدپوستان و لیبرالها بود- عملکرد خود را مورد بازنگری قرار دهد. چندان مهم نیست که وقتی مسألۀ نژاد مطرح میشود، هالیوود پر از افراد نژادپرست یا بیعرضه است. آنچه اهمیت بیشتری دارد آن است که تعصّبی که ستارههای هالیوود در جاهای دیگر خیلی راحت آن را مورد نکوهش قرار میدهند، حتّی وقتی شخصیتهای کلیشهای سفیدپوستان اهل جنوب را به تصویر میکشند و شخصیتهای زشتی از رنگینپوستان عرضه میکنند (البته اگر اصلاً رنگینپوستان به تصویر کشیده شوند)، همچنان در مکانی مملو از افرادی که خود را ترقّیخواه میدانند غلبه دارد.
اهمیت چندانی ندارد که ترس نژادیای که الهامبخش حامیان ترامپ است برای کسانی که در ردههای عالی رسانهها هستند نیز ایجاد انگیزه کند، مهمتر آن است که صنعت رسانهای همچنان نیاز دارد تا با نابرابریهای نژادی خود به طور تمام و کمال دست و پنجه نرم کند.
اهمیت چندانی ندارد که ایالتهای شمالشرقی یا ادارات پلیس سراسر کشور مملو از انسانهای خوشنیت است، آنچه اهمیت بیشتری دارد آن است که آن مناطق و نهادها میراثی از تبعیض علیه رنگینپوستان دارند که هنوز لازم است به طور کامل توجیه یا تصحیح شود.
زندگی در جنوب به من آموخته است که خیلی راحت میتوان از جایزه چشم برداشت؛ همان شیء براقی که حواس انسان را از آنچه ارزش حقیقی دارد منحرف میکند. برای من مهم نیست که حامیان ترامپ چند بار اعلام کردهاند که نژادپرست نیستند؛ اصلاً اهمیتی نمیدهم که نژادپرست هستند یا نیستند. برایم مهم نیست که جی دی ونس (J. D. Vance) یا راس دوتات (Ross Douthat) چند بار خاطرنشان ساختهاند که در برچسب زدن به آنها عجول نباشیم. در واقع من با این دست اقدامات موافقم؛ که این باعث نمیشه که هیچ کس از هموطنان آمریکایی خود کاریکاتور بسازد یا وانمود کند که آنها واقعاً دغدغههایی که لازم است به آنها رسیدگی شود را ندارند، هرچند که مخالف آنها باشیم.
فقط میدانم که هرکس در گفتمان تشویش اقتصادی در مقابل نژادپرستی پیروز شود، 151 سال بعد هنوز هم یک واقعیت بلاتغییر باقی خواهد ماند: این که آنها سعی کردند فردی متعصّب را راهی کاخ سفید کنند. به همین خاطر است که از الان تا ماه نوامبر تمرکز اولیه باید روی این مسأله باشد که اطمینان حاصل کنیم تعصّب برندۀ بزرگترین جایزۀ سیاسی کشور نخواهد بود. تنها بعد از آن هست که گفتگو و تعامل در حوزۀ انگیزههای حامیان ترامپ و جدا کردن رنج و آسیبدیدگی واقعی از ترسِ بیپایه و اساس معنا و مفهوم خود را نشان خواهد داد.
زیرا پشتیبانی از ترامپ یعنی این که میلیونها تن از مردم آمریکا اعلام داشتهاند که چیزهای مهم بیشتری از مخالفت با مردی وجود دارد که در قرن بیست و یکم در آمریکا پس از سالها تلاش برای تضعیف مشروعیت اولین رئیسجمهور سیاهپوست این کشور، کمپین خود را با صحبت دربارۀ تجاوزگران مکزیکی آغاز کرده است. در واقع آنها با حمایت از ترامپ گفتهاند که چیزهای مهم بیشتری از مخالفت با مردی وجود دارد که تعصب او به روزهای نخستین حرفهاش برمیگردد؛ زمانی که ادارۀ دادگستری دوبار مجبور شد شرکت او را به خاطر تبعیض علیه سیاهپوستان محاکمه کند.
آنها اهمیتی نمیدهند، یا اهمیت چندانی نمیدهند که ترامپ پیشنهاد داده کلّ یک دین در کشور قدغن شود، به نفع قانون «عملیات مهاجر فراری مکزیکی» سخن گفته و دربارۀ کشتار مسلمانان با گلولههای آغشته به خون خوک یک داستان ساختگی تعریف کرده است.
آنها اهمیتی نمیدهند یا به این نتیجه رسیدهاند که هواداری یا دغدغههای دیگر مهمتر از مخالفت با مردی است که فهرست رفتارهای زشت او نسبت به رنگینپوستان چنان طول و دراز است و در شرف پیروزیای تاریخی دربین رأیدهندگان رنگینپوست قرار دارد و در بعضی از نظرسنجیها دو درصد یا کمتر از رأی سیاهپوستان را برای خود به ثبت رسانده است که کمتر از تعداد نوجوانان در میان بومیان آمریکای لاتین است.
شاید اسکات سیاستهای معقولی پیشنهاد کرده و دربارۀ ایجاد اعتماد بین جوامع رنگینپوست و پلیس با فصاحت سخن گفته باشد. اما برایش اهمیت –چندانی- ندارد که حمایتش از یک فرد متعصب باعث شود این پیام هم تحتالشعاع قرار بگیرد و هم تضعیف گردد.
من میدانم که اسکات از خیلی جهات انسان خوبی است، همان طور که میدانم در مورد بسیاری از حامیان سفیدپوست ترامپ نیز همین طور است. (من در کشوری زندگی میکنم که ترامپ در انتخابات اولیۀ کارولینای جنوبی در میدان جمهوریخواهان که آن موقع هنوز شلوغ بود 49 درصد از آراء را به خود اختصاص داد.) میدانم که برای آنها اذعان به عمق تعصّب ترامپ یا حتی در نظر گرفتن یک رأی برای هیلاری کلینتون مانند آن است که از خانمی که تازه مادر شده است بخواهیم قبول کند که نوزادش زشت است. این که انکار کنند چه چیزی پیشارویشان است راحتتر است، چراکه پذیرفتن واقعیت مستقیماً بدان معنا است که ناگزیر خواهند بود دربارۀ نقشی که در ایجاد این وضع ایفا کردهاند و حرفی که دربارۀ آنها زده میشود تأمل کنند.
*** در حالی که ما داریم بهسرعت به سمت کشوری میرویم که اکثریت-اقلیت خواهد بود، وقت دارد برای آمریکای سفیدپوست تنگ میشود که تصمیم بگیرد آیا در حوزۀ سیاست، هرگونه نژادپرستی و تعصّبی همیشه و در همهجا باید موجب سلب صلاحیت افراد شود یا خیر. آنچه ما داریم تجربه میکنیم دردهای اولیۀ زایمان است. اگر مراقب نباشیم، پنجاه سال دیگر به سال 2016 نگاه خواهیم کرد و تعجب خواهیم کرد که در تمام این مدت که در همان موضوع قدیمی گیر کرده بودیم داشتیم به کجا میرفتیم –البته در کشوری که آن موقع خیلی بیشتر از الان گرفتار معضل نژادی خواهد بود. از کجا بدانم؟ این تقریباً همان مدّت زمانی است که طول کشید تا پرچم کنفدراسیون از خاک کاخ ایالت کارولینای شمالی برداشته شود- آن هم تنها بعد از این که نه سیاهپوست در یک کلیسا قتلعام شدند.
ما نیم قرن روی پرچمی وقت گذاشتیم که هرگز نباید اجازه داده میشد به مرکز توجههایمان تبدیل شود، در حالی که موضوعات مهمتر –نابرابریهای نژادی در تمام حوزههای زندگی، به تاراج رفتن استعداد ارزشمند ما و ایجاد سردردهای بسیار و بیمورد- اکثراً حلناشده باقی مانده بود، عمدتاً به خاطر آن که نگاه ما خیرۀ مسائل سطحی و پیشپاافتاده شده بود.
به همین خاطر است که گفتمانِ بین تشویش اقتصادی در مقابل نژادپرستی دارد یک بحث گنگ را دربارۀ مسألۀ نژاد گنگتر میسازد؛ گفتگویی که اغلب خالی از فحوا و نیکاندیشیای است که ما نیاز داریم بعد از محو شدن ترامپ از صحنه، سرنخ آن را به دست آوریم و به وضعیت خود سامان دهیم. این موضوع تقریباً برای ما غیرممکن میسازد که بتوانیم با واقعیت نازیبایی که بسیاری از ما هنوز هم نمیخواهیم با آن مواجه شویم دست و پنجه نرم کنیم؛ این که نژادپرستی و تعصّب همچنان محرک های اصلی عوام مردم آمریکا هستند؛ در اموری که پیش رو دارند چه درک کنند چه نکنند. این که نژادپرستی و تعصّب تنها به چند تریلر پارک (محل توقّف خانههای متحرّک) خیالی و معدود در کنتاکی و جورجیا محدود نمیشوند و دارایی مطلق یک حزب اصلی سیاسی نیستند، حتّی اگر آن حزب بیشتر از دیگری آلودۀ آنها شده باشند. حضور ترامپ در صحنۀ ملّی، با این که از خیلی جهات زیانآور است، آینهای که کشور مدّتها پیش نیاز داشت در آن نگاه کند را پیشاروی آن گرفته است. اگر مایل باشیم هدیهای را که او به ما تعارف کرده بپذیریم –و نخواهیم به سمت دیگری نگاه کنیم- موفق خواهیم شد گام عظیم دیگری را در جهت عالیتر ساختن کشورمان که فیالحال نیز متعالی است برداریم.
تگ های این مطلب :
[yuzo_related]