کیفیت اجناس چینی در آمریکا
۲ آبان ۱۳۹۶
خاطرات یک دانشجوی محجبه در آمریکا / قسمت سوم: استفاده ابزاری از زن
۲ آبان ۱۳۹۶
کیفیت اجناس چینی در آمریکا
۲ آبان ۱۳۹۶
خاطرات یک دانشجوی محجبه در آمریکا / قسمت سوم: استفاده ابزاری از زن
۲ آبان ۱۳۹۶
هفته ی پیش عازم شهر نیویورک شدم. فصل بهار است و من هم از قبل برای سفر بلیط هواپیما نگرفته بودم. سفر با قطار هم که در آمریکا همان قدر کم است که سفر با کشتی در ایران! تصمیم گرفتم با ماشین بروم (1). ساعت 3.5 صبح حرکت کردم. راه نیافتاده باران شروع شد. نیم ساعتی نرفته بودم که انگار ماشین زیر دوش آب بود. باقی ماشین های جاده کامیون بودند. از تابلو ها که چیزی دیده نمی شد، خدا خیر بدهد به مخترع سیستم مکان یابی جهانی (GPS یا به فارسی "سمج"). نزدیک های 5 صبح هوا آرام شده بود و رسیدم به یک ایستگاه بین راهی. از نظر خدمات بین راهی مسیر خیلی مناسب بود و تقریبا هر 30، 40 کیلومتر یک ایستگاه بین راهی وجود داشت. در این ایستگاه ها مغازه های غذاخوری، سوپر مارکتی، پمپ بنزین، خدمات راهنمای گردشگران و سایر چیزهایی که مسافرین نیاز دارند وجود دارد. البته جایی برای نماز خواندن وجود نداشت. چاره ای نبود، یک گوشه تمیزتر پیدا کردم نمازم را بخوانم. جالب آن که همان موقع چند مسلمان دیگر هم آمدند نماز بخوانند. بعد نماز، یک لیوان قهوه گرفتم که بر خواب آلودگی سرصبح غلبه کنم و راه افتادم. به جز من باقی مشتری ها از ظاهرشان راننده کامیون می زدند. پک قهوه و جاده یا کوکاکولا و جاده خود فرهنگ راننده کامیون های آمریکاست.
بیشتر مسیر من از غرب به شرق در دل ارتفاعات ایالت پنسیلوانیا بود. هوا ابری بهاری و طبیعت سبز کمرنگ، درست یاد جاده ی شمال در تعطیلات عید می افتادم، با این تفاوت که اینجا جاده به مراتب طولانی تر بود. چند بار به ذهنم رسیده بود که با این زمستان های سرد، این مهاجرین اروپایی چرا چنین جاهایی را برای اقامت انتخاب کرده اند، حالا شاید جوابش را یافته بودم. رانندگی تا نیویورک 11 ساعتی به طول انجامید که بیشتر جاده به همین شکل بود و خستگی رانندگی کمتر احساس می شد. نزدیکی های نیویورک داستان عوض شد. نیویورک کلان شهری است کنار دریا. از ارتفاعات پایین آمدم و کم کم عوارض شهری خودشان را نشان می دادند. فضای سبز کمتر می شد و کارگاه ها و کارخانه ها و مغازه های بر جاده بیشتر.
کمی که گذشت ترافیک شروع شد، جلوتر بوق ها و بعد بوق های ممتد. من اما از قبل آماده این شرایط بودم و مرد رانندگی در ترافیک های تهران. حومه ی شهر در ساختمان سازی ها، خرابی جاده ها و زنگ زدگی پل ها دست کمی از جنوب شهر تهران نداشت. منطقه ی اصلی شهر نیویورک محله ی "منهتن" است که در واقع جزیره ی کوچکیست با 60 هزار کیلومتر مربع مساحت و تراکم جمعیت 27 هزار نفر در هر کیلومتر مربع. این منطقه در واقع محل اصلی تجارت و گردشگری شهر می باشد، چیزی شبیه محدوده ی راه آهن تا ولیعصر و آزادی تا میدان امام حسین در تهران. از یک تونل زیرزمینی دو بانده از رودخانه گذشتم و وارد منهتن شدم. حالا داد زدن ها و گاهی هم فحش دادن ها به رانندگی اضافه شده بود. چند بار پشیمان شدم که چرا ماشین را برداشتم به چنین شهری آورده ام و ای کاش با هواپیما آمده بودم. ترافیک خیلی کند پیش می رفت و چراغ پشت چراغ. رانندگی اینجا واقعا فشار عصبی وارد می کرد.
چاره ای نبود. هتل که پارکینگ نداشت، مانده بود پارکینگ های شهر. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای سایت آنلاین درست کرده که پارکینگ های شهر را با ظرفیت خالی شان و هزینه ی پارک در آنها نشان می دهد. در این آمریکا یک بطری آب معدنی هم می خواهی بخری خدماتش آنلاین وجود دارد. هزینه ی پارک به صورت روزانه و ساعتی عوض می شود. برای من که دنبال جایی بودم که ماشین را 5 روزی بگذارم قیمت ها از 170 دلار تا 250 دلار بود. ای کاش همان هواپیما را می گرفتم!
یک جا که کمی ارزان تر بود را پیدا کردم بروم. به نظرم خیلی پارکینگ مانند نمی زد و بیشتر شبیه یک پارکینگ مجتمع اداری بود. ماشین را گذاشتم پیاده شدم رفتم به دفترشان. مرد سیاه پوستی حدود 40 ساله آمد. اسمش Wyatt بود. گفتم ماشین را می خواهم بگذارم و زنگ زده ام قبل آمدنم. نگاهی کرد و گفت مطمئنی گفتم بله. گفت باشد 40 دلار می شود. تعجب کردم! پول دادم و قبض ستاندم و آمدم بیرون خوشحال از معامله ی خوبی که کرده ام. تازه دوزاری ام افتاد که پارکینگی که دنبال آن بوده ام ساختمان بغلی بوده و آنجا واقعاً پارکینگ مجتمع اداری است. معامله که انجام شده بود، فقط خدا خدا می کردم که تا 5 روز دیگر Wyatt سر شیفت باشد و ماشین من را هم فراموش نکند.
این نیویورک سیستم اتوبوس و مترویش خوب است. رفتم تا با مترو به مقصد اولم در شهر بروم. از شانس من همان موقع کارت خوان هایشان قطع شده بود و فقط پول نقد می گرفتند. به دردسری پول نقد تهیه کردم. مترو شهر خیلی قدیمی است و بعضی ایستگاه ها برای 100 سال پیش اند. یادم نمی رود دفعه ی قبل که نیویورک آمده بودم و اولین بار سوار مترواش شدم، خیلی از کثیفی و شلوغی اش تعجب کردم. این بار البته قطارها انگار عوض شده بودند، اما ایستگاه ها همان طور تنگ و تاریک بود.
نیویورک شهر عجیبیست. شهری که قلب تجاری آمریکا یعنی وال استریت را در کنار سمبل تمدن آمریکا مجسمه ی آزادی، مراکز مهم سیاسی مانند سازمان ملل و برج های دوقلو و مراکز علمی مهمی مانند دانشگاه کلمبیا در خود جای داده است. جایی که محل تلاقی آدم ها از فرهنگ ها و نژادهای مختلف است، قطب توریستی آمریکا می باشد و برای سالیان متمادی دروازه ی ورود مهاجرین به سرزمین فرصت ها بوده است.

------------------------------------------------------
1- مسافرت های هوایی در آمریکا به نسبت ارزان هستند، مخصوصا اگر حدود 1 ماه قبل بلیط رزرو کنی. شرکت های هواپیمایی زیادند و در کیفیت و قیمت های بسیار متنوع خدمات ارایه می کنند. خط راه آهن در آمریکا، علی رغم رونق تاریخی آن، در حال حاضر پیشرفتی نداشته است و نقش اندکی در حمل و نقل آمریکا ایفا می کند. این مسأله به خاطر اقتصاد آمریکا از جمله بحران رکود اوایل قرن 20 ام و همچنین رشد صنعت هواپیما و خودروهای شخصی است. جالب آن که در بازه ی سالهای دهه ی 40 میلادی، شرکت های خودرو سازی بخش هایی از صنعت راه آهن را خریداری و سپس آن را قطعه قطعه کردند، تا بدین ترتیب خوردوهای شخصی شیوه ی حمل و نقل غالب در آمریکا باشد. در حال حاضر نیز مسافرت با خوردوی شخصی تا مسافت های چند هزار کیلومتری می تواند به صرفه باشد

مطالب مرتبط

هفته ی پیش عازم شهر نیویورک شدم. فصل بهار است و من هم از قبل برای سفر بلیط هواپیما نگرفته بودم. سفر با قطار هم که در آمریکا همان قدر کم است که سفر با کشتی در ایران! تصمیم گرفتم با ماشین بروم (1). ساعت 3.5 صبح حرکت کردم. راه نیافتاده باران شروع شد. نیم ساعتی نرفته بودم که انگار ماشین زیر دوش آب بود. باقی ماشین های جاده کامیون بودند. از تابلو ها که چیزی دیده نمی شد، خدا خیر بدهد به مخترع سیستم مکان یابی جهانی (GPS یا به فارسی "سمج"). نزدیک های 5 صبح هوا آرام شده بود و رسیدم به یک ایستگاه بین راهی. از نظر خدمات بین راهی مسیر خیلی مناسب بود و تقریبا هر 30، 40 کیلومتر یک ایستگاه بین راهی وجود داشت. در این ایستگاه ها مغازه های غذاخوری، سوپر مارکتی، پمپ بنزین، خدمات راهنمای گردشگران و سایر چیزهایی که مسافرین نیاز دارند وجود دارد. البته جایی برای نماز خواندن وجود نداشت. چاره ای نبود، یک گوشه تمیزتر پیدا کردم نمازم را بخوانم. جالب آن که همان موقع چند مسلمان دیگر هم آمدند نماز بخوانند. بعد نماز، یک لیوان قهوه گرفتم که بر خواب آلودگی سرصبح غلبه کنم و راه افتادم. به جز من باقی مشتری ها از ظاهرشان راننده کامیون می زدند. پک قهوه و جاده یا کوکاکولا و جاده خود فرهنگ راننده کامیون های آمریکاست.
بیشتر مسیر من از غرب به شرق در دل ارتفاعات ایالت پنسیلوانیا بود. هوا ابری بهاری و طبیعت سبز کمرنگ، درست یاد جاده ی شمال در تعطیلات عید می افتادم، با این تفاوت که اینجا جاده به مراتب طولانی تر بود. چند بار به ذهنم رسیده بود که با این زمستان های سرد، این مهاجرین اروپایی چرا چنین جاهایی را برای اقامت انتخاب کرده اند، حالا شاید جوابش را یافته بودم. رانندگی تا نیویورک 11 ساعتی به طول انجامید که بیشتر جاده به همین شکل بود و خستگی رانندگی کمتر احساس می شد. نزدیکی های نیویورک داستان عوض شد. نیویورک کلان شهری است کنار دریا. از ارتفاعات پایین آمدم و کم کم عوارض شهری خودشان را نشان می دادند. فضای سبز کمتر می شد و کارگاه ها و کارخانه ها و مغازه های بر جاده بیشتر.
کمی که گذشت ترافیک شروع شد، جلوتر بوق ها و بعد بوق های ممتد. من اما از قبل آماده این شرایط بودم و مرد رانندگی در ترافیک های تهران. حومه ی شهر در ساختمان سازی ها، خرابی جاده ها و زنگ زدگی پل ها دست کمی از جنوب شهر تهران نداشت. منطقه ی اصلی شهر نیویورک محله ی "منهتن" است که در واقع جزیره ی کوچکیست با 60 هزار کیلومتر مربع مساحت و تراکم جمعیت 27 هزار نفر در هر کیلومتر مربع. این منطقه در واقع محل اصلی تجارت و گردشگری شهر می باشد، چیزی شبیه محدوده ی راه آهن تا ولیعصر و آزادی تا میدان امام حسین در تهران. از یک تونل زیرزمینی دو بانده از رودخانه گذشتم و وارد منهتن شدم. حالا داد زدن ها و گاهی هم فحش دادن ها به رانندگی اضافه شده بود. چند بار پشیمان شدم که چرا ماشین را برداشتم به چنین شهری آورده ام و ای کاش با هواپیما آمده بودم. ترافیک خیلی کند پیش می رفت و چراغ پشت چراغ. رانندگی اینجا واقعا فشار عصبی وارد می کرد.
چاره ای نبود. هتل که پارکینگ نداشت، مانده بود پارکینگ های شهر. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای سایت آنلاین درست کرده که پارکینگ های شهر را با ظرفیت خالی شان و هزینه ی پارک در آنها نشان می دهد. در این آمریکا یک بطری آب معدنی هم می خواهی بخری خدماتش آنلاین وجود دارد. هزینه ی پارک به صورت روزانه و ساعتی عوض می شود. برای من که دنبال جایی بودم که ماشین را 5 روزی بگذارم قیمت ها از 170 دلار تا 250 دلار بود. ای کاش همان هواپیما را می گرفتم!
یک جا که کمی ارزان تر بود را پیدا کردم بروم. به نظرم خیلی پارکینگ مانند نمی زد و بیشتر شبیه یک پارکینگ مجتمع اداری بود. ماشین را گذاشتم پیاده شدم رفتم به دفترشان. مرد سیاه پوستی حدود 40 ساله آمد. اسمش Wyatt بود. گفتم ماشین را می خواهم بگذارم و زنگ زده ام قبل آمدنم. نگاهی کرد و گفت مطمئنی گفتم بله. گفت باشد 40 دلار می شود. تعجب کردم! پول دادم و قبض ستاندم و آمدم بیرون خوشحال از معامله ی خوبی که کرده ام. تازه دوزاری ام افتاد که پارکینگی که دنبال آن بوده ام ساختمان بغلی بوده و آنجا واقعاً پارکینگ مجتمع اداری است. معامله که انجام شده بود، فقط خدا خدا می کردم که تا 5 روز دیگر Wyatt سر شیفت باشد و ماشین من را هم فراموش نکند.
این نیویورک سیستم اتوبوس و مترویش خوب است. رفتم تا با مترو به مقصد اولم در شهر بروم. از شانس من همان موقع کارت خوان هایشان قطع شده بود و فقط پول نقد می گرفتند. به دردسری پول نقد تهیه کردم. مترو شهر خیلی قدیمی است و بعضی ایستگاه ها برای 100 سال پیش اند. یادم نمی رود دفعه ی قبل که نیویورک آمده بودم و اولین بار سوار مترواش شدم، خیلی از کثیفی و شلوغی اش تعجب کردم. این بار البته قطارها انگار عوض شده بودند، اما ایستگاه ها همان طور تنگ و تاریک بود.
نیویورک شهر عجیبیست. شهری که قلب تجاری آمریکا یعنی وال استریت را در کنار سمبل تمدن آمریکا مجسمه ی آزادی، مراکز مهم سیاسی مانند سازمان ملل و برج های دوقلو و مراکز علمی مهمی مانند دانشگاه کلمبیا در خود جای داده است. جایی که محل تلاقی آدم ها از فرهنگ ها و نژادهای مختلف است، قطب توریستی آمریکا می باشد و برای سالیان متمادی دروازه ی ورود مهاجرین به سرزمین فرصت ها بوده است.

------------------------------------------------------
1- مسافرت های هوایی در آمریکا به نسبت ارزان هستند، مخصوصا اگر حدود 1 ماه قبل بلیط رزرو کنی. شرکت های هواپیمایی زیادند و در کیفیت و قیمت های بسیار متنوع خدمات ارایه می کنند. خط راه آهن در آمریکا، علی رغم رونق تاریخی آن، در حال حاضر پیشرفتی نداشته است و نقش اندکی در حمل و نقل آمریکا ایفا می کند. این مسأله به خاطر اقتصاد آمریکا از جمله بحران رکود اوایل قرن 20 ام و همچنین رشد صنعت هواپیما و خودروهای شخصی است. جالب آن که در بازه ی سالهای دهه ی 40 میلادی، شرکت های خودرو سازی بخش هایی از صنعت راه آهن را خریداری و سپس آن را قطعه قطعه کردند، تا بدین ترتیب خوردوهای شخصی شیوه ی حمل و نقل غالب در آمریکا باشد. در حال حاضر نیز مسافرت با خوردوی شخصی تا مسافت های چند هزار کیلومتری می تواند به صرفه باشد

مطالب مرتبط



آخرین مطالب