با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعهپسا انتخابات
۷ آذر ۱۳۹۶گفتگوهایی با پابلو
۷ آذر ۱۳۹۶نیاز به صحبت دارید؟
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکااوایل که آمده بودم کینگستون (Kingston، شهری در ایالت انتاریو Ontario کانادا) یکی از اولین چیزهایی که توجه م رو جلب کرد یک آگهی تبلیغاتی بود که در اکثر #اتوبوس ها نصب شده بود. با عنوان
Need to Talk? (نیاز به صحبت دارید؟)
یک شماره تلفن... ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح برای کسانی است که به هر دلیل دچار بحران روحی شده اند...
از زمانی که از ایران خارج شدم و در محیط دنیای غربی قرار گرفتم به حکایت تنهایی آدم ها در غرب خیلی فکر می کنم. البته چنین خط تلفنی نکته مثبتی ست و احتمالاً می تواند در کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشد.
اما از طرف دیگر این را هم نشان می دهد که احتمالاً افراد زیادی در این جامعه هستند که وقتی دچار یک بحران روحی می شوند کسی را در کنارشون ندارند...
البته اینجا هم آدم ها خیلی به همدیگر کمک می کنند ولی مجموعاً در بحران های روحی کاملاً می شود تنهایی آدم ها را احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون (یا دوست پسرشون) Break up (قطع رابطه) می کنند، می دانند که باید خودشون این بحران ها را پشت سر بگذارند و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بدهد.
یکی از سرویس های مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره این است که افراد داوطلب را به یک فرد مسن و تنها Assign (مرتبط) می کنند و آن فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می رود و سعی می کند او را از تنهایی دربیاورد. خیلی ترسناک است که تصور کنی یه روزی آن قدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یک فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقت ش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده...
هم اینجا و هم در جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدم هایی رو دیدم که به معنای واقعی کلمه تنها هستند و خودشون باید یک تنه گلیم خودشان را در این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم از فنلاند به کانادا می آمدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی بیشتر در فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اهل #اوکراین آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزهای مختلفی صحبت کردیم و از جمله ایشان قصه زندگی ش را برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود...
26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگی ش اشتباهاً بچه دار شده... به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانم 19-20 ساله می ماند و بچه ش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره کفاف نمیداده! به همین خاطر از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و آنجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی در یک مزرعه وسط جنگل In the Middle of Nowhere (ناکجا آباد) داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه.
حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگی ش گوش می دادم.... نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود! ولی این خانم می گفت با ظلمی که در حق ش کرده حتی راضی نیست قیافه ش را ببیند یا ازش پولی قبول کنه.
Need to Talk? (نیاز به صحبت دارید؟)
یک شماره تلفن... ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح برای کسانی است که به هر دلیل دچار بحران روحی شده اند...
از زمانی که از ایران خارج شدم و در محیط دنیای غربی قرار گرفتم به حکایت تنهایی آدم ها در غرب خیلی فکر می کنم. البته چنین خط تلفنی نکته مثبتی ست و احتمالاً می تواند در کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشد.
اما از طرف دیگر این را هم نشان می دهد که احتمالاً افراد زیادی در این جامعه هستند که وقتی دچار یک بحران روحی می شوند کسی را در کنارشون ندارند...
البته اینجا هم آدم ها خیلی به همدیگر کمک می کنند ولی مجموعاً در بحران های روحی کاملاً می شود تنهایی آدم ها را احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون (یا دوست پسرشون) Break up (قطع رابطه) می کنند، می دانند که باید خودشون این بحران ها را پشت سر بگذارند و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بدهد.
یکی از سرویس های مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره این است که افراد داوطلب را به یک فرد مسن و تنها Assign (مرتبط) می کنند و آن فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می رود و سعی می کند او را از تنهایی دربیاورد. خیلی ترسناک است که تصور کنی یه روزی آن قدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یک فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقت ش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده...
هم اینجا و هم در جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدم هایی رو دیدم که به معنای واقعی کلمه تنها هستند و خودشون باید یک تنه گلیم خودشان را در این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم از فنلاند به کانادا می آمدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی بیشتر در فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اهل #اوکراین آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزهای مختلفی صحبت کردیم و از جمله ایشان قصه زندگی ش را برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود...
26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگی ش اشتباهاً بچه دار شده... به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانم 19-20 ساله می ماند و بچه ش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره کفاف نمیداده! به همین خاطر از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و آنجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی در یک مزرعه وسط جنگل In the Middle of Nowhere (ناکجا آباد) داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه.
حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگی ش گوش می دادم.... نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود! ولی این خانم می گفت با ظلمی که در حق ش کرده حتی راضی نیست قیافه ش را ببیند یا ازش پولی قبول کنه.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
نیاز به صحبت دارید؟
مشاهده صفحه روایت ایرانیان از آمریکااوایل که آمده بودم کینگستون (Kingston، شهری در ایالت انتاریو Ontario کانادا) یکی از اولین چیزهایی که توجه م رو جلب کرد یک آگهی تبلیغاتی بود که در اکثر #اتوبوس ها نصب شده بود. با عنوان
Need to Talk? (نیاز به صحبت دارید؟)
یک شماره تلفن... ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح برای کسانی است که به هر دلیل دچار بحران روحی شده اند...
از زمانی که از ایران خارج شدم و در محیط دنیای غربی قرار گرفتم به حکایت تنهایی آدم ها در غرب خیلی فکر می کنم. البته چنین خط تلفنی نکته مثبتی ست و احتمالاً می تواند در کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشد.
اما از طرف دیگر این را هم نشان می دهد که احتمالاً افراد زیادی در این جامعه هستند که وقتی دچار یک بحران روحی می شوند کسی را در کنارشون ندارند...
البته اینجا هم آدم ها خیلی به همدیگر کمک می کنند ولی مجموعاً در بحران های روحی کاملاً می شود تنهایی آدم ها را احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون (یا دوست پسرشون) Break up (قطع رابطه) می کنند، می دانند که باید خودشون این بحران ها را پشت سر بگذارند و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بدهد.
یکی از سرویس های مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره این است که افراد داوطلب را به یک فرد مسن و تنها Assign (مرتبط) می کنند و آن فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می رود و سعی می کند او را از تنهایی دربیاورد. خیلی ترسناک است که تصور کنی یه روزی آن قدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یک فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقت ش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده...
هم اینجا و هم در جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدم هایی رو دیدم که به معنای واقعی کلمه تنها هستند و خودشون باید یک تنه گلیم خودشان را در این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم از فنلاند به کانادا می آمدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی بیشتر در فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اهل #اوکراین آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزهای مختلفی صحبت کردیم و از جمله ایشان قصه زندگی ش را برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود...
26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگی ش اشتباهاً بچه دار شده... به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانم 19-20 ساله می ماند و بچه ش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره کفاف نمیداده! به همین خاطر از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و آنجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی در یک مزرعه وسط جنگل In the Middle of Nowhere (ناکجا آباد) داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه.
حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگی ش گوش می دادم.... نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود! ولی این خانم می گفت با ظلمی که در حق ش کرده حتی راضی نیست قیافه ش را ببیند یا ازش پولی قبول کنه.
Need to Talk? (نیاز به صحبت دارید؟)
یک شماره تلفن... ساعت تماس بین 7 شب تا 3 صبح برای کسانی است که به هر دلیل دچار بحران روحی شده اند...
از زمانی که از ایران خارج شدم و در محیط دنیای غربی قرار گرفتم به حکایت تنهایی آدم ها در غرب خیلی فکر می کنم. البته چنین خط تلفنی نکته مثبتی ست و احتمالاً می تواند در کاهش آمار خودکشی و امثالهم خیلی موثر باشد.
اما از طرف دیگر این را هم نشان می دهد که احتمالاً افراد زیادی در این جامعه هستند که وقتی دچار یک بحران روحی می شوند کسی را در کنارشون ندارند...
البته اینجا هم آدم ها خیلی به همدیگر کمک می کنند ولی مجموعاً در بحران های روحی کاملاً می شود تنهایی آدم ها را احساس کرد. اینجا ملت از همون 16-17 سالگی که با اولین دوست دخترشون (یا دوست پسرشون) Break up (قطع رابطه) می کنند، می دانند که باید خودشون این بحران ها را پشت سر بگذارند و الزاماً کسی نیست که پشتوانه روحی بهشون بدهد.
یکی از سرویس های مشابهی که اخیراً شنیدم صلیب سرخ داره این است که افراد داوطلب را به یک فرد مسن و تنها Assign (مرتبط) می کنند و آن فرد به صورت هفتگی به دیدن فرد مسن می رود و سعی می کند او را از تنهایی دربیاورد. خیلی ترسناک است که تصور کنی یه روزی آن قدر تنها شدی تو این دنیا که فقط یک فرد غریبه حاضره چند ساعت از وقت ش رو از سر ترحم به تو اختصاص بده...
هم اینجا و هم در جاهای دیگه ای که قبلاً بودم آدم هایی رو دیدم که به معنای واقعی کلمه تنها هستند و خودشون باید یک تنه گلیم خودشان را در این دنیای وانفسا بکشن بیرون. یکی از این نمونه ها همین چند مدت قبل بود که داشتم از فنلاند به کانادا می آمدم. به دلیل تأخیر توی پروازم مجبور شدم چند ساعتی بیشتر در فرودگاه باشم و تصادفاً با یه خانم اهل #اوکراین آشنا شدم. تو این مدتی که قبل از پرواز فرصت داشتیم راجع به چیزهای مختلفی صحبت کردیم و از جمله ایشان قصه زندگی ش را برام تعریف کرد که خیلی عجیب بود...
26 ساله بود و یه دختر 7 ساله داشت. وقتی 19 ساله بوده و با اولین عشق زندگی ش اشتباهاً بچه دار شده... به محض اینکه پای بچه وسط میاد, آقا پسر گل فلنگو می بنده و این دختر خانم 19-20 ساله می ماند و بچه ش. بعد با هر بدبختی هست لیسانس اقتصاد می گیره اما حقوقی که با مدرکش می تونسته بگیره کفاف نمیداده! به همین خاطر از 3 سال قبل به کمک موسسات ارسال دانشجو به خارج از اوکراین به فنلاند می ره و آنجا تحت عنوان دانشجو اما به صورت غیر قانونی در یک مزرعه وسط جنگل In the Middle of Nowhere (ناکجا آباد) داره جون می کنه تا بتونه کمی پول دربیاره. خلاصه اینکه این خانوم 3 ساله که دخترشو پیش مادرش گذاشته و یکه و تنها توی یه کشور غریب به صورت غیرقانونی کار می کنه.
حس عجیب و غریبی بود وقتی به ماجرای زندگی ش گوش می دادم.... نکته آخرش هم این بود که اخیراً سر و کله پدر مسئولیت شناس دوباره پیدا شده بود! ولی این خانم می گفت با ظلمی که در حق ش کرده حتی راضی نیست قیافه ش را ببیند یا ازش پولی قبول کنه.
مطالب مرتبط
همسفر شراب (قسمت سی و هشتم-بخش دوم)
۱۵ مهر ۱۴۰۱
با استاد راهنمایم ساعت هشت صبح جلسه دارم. از وقتی که برای فرصت مطالعاتی طولانی رفته به گوگل، چارهای جز این نیست که یا اول صبح یا دم غروب جلسه داشته باشیم.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهشتم-بخش اول)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دو خانم جوان که مثل لبنانیها چادر سیاه سر کردهاند و چند خانم محجبهٔ دیگر. باید برگردیم به سرسرا برای گرفتن دفترچهٔ برنامهٔ همایش.
مطالعهسوالات معلم
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
معلم دبستان این سوالات رو قبل از شروع شدن سال تحصیلی از والدین پرسیده است
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیوهفتم-بخش اول)
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
صبح زود راهی دیترویت میشویم. صبح آنقدر زود است که جاده خلوت باشد و من، تنها بیدار جاده که پشت فرمان نشستهام و بقیه خوابند.
مطالعههمسفر شراب (قسمت سیو ششم-بخش پنجم)
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
میخواهد خانهاش را بفروشد. میپرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ میگوید بله. کنجکاو میشوم در مورد نرخ سود بانکها. میگوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانهای که ۲۵۰ هزار دلار میارزد.
مطالعهآخرین مطالب
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
ما به ملتی با بیماری مزمن خشونت، تنهایی، افسردگی ، تفرقه و فقر تبدیل شدهایم ویدئوهای تحلیلی رابرت اف کندی...
مطالعهمستند وضعیت شکست ( Fail State )
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
مستند وضعیت شکست Fail State کارگردان : الکس شبانو محصول : سال 2017 آمریکا ژانر : اجتماعی زبان: انگلیسی -...
مطالعهاصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
اصلی ترین عوامل شکل گیری اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهآمریکا همیشه مهمترین متحد اسرائیل...
مطالعهچرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
چرا نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اینقدر به اسرائیل اهمیت می دهند؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : رسانه UNPacked از اوباما تا...
مطالعهداستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
داستان اسرائیل چگونه برای مردم آمریکا روایت شده است؟ ویدئوهای تحلیلی منبع : شبکه الجزیرهدر این این ویدئو از برنامه...
مطالعه