همسفر شراب (قسمت هفتم _ گربه ، موش و رضای خدا)
۱۸ بهمن ۱۳۹۶
حیوانات خانگی در آمریکا
۱۸ بهمن ۱۳۹۶
همسفر شراب (قسمت هفتم _ گربه ، موش و رضای خدا)
۱۸ بهمن ۱۳۹۶
حیوانات خانگی در آمریکا
۱۸ بهمن ۱۳۹۶
مطلب قبل رو که نوشتم بعدش یادم اومد دو نکته از قلم افتاد.

1. وقتی رسیدیم دیترویت و در صف گیت های ورودی بودیم، یک خانم با قیافه نژاد زرد آمد و با انگلیسی با لهجه (احتمالا خودش اصالت چینی داشت) از مسافرانی که در انتهای صف بودند می خواست به بادجه دیگر بروند. نکته جالب این بود که مسافران ژاپنی به حرفش اعتنایی نمی کردند و از جایشان تکان نمی خوردند! خانم هم کمی عصبی شد چون توضیح می داد که مثلا آنجا بروید بهتر است، بعد از این مسیر طولانی کمی هم ورزش می کنید! ولی آنها توجه نمی کردند. گفتم فکر کنم انگلیسی متوجه نمی شوند. گفت: اگر انگلیسی نمی فهمند، ایما و اشاره را که می فهمند! کلی به آنها می گویم بروید آن طرف. مترجم ژاپنی هم آنور داریم. شاید این نشانگر این باشد که ژاپنی ها بر خلاف انتظار انگلیسی را نسبت به دیگر کشورهای توسعه یافته خوب بلد نیستند. این نکته موید مطلب قبل است که حتما لازم نیست از زبان انگلیسی برای پیشرفت استفاده کرد. باید دقت کرد زبان فقط یک ابزار ارتباط نیست، بلکه وسیله مهم انتقال فرهنگ و طرز فکر هم هست. برای همین هم تفاوت فرهنگی زبان ها از متون مشخص است.

2. فرودگاه دیترویت دو ترمینال بزرگ دارد. آژانس های هواپیمایی در این ترمینال ها مستقرند. مثلا شما اگر با هواپیمایی دلتا پرواز داشته باشید همیشه باید به ترمینال مک نمرا بروید. دوستم گفته بود جلو یک اغذیه فروشی همدیگر را ببینیم. وقتی رسیدم چک کردم و متوجه شدم مغازه در ترمینال دیگر است. برای همین رفتم ترمینال دیگر که فاصله قابل توجهی نیز داشت. وقتی رسیدم متوجه شد مغازه مورد اشاره داخل بخش ترانزیت است و دوستم و خودم نمی توانیم آنجا برویم. برای همین زنگ زدم به دوستم و محل قرار را تغییر دادیم. بعد از صحبت یک لحظه متوجه شدم ساک لباس هایم همراهم نیست. سریع رفتم سمتی که وارد ترمینال شده بودم. از دور ساک را دیدم. وقتی نزدیک شدم دیدم 5 نفر دور ساک ایستاده اند (در کل شاید 10 دقیقه بود که ساکم پیشم نبود)! دو نفر از وزارت امنیت داخلی، دو نفر با لباس متفاوت و یک فرد با کت و شلوار که بنظر در رده بالاتر قرار داشت. وقتی رسیدم گفتند: این ساک شماست؟ گفتم: بله یکی از مامورین سمتم آمد و گفت: چرا اینجا رها کردی گفتم حواسم نبود داشتم با دوستم صحبت می کردم. گفت: ولی ما شاهدی داریم که می گوید آمدی و ساک را روی صندلی گذاشتی و بعد خودت رفتی! گفتم: الان یادم نیست چه شد که جا گذاشتم ولی اگر می خواهید ساک را بگردید. گفت نه لازم نیست. ولی مشغول سوال های دیگر شد: پاسپورت بده. اسمت چیست؟ برای چه آمده ای و ... دوباره همان سوال های تکراری. با چه پروازی آمده ای؟ چرا به این ترمینال آمده ای؟ و... بعد که مطمئن شد مساله امنیتی در کار نیست! گفت من بروم پاسپورت تو را اسکن کنم بیایم. وقتی رفت مرد کت و شلواری هم آمد و چند سوال پرسید تا مامور برگشت. پاسپورتم را داد و گفت: این درسی شد که هیچ وقت ساکت را رها نکنی! گفتم: ولی عمدا این کار را نکردم که! هر کس ممکن است فراموش کند. گفت: هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست! گفتم: ولی هر کس ممکن است برایش پیش بیاید. گفت: همین عمل ممکن است تا 300 دلار جریمه در پی داشته باشد. گفتم: واقعا؟! گفت: بله، واقعا. می توانی ساکت را برداری و بروی.

این نکته هم نشان می دهد چقدر نسبت به فرودگاه حساس هستند. البته فرودگاه دیترویت سابقه بمب گذاری دارد و می شد حس کرد نسبت به فرودگاه ارلندو فلوریدا مسائل امنیتی سخت گیرانه تر است.
روز بعد که بیدار شدیم قرار شد برویم و جاهای دیدنی کلمبوس را ببینیم. قرار شد به ساختمان مجلس ایالتی و دانشگاه ایالتی اوهایو سر بزنیم. دانشگاه خیلی نکته خاصی نداشت. فقط خیلی بزرگ بود و یک استادیوم صدهزار نفری داشت! گویا هم از نظر تعداد دانشجو و هم مساحت جز دانشگاههای بزرگ آمریکاست.
اما بازدید از مجلس ایالت جالب تر بود. نکته جالب اش این بود که این خانم که عکس را گذاشته ام راهنمای بازدید بود.

همانطور که می بینید لباس سنتی پوشیده است. قبلا در مطالب حجاب اشاره شد که پوشش امروزی غرب محصول قرن 20 است. و گرنه قبل از آن لباس آنها هم خیلی شبیه لباس شرقی ها بود و تفاوت محدود به پوشش گردن و مو بود. خانم یک معلم بازنشسته بود و بصورت داوطلبانه کار می کرد. اگر هر چه گفت ذکر شود طولانی می شود. برای همین فقط نکات مهم ذکر می شود. موضع کلی در مورد تاریخچه بنای ساختمان و اوهایو بود. می گفت خجالت می کشم بگویم ساختمان را چطور ساختند. می گفت بخشی از مواد ساخت را از یک بنای سرخپوستی قدیمی آوردند. مثل همیشه هم اجازه نگرفتیم. ساختمان وقتی تمام می شود بعد از ساختمان کنگره آمریکا بلندترین ساختمان آمریکا بوده و جز جاذبه های توریستی اوهایو بوده است و روند تغییر تا امروز را مختصر توضیح داد. بعد وارد اتاقی شدیم و کمی در مورد تاریخ دموکراسی در آمریکا صحبت کرد. این که ابتدا حق رای مخصوص مردان سفید مالک زمین بوده است. زنان 1920 حق رای را بدست آوردند. سیاهان وارد مجلس شدند. سریع هم متوجه شد ما مسلمان هستیم. حتی پرسید شما حق رای زنان را قبول دارید؟ قشر بازدید کننده جوان بودند. سعی می کرد انگیزه مشارکت اجتماعی به آنها بدهد. این که نسبت به مجلس و فرآیند آن اهمیت قائل باشند و حواسشان جمع باشد. بعد محل جلسات مجلس رفتیم. کمی در مورد ساخت آن صحبت کرد. بعد چند تابلو نشان داد. در بین جایی ایستادیم و توضیح داد که تابوت آبراهام لینکلن را بعد از ترور آنجا گذاشتند تا مردم اطراف ادای احترام کنند. خودم درست روی مکان تابوت لینکلن ایستاده بودم. در مورد لینکلن با احساس صحبت می کرد. معلوم بود احترام زیادی برای او قائل است. یک تابلو را نشان داد و گفت صحنه پیروزی آمریکا بر بریتانیا در یک جنگ است که خیلی اثرگذار بوده. گفت متاسفانه محل جنگ امروزه مکان تجمع الکلی هاست و برای بازدید خانواده ها مناسب نیست. بنظر می رسید دل خوشی از الکلی ها نداشت.
تابلوی دیگر صحنه امضای پیمان صلحی بین سفیدپوستان و سرخ پوستان بود. وقتی توضیح می داد در آخر گفت: مثل همیشه پیمان را عمل نکردیم و شکستیم! در پایان کمی صحبت کردیم. برخورد محترمانه ای داشت. خواست دست بدهد ولی دوستم گفت با خانم ها دست نمی دهد. چیزی نگفت ولی گفت دستکش که دستم هست (راست می گفت. عکس را نگاه کنید دست کش پوشیده ولی خوب طوری بود که دست کش انگشتانش را نپوشانده بود). دوستم گفت: خوب تفاوت فرهنگی است.

وقتی در دانشگاه اوهایو قدم می زدیم به یک مسیحی برخوردیم که بر علیه اجازه سقط جنین فعالیت می کرد. آمار آمریکا هم بصورت نسبی شبیه کانادا بود. سالی یک ملیون و دویست هزار کودک که 25% کل باروری هاست سقط می شوند.

یک عکس را گذاشته بودند که می گفت یک جنین 24 هفته ای است که به تازگی در کالیفرنیا سقط شده است. گاهی بعضی منطق ها را نمی فهمم. کل تعداد احکام سنگسار در دنیا به سالی 3-4 مورد هم نمی رسد. بعد از انقلاب در ایران کمتر از 30 نفر سنگسار شده اند. اینجا که می رسند می گوید غیر انسانی است. وحشیانه است. اما در مورد سقط جنین می گویند حق مادر است! حق. مهم نیست که در این 30 سال 30 ملیون کودک آمریکایی سقط شده است. کاملا انسانی است! مگر جنین 24 هفته ای آدم نیست. مگر ندیده اید بچه 6 ماهه هم بدنیا بیاید خیلی موارد زنده می ماند. فرق آن جنین با بچه ای که از شکم مادر خارج شده چیست؟ با آن مسیحی هم صحبت هایی داشتیم. در مورد تاریخچه سقط جنین و قبول آن توضیح داد.

این آدم ها (آن خانم و این آقا) برایم جالب هستند. کار داوطلبانه می کنند. نسبت به اشتباهات خود معترفند ( مثل رفتار با سرخ پوستان). موقع برگشت به دوستانم گفت متوجه نمی شوم چرا برایند آدم هایی مثل این ها دولت آمریکا می شود. مردم ایران بصورت متوسط خیلی مطلق نگرتر هستند ولی تاریخی نگاه کنیم خیلی کمتر از غربی ها دولت هایشان جنایت کرده اند. دوستانم خوش بین نبودند. یکی شان دل پری از آمریکا داشت و می گفت این ها امر ظاهری است ولی در عمل اگر با آنها زندگی کنی (خودش یک سال با یک آمریکایی هم خانه ای بوده) می بینی که این ها همه کلامی است و در عمل این طور نیستند. دیگری هم نظر مشابه داشت و می گفت مردم ایران هم خوب هستند. خیلی از جوابشان قانع نشدم. یعنی سخت است قبول کنم همه این رفتارها، فعالیت ها و احترامات ظاهرسازی است. همگی آفریده یک خالق هستیم. چرا نباید صفت رحمانیت در آنها جلو نکند؟ ولی خوب این واقعیتی است که بسیاری از مشکلات جهان امروز ساخته و پرداخته دولت های این مردم است. آنها هم که از کره ماه نیامده اند. از همین مردم برآمده اند. مشکل بزرگ امروز ما هم این دولت ها هستند!

مطالب مرتبط

مطلب قبل رو که نوشتم بعدش یادم اومد دو نکته از قلم افتاد.

1. وقتی رسیدیم دیترویت و در صف گیت های ورودی بودیم، یک خانم با قیافه نژاد زرد آمد و با انگلیسی با لهجه (احتمالا خودش اصالت چینی داشت) از مسافرانی که در انتهای صف بودند می خواست به بادجه دیگر بروند. نکته جالب این بود که مسافران ژاپنی به حرفش اعتنایی نمی کردند و از جایشان تکان نمی خوردند! خانم هم کمی عصبی شد چون توضیح می داد که مثلا آنجا بروید بهتر است، بعد از این مسیر طولانی کمی هم ورزش می کنید! ولی آنها توجه نمی کردند. گفتم فکر کنم انگلیسی متوجه نمی شوند. گفت: اگر انگلیسی نمی فهمند، ایما و اشاره را که می فهمند! کلی به آنها می گویم بروید آن طرف. مترجم ژاپنی هم آنور داریم. شاید این نشانگر این باشد که ژاپنی ها بر خلاف انتظار انگلیسی را نسبت به دیگر کشورهای توسعه یافته خوب بلد نیستند. این نکته موید مطلب قبل است که حتما لازم نیست از زبان انگلیسی برای پیشرفت استفاده کرد. باید دقت کرد زبان فقط یک ابزار ارتباط نیست، بلکه وسیله مهم انتقال فرهنگ و طرز فکر هم هست. برای همین هم تفاوت فرهنگی زبان ها از متون مشخص است.

2. فرودگاه دیترویت دو ترمینال بزرگ دارد. آژانس های هواپیمایی در این ترمینال ها مستقرند. مثلا شما اگر با هواپیمایی دلتا پرواز داشته باشید همیشه باید به ترمینال مک نمرا بروید. دوستم گفته بود جلو یک اغذیه فروشی همدیگر را ببینیم. وقتی رسیدم چک کردم و متوجه شدم مغازه در ترمینال دیگر است. برای همین رفتم ترمینال دیگر که فاصله قابل توجهی نیز داشت. وقتی رسیدم متوجه شد مغازه مورد اشاره داخل بخش ترانزیت است و دوستم و خودم نمی توانیم آنجا برویم. برای همین زنگ زدم به دوستم و محل قرار را تغییر دادیم. بعد از صحبت یک لحظه متوجه شدم ساک لباس هایم همراهم نیست. سریع رفتم سمتی که وارد ترمینال شده بودم. از دور ساک را دیدم. وقتی نزدیک شدم دیدم 5 نفر دور ساک ایستاده اند (در کل شاید 10 دقیقه بود که ساکم پیشم نبود)! دو نفر از وزارت امنیت داخلی، دو نفر با لباس متفاوت و یک فرد با کت و شلوار که بنظر در رده بالاتر قرار داشت. وقتی رسیدم گفتند: این ساک شماست؟ گفتم: بله یکی از مامورین سمتم آمد و گفت: چرا اینجا رها کردی گفتم حواسم نبود داشتم با دوستم صحبت می کردم. گفت: ولی ما شاهدی داریم که می گوید آمدی و ساک را روی صندلی گذاشتی و بعد خودت رفتی! گفتم: الان یادم نیست چه شد که جا گذاشتم ولی اگر می خواهید ساک را بگردید. گفت نه لازم نیست. ولی مشغول سوال های دیگر شد: پاسپورت بده. اسمت چیست؟ برای چه آمده ای و ... دوباره همان سوال های تکراری. با چه پروازی آمده ای؟ چرا به این ترمینال آمده ای؟ و... بعد که مطمئن شد مساله امنیتی در کار نیست! گفت من بروم پاسپورت تو را اسکن کنم بیایم. وقتی رفت مرد کت و شلواری هم آمد و چند سوال پرسید تا مامور برگشت. پاسپورتم را داد و گفت: این درسی شد که هیچ وقت ساکت را رها نکنی! گفتم: ولی عمدا این کار را نکردم که! هر کس ممکن است فراموش کند. گفت: هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست! گفتم: ولی هر کس ممکن است برایش پیش بیاید. گفت: همین عمل ممکن است تا 300 دلار جریمه در پی داشته باشد. گفتم: واقعا؟! گفت: بله، واقعا. می توانی ساکت را برداری و بروی.

این نکته هم نشان می دهد چقدر نسبت به فرودگاه حساس هستند. البته فرودگاه دیترویت سابقه بمب گذاری دارد و می شد حس کرد نسبت به فرودگاه ارلندو فلوریدا مسائل امنیتی سخت گیرانه تر است.
روز بعد که بیدار شدیم قرار شد برویم و جاهای دیدنی کلمبوس را ببینیم. قرار شد به ساختمان مجلس ایالتی و دانشگاه ایالتی اوهایو سر بزنیم. دانشگاه خیلی نکته خاصی نداشت. فقط خیلی بزرگ بود و یک استادیوم صدهزار نفری داشت! گویا هم از نظر تعداد دانشجو و هم مساحت جز دانشگاههای بزرگ آمریکاست.
اما بازدید از مجلس ایالت جالب تر بود. نکته جالب اش این بود که این خانم که عکس را گذاشته ام راهنمای بازدید بود.

همانطور که می بینید لباس سنتی پوشیده است. قبلا در مطالب حجاب اشاره شد که پوشش امروزی غرب محصول قرن 20 است. و گرنه قبل از آن لباس آنها هم خیلی شبیه لباس شرقی ها بود و تفاوت محدود به پوشش گردن و مو بود. خانم یک معلم بازنشسته بود و بصورت داوطلبانه کار می کرد. اگر هر چه گفت ذکر شود طولانی می شود. برای همین فقط نکات مهم ذکر می شود. موضع کلی در مورد تاریخچه بنای ساختمان و اوهایو بود. می گفت خجالت می کشم بگویم ساختمان را چطور ساختند. می گفت بخشی از مواد ساخت را از یک بنای سرخپوستی قدیمی آوردند. مثل همیشه هم اجازه نگرفتیم. ساختمان وقتی تمام می شود بعد از ساختمان کنگره آمریکا بلندترین ساختمان آمریکا بوده و جز جاذبه های توریستی اوهایو بوده است و روند تغییر تا امروز را مختصر توضیح داد. بعد وارد اتاقی شدیم و کمی در مورد تاریخ دموکراسی در آمریکا صحبت کرد. این که ابتدا حق رای مخصوص مردان سفید مالک زمین بوده است. زنان 1920 حق رای را بدست آوردند. سیاهان وارد مجلس شدند. سریع هم متوجه شد ما مسلمان هستیم. حتی پرسید شما حق رای زنان را قبول دارید؟ قشر بازدید کننده جوان بودند. سعی می کرد انگیزه مشارکت اجتماعی به آنها بدهد. این که نسبت به مجلس و فرآیند آن اهمیت قائل باشند و حواسشان جمع باشد. بعد محل جلسات مجلس رفتیم. کمی در مورد ساخت آن صحبت کرد. بعد چند تابلو نشان داد. در بین جایی ایستادیم و توضیح داد که تابوت آبراهام لینکلن را بعد از ترور آنجا گذاشتند تا مردم اطراف ادای احترام کنند. خودم درست روی مکان تابوت لینکلن ایستاده بودم. در مورد لینکلن با احساس صحبت می کرد. معلوم بود احترام زیادی برای او قائل است. یک تابلو را نشان داد و گفت صحنه پیروزی آمریکا بر بریتانیا در یک جنگ است که خیلی اثرگذار بوده. گفت متاسفانه محل جنگ امروزه مکان تجمع الکلی هاست و برای بازدید خانواده ها مناسب نیست. بنظر می رسید دل خوشی از الکلی ها نداشت.
تابلوی دیگر صحنه امضای پیمان صلحی بین سفیدپوستان و سرخ پوستان بود. وقتی توضیح می داد در آخر گفت: مثل همیشه پیمان را عمل نکردیم و شکستیم! در پایان کمی صحبت کردیم. برخورد محترمانه ای داشت. خواست دست بدهد ولی دوستم گفت با خانم ها دست نمی دهد. چیزی نگفت ولی گفت دستکش که دستم هست (راست می گفت. عکس را نگاه کنید دست کش پوشیده ولی خوب طوری بود که دست کش انگشتانش را نپوشانده بود). دوستم گفت: خوب تفاوت فرهنگی است.

وقتی در دانشگاه اوهایو قدم می زدیم به یک مسیحی برخوردیم که بر علیه اجازه سقط جنین فعالیت می کرد. آمار آمریکا هم بصورت نسبی شبیه کانادا بود. سالی یک ملیون و دویست هزار کودک که 25% کل باروری هاست سقط می شوند.

یک عکس را گذاشته بودند که می گفت یک جنین 24 هفته ای است که به تازگی در کالیفرنیا سقط شده است. گاهی بعضی منطق ها را نمی فهمم. کل تعداد احکام سنگسار در دنیا به سالی 3-4 مورد هم نمی رسد. بعد از انقلاب در ایران کمتر از 30 نفر سنگسار شده اند. اینجا که می رسند می گوید غیر انسانی است. وحشیانه است. اما در مورد سقط جنین می گویند حق مادر است! حق. مهم نیست که در این 30 سال 30 ملیون کودک آمریکایی سقط شده است. کاملا انسانی است! مگر جنین 24 هفته ای آدم نیست. مگر ندیده اید بچه 6 ماهه هم بدنیا بیاید خیلی موارد زنده می ماند. فرق آن جنین با بچه ای که از شکم مادر خارج شده چیست؟ با آن مسیحی هم صحبت هایی داشتیم. در مورد تاریخچه سقط جنین و قبول آن توضیح داد.

این آدم ها (آن خانم و این آقا) برایم جالب هستند. کار داوطلبانه می کنند. نسبت به اشتباهات خود معترفند ( مثل رفتار با سرخ پوستان). موقع برگشت به دوستانم گفت متوجه نمی شوم چرا برایند آدم هایی مثل این ها دولت آمریکا می شود. مردم ایران بصورت متوسط خیلی مطلق نگرتر هستند ولی تاریخی نگاه کنیم خیلی کمتر از غربی ها دولت هایشان جنایت کرده اند. دوستانم خوش بین نبودند. یکی شان دل پری از آمریکا داشت و می گفت این ها امر ظاهری است ولی در عمل اگر با آنها زندگی کنی (خودش یک سال با یک آمریکایی هم خانه ای بوده) می بینی که این ها همه کلامی است و در عمل این طور نیستند. دیگری هم نظر مشابه داشت و می گفت مردم ایران هم خوب هستند. خیلی از جوابشان قانع نشدم. یعنی سخت است قبول کنم همه این رفتارها، فعالیت ها و احترامات ظاهرسازی است. همگی آفریده یک خالق هستیم. چرا نباید صفت رحمانیت در آنها جلو نکند؟ ولی خوب این واقعیتی است که بسیاری از مشکلات جهان امروز ساخته و پرداخته دولت های این مردم است. آنها هم که از کره ماه نیامده اند. از همین مردم برآمده اند. مشکل بزرگ امروز ما هم این دولت ها هستند!

مطالب مرتبط