پربازدید ترین جاذبه های گردشگری آمریکا
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
همسفر شراب (قسمت اول – چه شد که رفتم)
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
پربازدید ترین جاذبه های گردشگری آمریکا
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
همسفر شراب (قسمت اول – چه شد که رفتم)
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
 

21 نمودار که نشان می دهد آمریکا در حال تغییر است


نویسنده:دنیله کورتزلیبن (Danielle Kurtzleben)
آمریکا کشورِ بزرگ و پیچیده ای است که در طولِ عمرِ 238 ساله ی خود، و نیز در این چند دهه ی اخیر، تغییراتِ گسترده ای را پشتِ سر گذاشته است. در ادامه، درقالبِ 21 نمودار تلاش خواهیم کرد به این پرسشها پاسخ دهیم: زندگی در آمریکا چگونه است؟ ما کیستیم؟ کجا زندگی می کنیم؟ کار و بار مان چیست؟ تفریحاتمان کدام هاست؟ و چه نسبتی با هم داریم؟
 
 

ماکیستیم؟

 
 

پیش به سوی تغییرِ جمعیت


جمعیتِ آمریکا شدیداً در حالِ تغییر است، به ویژه از حیثِ نژاد و قومیت. آنطور که پیش بینی های مرکزِ آمار می گویند، تا سالِ 2050 جمعیتِ سفیدپوستانِ غیر هیسپانیک در اقلیت قرار خواهد گرفت. مهمترین دلیلش رشدِ روز افزونِ جمعیتِ هیسپانیک هاست، که اگر با همین وضع پیش بروند تا سالِ 2050سهمِ آنها از جمعیتِ آمریکا از 16 درصد (در 2010) به 30 درصد خواهد رسید، یعنی دوبرابر می شوند. گرچه مهاجرتِ اقلیتها به آمریکا یکی از دلایلِ این تغییرات است، اما دلیلِ اصلی ترش این است که زاد و ولدِ این اقلیتها خیلی بیشتر از سفیدپوستانِ غیرِ هیسپانیک است. از سالِ 2012، اکثرِ نوزدادانی که در آمریکا متولد شده اند جزءِ اقلیتهای نژادی-قومی بوده اند.
 

پیش به سوی پیری


جمعیتِ موسوم به بیبی بومر ها (baby boomers) اکنون در شرفِ بازنشستگی هستند، و به سهمِ خود، به سالخورده تر شدنِ جمعیتِ آمریکا در دهه های آینده کمک خواهند کرد. اما سالخوردگیِ جمعیتِ آمریکا را تنها نباید گردنِ این پدیده ی جمعیتی انداخت؛ افزایشِ نرخِ امید به زندگی نیز به این روند کمک کرده است. برمبنای آخرین داده های CDC (مرکزِ مبارزه با بیماری)، در سالِ 2010 نرخِ امید به زندگی 78.7 سال بوده است، که این رقم از نرخِ سالِ 2009، یعنی 78.5 سال بیشتر بوده است. البته افزایشِ امید به زندگی در زنان به واسطه ی توجهِ بیشتر به سلامتی بیش از مردان بوده است، و البته نه در همه ی زنان، بلکه تنها در زنانِ برخی از مناطقِ کشور.
 

پیش به سوی غرب و جنوبِ غربی


درست است که دهه ی 1800 اوجِ پیشروی به سمتِ باختر بود، اما این گرایش هیچگاه متوقف نشد. یکی از شیوه های دیوانِ سرشماری برای اندازه گیریِ تغییر و تحول های جغرافیایی سنجه ی موسوم به «گرانیگاهِ جمعیت» (mean center of population) است، که عبارت است از: «نقطه ای روی یک نقشه ی فرضی، هموار، بی وزن و ثابت از ایالاتِ متحده ی آمریکا که از بقیه سنگین تر می شود» اگر به ازای هر آمریکایی وزنه ای روی آن قرار گیرد درست هم وزن با سایرِ وزنه ها و درست همانجایی که او زندگی می کند. در سالِ 2010 این نقطه جایی در نزدیکیِ روستای پلیتو در ایالتِ میسوری قرار داشت. با این حال، سیرِ جنوبی و غربیِ این نقطه الزاماً به این معنا نیست که فوجِ آمریکایی ها بارِ خود را بسته و عزمِ غرب و جنوب کرده اند، هرچند در نخست چنین بوده است. بلکه بدان معناست که جمعیتِ غرب و جنوب سریعتر از شمال و شمالِ شرق رشد کرده است. علتِ این رشدِ جمعیت، اعم از کوچِ مردم است و نرخِ بالاترِ زداد و ولد و نیز مهاجرت پذیریِ بیشتر را هم در بر می گیرد.
 

پیش به سوی ازدواجِ دیرهنگام


در عرف چنین جا افتاده که سنِ ازدواج بالا رفته است. اما این حرف فقط از منظرِ دهه ی پنجاهی ها و دهه ی شصتی ها صحیح است. زیرا در آن برهه، اکثرِ جوانان پیش از 24 سالگی ازدواج می کردند، حال آنکه چنین سنی در دهه های قبل تر، برای ازدواج «زودهنگام» تلقی می شد. پس بهتر است بگوییم سنِ ازدواج در آن دو سه دهه «پایین» بوده است، نه آنکه در دورانِ ما «بالا» باشد. از آن گذشته، همانطور که مرکزِ سرشماری هم در اوایلِ امسال یادآور شده، میزانِ امید به زندگی نیز افزایش یافته است، و لذا اگر فرضاً در 1890 افراد نیمی از عمرِ خود را مجرد می ماندند، اکنون یک سوم از عمرِ خود را مجرد می مانند.
 

گرچه سنِ ازدواج به تاخیر افتاده، اما سنِ فرزندآوری تاخیری نداشته است


آمریکایی ها از اواسطِ قرنِ بیست رفته رفته سنِ ازدواجشان به تاخیر افتاد، اما در اواخرِ دهه ی 1980 اتفاقِ جالبی رخ داد: نوزدادانِ آمریکایی پیش از آنکه والدین شان ازدواج کنند متولد می شدند. امروزه در حدودِ نیمی از نوزادانِ کشور از زنانِ مجرد به دنیا می آیند، و اگر از فاصله ی حاملگیِ زنان تا ازدواجشان میانگین بگیریم، در می یابیم که به طورِ میانگین، نخستین فرزندِ هر زن تقریباً یک سال پیش از نخستین ازدواجِ او به دنیا می آید.
 

چه باورهایی داریم؟

 
 

پیش به سوی دو قطبیِ سیاسی


پژوهشهای مرکزِ تحقیقاتیِ Pew در سالِ 2014 نشان می دهد که شکافِ ایدئولوژیک میانِ دو حزبِ سیاسیِ عمده ی کشور یعنی دموکرات و جمهوری خواه بیش از هر زمانِ دیگری شده است. مردمِ آمریکا هم از این دوقطبی بی نصیب نمانده اند و نسبت به ده-بیست سالِ پیش از لحاظِ لیبرال بودن یا محافظه کار بودن خیلی دوآتشه تر شده اند.
 

ما کشورِ خود را یک کلِ واحدِ به هم پیوسته می بینیم، اعتقادی که در گذشته کمرنگ تر بوده است


شاید الآن برای ما خیلی عجیب نباشد که واژه ی «The United States» را که به معنای ایالاتِ متحده است به صورتِ اسمی مفرد به کار ببریم، اما در گذشته انگلیسی زبانان این کاربرد را نادرست می دانسته اند. سیستمِ Google N-gram که واژه های کتبِ داخلِ گوگل را تجزیه و تحلیل می کند نشان می دهد که در اواسطِ سده ی نوزدهم، معمول این بوده که نویسندگان این واژه را به صورتِ جمع (به مفهومِ چندین ایالت که با هم نوعی اتحاد دارند) به کار می برده اند تا در معنای مفرد. از این جا می فهمیم که طرزِ تفکرِ آمریکایی ها نسبت به کشورِ خود عمیقاً دچارِ دگرگونی شده است. از اواخرِ سده ی نوزدهم به بعد، آمریکاییان به کشورِ خود به چشمِ یک مجموعه ی واحد و عظیم می نگریستند تا کثیری از ایالتهای کوچک.
 

پیش به سوی لامذهبی


برپایه ی تحقیقی که محققانِ دانشگاهِ برکلیِ کالیفرنیا انجام داده اند، آمریکای 2013 بی مذهب ترین آمریکا از دهه ی 1930 به این سو بوده است. در این سال، 20 درصد از آمریکایی ها اظهار کرده بودند که به هیچ مذهبِ خاصی گرایش ندارند، که این میزان در سالِ 1990 تنها 8 درصد بوده است.
 

اقتصادِ ما

 
 

پیش به سوی نابرابریِ اقتصادیِ بیشتر


به لطفِ جنبشِ وال استریت و کسانی همچون رابرت رایک و توماس پایکتی، مسأله ی نابرابریِ اقتصادی در چند ساله ی اخیر در صدرِ مباحثِ سیاسی و اقتصادی قرار گرفته است. یکی از حقایقِ تکان دهنده درباره ی نابرابریِ اقتصادیِ آمریکا این است که هنوز هم سهمِ بزرگترین ثروتمندانِ آمریکا از کلِ درآمدهای کشور همانی است که در اوایلِ سده ی بیستم بوده (یعنی چیزی در حدودِ 24 درصد). البته در اواسطِ سده ی 20، سهمِ این افراد از درآمدِ ملی سیرِ نزولی به خود گرفته بود، اما ناگهان از سالِ 1980 مجدداً اوج گرفت.
 

سامان گیری و ثباتِ وضعِ آموزشی


نابرابری و شکافِ اجتماعی مسأله ایست که آمریکا تا حدی توانسته است بهبودهایی در آن حاصل کند. برای نمونه، سطحِ سوادِ این کشور نسبت به گذشته بسیار متحول شده است. درست است که مشکلاتی در سیستمِ آموزشی وجود دارد (نظیرِ نابرابری بینِ مدارس، یا شهریه های سرسام آورِ دانشگاهها) اما همین که این کشور توانسته است در عرضِ 40 سال کاری کند که اکثریتِ افرادِ بالای 25 سال بهره ای از تحصیلاتِ دانشگاهی داشته باشند (در حالی که در گذشته اکثریتِ این دامنه ی سنی حتی فاقدِ دیپلم بودند) خودش خیلی حرف است.
 

در بینِ جوانان، شمارِ تحصیلکردگانِ مونث بیش از تحصیلکردگانِ مذکر است


در بینِ تحصیلکردگانِ جوان، سهمِ زنان بیش از مردان است. البته در افرادِ 45 ساله و بالاتر، شمارِ مردانِ لیسانسه بیش از زنان است، اما همانطور که در نمودار هم مشخص است، در بینِ جوانترها، شمارِ دانشگاهیانِ زن بیشتر است.
 

هجومِ زنان به بازارِ کار متوقف شده است


در دهه های 1950، 1960 و 1970، سیلی از نیروی کارِ زن به بازارِ کار روانه شد، اما بعد از مدتی این روند متوقف شد و پس از رکودِ بزرگ سیرِ نزولی به خود گرفت. درباره ی چراییِ این امر نظراتِ مختلفی وجود دارد. از جمله اینکه به خاطرِ گرانیِ پرستارِ بچه، مادران ترجیح داده اند به جای کارکردن، در خانه بمانند و خود از فرزندانشان مراقبت کنند. اما پدیده ی جالبِ دیگر این است که بعد از جنگِ جهانیِ دوم، این اولین بار است که هم شمارِ زنانِ شاغل و هم تعدادِ مردانِ شاغل بی وقفه رو به کاهش است. این وضع تا حدی به خاطرِ بازنشستگیِ نیروی کار است، اما می تواند نشانه ای هم باشد از بازارِ کارِ افتضاحِ کشور.
 

نقشِ جنسیت در شکافِ درآمدی


حقوقی که زنانِ شاغلِ تمام وقت در طولِ سال دریافت می کنند همواره به صورتِ درصدی از حقوقِ سالانه ی مردان بوده است. دلایلِ این امر متعدد و پیچیده است، از جمله اینکه: زنان، برخلافِ مردان،کمتر دست به کارهای سودآور می زنند. همچنین ناچارند از کارِ خود بزنند تا فرزندان را تربیت کنند (و طبیعتاً کم کردن از کار به منزله ی کم شدن از حقوق است). نیز زنان کمتر از مردان بر سرِ شرایطِ کاری چک و چانه می زنند. اخیراً طرحی در کنگره پیشنهاد شد که تلاش داشت پنهانکاری در پرداخت را کاهش داده و به کارکنان این امکان را بدهد که درباره ی پایه حقوقِ خود آزادانه تر بحث کنند تا از این رهگذر، شکافِ مذکور کوچکتر شود. با این همه، طرفدارانِ این طرح تا کنون موفق به تصویبِ آن نشده اند.
 

کارگرانِ بخشِ تولید کمتر شده اند


یکی از تغییراتِ اساسی ئی که اقتصادِ آمریکا به خود دیده این است که از حالتِ کالا-محور تبدیل به حالتِ خدمات-محور شده است. به عبارتِ دیگر، تعدادِ آمریکاییانِ شاغل در صنایعِ تولیدِ کالا نظیرِ کارخانه های تولیدی، ساخت-و-ساز و معدن دهه هاست که ثابت مانده است، درحالیکه تعدادِ شغلهای خدماتی چندین برابر شده است. البته این به معنای افتِ تولیدِ کالا نیست، بلکه بدین معناست که صنایعی نظیرِ کارخانه جات، با همان تعداد کارگر (و بلکه کمتر) تولیدِ بیشتری انجام می دهند.
 

کارها بهتر از قبل، دستمزدها کمابیش مثلِ قبل


در افزایشِ بهره وری، کارگرانِ آمریکایی روز به روز بهتر عمل می کنند و اقتصادِ کشور را پیش می برند، که این امر البته تا حدِ زیادی مرهونِ تکنولوژی است. کارگرانِ آمریکایی ارزشِ اقتصادیِ کشور را مدام افزایش می دهند، اما بازتابِ این افزایش را در دستمزدهایشان نمی بینند. بهره وری در دهه ی گذشته پیوسته افزایش داشته است، اما ترمیمِ دستمزدها متناسب با آن نبوده است.
 

ارائه ی خدماتِ درمانی در سالهای آینده نیروی کارِ بیشتر و سرعتِ بالاتری می طلبد


از آنجا که جمعیتِ کشور رو به پیری است، نیاز به افزایشِ پرسنلِ بخشِ خدمات درمانی در دهه ی پیشِ رو بیش از پیش احساس می شود. این امر مستلزمِ به کارگیریِ نیروی انسانیِ بیشتر در این عرصه است، اما بسیاری از شاغلانِ این عرصه، برخلافِ هوشبران و جراحانِ مغز و اعصاب، درآمدِ کافی ندارند. پرستارانِ خانواده و پرستارانِ شخصی، که تعدادِ آنها با توجه به نیازِ جامعه رشدِ 50درصدی خواهد داشت، دو گروهِ شغلیِ دیگری هستند که درآمدی بسیار پایین و نامتناسب دارند، یعنی سالانه چیزی حدودِ 20000 دلار.
 

بیکاران مدتهاست بیکارند، طولِ مدتِ بیکاری از حد گذشته است


بعد از رکودِ بزرگ، شرایطی ناگوار و عجیب پیش آمد: کسانی که طولانی ترین دوره های بیکاری را تجربه کرده بودند بیکاری شان پایدار تر بود. پیش از رکود که اقتصادِ کشور سالمتر بود، درمیانِ دوره های بیکاری، بیکاری های 6 ماهه یا بیشتر (خطِ آبیِ نمودار) از همه نادرتر بود، اما حالا قضیه برعکس است. هرچند از سالِ 2010 شمارِ بیکارانِ دیرباز کاهشِ چشمگیری داشته، اما هنوز هم این بیکاران یک سومِ کلِ بیکارانِ کشور را تشکیل می دهند. و این اصلاً مطلوب نیست.
 

زندگیِ ما

 
 

پیش به سوی پرخوری


از 1970 تا 2010 مجموعِ کالریِ مصرفیِ آمریکاییان به طورِ میانگین 20درصد افزایش پیدا کرده است، البته نه اینکه آمریکایی ها به مزارعِ بروکلی حمله کرده باشند؛ خیر، میزانِ کالریِ دریافتی از سبزیجات در بینِ آمریکایی ها کاهش هم داشته است، آنچه سر به فلک کشیده مصرفِ چربیِ ملت بوده که از 70 درصد هم رد کرده است.
 

پیش به سوی چاقی


وقتی دوناتها و کریسکو هایی که یکی بعد از دیگری بالا می دهیم چندین برابرِ قبل شده باشد طبیعی است که نرخِ چاقی هم بیش از پیش شده باشد.. نرخِ چاقی مهارش گسیخته شده، در دهه ی 1960 این نرخ 13 درصد بود، اما حالا به 36 درصد رسیده است. نرخِ چاقیِ مفرط (بی ام آیِ 40 به بالا) نیز به 7 درصد رسیده که در نوعِ خود رکورد محسوب می شود.
 

ماشینها، هر روز کمتر از دیروز


به گزارشِ سوسانا لاک در وبگاهِ Vox، تردد با ماشین های شخصی در آمریکا، در سالِ 2005 به اوجِ خود رسید و از آن پس فروکش کرد. این امر چند دلیل می تواند داشته باشد: افزایشِ قیمتِ نفت، پیریِ جمعیت، و رکودهای متوالی، که جملگی دست به دستِ هم دادند تا مردم از جاده ها دوری گزینند. به علاوه، وجودِ تکنولوژی هایی همچون فیس بوک و اسکایپ، که امکانِ برقراریِ ارتباط از راهِ دور را فراهم می کند، توانست از عبور و مرور های غیرضروری بکاهد و جایگزینِ آنها گردد. همچنین، جوانتر ها بیشتر به مکانهایی تمایل دارند که ماشین های شخصی درآنها کمتر به کار می آید، مثلِ پیاده گاه ها (محله هایی که برای پیاده روی امن و مناسب هستند و عمده ی مردم ترجیح می دهند با پای پیاده در آنها تردد کنند) یا مکانهایی که حمل و نقلِ عمومیِ باکیفیتی دارند.
 

ماشینِ کمتر= امنیتِ بیشتر


کاهشِ استفاده از ماشین منجر به کاهشِ مرگ و میرهای جاده ای در آمریکا شده است. به علاوه، آمریکایی ها دیگر کمتر در حالتِ مستی رانندگی می کنند، به بستنِ کمربندِ ایمنی پایبندتر شده اند، و با ماشینهای ایمن تری تردد می کنند، همه ی اینها به زنده ماندنِ آنها در جاده ها کمک کرده است.