واقعیت هایی در مورد بحران بی خانمانی در آمریکا
۲۸ مهر ۱۳۹۷تبعات سیاست مهاجرتی ترامپ در مرزها ؛ مهاجران در منگنه
۲۸ مهر ۱۳۹۷کانکس پارک ها محلی برای سکونت آمریکایی ها
گزارشی از زندگی آمریکاییان در کانکس پارک ها در آمریکا
نویسنده:SANJENA SATHIAN
مین دم (Minh Dam) برای خریدِ خانه ی جدید لحظهشماری می کند. او تصاویری از آن را در آیفونِ خود به من نشان داد؛ خانه ای چهارخوابه در شهرِ ساکرامنتوی کالیفرنیا، با سقفی بلند و چلچراغهایی درخشان، دارای سرسرایی زیبا و پنجره هایی بزرگ. او آماده است تا هرچه زودتر پولش را نقداً بپردازد: 324000 دلار. کافی است خانه ی بیخاصیتی را که فعلاً در آن ساکن است بفروشد. کدام خانه؟ همان خانه ی متحرکِ کلاسیکِ متعلق به دهه ی 1960 که 13 سال قبل به مبلغِ 70000 دلار خریده بودش و مین دمِ 40 و خرده ای ساله امیدوار است بتواند به قیمتِ 89000 دلار آبش کند.
وی یک روز بعدازظهر، در حالی که در آشپزخانه ی منزلِ متحرکِ 95 متری اش واقع در سن جوزِ کالیفرنیا نشسته است، به فکرِ پیدا کردنِ یک مشتریِ چرب است. تا حالا شش مشتری پسندیده اند و لی بعد منصرف شده اند، اما او برای پیدا کردنِ گزینه ی موردِ نظرِ خود صبر می کند؛ کسی که پولش نقد باشد. او با بیقراری میگوید: «هیچکدام از اینها پولشان جور نبود.» وی به قسط و نسیه اعتماد ندارد. از مهاجرانِ نسلِ اولِ ویتنامی است که دو بچه ی 10 و 13 ساله دارد و آماده است تا رؤیای آمریکایی را محقق کند. پیش به سوی حومهی شهر، مدارسِ عالی، و خانه ای بزرگ.
رؤیای مین دم شنیدن دارد: سکونت در خانه ای ارزانقیمت واقع در کانکس پارک (که بعد از رکودِ بزرگ بدنام شدند)، صبر و بردباری، پس اندازِ پول، و سپس نقلِ مکان به خانه ی دلخواه. مطمئناً این دنیا پر است از داستانهای دلانگیز و تلنگرهای سودآور. اما داستانهای جانسوزِ آتش زدن به مال ها هم هست. نمونه اش بازارِ مسکنی است که اگر نگوییم در جهان، اما در کشورِ آمریکا نظیر ندارد.
در حدودِ 20 میلیون آمریکایی در کانکس پارک ها یا خانه های پیشساخته زندگی می کنند. این تعداد تقریباً برابر با مجموعِ جمعیتِ نیویورک و سائوپائولو است. این ساکنین اساسِ شکلگیریِ صنعتی 7 میلیارد دلاری در عرصه ی املاک و مستغلات را تشکیل می دهند.
لیکن عالَمِ آنها فرسنگها از سیستمهای اقتصادی و حقوقیئی که اکثرِ آمریکایی ها حقِ مسلمِ خود می دانند فاصله دارند. اقتصادِ آن مبتنی است بر خریدهای عمدتاً نقدی؛ ساختارِ اقساطی، بیمه و مالیاتیِ آن از حالتِ متعارف به دور است؛ و سنتِ مالکیتی که بر آن حاکم است بسیاری از ساکنین را در برزخ نگاه داشته است (آیا این سکونتگاهها خانه محسوب می شوند؟ خانه بر روی چرخ است؟ آیا ساکنینش باید مالیات بدهند؟ حق و حقوقِ مستأجرین را دارند؟)، عمارتی است که بنای آن سخت لرزان است.
بازارِ کذایی پر است از کسانی که «درآمدِ موقتی» دارند. برزخی است ابدی بینِ عواملِ شناختهشده. آلبرت سیز (Albert Saiz)، اقتصاددانِ دانشگاهِ ماساچوست می گوید: برخلافِ بقیه ی بازارِ مسکن که تازه دارد از رکودِ اقتصادیِ سالِ 2008 کمر راست می کند، صنعتِ خانه های پیشساخته از ورشکستگی به ستوه آمده و با سرعتی حدوداً یک چهارمِ بقیه ی بازارِ مسکن دارد رشد می کند که البته به چرخه ی معیوبی می انجامد: اقتصاددانان رم می کنند و شرایطِ وامدهی سختتر و سختتر می شود.
با این حال، در بخشهای دیگرِ اقتصاد، کورسویی جدید از رشدِ اقتصادی را شاهد هستیم. طبقِ گزارشِ پیشبینیهای تحقیقاتیِ IBISWorld، این صنعت باید تا سالِ 2019 آهسته و پیوسته به 8.3 میلیارد دلار برسد. بعضی از آژانسهای املاک و مستغلات خوشبین هستند اما خیلی از خریداران همچنان بدبیناند. این خانه ها هنوز نسبت به خیلی خانه های دیگر ارزانترند. خانه های جدید به طورِ میانگین قیمتی 64000 دلاری دارند، که کمتر از یک سومِ متوسطِ قیمتِ مسکن در آمریکاست. با این حال نکته ی مهمی که درباره ی خریدِ خانه مطرح است این است که همه چیز اعداد و ارقام نیست.
***برای ترزا دیستل (Teresa Distel) که قطعاً همین طور است. روزی که یکدیگر را ملاقات کردیم یازدهمین ماهی می شد که دنبالِ خانه بود. یک دسته کاغذِ قطور در دست داشت که با مدادی کمرنگ روی آنها نوشته بودند. او شروع به حساب و کتاب می کند: تا کنون حدودِ 100 خانه را دیده است، 1000 دلار صرفِ بنگاههای معاملاتی کرده، و هیچکدام از موارد پسندش نشده است.
اقساطِ 60 ساله اسمش هم ترسناک است، و تنها منبعِ درآمدیِ او پولی است که از تأمینِ اجتماعی می گیرد که 900 دلار در ماه است. او روزگاری صاحبِ خانه بوده است، در منطقه ای زیبا در نواتوی کالیفرنیا، نزدیک به پلِ دروازه طلایی (Golden Gate Bridge) و روبهروی مکانِ موردِ علاقهاش برای اسکی روی آب.
ناگهان بعد از 16 سال طلاق می گیرد: کارِ لولهکشی اش را از دست می دهد، لباس فروشی اش ورشکست می شود و در همین حال اجاره ی ماهانه اش 1000 دلار می شود و دیری نمی گذرد که وی از پرداختِ اقساطِ وامِ مسکنی که گرفته (ماهانه 5000 دلار) در می ماند. دو سال قبل بانک از او سلبِ مالکیت می کند و او به ناچار در سونومای کالیفرنیا در خانه ی یکی از اقوام اقامت می کند که آنها هم حالا دیگر او را نمی خواهند. دخترِ 18 ساله اش بعد از این نابسامانیها سه ماه است که از او جدا شده و ترجیح داده با پدرش زندگی کند.
ترزا دیستل حالا نزدیکِ یک سال است که به دنبالِ خانه ای در کانکس پارک ها می گردد.
او می گوید: «فقط می خواهم این روزهای مزخرف هرجور هست به پایان برسد.» در بعدازظهرِ یکی از روزهای وسطِ هفته هستیم؛ در یک رستورانِ مکزیکی دور از بزرگراه. رنگهایی که به تن کرده مثلِ حرف زدنش پرشور و حرارت است: ساقپیچِ زرد و مشکیِ پولیستری به همراهِ کشِ مو، دستبند و پاپیونی زردرنگ. پارسال با شروعِ مصیبتهایش، به همه بدبین شد: مردی که به او گفته بود اعتبارِ خوبی دارد و آنها می توانند با این اعتبار از مکانی سهم ببرند، دروغ گفته بود. می توانست با کمکِ مادرش یک خانه ی 48000 دلاری در یکی از کانکس پارک ها بخرد، اما نشد چون برای این کار می بایست تحتِ پوششِ تأمین اجتماعی باشد. هم اتاقی اش هم که معتادِ شیشه از کار درآمد.
این آخری امروز اتفاق افتاده بود. می خواهیم از خانه ای در کانکس پارک دیدن کنیم که او می تواند رایگان در آن زندگی کند. خانه در محوطه ای آرام و دارای استخر واقع است که هوای دلانگیزی هم دارد. فقط باید از ساکنِ فعلیِ آن مراقبت کند که مردی است تنها یک سال از او بزرگتر که در آب خوردن مشکلِ حاد دارد و عادت دارد لباسها و متکاهایش را تکه پاره کند و گاهاً هم خودش را خیس می کند. ترزا شانه ای بالا می اندازد و می گوید: «باید یک جورهایی کدبانوی او باشم.» سپس در فکر فرو می رود و می گوید: «به گمانم شیشهای باشد. شاید هم نباشد. اما اگر باشد چه؟ خیلی بد می شود.»
بنگاهدارها می گویند موردِ دیستل تجربه ای منحصربهفرد نیست، هرچند با آب و تابِ زیاد بیان شده باشد. آیک ردمن (Ike Redman)، یکی از بنگاهدارهایی که در والیوی کالیفرنیا کانکس معامله می کند و خودش هم همانجا زندگی می کند، می گوید که از هر پنج مشتری دو نفرشان قادر به خریدِ خانه نیستند چون پولِ پیشقسط را (که اغلب 20000 دلار است) ندارند یا وامی به آنها تعلق نمی گیرد.
خریدِ کانکس در کانکس پارک ها به این آسانی ها نیست. جور کردنِ وام برای آنها کارِ سختی است، حتی اگر آدمِ خوش اعتباری باشید. بنابر اعلامِ اداره ی حمایتِ مالی از مصرفکننده (Consumer Financial Protection Bureau) در سالِ 2014، 68 درصدِ وامهایی که در سالِ 2012 برای خانههای پیشساخته صادر شده بود، بسیار بالاتر از حدِ متوسط قیمتگذاری شده بود، در حالی که تنها 3درصدِ وامهایی که به خانه های معمولی تعلق گرفته بود از حدِ معمول فراتر رفته بود. به علاوه، نرخِ بهره ی وامهایی که در آن سال به کانکس پارک ها تعلق گرفته بود بیش از 2 برابر شده بود.
مبلغِ پیشپرداخت می تواند تا 20 درصد هم افزایش داشته باشد. کمیسیونی که بنگاهدارها بابتِ این خانه ها می گیرند تقریباً دو برابرِ کمیسیونِ خانه های معمولی است. ردمن می گوید اکنون خیلی از مشتریها چون می بینند نمی توانند صاحبِ یک خانه در کانکس پارک بشوند، سراغِ اجاره ی آنها می روند، اتفاقی که در گذشته نادر بود.
آلبرت سیز می گوید رونقِ کنونیِ بازارِ مسکن وضعیتِ دشوارِ مشتریانِ خانههای اصطلاحاً متحرک را دشوارتر می کند. این بدان خاطر است که عرصه ی کانکس پارک بیشتر شبیهِ بازارِ اجاره است تا بازارِ مالکیت. به عنوانِ مثال، تملکِ بنایی فیزیکی مانع از کنترلِ صاحبخانه نمی شود. دیستل در حینِ تعریفِ داستانهای خود می گوید در یکی از مناطق اجاره ی هر قطعه زمین ماهانه 1200 دلار بوده است.
بنابراین، دقیقتر آن است که آن را بازارِ فروشندگان بنامیم. معامله ها در عرضِ چند هفته جوش می خورد. وانسا نلسون (Vanessa Nelson) یکی دیگر از بنگاهدارهای شهرِ والیو، می گوید که خانه ای حدوداً 150 متری را تنها یک هفته بعد از ثبت در بازار، به قیمتِ 300000 دلار معامله کرده اند، که دهها هزار دلار بالاتر از قیمتِ پیشنهادیِ فروشنده بوده است.
همراه با یکی از دوستانِ دیستل، به سوی محوطه ای که دیستل صحبتش را کرده بود روانه شدیم، جایی زیرِ بزرگراهِ 101، پشتِ یک مجتمعِ تجاری که یک سوپرمارکتِ بزرگ و یک قهوهفروشی هم داشت. شاید خیلی ها از وجودِ چنین جایی هم بی خبر باشند؛ مکانی ساکت، تمیز و از محلِ سکونتِ مین دم هم بهتر. خانه ی احتمالیِ دیستل منزلی پیشساخته، سفیدرنگ و راهوار است و یکجورهایی شبیهِ کانکس متحرکی به نظر می رسد که چرخهایش را برداشته باشند؛ مالکانش، آن را به قیمتِ 69000 دلار خریده اند و در محوطه ای واقع است که اجاره ی آن ماهانه 800 دلار است. مساحتِ آن 170 متر مربع است و دو خواب دارد.
در یازده ماهِ گذشته، دیستل فقط برای یافتنِ خانه 1000 دلار خرج کرده است.
او در حالی که موهای گوجهایِ درهمش را در کشِ مو جمع می کند می گوید: «اگر قرار باشد در اینجا زندگی کنم اولین کاری که می کنم برای درم قفل می گذارم.» او یکبارِ دیگر هم از اینجا دیدن کرده است، و هماتاقیِ احتمالیِ او توانسته بود به زحمت از صندلی اش بیرون بیاید. خوشبختانه امروز کن (Ken) (که فامیلش را به من نگفت) توانست روی پای خودش بایستد.
موهای او بلند و چرب است اما جلوی سرش ریخته است. شلوارگرمی که به پا دارد چاک چاک است. صورتش اصلاح نشده است. گربه خمیازه می کشد. دیستل به پیتزای بیاتی که روی میزِ آشپزخانه است نگاهی می اندازد. خودش می گوید آشپزِ خوبی است. می تواند برای هماتاقی اش آشپزی کند.
اوضاع بهتر به نظر می رسد (در واقع اوضاعِ هماتاقی اش بهتر به نظر می رسد). در پایانِ این ملاقاتِ 20 دقیقه ای، هر دوی آنها دارند به راحتی با هم گفتوگو می کنند. کن از دوستدارانِ کارائوکه است و از نبودِ امکانات در آن نزدیکی شکوه می کند. دیستل به گرمی دستی بر شانه های او می گذارد و می گوید: «وقتی هم اتاقی ات شدم، با هم می رویم.»
از در که بیرون می آییم، بر می گردم تا از کن درباره ی قبضهای آب و برق و گاز بپرسم. او چیزِ زیادی درباره ی هزینه های خود نمی داند. برادرها و عروسِ او، یعنی همان کسانی که این شغل را به دیستل پیشنهاد داده اند و از اینکه باید در طولِ هفته چندین بار کن را به بیمارستان ببرند و شاهکارهای او را تمیز کنند زلّه شده اند، بنا به «دلایلِ قانونیِ» نامشخص همه چیز را به نامِ خود کرده اند.
کن از جیبِ خود به آنها پول می دهد. وقتی از دستِ او عصبانی باشند (یعنی تقریباً اغلبِ اوقات)، او را تهدید می کنند که یکبار و برای همیشه او را بیرون بیندازند. دیستل می گوید: «عزیزم، من چیزی درباره ی سرگذشتِ خانواده ات نمی دانم، ما قرار است ما با هم دوست باشیم. وقتی من اینجا زندگی کنم دیگر این چیزها اتفاق نمی افتد. نمی گذاریم که اتفاق بیفتد.»
برچسب ها: