مک دونالد
۹ آبان ۱۳۹۶
قیمت پارکینگ در بوستون
۹ آبان ۱۳۹۶
مک دونالد
۹ آبان ۱۳۹۶
قیمت پارکینگ در بوستون
۹ آبان ۱۳۹۶
نیویورک رو دوست ندارم به هزار و یک دلیل. هزار و دومی به بعدش اینکه مردم زیادی لختن، زیادی فاصله طبقاتی دارن از هم، زیادی تحصیل نکرده‌ن، زیادی شلوغن، زیادی بوق می زنند ولو پشت چراغ قرمز... می‌خواین باور کنید می‌خواین نکنید توی بوستون کسی بوق نمی زنه! انگار ماشین‌ها چیزی به اسم بوق ندارن! اصولا برای کسی که بوستون زندگی کرده باشه تحمل نیویورک خیلی خیلی سخته... اونجا کسی در رو برای کسی وا نگه نمی‌داره. توی صف همه به هم می‌چسبن. فاصله و به قول اینور آبی‌ها Privacy معنی نداره. تعارف؟ پوف! تا دلت بخواد توی هر جمله‌ای که آدماش می گن کلماتی وجود داره که با Sh... و F شروع می شه. به قول خودشون F word! خلاصه کنم. آخر هفته‌هایی که بتونم برم بوستون بال در می آرم، بی چمدون، یه کیف می‌زنم زیر بغل د برو که رفتی سمت فرودگاه.

تا حالا چهار بار اوبر (تاکسی که با برنامه‌ی روی موبایل سفارش می‌دید: Uber)  گرفتم که سه تا از راننده‌هاش مسلمون بودن.
اولی پسرک جوان و خوش لهجه‌ی تاجیکی بود اهل سمرقند که ازش پرسیدم اگه فارسی حرف بزنم می فهمه؟ با لهجه‌ی قشنگش گفت "بلی". بعد ازم پرسید که "امیر تیمور رو می‌شناسی؟" منم که ترکم و رک - لطفا به کسی برنخوره از من ترک تر کسی پیدا نمی شه و خیلی هم به این رگ و ریشه افتخار می‌کنم با این حال انقدر خاطره دارم از متجلی شدن این رگ و ریشه که حد و حساب نداره چه در زمینه‌ی حرفه ای و چه غیر حرفه ای حالا اگه یه روز روم شد و خاطر جمع شدم از فک و فامیل کسی نمی‌خونه یکی دو تاش رو تعریف می‌کنم
- خلاصه  گفتم : "تیمور لنگ رو میگی؟"
برگشت یه چپ چپ نگام کرد. گفت: "امیر تیمور!"
منم که از رو نمی‌رم که. دوباره گفتم: "مگه همون رو نمی‌گی که با مغولا بود؟"
گفت: "نه! امیر تیمور بعد اون وحشی‌ها اومد. کلی بنا ساخت، کلی کشور رو پیشرفت داد."
تازه شصتم خبردار شد که بند آب دادم و خودم رو جمع و جور کردم و بله بله گفتم و پرسیدم که مردمش دوستش دارند؟
جواب داد که بلی خیلی هم زیاد! اومدم درستش کنم، گفتم حافظ رو می‌شناسی؟ خیلی شاعر معروفیه توی کشورما. تاجیکی‌ها باید بشناسنش.
فکر نکنم می‌شناختش چون گیج و گول نگام کرد. گفتم: یه شعر داره می‌گه:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بعد کلی براش شرح و بسط دادم بیت رو که دوباره نگاهش چپکی شد، فهمیدم فکر کرده ایران می‌خواسته سمرقند رو از چنگ‌شون در بیاره. اینه که بقیه‌ی راه زبان در کام کشیدم و به دیدن مناظر پرداختم! اون روز با خودم عهد کردم که دیگه دانسته‌های تاریخی‌م رو واسه‌ی هیچ کس رو نکنم و واسه‌ی هیچ غریبه‌ای شعر حافظ نخونم.

امروز هم وسط راه فرودگاه جان اف کندی، راننده یه هو به قول این انگلیسی زبون‌ها out of the blue moon پرسید که "مسلمونی؟ ماشالله. من هم مسلمونم". ماشالله رو به عربی می‌گفت و بقیه رو به انگلیسی. بعد برام تعریف کرد که سه تا بچه داره و بهشون می‌گه که باید اسلام رو تمرین کنند و گله کرد که اینجا بی دین و مذهب زیاده و... بعد یه هو به صرافت افتاد که بپرسه "اهل کجایی؟" گفتم: "ایران". یه هو برگشت عقب: "ایران؟" گفتم: "ایران". برای بار دوم همونجور یه ور برگشته عقب گفت: "ایران؟" جوری گفت که به قول بچه‌ها گفتنی انگار گفتم اهل آمریکام. 
گفتم: "بله. ایران". یه هو زد روی فرمون و گفت: "ماشالله. من اهل غنام. مردم من ایران رو خیلی دوست دارن. ایران خیلی خوبه. انقدر به کشور من کمک کرده که حد نداره." چشمام چارتا شد. ادامه داد: "یه بیمارستان توی پایتخت ما که خونواده‌ی من و من زندگی می کردیم هست به اسم Iranian Hospital. ایران اونجا رو ساخت و مجانی در اختیار مسلمونا قرار داد. دکترای خوب، بیمارستان عالی. اول فقط واسه‌ی مسلمونا مجانی بود. تو کشور من 60% مسیحی زندگی می‌کنند و 40% مسلمون تقریبا. بودایی و بقیه اقلیت‌ها خیلی کمند. دولت‌مون دید دعوا می‌شه اینجوری. خواهش کردند که برای همه مجانی باشه. حالا برای همه بیمارستان ایرانی‌ها مجانیه".

درسته که شاخ‌هام حسابی در اومد. انتظار کمک به هر کشور دیگه ای رو داشتم به جز غنا اما دروغ گفتم اگه بگم افتخار نکردم به ایرانی بودنم. حالا خیلی‌ها می‌ریزن اینجا که "بله بیت المال رو می‌رن خرج اینها می‌کنند و خودمون فقیر داریم و ال و بل و این‌ها"، من نه نمی‌گم حرفشون غلطه و نه می‌گم حرفشون درسته. فقط یه خاطره تعریف کردم و حسی که بهم به عنوان یه ایرانی توی یه کشور دیگه دست داد.

همین حس‌هاست که بهم ثابت می‌کنه پاسپورت آمریکایی از من یه آمریکایی نمی‌سازه. شرط می‌بندم خیلی از ایرونی‌ها نمی‌دونن تو دل یه کشور آفریقایی فقیر یه بیمارستان مجهز خوب هست به اسم وطن‌مون ایران.

مطالب مرتبط

نیویورک رو دوست ندارم به هزار و یک دلیل. هزار و دومی به بعدش اینکه مردم زیادی لختن، زیادی فاصله طبقاتی دارن از هم، زیادی تحصیل نکرده‌ن، زیادی شلوغن، زیادی بوق می زنند ولو پشت چراغ قرمز... می‌خواین باور کنید می‌خواین نکنید توی بوستون کسی بوق نمی زنه! انگار ماشین‌ها چیزی به اسم بوق ندارن! اصولا برای کسی که بوستون زندگی کرده باشه تحمل نیویورک خیلی خیلی سخته... اونجا کسی در رو برای کسی وا نگه نمی‌داره. توی صف همه به هم می‌چسبن. فاصله و به قول اینور آبی‌ها Privacy معنی نداره. تعارف؟ پوف! تا دلت بخواد توی هر جمله‌ای که آدماش می گن کلماتی وجود داره که با Sh... و F شروع می شه. به قول خودشون F word! خلاصه کنم. آخر هفته‌هایی که بتونم برم بوستون بال در می آرم، بی چمدون، یه کیف می‌زنم زیر بغل د برو که رفتی سمت فرودگاه.

تا حالا چهار بار اوبر (تاکسی که با برنامه‌ی روی موبایل سفارش می‌دید: Uber)  گرفتم که سه تا از راننده‌هاش مسلمون بودن.
اولی پسرک جوان و خوش لهجه‌ی تاجیکی بود اهل سمرقند که ازش پرسیدم اگه فارسی حرف بزنم می فهمه؟ با لهجه‌ی قشنگش گفت "بلی". بعد ازم پرسید که "امیر تیمور رو می‌شناسی؟" منم که ترکم و رک - لطفا به کسی برنخوره از من ترک تر کسی پیدا نمی شه و خیلی هم به این رگ و ریشه افتخار می‌کنم با این حال انقدر خاطره دارم از متجلی شدن این رگ و ریشه که حد و حساب نداره چه در زمینه‌ی حرفه ای و چه غیر حرفه ای حالا اگه یه روز روم شد و خاطر جمع شدم از فک و فامیل کسی نمی‌خونه یکی دو تاش رو تعریف می‌کنم
- خلاصه  گفتم : "تیمور لنگ رو میگی؟"
برگشت یه چپ چپ نگام کرد. گفت: "امیر تیمور!"
منم که از رو نمی‌رم که. دوباره گفتم: "مگه همون رو نمی‌گی که با مغولا بود؟"
گفت: "نه! امیر تیمور بعد اون وحشی‌ها اومد. کلی بنا ساخت، کلی کشور رو پیشرفت داد."
تازه شصتم خبردار شد که بند آب دادم و خودم رو جمع و جور کردم و بله بله گفتم و پرسیدم که مردمش دوستش دارند؟
جواب داد که بلی خیلی هم زیاد! اومدم درستش کنم، گفتم حافظ رو می‌شناسی؟ خیلی شاعر معروفیه توی کشورما. تاجیکی‌ها باید بشناسنش.
فکر نکنم می‌شناختش چون گیج و گول نگام کرد. گفتم: یه شعر داره می‌گه:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بعد کلی براش شرح و بسط دادم بیت رو که دوباره نگاهش چپکی شد، فهمیدم فکر کرده ایران می‌خواسته سمرقند رو از چنگ‌شون در بیاره. اینه که بقیه‌ی راه زبان در کام کشیدم و به دیدن مناظر پرداختم! اون روز با خودم عهد کردم که دیگه دانسته‌های تاریخی‌م رو واسه‌ی هیچ کس رو نکنم و واسه‌ی هیچ غریبه‌ای شعر حافظ نخونم.

امروز هم وسط راه فرودگاه جان اف کندی، راننده یه هو به قول این انگلیسی زبون‌ها out of the blue moon پرسید که "مسلمونی؟ ماشالله. من هم مسلمونم". ماشالله رو به عربی می‌گفت و بقیه رو به انگلیسی. بعد برام تعریف کرد که سه تا بچه داره و بهشون می‌گه که باید اسلام رو تمرین کنند و گله کرد که اینجا بی دین و مذهب زیاده و... بعد یه هو به صرافت افتاد که بپرسه "اهل کجایی؟" گفتم: "ایران". یه هو برگشت عقب: "ایران؟" گفتم: "ایران". برای بار دوم همونجور یه ور برگشته عقب گفت: "ایران؟" جوری گفت که به قول بچه‌ها گفتنی انگار گفتم اهل آمریکام. 
گفتم: "بله. ایران". یه هو زد روی فرمون و گفت: "ماشالله. من اهل غنام. مردم من ایران رو خیلی دوست دارن. ایران خیلی خوبه. انقدر به کشور من کمک کرده که حد نداره." چشمام چارتا شد. ادامه داد: "یه بیمارستان توی پایتخت ما که خونواده‌ی من و من زندگی می کردیم هست به اسم Iranian Hospital. ایران اونجا رو ساخت و مجانی در اختیار مسلمونا قرار داد. دکترای خوب، بیمارستان عالی. اول فقط واسه‌ی مسلمونا مجانی بود. تو کشور من 60% مسیحی زندگی می‌کنند و 40% مسلمون تقریبا. بودایی و بقیه اقلیت‌ها خیلی کمند. دولت‌مون دید دعوا می‌شه اینجوری. خواهش کردند که برای همه مجانی باشه. حالا برای همه بیمارستان ایرانی‌ها مجانیه".

درسته که شاخ‌هام حسابی در اومد. انتظار کمک به هر کشور دیگه ای رو داشتم به جز غنا اما دروغ گفتم اگه بگم افتخار نکردم به ایرانی بودنم. حالا خیلی‌ها می‌ریزن اینجا که "بله بیت المال رو می‌رن خرج اینها می‌کنند و خودمون فقیر داریم و ال و بل و این‌ها"، من نه نمی‌گم حرفشون غلطه و نه می‌گم حرفشون درسته. فقط یه خاطره تعریف کردم و حسی که بهم به عنوان یه ایرانی توی یه کشور دیگه دست داد.

همین حس‌هاست که بهم ثابت می‌کنه پاسپورت آمریکایی از من یه آمریکایی نمی‌سازه. شرط می‌بندم خیلی از ایرونی‌ها نمی‌دونن تو دل یه کشور آفریقایی فقیر یه بیمارستان مجهز خوب هست به اسم وطن‌مون ایران.

مطالب مرتبط



آخرین مطالب